مروری بر زندگی و آثار ناصر عصار، نقاش و هنرمند فقید، در گفتوگو با آشنایان با کار و چهره او. هنرمندی که پیش از درگذشت در ۸۳ سالگی در پاریس در روز چهارم مرداد نزدیک شش دهه با انس به طبیعت، عرفان و اشراق رنگها را بر بوم مینشاند و در کنار هوشنگ ایرانی، شاعر ملهم از نگاه شرقی، و دو هممیهن هنرمند دیگرش با همین گرایش سهراب سپهری و کاظم تهرانی به نقاشی خود هویت داد و با مهاجرت به اروپا در ۲۴ سالگی رفتهرفته سبک خاص خود را پیدا کرد و چنان که ناقدان هنری و آشنایانش میگویند در قد و قواره یک نقاش ایرانی، اما جهانشهری جلوه کرد.
ماجرای این سفر را هادی هزاوهای، نقاش، ناقد هنری و دانشآموخته مقطع دکترای دانشگاه کلمبیا در نیویورک، آغاز میکند:
هادی هزاوهای: ناصر عصار با سهراب سپهری و هوشنگ ایرانی و کاظم تهرانی را باید جزء سردمداران وتفنگداران مدرن هنر روشنفکری ایران بدانیم. هوشنگ ایرانی و کاظم تهرانی بیشتر ادبیات بودند و اسم هوشنگ ایرانی را حتما شنیدید. کسی است که کلمه [عبارت] «جیغ بنفش» را به ادبیات ما آورد و خود رنگ دادن به جیغ خودش هم به قول امروزیها هنر کانسپچوال [مفهومی] است، ولی هر چه هست ناصر عصار بعد از این که سه سال به دانشکده هنرهای زیبا زیر نظر آقای حیدریان که استاد من هم بود کار کرد از دانشکده درآمد و به آلمان رفت و بعد به فرانسه و آنجا در بوز آر تحصیل کرد.
ایشان یکی از افرادی است که جزء گروه اول هنرمندان مهاجر ایران است. البته اینها زیاد بودند همان طور که میدانید و به مجرد این که اوضاع اقتصادی اجتماعی و سیاسی فرق میکرده اولین گروهی که مهاجرت میکردند به علت حساسیت و به علت روحیه خاص هنرمندان هستند.
ایشان به پاریس که رسید در حدود ۱۹۵۳ آنجا ماند تا ۵۰ سال. آنجا هم کار کرد، سه بار هم به ایران آمد، ولی سال ۱۹۸۲ شهروندی فرانسه را گرفت، ولی از نظر تکنیک کار و شخصیت همیشه ایران ماند و ایرانی بود.
ناصر عصار بوم و کاغذ سفید را میگرفت و گاهی اوقات کاغذ را روی بوم میچسباند، برای این که محکمتر شود و اندازه کارهایش نسبت به کارهای امروز کوچک بود. اول روی کار روی این کاغذ با قلممو یک زمینه میکشید. رنگ زمینه میزد و این رنگ خیلی شبیه رنگهایی است که ما در محیط ایران میبینیم. قهوهای روشن. سبز کمرنگ، خاکستری مایل به سبز، خاکستری مایل به آبی... این رنگ میشود زمینه کارش و بعد روی این زمینه المانهای [عناصر] مختلفی پیاده میکرد. فرمهای مختلفی را سریع میکشید به صورت تاشهای مختلف و با انرژی و با الهام از خوشنویسی شرق دور یا خط شکسته خودمان. در بعضی فقط خط و فرم است و در بعضی کوه و دره و زمین و علف و درخت و شکوفه و اینهاست. خیلی کم صورت آدم غمزدهای را نشان میداد. بیشتر پرتره خانمش را میکشید. خانم فرانسوی به نام ایزابل بود. افه کلی کار اگر به شما بگویم یک نامهای به سهراب سپهری مینویسد میگوید جزء اصلی سرنوشت من و تو گمگشتگی و هراس است. این گمگشتگی و هراس را شما در عمق تمام کارهای ایشان در عرض ۵۰ سالی که انجام داده... هر چه هست احساس اولی که آدم در کارها میبیند علاوه بر فریاد و گستاخی هنرمندانهای که در اجرای کار ایشان دارد شما این گمگشتگی را این پناه به شرق را از غرب غرب میتوانید ببینید.
