لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۴:۵۸

برنامه ويژه «راديوفردا»: انقلاب ايران و سقوط پادشاهي، نگاهي تاريخي به جامعه و سياست در ايران پيش از انقلاب (قسمت نوزدهم)


(rm) صدا |
مهدي خلجي (راديو فردا): نهاد سلطنت پس از جنبش مشروطيت در ايران، با دگرگوني اساسي روبرو شد. پيش از آن که جنبش مشروطيت در دهه هاي پاياني سده 19 شکل بگيرد، سلطنت خود با بحران هاي جدي دست و پنجه نرم مي کرد. دودمان قاجار که برآمده از قبيله ترکمن بودند، در رقابت با ديگر قبايل ايران دچار ضعف شدند. قبيله قاجار و ترکمن پرقدرتترين و پرجمعيت ترين قبايل ايران نبودند. رقابت قبيله اي بدانجا مي انجامد که در دوران مشروطيت دو قبيله بختياري و قشقائي اقتدار بيشتري مي يابند و از قضا همين دو ايل در جنبش مشروطيت و رهبري آن نقش پررنگي به عهده مي گيرند. از سوي ديگر پس از قرارداد ترکمانچاي و قرارداد گلستان، سلطان دارالاسلام يا سلطان ايران از دشمن شکست مي خورد و بخش گسترده اي از سرزمين هاي خود را به او وامي گذارد. در قرارداد ترکمانچاي امپراتوري روس تضمين مي کند که سلطنت در ايران نسل بعد از نسل در فرزندان پسر فتحعلي شاه و بعد عباس ميرزا تداوم يابد. اين ها در حالي است که شماري از دبيران و فرهيختگان ايران بر اثر تماس و آشنايي با غرب، از نوع ديگري از حکومت و فرمانروايي، غير از سلطنت مطلقه، آگاه مي شوند و امواج تجدد عقل ايراني را فرا مي گيرد. همه اين عوامل در کنار عوامل ديگر به انحطاط و ضعف حکومت قاجار ياري مي کند و در نهايت مظفرالدين شاه قاجار را وادار مي کند که به دست خود فرمان مشروطيت، يعني محدود شدن قدرت پادشاه را به قانون، امضا کند. مشروطيت جنبشي بود که آرمان هاي خود را از اروپا وام مي گرفت. در اروپا، از جمله در انگلستان، تصور تازه اي از سرشت نظام سياسي پديد آمده بود که حکومت را حافظ مصالح عمومي مي دانست. کلمه Republic يا جمهوري هم در اصل ناظر به حفظ مصلحت عمومي بود. فيلسوفان سياسي در اروپا با توجه به مفهوم مصلحت عمومي، قدرت پادشاه را محدود به قانوني مي خواستند که اين هدف را براورده کند. در نتيجه سلطنت از شکل مطلقه آن در مي آمد و در ماهيت خود به جمهوري بدل مي شد. جواد طباطبائي (تاريخ نگار انديشه سياسي): آن ها مساله مفهوم مصلحت عمومي را توانسته اند که بسط بدهند و سلطنت مشروط به رعايت مصالح عمومي بکنند. اين تحولي که در انگلستان جلوتر از همه جا صورت گرفته است، اين است که مفهوم مصلحت عمومي در مقابل واحد سلطنت و در مقابل صورت حکومت سلطنت تبديل شده است به مضمون حکومت. به تدريج ان چيزي درست شد در انگلستان و بعدا البته در جاهاي ديگري از اروپا که شکل نظام حکومتي فاقد اهميت است به شرطي که مضمون آن عبارت باشد از ...، يعني مصالح عمومي جمهور مردم. بنابراين آن چه که در مشروطه ما هم صورت گرفت، در واقع اين بود که قدرت شاه را محدود کنند به قانون، مشروط کنند به قانوني که ناشي از مردم بود و به مصالح عالي ملي و مصالح جمهور مردم رارعايت مي کرد. م.