لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۱۲:۱۵

يازده سپتامبر، يك سال بعد، از ديد خبرنگار راديوآزادي در نيويورك


بهنام ناطقي (نيويورك)

بهنام ناطقي (راديوآزادي): امروز يک سال از 11 سپتامبر 2001 مي گذرد و شگفت آور اينجاست که گوئي هنوز چند روزي بيشتر از آن حادثه نمي گذرد، از روزي که خيابان ها پر از دود و غبار شد و آدمهاي سراپا آلوده به غبار باور نمي کردند که از تلي از آتش و دود و فولاد در هم تنيده، زنده بيرون آمده اند. شگفتي آنها از مرگ سه هزار تن در آن جهنم سوزان نبود، بلکه از زنده ماندن خودشان بود. و اينک، در حاليکه يک سال از آن تاريخ مي گذرد، گوئي آن حادثه غريب نه يک سال پيش که ده ها سال پيش در زماني آن قدر دور رخ داد که اينک به افسانه مي ماند. افسانه گفتگوي تمدن ها، تمدن کاخ نشيني که به زحمت و مرارت و با هوشمند ي و خلاقيت، برج هاي غول آساي 110 طبقه مغرور بر افراشت وجت هاي جهان نوردي ساخت با صدها سرنشين، و برخورد آن با تمدن باديه نشيناني که سوار بر يکي از همان جت ها، خود را به آن آسمانخراش ها کوفتند تا نه تنها ساختمان هائي بلند و مغرور و جت هائي غول پيکر، که جت ساز و آسمان خراش ساز را از روي زمين محو کنند. اما آن افسانه دور، که کوچه هاي پر از دود و غبار آن، در خواب سراغ ما مي آيد، همين يک سال پيش واقعيتي ملموس بود که با ميليون ها عکس و ويديو ونوار صدا براي هميشه زنده مانده است. صبح روز 11 سپتامبر عازم نيوجرسي بودم، از طريق پايانه پورت اتوريتي Port Authority ، که ديدم مردم دور ستون هاي تلويزيون سرسراي عظيم آن، به تصويري که شبکه خبري سي ان ان CNN پخش مي کرد، خيره شده اند. نزديک تر که رفتم ديدم از بالاي يکي از برج هاي بلند مرکز تجارت جهاني يا ورلد تريد سنتر World Trade Center، دود برمي خيزد. با عجله گذشتم و در دل گفتم لابد هليکوپتري راه گم کرده است و راه خود را گرفتم تا طبقه چهارم و ايستگاه اتوبوس مخصوص نيوجرسي اما داشتم سوار اتوبوس مي شدم که تلفن همراهم به صدا در آمد. صداي گرم و مهربان آقاي ايرج گرگين، سردبيرم در راديوآزادي بود که گفت امروز سرخبر تو هستي با گزارش حمله تروريستي به برج هاي مرکز تجارت جهاني نيويورک که تصويرش را ما الان داريم در پراگ تماشا مي کنيم. آماده باش که زنده گزارش بدهي. قلبم يکباره فرو ريخت، اما خود را نباختم. گفتم چشم. نگفتم الان عازم بيرون شهر هستم. گفتم چشم و وقتي اتوبوس از زير رودخانه هادسون Hudson سربر آورد برگشتم و پشت سر را نگاه کردم به نيويورک و ديدم در آن صبح قشنگ آغاز پائيز، که آسمان پاکيزه و بي ابر بود و هوا خنکاي دلچسبي داشت، خطي از دود غليظ و سياه از يکي از برج هاي عظيم دو قلو به آسمان سر بر کشيده است. حمله به برج بعدي به فاصله کوتاهي پس از آنکه از اتوبوس پياده شده بودم صورت گرفت و چند دقيقه بعد از آن صداي لرزان خود را مي شنيد م که به شنوندگان راديوآزادي گفتم در حادثه اي که چهره جهان را به يکباره دگرگون کرد، برج هاي مرکز جهاني نيويورک يکي پس از ديگري مورد حمله قرار گرفتند. راه هاي عبور و مرور به شهر را بسته بودند و اتوبوسي که مرا به نيوجرسي آورد شايد آخري بود که اجازه يافت از تونل زير رودخانه عبور کند. به فاصله کوتاهي، نيويورک، که دود از يک گوشه آن بر مي خاست، در آن سوي جهان دور از دسترس قرار گرفته بود و من در اين سوي جهان که هنوز پا بر جاي بود، داشتم تعبير سياسي و تاريخي اين حمله را به زبان فارسي از راديوآزادي بازمي گفتم بي آنکه واقعا بدانم جمله اي که بي