ایشان در جوانی یک مقداری پیرو فلسفه چپگرایی و حتی مارکسیسم بودند، ولی بعدا با دیدن غرب و آزادیهایی که آنجا بود و دوستانی که داشت... ایشان با فرانسیس بیکن، نقاش بزرگ انگلیسی، با منقد و پایهگذار هنر مدرن حداقل از نظر ادبی... و با هانری کوربن فیلسوف و استاد کرسی مطالعات اسلامی سوربن ارتباط نزدیک داشت و تا آخر با اینها رفت و آمد داشت.
حالا چرا هنر شرق این طور که شما اشاره کردید ایشان توجه دارد، قبل از این که ایشان مهاجرت کند به فرانسه با سهراب سپهری و گروهی که داشتند بیشتر به مکاتب عرفانی و فلسفی هند و شرق دور توجه داشتند و هنر شرق هم همان طور که شما میدانید عدم تقلید از طبیعت نیست، بلکه به قول خودشان روح طبیعت را میخواهند نشان دهند. در هنر غرب فرم طبیعت را نشان میدهند و در هنر شرق دور روح طبیعت. و هنرمند شرقی طبیعت را محدود نمیکند. یعنی اگر میخواهند پرتره یک انسان را نشان دهند این انسان با کوه و ابر و رودخانه و پل و تمام مناظر اطرافش نشان میدهند و انسان میشود جزئی از طبیعت. در صورتی که در غرب انسان را میگذارند وسط تابلو با فیگور منقبض و...
ولی هرچه هست آقای عصار به عنوان یک هنرمندی که پیرو فلسفه شرق دور بود در پاریس معرفی میشود و خودش هم از نظر شیوه زندگی و طرز تفکر همان حالت ترانسپارنت [شفاف] و همان حالت سبکی که رنگهایش دارد و همان حالتی که کارش دارد به همان ترتیب بود. صادق، پاک، بیآلایش و تا اندازهای گوشهگیر.
*
چنان که شنیدیم مهد رشد هنری ناصر عصار فرانسه بود. کشوری که هم همسرش ایزابل را در آن یافت و هم دورههای مختلف شش دهه تحول را در آن سپری کرد. برای آشنایی با سیر تحول ناصر عصار در این مدت به سراغ کسی میرویم که از شش دهه پیش با او آشنا بوده است: فیروز باقرزاده، مورخ هنر، مدیرکل مرکز باستانشناسی ایران و موزه ایران باستان در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷و فعال در شورای بینالمللی موزهها در یونسکو مدتی پس از انقلاب:
فیروز باقرزاده: به اعتقاد بنده از ناصر عصار میتوانیم به عنوان یک هنرمند بینالمللی صحبت کنیم. ناصر عصار مثل لئوناردو ونسی یا جکسون پالک هر کدام از این بزرگان جهان هنر میشود ازش یاد کرد. او در فرانسه میشود گفت از نقاشان ایرانی از لحاظ تجاربش یکی از بزرگترین بزرگان نقاشان این مملکت بود بدون این که فکر کنیم آیا باید به ملیتش فکر کنیم یا فکر نکنیم. یک نقاشی بود که به دنیا تعلق داشت. این طوری من فکر میکنم. بین نقاشان خودمان، هنرمندان خودمان که به این مرحله رسیدهاند او را من با آقای یکتایی قیاس میکنم که او هم در عنفوان جوانی رفته است به آمریکا و مثل تمام نقاشان آمریکایی که به اوج شهرت رسیدند او هم به همان اوج رسید. یک قیاس دیگر ناصر عصار را با یک دوست عزیز قدیمی خودش میتوانیم بکنیم. نقاش عظیم خودمان سهراب سپهری که از جوانی با هم بزرگ شدند و پیش رفتند. منتها سهراب در ایران ماند و مصالح کارش را در ایران مییافت، در حالی که ناصر عصار مصالح کارش را در اروپا پیدا کرد و به آنها میپرداخت.