خ.: پيش از جنبش مشروطيت هم در ايران شورش ها يا قيام هايي عليه نظام هاي سياسي موجود رخ داده بود، اما آن قيام ها به واقع اعتراض عليه حاکم ظلم و جور بود و خواهان عدالت سلطان. يعني شکل حکومت فردي، ساختار و نوع طبيعي نظام سياسي به شمار مي آمد. اما جنبش مشروطيت از جنس ديگري بود. اين جنبش قدرت مطلقه را سرچشمه فساد مي دانست و اين که حکومت فردي عدل و ظلم نمي شناسد و به خودکامگي مي انجامد. با مشورطيت، جدا از مساله توارث و انتقال سلطنت از راه رابطه خوني، معيار ديگري هم در تعيين مشروعيت سلطان وارد شد. گردن نهادن به قانون اساسي و تنها سلطنت کردن، نه حکومت کردن. احمد سلامتيان (دانش اموخته مدرسه علوم سياسي پاريس): نمايندگان سوگند وفاداري مي خورند به شاه تحت اين عنوان که مادام که اعليحضرت به اصول مسلمه قانون اساسي عمل بکنند، ما وفادار هستيم. يعني وفاداري آن ها مشروط است. اگر بنا بشود شاه وفاداري به آن اصول نداشته باشد و از ان اصول تخطي بکند، مشروعيت خودش را از دست داده است، چون مشروعيتش فقط و فقط مشروعيت ارثي نيست. م.خ.: واپسين سلسله پادشاهي در ايران نيز با گسستن رشته توارث سلسله پيشين پديد آمد و رضا شاه، بنيان گذار سلسله پهلوي به واقع تلاش مي کرد که نظام سنتي سلطنت را بازتوليد کند. ماشاء الله آجوداني، پژوهشگر تاريخ معاصر ايران، مي گويد: رضا شاه به همان شيوه اي به قدرت رسيد که سلاطين پيشين. ماشاء الله آجوداني (پژوهشگر تاريخ معاصر ايران): اصلا در تاريخ ايران ما بعد از اسلام شاهنشاهي گسترش يافته يا خون سلطنتي را در آن معنا نمي بينيم. با حکومت صفويه است که نظام شاهنشاهي ايران دوباره بازسازي مي شود، ولي بعد از آن هر کس که از راه رسيد، دو روز قدرت را مي گيرد. مگر آغا محمدخان قاجار که بود؟ يک گردنکشي بود که آمد و قدرت را در دست گرفت و پيشتر، نادرشاه که بود؟ مگر آن ها از خانواده سلطنتي بودند؟ و طبيعي بود که خانواده پهلوي هم که بيايند آن مساله توارث اهميت ندارد و خوب از اين طريق اگر نگاه بکنيم در واقع سلطنت پهلوي بازتوليدي بود از سلطنت هايي که در ايران به لحاظ تاريخي شکل مي گرفت و وارثت خوني در آن رعايت نمي شد. اين گسست ها را ما در تاريخ ايران فراوان داشتيم بعد از اسلام. م.خ.: مشروطيت اگرچه در آرمان و جهان نظر بريدن و گسستن از نظام استبدادي بودف در عمل به از ميان رفتن استبداد منجر نشد. پس از مشروطيت در شرايط انحطاط و سستي سلطنت قاجار و ضعف دولت مرکزي، دوراني از هرج و مرج در ايران آغاز شد. همايون کاتوزيان، استاد ايراني دانشگاه آکسفورد، هرج و مرج را رويه ديگري از استبداد مي داند و تاريخ سياسي ايران را چرخه گردان و مکرر استبداد و هرج و مرج. همايون کاتوزيان (استاد دانشگاه آکسفورد): انقلاب مشروطه موفق نشد بنياد استبداد را در جامعه مجتمع بکند و به جاي آن حکومت قانونمند مجتمع و دراز مدت بياورد. آن روي سکه استبداد حکومت خودکامه در ايران هرج و مرج بوده است، يعني وقتي دولت سقوط مي کرد يا بر اثر ضعف و ناتواني خودش و يا معمولا بر اثر فشار نيروهاي خارجي يا داخلي، بديلي براي قدرت وجود نداشت مگر همان نوع حکومت استبدادي و قدرت استبدادي که فرو ريخته بود. در نتيجه قدرت هاي معارض با هم با يکديگر زد و خورد و برخورد مي کردند بر سر قدرت و بر سر اين جامعه گرفتار هرج و مرج مي شد تا ان که يکي از آن ها بالاخره غالب مي شد و قدرت را در دست مي گرفت. م.