اختيار بر زبان آوردم تا چه اندازه به حقيقت نزديک بود. در آن لحظه جهان، به آن صورتي که ما مي شناختيم، به پايان رسيد و دنياي ديگري، دنياي بعد از 11 سپتامبر شروع شد که نه تنها مردم نيويورک و آمريکا، بلکه مردم همه جهان را لمس کرد و مي کند. جهان بعد از 11 سپتامبر شروع شده بود و ما هنوز نمي دانستيم. راديو گفت هر ساعت بايد يک بولتن بدهي و قطع شد و دنبال خبر در فاصله يک ساعتي نيويورک روي اينترنت اين درو آن در مي زدم و آرزو مي کردم از شهر خارج نشده بودم که يکي از همکاران وارد اطاق شد و گفت پنتاگون را زدند. او را از اطاق بيرون انداختم و گفتم امروز روز اين شوخي ها نيست، مگر نمي بيني مشغول گزارش درست کردن براي راديو هستم؟ تا ساعت ده آن شب و آن هم به هزار مکافات نتوانستم به خانه در جنوب نيويورک برگردم به مجاورت محله اي که آن روز صبح برج هاي دوقلو در آن زنده بودند. خيابان ها تاريک و دودناک بودند و خالي. همه جا مامور گذاشته بودند و براي رفتن به خانه بايد کارت شناسائي نشان مي داديم که بدانند مال همان محله ايم. عجله داشتم به خانه برسم زيرا باور نمي کردم در روزي که همه چيز يکباره به هم ريخت، خانه سر جاي خود ايستاده باشد. فرداي آن روز، زندگي تازه ما در جهان جديد شروع شد، ابتدا بايد با بوي دود و سوختگي سر مي کرديم که ته گلو را مي سوزاند و نفس کشيدن را مشکل کرده بود، بعد کار ما گوش دادن به خبر بود از تعداد کشته ها، که از 20 هزار و 30 هزار شروع شد و خوشبختانه هر ساعت و هر روز پائين تر آمد تا سرانجام شش ماه پيش در مرز 3 هزار ايستاد. آن روزها همه از مرگ مي گفتند و همه جا گل گذاشته بودند و عکس کشته ها و گمشده ها بود که به درو ديوار چسبانده بودند و دخيل هائي که به درخت ها مي بستند و چهره هاي ترسان و پرسان مردم در پارک خيابان 14 و شمع بدستان جلوي کليسا ها... اما جان باختگان و بازماندگان آنها که مدام با چشمان گريان بروي پرده تلويزيون ها مي آمدند، به تدريج جاي خود را به تصوير ديگري دادند که از تصوير مرگ، دلگرم کننده تر، و از تصوير تروريسم اسلامي، عظيم تر بود، آن تصوير شهر مغروري بود که خيلي زود خود را بازيافت و زندگي از سر گرفت. شش ماه زود تر از موعد پيش بيني شده و شش ميليارد دلار ارزان تر از مبلغ پيش بيني شده، آن تل عظيم از خاکستر و فولاد را از جاي برکند و کشتگان خود را دفن کرد و به ياد سپرد که سازنده برج ها بوده است و سازنده هزارها برج مثل آنها و سازنده آن هواپيماها و هزارها هواپيما مثل آنها و سازنده تمدني درخشان و مغرور که برج هاي 110 طبقه مرکز تجارت جهاني در برابر آن همچون قطره اي بودند در دريائي عظيم و شايد آن تروريست هاي اسلامي که کمر به نابودي آن بسته بودند، دريافتند که در برابر عظمت اين نشانه هاي خلاقيت و هوش بشري غير از نفرت کور و بي زور چيزي براي عرضه نداشتند. و اينک يک سال بعدازآن حادثه، جهانيان به تماشاي حاصل گفتگوئي نشسته اند ميان تمدن برج سازان و جت سازان، و تمدن اسلامگراياني که هواپيماها را بر برج ها کوبيدند.

به مناسبت فرارسيدن سالگرد روز حمله تروريست هاي اسلامي سازمان «القاعده» به برج هاي دوقلوي مركز تجارت جهاني و پنتاگون، خبرنگار راديوآزادي در نيويورك به آن روز بازمي گردد و به جهان تازه اي مي نگرد كه آن حادثه به وجود آورد. خبرنگار راديوآزادي مي گويد: «و اينک يک سال بعدا زآن حادثه، جهانيان به تماشاي حاصل گفتگوئي نشسته اند ميان تمدن برج سازان و جت سازان، و تمدن اسلامگراياني که هواپيماها را بر برج ها کوبيدند.»
XS
SM
MD
LG