در سالهای میلادی صحبت میکنم... در سالهای ۱۹۶۰ یعنی میشود درست ۵۰ سال پیش عصار در پاریس در محله پنجم استودیویی داشت کار میکرد و به تحقیق و بررسی درباره طبیعت میپرداخت. ولی تقریبا سی سال پیش او احساس کرد که قانع نمیشود که طبیعت را دور از طبیعت و تصوری یا این که از گوشهای از طبیعت استفاده کند. این است که سی سال پیش یا یک کمی بیشتر رفت به جنوب فرانسه در منطقه وکلوز در پرووانس و آنجا به خصوص پاییز میرفت و هر سال رفت. یک جستجوی موشکافانه شروع کرد درباره طبیعت و درختهای آن منطقه که درختها وقتی نور به او تازه رسیده چگونه است، وقتی نور از آن تازه گذشته چگونه است، تا حدی که این منتقدان هنر درباره عصار که صحبت میکردند میگفتند درختان ناصر عصار. یعنی درختان ناصر عصار آدم به زمان امپرسیونیستها فکر میکند که او نور را روی درختان چگونه میدید و موشکافانه میپرداخت و چگونه آنها را ارائه میکرد. این است که در این نمایشگاه آخر او که در سال ۲۰۰۹ در گالری کریستف گایا همین جا در پاریس تشکیل شد در کارت دعوت از ناصر عصار هنرمند با این صفت یاد کرده بودند که دائم مشغول و در جستجوی نامرئی است. او نامرئی را در طبیعت بکلوز و پرووانس و روی درختان و در کورهراههای پرووانس میخواست ببیند و آثارش را وقتی ملاحظه بفرمایید در این سی سال گذشته دائم این لحظههای فرار و گذرا بر روی جنبههای گوناگون طبیعت و به خصوص درختان است. این مطلب به اعتقاد بنده خیلی در کار سی سال اخیر عصار مهم است.
در سال ۲۰۰۱ دانشکده ادبیات نیس یک روز تمام به کار و وجود ناصر عصار اختصاص داد و منتقدان سرشناسی مثل آقای ژروم تلو، ژان پل اویس، ایل بنفوا که واقعا آدمهای درجه اول اروپا هستند در هنر معاصر درباره ناصر عصار داد سخن دادند و خودتان بهتر از بنده میدانید که خیلی درباره عصار گفته شده و نوشته شده و این نیست مگر آغاز بررسیها بعد از رفتن او.
ناصر عصار علاوه بر نقاشی از جوانی به شعر و موسیقی هم علاقهمند بود. طی سالها زندگی در پاریس گستره علاقهمندیهای ناصر عصار به حوزههای دیگر هنر هم کشیده شد. از همین رو ناصر عصار را عدهای علاوه بر حرفهاش با نقشی که در جایگاه رابط و مترجم هنرمندان ایرانی و خارجی و مخاطبانشان در جشنهای هنر شیراز در سالهای پیش از انقلاب داشت شناسایی میکنند.
*
در پاریس آربی آوانسیان، کارگردان پیشکسوت تئاتر و سینما و نمایشنامهنویس، و این بعد از شخصیت ناصر عصار:
آربی آوانسیان: در واقع جشن هنر سال دوم یعنی ۱۳۴۷، ۱۹۶۸ آخر تابستان و پاییز. بعد از نمایش اثر عباس نعلبندیان به نام «پژوهشی ژرف و سترگ و نوین در سنگوارههای بیست و پنجم زمینشناسی» که در جشن هنر نمایش داده شد، ایشان جزء کسانی بودند که بلافاصله راجع به این نمایشنامه مطلبی نوشتند و در روزنامه آیندگان چاپ شد. در همان سال نمایشگاهی از آثارشان جزء نقاشان معاصر ایران در جشن هنر شیراز ترتیب داده شده بود.