خ.: جنبش تجددخواه و آزادي طلب و قانونگراي مشروطيت در کام نابساماني و پريشاني اجتماعي و سياسي فرو رفت. در گرداب تهديدهايي که از جانب روس و انگليس ايران را آماج گرفته بود و تضاد و رقابت گروه ها و قبيله ها، مردي به نام رضاخان ميرپنج که خواستگاهي نظامي داشت قدرت را در دست گرفت و توانست آرامش، امنيت، و ثبات را به جامعه ايراني بازگرداند. رضاخان ميرپنج نخست و با الگوبرداري از مصطفي کمال آتاترک در ترکيه، خواهان برقراري حکومتي جمهوري بود، اما در پي مخالفت علما و روحانيان ناگذير سلسله تازه و سلطنت را بنياد نهاد و تاج پادشاهي را بر سر گذاشت. شجاع الدين شفا، معاون فرهنگي وزارت دربار در عصر محمدرضا شاه پهلوي مي گويد اين شکست مشروطيت بود که ظهور رضاشاه را ممکن کرد. به همين سبب بود که مشروطه خواهان قديم از وي حمايت کرده اند. شجاع الدين شفا (معاون فرهنگي وزارت دربار در عصر محمدرضا شاه پهلوي): ارکان سلطنت در ايران متزلزل شده بود وقتي رضا شاه آمد و رضا شاه باعث از بين رفتن مشروطه نبود. از بين رفتن مشروطه باعث آمدن رضاشاه شد. مشروطه وقتي وظايفي دارد که در ايران در تمام مدت فاصله بين اعلامش در زمان مظفرالدين شاه و بعد استقرارش، تا زمان رضا شاه هيچ کدام تحقق پيدا نکرد. در تمام اين مدت 14 ساله اول مشروطيت و تا 4 سال بعدش که رضاشاه آمد، يعني 18 سال، فقط در هرج و مرج و در بي سرو ساماني و نفي مطلق سازندگي گذشت. يعني هيچ کدام از کارهاي مملکت حل نشد، به خاطر اين که در ان شرايط نمي توانست حل شود. هم فشار ملاکين بود، هم فشار طبقه اشراف بود که همه بودند، و هم به خصوص فشار روحانيت در 14 سال اول مشروطيت 27 کابينه در ايران پشت سر هم تشکيل شد و سقوط کرد، يعني به طور متوسط هر چهارماه يک دولت. در اين دولت ها هم هميشه مهره ها همان هايي بودند که بودند، يعني يکي از اين وزارت به آن وزارت مي رفت يا اين وزير مي شد و بعد مي آمد و نخت وزير مي شد. م.خ.: رضاشاه پهلوي با گسستن رشته توارث سلطنت در قاجار قدرت را در دست مي گيرد، اما وي در چهارچوب وظايفي که قانون اساسي براي وي تعيين کرده است، نمي ماند. تامين امنيت، برگرداندن قدرت به حکومت مرکزي، ساخت راه، سامان دادن به ارتش، بنياد نهادن دادگستري و ساختار قضايي، و نيز آموزش و پرورش و آموزش عالي اهدافي است که از نظر رضاشاه نياز به اقتداري مطلق دارد، چون نهادهاي لازم براي اداره کشور هنوز پديد نيامده است. احمد سلامتيان: مشروطيت بيان كرده بود كه از زمان امضاي متمم شخص شاه فقط سلطنت مي كند، نه حكومت. تصريح كرده بود كه هيچ كدام از وزرا نمي توانند فرامين پادشاه را مستمسك قرار بدهند براي رفع مسئوليت خودشان. اين متاسفانه در داخل ايران بنا به شرايط جديدي، ديگر شرايط قديم نيست، رضا خان سردار سپه متكي به قبيله خودش نيست و شايد مي توانم بگويم كه اولين بار است بعد از زمان هاي زياد در ايران، رضا خان سردار سپه كسي است كه اتكاي قبيله اي ندارد و علاوه بر اين، از نقطه نظر شكلي هم مجلس موسساني تشكيل داده كه رضا شاه مي تواند بگويد من سلطنت انتخابي هستم. مجلس موسسان را البته فراموش نكنيد كه 53 درصد نمايندگان آن مجلس موسسان هم روحانيون بودند و رضا شاه اولا مي خواست اعلام جمهوري كند و آن روحانيون بودند كه اصرار كردند سلطلنت بكند. خود رضاخان سردارسپه چه در زماني كه فرماندهي كل قوا را داشت و چه در زماني كه به عنوان پادشاه شروع مي كند از حدود قانون اساسي تجاوز كردن، تا آنجائي كه عملا مجلس و قانون اساسي و وزرا براي او فرع مي شوند و اساس قدرت او برمبناي قدرت نظامي او است. مشروعيت سوگندي كه براي وفاداري به قانون اساسي مشروطه خورده، از بين برده است. م.