«شرح فرمایشات اقتصادیه»
فقرهی دیگر مطلباش بابت پول بود. عرض کرد: «امینِ دارالضربِ همایون، عیار به خروار تنگ نقره میزند و ارزش پول را می کاهد». الحق که حرف از این بی معنیتر نمیشود!
مردکه به خیالش معیر پول را که ضرب کرد بار خر میکند میبَرد دور کوچهها داد میزند: «سکهی تازه ضرب اعلا، سیری دو پول. آتیش زدم به مالم. آی خونهدار بدو!» کسی دم دستمان نبود که خبر کنیم اگر الاغ بندری ندیده بیاید سیاحت! والله خرِ دانشمند شنیده بودیم دیگر دانشمندِ خر ندیده بودیم. تحفه است!
خواست طفره رفته به ریش نگیرد، که ما دست پیش را گرفتیم. شمشیر افلاتونی از غلافِ منطق همایونی آختیم و بر او تاختیم. فرمودیم: - تو به این نادانی چه جور اکانمی Economy میدانی؟
مزغل! آنچه ارزش دارد پول نیست. چیزی که صاحبِ ارزش است، نان و پشم و کشمش است. پول را، یا برای خرید به بازار میبرند یا برای ارضای خاطرِ دلدار به کار میبرند. مشتری از کاسب میپرسد: «چند پول بهای یک من قند است»، نمیپرسد: «بهای این دوقرانی چند است».
قند است که گران یا ارزان میشود، سکه اگر یک تومانی است نُه قران و یازده قران نمیشود. با این سکه که میبینی به قد دو قران کالا میخرند. تازه گیریم که عیارش کم باشد، رعیت را کجا میبرند»؟
به حقهی خودمان قسم که انگار آب به هاون میکوفتیم. از این همه افاضات سرمویی تنبه حاصل نکرد.