آقای ناصر عصار بلافاصله در همان جشن هنر و در سالهای بعد با حضورشان در جشن هنر داوطلبانه میزگردهای تبادل نظر بین بینندگان و کسانی که از خارج دعوت شده بودند و هنرمندان ایرانی که برنامه اجرا میکردند ایشان داوطلبانه به عهده گرفته بودند که میزگردها را خودشان رهبری میکردند و مترجم برنامه بودند. حضور ایشان از این نظر بسیار مهم بود. جزء اشخاص بسیار روشنی بودند که واقعا به عنوان یک روشنفکر رابطه درستی برقرار میکردند با حضار. واقعا جزء اشخاص بسیار موثر این حرکت جدیدی بود که در آن سالها در ایران راه افتاده بود و جوانها را بسیار جلب کرده بود این حرکت جدید. ایشان نقش مهمی داشتند از نقطه نظر نگهداری یک تعادل. برای این که در اروپا زندگی میکردند و در آن چند هفته به ایران بر میگشتند و این رابطهشان بسیار سالم بود. دنبالهرو حرفهای مد روز به اصطلاح جریانهای سیاسی و فرهنگی نبودند. دیدشان دورنمای فرهنگ بیدار جدید ایرانی بود.
غیر از نقاشی هنرهای دیگری هم بود: موسیقی و تئاتر و فیلم و غیره. مثلا ایشان برای پیتر بروک ترجمه کردند در مورد حرفهای یرژی گروتفسکی لهستانی که بسیار مهم بود آن میزگردها و تبادل نظرها. در زمینههای مختلف ایشان مهارت داشتند که به راحتی وارد موضوع میشدند و چون موضوعها برایشان قابل لمس و قابل شناخت بود. محدود نمیشدند فقط در زمینه نقاشی.
*
میراث هنری ناصر عصار را هادی هزاوهای این گونه خلاصه میکند:
ناصر عصار در سال ۱۹۵۵ این سبکی که شما الان در کارهایش میبینید به این سبک رسید و البته گاهگاهی تنه میزد به آبستره و کارهای آخرش فقط آبستره است. بعضی از کارهایش طبیعتگرایی بیشتری دارد. از سالهای ۱۹۷۰ لیتوگرافی، چاپ و... کار کرده و تمام اینها یک راه و روش را ادامه داد.
موقعیت ناصر عصار موقعیت بسیار باارزشی است در تاریخ هنر ما. یک به علت این که ایشان راهی را برای نقاشهای دیگر به این ترتیب نشان داد که درست است که ما شرقی هستیم و ایرانی، ولی باید با یک نگاه جهانشمول به هنر نگاه کنیم. ریشه خودمان را نمیتوانیم از یاد ببریم، ولی تکرار مکررات گذشته هم قابل قبول نمیتواند باشد. ایشان شاگرد آقای حیدریان بود و یکی از دلایل فرار ایشان تحکم و آن روش آموزش هنری بود که در دانشکده هنرهای زیبای آن زمان بود و شاید الان هم باشد و آن توسعه آموزش روش هنر آکادمیک و این بسیار موقعیت تنگی بود برای او. نمیتوانست قبول کند این را. ایشان نتوانست دوام بیاورد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
پیکر ناصر عصار نقاش ایرانی روز یازده مرداد در گورستان پرلاشز پاریس به خاکستر بدل شد. همان گورستانی که یکی از چهرههای محبوب زندگیاش صادق هدایت نویسنده در آن آرمیده و بسیاری از دیگر فرهنگدوستان و هنرمندان برجسته جهان.
××
روز دوشنبه انتشار یک خبر در خبرگزاری نیمهرسمی مهر جای خود را به سرعت در رسانههای دیگر باز کرد. خبر حاکی از آن بود که گویا «خسرو و شیرین» هم پس از ۹ قرن خشک شدن جوهر قلم نظامی گنجوی کارهایی را که تا چاپ هشتم یکی از نسخههای این منظومه میکردند دیگر نباید بکنند. از جمله به خلوت رفتن، در آغوش گرفتن و باده نوشیدن: نقل قول از انتشارات پیدایش. اما وزارت ارشاد میگوید که کاری به کار منظومه نظامی ندارد و نسخه انتشارات پیدایش ویژه کودکان و نوجوانان است، خلاصه شده و روایتی از «خسرو و شیرین».