خ.: حكومت پهلوي كه اساسا با تجديد گرائي و تاكيدش بر طرح مدرن سازي كشور شناخته مي شود براي پيشبرد تجدد در ايران ناگزير شد تا از تجدد سياسي زمانه فاصله بگيرد و قدرت سياسي مطلقه سنتي را دوباره بازسازي كند. همايون كاتوزيان: مشكل در مورد سلطنت پهلوي اين نبود كه سلطنت با تجديد تعارضي داشت بلكه اين بود كه سلطنت، سلطنت مشروطه نماند و من از مشروطه مخصوصا به معني دقيق كلمه ياد مي كنم به همان اصلي محدود و حداقل حكومت قانونمند، نه الزاما حكومت دمكراتيك، يا دست كم نه الزاما حكومت دمكراتيك گسترده و پيشرفته مثل دمكراسي هاي امروز در اروپاي غربي و آمريكاي شمالي. ولي مشكل اين بود كه در دوره پهلوي اگر چه مثل همه ادوار تاريخ قوانيني وصل شد و مقرراتي وجود داشت بيشتر از گذشته به خاطر اينكه جامعه از خيلي نظرات توده اي و مدرن شد، اما حكومت، حكومت قانونمند نبود در بيشتر اوقات. در بعضي از سالهاي آن دوره حكومت تا اندازه اي قانونمند بود ولي در بيشتر اوقات نبود و اين در واقع اوقاتي بود كه جامعه از دولت بر مي گشت. م.خ.: مشروطيت و قانون اساسي آن تا آنجا كه به آرمانهاي متجددانه اش باز مي گشت تا اندازه اي خيالپردازانه بود. شجاع الدين شفا به اين واقعيت تاريخي اشاره مي كند كه در فقدان سواد، بهداشت و امنيت، مقايسه كردن ايران با اروپاي قرن 19 مبالغه اي بيش نبود. شجاع الدين شفا: ايران اصولا آماده اين تحول واقعي دمكراتيك نبود. مردم حس كرده بودند كه اين استبداد وحشتناك قاجار و استبدادهاي قبلي وحشتناك تر صفويه را نمي خواهند ولي راهي كه برايش پيدا كردند، يك عده اي روشنفكر كه چاره هم غير از اين نداشتند، اين بود كه بيايند بهترين سيستم مشروطيت اروپائي را در آن موقع در قانون اساسي بلژيك پيدا كردند، كپي كنند براي قانون اساسي خودشان. اين از نظر تئوريك خيلي خوب بود. از نظر پراتيك نمي خورد. يعني جامعه، آن جامعه بلژيكي، فرانسوي يا انگليسي قرن 19 اروپا نبود و از همه مهم تر بايد سطح بينش جامعه چه از لحاظ سواد و چه از لحاظ بهداشت و چه از لحاظ مسكن و چه از لحاظ امور روزمره زندگي در حدي باشد كه جوابگوي احتياج پروژه دمكراتيك باشد. م.خ.: ماشاء الله آجوداني مي گويد در باره سرشت خواسته هاي مشروطه طلبان حتي اغراق شده است. آنها مفاهمي مانند قانون، آزادي و جمهوريت را به معنائي به كار نمي بردند كه اروپائيان زمانه در مي يافتند. ماشاء الله آجوداني: مشروطيتي كه ما از آن حرف مي زنيم، دركي كه از آن وجود داشت متاسفانه اغراق هاي بسياري در مورد آن شد. اين درك، درك توانمندي نبود. يعني در خود پروژه مشروطيت، درك درستي از قانونمندي وجود نداشت و فهم عمومي و وجدان عمومي نسبت به مسئله قانون خواهي در ايران شكل نگرفته بود. مردمي كه اكثريت شان بيسواد بودند و روشنفكراني كه حتي در درك محدودي هم كه از مسائل به صطلاح قانون خواهي جديد داشتند، اين درك محدود را هم نمي توانستند به صداي بلند در جامعه ايران مطرح كنند، و مهم تر از همه، شرايط تاريخي ايران هم اگر منصفانه در آن نگاه كنيم، وضعيت مملكت عقب مانده و ورشكسته اي كه دو دقدرت مسلط زمان، يعني روس و بريتانيا در آن نقش دارند و روز به روز در دستگاه حكومت در زندگي سياسي مردم تاثير گذار هستند، در يك چنين شرايطي آن چيزي كه براي ملت ايران اهميت پيدا مي كرد، استقلال بود و نه دمكراسي. در خود نهضت مشروطيت، سالهاي پيش از آنكه رضا شاه روي كار بيايد، خواست دمكراتيك كمرنگي كه وجود داشت به پاي درخت استقلال ايران قرباني گرديد و اين نتيجه به اصطلاح تحولات عميق تاريخي و فكري و ساختاري و فرهنگي ايران بود. م.خ.: ماشاء الله آجوداني مي گويد سلطنت رضا شاه پهلوي را نبايد به استبداد آن تقليل داد. در شرايط تاريخي او كه او ظهور كرد، حكومت وي تنها راه نجات ايران از تجزيه و از هم گسيختگي دروني بود. ماشاءالله آجوداني: بدترين شرايط را ما در آن دوره تاريخي تجربه مي كرديم. نه امنيتي در مملكت وجود داشت، نه قانوني حاكم بود، نه نظام سلطنت پاسخگوي مردم بود و نه نظام روحانيت. در چنين شرايطي همه اذهان متوجه اين مي شود كه يك فرد قدرتمند را بر سر كار بياورند و متاسفانه بازتوليد سلطنت در معني حكومت طوري است كه همه قدرت ها را متوجه نظام سلطنت مي كند تا از طريق يك نيروي قدرتمند مستقر مركزي، ثبات ايران را و استقلال ايران را حفظ كند. م.خ.: ماشاءالله آجوداني سخن مي گفت، تاريخ نگار دوران معاصر ايران. ... م.خ.: سلطنت پهلوي با رضا شاه و محمدرضا شاه حدود 50 سال دوام يافت. در اين دوره بخش عظيمي از آرمانهاي جنبش مشروطيت براي مدرن كردن زيرسازهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه ايران تحقق پيدا كرد اما آنچه ثابت ماند و خود را با مقتضيات يك جامعه در حال نوسازي سازگار نكرد، شيوه فرمانروائي و حكومت داري بود. شايد دوران نخست وزيري محمد مصدق اگر شرايط داخلي و خارجي براي رضا شاه فراهم بود و او به سلطنت قناعت مي كرد و از مداخله در حكومت دست بر مي داشت، فرصتي بود براي عملي شدن بزرگترين آرمان مشروطيت. شجاع الدين شفا انقلاب سال 1357 ايران و پايان سلطنت را امري طبيعي مي داند براي حكومتي كه نتوانست با آنچه خود به عنوان تجدد پديد آورده بود، زمينه سياسي مناسب را فراهم كند. شجاع الدين شفا: از ديدگاه اوليه دانشگاهي و روشنفكري، يك انقلاب قرن بيستمي بود عليه شرايط استبدادي اي كه ديگر با تحول و پيشرفت جامعه ما -- يعني وقتي سواد بالا رفته بود، وقتي اقتصاد بالارفته بود، وقتي امنيت فراهم شده بود و وقتي بهداشت بالا رفته بود، وقتي انقلاب سفيد اجرا شده بود، در آن شرايط ديگر قابل تحمل نبودكه آن استبداد قبلي ادامه پيدا كند. دانشگاه اين را مي خواست. حالا اگر از نظر واقع بيني حساب مي كرد كه چند سال ديگر لازم است براي اينكه ايران به حدي برسد و پخته بشود براي اين كار و خود به خود وقتي مي شد... به هرحال، كاري نداريم كه صبر نكردند... ولي به هرحال، آن انقلاب روشنفكري و دانشگاهي درست بود. م.