در این باره سیمین بهبهانی، غزلسرای معاصر، روز دوشنبه به رادیوفردا گفت:
سیمین بهبهانی: زبان فارسی را نمیشود اخته کرد. داستان نظامی تازگی ندارد. این ۹ قرن در ایران بوده و این ۹ قرن، ایران مسلمان بوده است، مردمش مسلمان بودهاند و هیچ کدام ایرادی نگرفتهاند به این که مثلا فرض کنید شب زفاف شیرین و خسرو را از قصه نظامی بردارند. اگر میخواستند بردارند که چیزی ازش نمیماند. از هر کتابی اگر میخواستند بردارند که چیزی نمیماند. شرم دارم که این حرف را بزنم. ما نباید دست به ادبیاتمان بزنیم. ما نباید ادبیات این مملکت را دست کم بگیریم و بگوییم هر جایش را که دلمان خواست برمیداریم. مگر این آرد و خمیر است که آدم دست بزند و بردارد و بعدش رویش را صاف کند. خیلی خیلی وحشتناک است. واقعا من دلم برای ادبیات این مملکت میسوزد. این وزارت ارشاد واقعا مایوسکننده است. ادبیات که دیگر مبارزه نیست. ادبیات که نمیدانم شمشیر ندارد. چرا زبان فارسی را دارید به باد فنا میدهید؟
اما در واشینگتن احمد کریمی حکاک، استاد ادبیات فارسی در دانشگاه مریلند و مدیر مرکز ایرانشناسی روشن، در این دانشگاه در گفتوگو با پیک فرهنگ نظر دیگری ابراز میکند:
احمد کریمی حکاک: البته نوعی از سانسور است و سانسور در همه اشکال خودش کریه و نکوهیده و غیرقابل قبول است. ولی ظاهرا در خبرهایی که من گرفتم و خواندم به نظر میرسد که اختلاف نظری هست که آیا این اثری واقعا از نظامی گنجوی است یا ابیاتی از نظامی گنجوی که در اثری برای کودکان و نوجوانان گنجانده شده.
در هر صورت سانسور باید با ضوابط خیلی مشخصی باشد. ولی شاید از نظر نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران که خودش را پایبند و متعهد به یک اصولی میداند که شاید عمدتا مال امروز هم نیستند ولی اصولگرایان این را بهش اعتقاد دارند اگر مثلا بتوانند منطق و استدلالی ارائه دهند که بر اساس آن کلماتی مثل می، در آغوش کشیدن، کام دل گرفتن و اینها از آثار کودکان و نوجوانان حذف شود و چیزهایی که از نظر معنایی به همین معناست ولی آن برد را ندارد به جایش گذاشته شود، کمتر غیرقابل قبول میشود چنین سانسوری.
به نظر میرسد که ما درس اولی که در مقابله با سانسور و مقابله با هر آن چه ناحق است، در اطراف ما اتفاق میافتد، باید بیاموزیم، این است که خودمان اقلا، به حقیقت معتقد باشیم. من این طور که خواندم به نظر میآید که خانم فریبا نباتی که ظاهرا مسئول بخش فرهنگی انتشارات پیدایش هستند شاید برای ایشان این گمان پیش آمده که این سانسور به اثر نظامی شده، اگر چه خود ایشان این کتاب را تحویل دادهاند.