خ.: با نو شدن نسبي جامعه، و آگاهي بيشتر آن از دستاورهاي فرهنگي و سياسي غرب، معيارهاي مشروعيت حكومت درايران تغيير كرد. مبناي توارث براي سلطنت و تداوم حكومت فردي مقبوليت عمومي خود را از دست داد و در سال 57 به انقلابي توده انجاميد. احمد سلامتيان: به اين ترتيب ما مي بينيم كه ترتيب توارث و انتقال توارثي كه مكانيسم اصلي وجود سلسله سلطنتي در تمام دنيا است در داخل ايران تحليل رفته و تا آنجائي تحليل رفته كه با وجود اينكه شديدترين ماده قانون مجازاتي كه ما در ايران در دوره پهلوي داريم، يعني قانون دادرسي ارتش كه افرادي را كه كوشش براي برهم زدن ترتيب توارث كرده باشند، به اعدام محكوم مي كند، و با وجود اينكه در طول تاريخ پهلوي، بيش از 642 نفر به موجب اين ماده قانوني اعدام شده اند، اين مانع از آن نمي شود كه ترتيب توارث نه به دست قبيله ديگري، بلكه به دست يك انقلابي كه حداقل اين را كسي نمي تواند منكر بشود، انقلاب توده اي است، پايان پيدا كند. م.خ.: انقلاب ايران نقطه پاياني بود بر نوعي از حكومت كه به حكومت فردي و يكه سالاري در قالب سلطنت شناخته مي شود و در ايران عمري دراز داشته است. با رفتن محمدرضا شاه از ايران در آبانماه 1357، شكل سلطنت نيز ايران را ترك گفت. صداي مستند راديو در زمان خروج شاه: شاهنشاه آريامهر در ساعت 13 و 8 دقيقه امروز تهران را ترك گفتند. شاهنشاه در گفتگوي كوتاهي با خبرنگاران گفتند تهران را به سوي اسوان در مصر ترك خواهند كرد. شاهنشاه آريامهر افزودند كه اميدوارم دولت بتواند هم در ترميم گذشته و هم در پايه گذاري آينده موفق شود... م.خ.: اما اينكه انقلاب ايران آيا واقعا جوهر نظام سياسي را از يكه سالاري تهي كند و راه را براي هرگونه باز توليد سلطنت در دهه هاي بعد از انقلاب ببندد، صاحبنظران ترديد دارند. ... م.خ.: تاكنون 19 بخش از برنامه انقلاب ايران و سقوط پادشاهي را شنيده ايد. در سراسر اين برنامه تلاش كرديم تا تصويري از دهه هاي منتهي به انقلاب ايران را بدست دهيم و نشان دهيم كه در قلمرو فرهنگ، اقتصاد، جامعه و سياست، ايران آن روزها چه شكل وشمايلي داشته است. در واپسين بخش اين برنامه در هفته آينده، مي كوشيم تا از آنچه صاحب منصبان و صاحبنطران در 19 بخش پيشين گفته اند، گزيده اي بدست دهيم و زمينه هاي پيدايش انقلاب ايران را تا اندازه اي روشن كنيم. نهاد سلطنت پس از جنبش مشروطيت در ايران، با دگرگوني اساسي روبرو شد. مشروطيت جنبشي بود که آرمان هاي خود را از اروپا وام مي گرفت. در اروپا، از جمله در انگلستان، تصور تازه اي از سرشت نظام سياسي پديد آمده بود که حکومت را حافظ مصالح عمومي مي دانست. پيش از جنبش مشروطيت هم در ايران شورش ها يا قيام هايي عليه نظام هاي سياسي موجود رخ داده بود، اما آن قيام ها به واقع اعتراض عليه حاکم ظلم و جور بود و خواهان عدالت سلطان. بخش نوزدهم از سلسله برنامه هاي انقلاب ايران و سقوط پادشاهي به بررسي زمينه هاي مشروطيت و چالش هاي اجتماعي آن در تقابل با سلطنت اختصاص دارد. در اين بخش جواد طباطبائي، تاريخ نگار انديشه سياسي، ماشاء الله آجوداني، پژوهشگر تاريخ معاصر ايران، همايون کاتوزيان، استاد ايراني دانشگاه آکسفورد، شجاع الدين شفا، معاون فرهنگي وزارت دربار در عصر محمدرضا شاه پهلوي و احمد سلامتيان، دانش اموخته مدرسه علوم سياسي پاريس، شركت دارند و به بحث و بررسي اين موضوع مي پردازند. واپسين بخش اين برنامه ها در هفته آينده به مروري بر آنچه در اين سلسله برنامه ها بررسي شد اختصاص دارد.
XS
SM
MD
LG