در هر صورت مقامات وزارت ارشاد ظاهرا میگویند که اولا این اثر نظامی گنجوی نیست، اثری است برای کودکان و نوجوانان و کارشناسی هم که آقای مصطفی رحماندوست ظاهرا در یکی از خبرها گفته که این وضعیت در مثنوی و دیگر متون کلاسیک هم اتفاق افتاده، ایشان هم خودش کارشناس ادبیات کودک و نوجوان است. بنابراین باید واقعا دید. من فکر میکنم در این موارد مسئولیت با خبرنگاران و خبرگزاران است که حتی در برابر دشمنشان یا مخالفشان سخن میگویند اقلا خودشان پایبندی به حقیقت را نشان دهند. اگر این بر اثر کلاسیکی مثل خسرو و شیرین نظامی گنجوی شکل گرفته و انجام شده که کاملا مردود است صد در صد. هیچ مجوزی برایش نیست. ولی ظاهرا مقامات وزارت ارشاد معتقدند که نه، این اثری از نظامی گنجوی نیست و ابیاتی است از نظامی گنجوی در اثری که دیگری پرداخته برای کودکان و نوجوانان و بخشهاییاش هم منثور است و در نتیجه حک و اصلاحاتی در عبارتپردازی برای این گروه خواننده یعنی کودک و نوجوان ممکن است مجاز از نظر آنها تشخیص داده شود. من فکر میکنم این مسئله را اول باید بررسی کرد و دید دقیقا به چه شکلی انجام شده و بر چه متنی انجام شده و بعد دربارهاش قضاوت کرد.
خسرو و شیرین به خلوت بروند یا نروند؟ اگر میروند در کدام نسخه؟ در کدام روایت؟
ماجرای این سفر را هادی هزاوهای، نقاش، ناقد هنری و دانشآموخته مقطع دکترای دانشگاه کلمبیا در نیویورک، آغاز میکند:
هادی هزاوهای: ناصر عصار با سهراب سپهری و هوشنگ ایرانی و کاظم تهرانی را باید جزء سردمداران وتفنگداران مدرن هنر روشنفکری ایران بدانیم. هوشنگ ایرانی و کاظم تهرانی بیشتر ادبیات بودند و اسم هوشنگ ایرانی را حتما شنیدید. کسی است که کلمه [عبارت] «جیغ بنفش» را به ادبیات ما آورد و خود رنگ دادن به جیغ خودش هم به قول امروزیها هنر کانسپچوال [مفهومی] است، ولی هر چه هست ناصر عصار بعد از این که سه سال به دانشکده هنرهای زیبا زیر نظر آقای حیدریان که استاد من هم بود کار کرد از دانشکده درآمد و به آلمان رفت و بعد به فرانسه و آنجا در بوز آر تحصیل کرد.
پیک فرهنگ و بررسی موضوع سانسور منظومه «خسرو و شیرین»
ایشان یکی از افرادی است که جزء گروه اول هنرمندان مهاجر ایران است. البته اینها زیاد بودند همان طور که میدانید و به مجرد این که اوضاع اقتصادی اجتماعی و سیاسی فرق میکرده اولین گروهی که مهاجرت میکردند به علت حساسیت و به علت روحیه خاص هنرمندان هستند.
ایشان به پاریس که رسید در حدود ۱۹۵۳ آنجا ماند تا ۵۰ سال. آنجا هم کار کرد، سه بار هم به ایران آمد، ولی سال ۱۹۸۲ شهروندی فرانسه را گرفت، ولی از نظر تکنیک کار و شخصیت همیشه ایران ماند و ایرانی بود.
- شاخصه هنر و نقاشی ناصر عصار که شما الان گفتید که ایرانی ماند متاثر از نگاه شرقی توصیف میشود. این یعنی چه، اگر بخواهید یک جوری تعریف کنید که شنونده هم نقاشی او جلوی چشمش نیست متوجه شود؟
ناصر عصار بوم و کاغذ سفید را میگرفت و گاهی اوقات کاغذ را روی بوم میچسباند، برای این که محکمتر شود و اندازه کارهایش نسبت به کارهای امروز کوچک بود. اول روی کار روی این کاغذ با قلممو یک زمینه میکشید. رنگ زمینه میزد و این رنگ خیلی شبیه رنگهایی است که ما در محیط ایران میبینیم. قهوهای روشن. سبز کمرنگ، خاکستری مایل به سبز، خاکستری مایل به آبی... این رنگ میشود زمینه کارش و بعد روی این زمینه المانهای [عناصر] مختلفی پیاده میکرد. فرمهای مختلفی را سریع میکشید به صورت تاشهای مختلف و با انرژی و با الهام از خوشنویسی شرق دور یا خط شکسته خودمان. در بعضی فقط خط و فرم است و در بعضی کوه و دره و زمین و علف و درخت و شکوفه و اینهاست. خیلی کم صورت آدم غمزدهای را نشان میداد. بیشتر پرتره خانمش را میکشید. خانم فرانسوی به نام ایزابل بود. افه کلی کار اگر به شما بگویم یک نامهای به سهراب سپهری مینویسد میگوید جزء اصلی سرنوشت من و تو گمگشتگی و هراس است. این گمگشتگی و هراس را شما در عمق تمام کارهای ایشان در عرض ۵۰ سالی که انجام داده... هر چه هست احساس اولی که آدم در کارها میبیند علاوه بر فریاد و گستاخی هنرمندانهای که در اجرای کار ایشان دارد شما این گمگشتگی را این پناه به شرق را از غرب غرب میتوانید ببینید.
ایشان در جوانی یک مقداری پیرو فلسفه چپگرایی و حتی مارکسیسم بودند، ولی بعدا با دیدن غرب و آزادیهایی که آنجا بود و دوستانی که داشت... ایشان با فرانسیس بیکن، نقاش بزرگ انگلیسی، با منقد و پایهگذار هنر مدرن حداقل از نظر ادبی... و با هانری کوربن فیلسوف و استاد کرسی مطالعات اسلامی سوربن ارتباط نزدیک داشت و تا آخر با اینها رفت و آمد داشت.
- ناصر عصار خودش علاوه بر آن چه در نامههایش مثلا به سهراب سپهری که به آن اشاره کردید نوشته درباره نگاه خاصاش به نقاشی و طبیعت هم توضیح داده و همین طور درباره روحیه شرقگرایانه نقاشیهایش. چکیده این گفتهها و نوشتهها به نظر شما چه آشنایی به دست علاقهمندان به هنر او میدهد؟
حالا چرا هنر شرق این طور که شما اشاره کردید ایشان توجه دارد، قبل از این که ایشان مهاجرت کند به فرانسه با سهراب سپهری و گروهی که داشتند بیشتر به مکاتب عرفانی و فلسفی هند و شرق دور توجه داشتند و هنر شرق هم همان طور که شما میدانید عدم تقلید از طبیعت نیست، بلکه به قول خودشان روح طبیعت را میخواهند نشان دهند. در هنر غرب فرم طبیعت را نشان میدهند و در هنر شرق دور روح طبیعت. و هنرمند شرقی طبیعت را محدود نمیکند. یعنی اگر میخواهند پرتره یک انسان را نشان دهند این انسان با کوه و ابر و رودخانه و پل و تمام مناظر اطرافش نشان میدهند و انسان میشود جزئی از طبیعت. در صورتی که در غرب انسان را میگذارند وسط تابلو با فیگور منقبض و...
ولی هرچه هست آقای عصار به عنوان یک هنرمندی که پیرو فلسفه شرق دور بود در پاریس معرفی میشود و خودش هم از نظر شیوه زندگی و طرز تفکر همان حالت ترانسپارنت [شفاف] و همان حالت سبکی که رنگهایش دارد و همان حالتی که کارش دارد به همان ترتیب بود. صادق، پاک، بیآلایش و تا اندازهای گوشهگیر.
*
چنان که شنیدیم مهد رشد هنری ناصر عصار فرانسه بود. کشوری که هم همسرش ایزابل را در آن یافت و هم دورههای مختلف شش دهه تحول را در آن سپری کرد. برای آشنایی با سیر تحول ناصر عصار در این مدت به سراغ کسی میرویم که از شش دهه پیش با او آشنا بوده است: فیروز باقرزاده، مورخ هنر، مدیرکل مرکز باستانشناسی ایران و موزه ایران باستان در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷و فعال در شورای بینالمللی موزهها در یونسکو مدتی پس از انقلاب:
فیروز باقرزاده: به اعتقاد بنده از ناصر عصار میتوانیم به عنوان یک هنرمند بینالمللی صحبت کنیم. ناصر عصار مثل لئوناردو ونسی یا جکسون پالک هر کدام از این بزرگان جهان هنر میشود ازش یاد کرد. او در فرانسه میشود گفت از نقاشان ایرانی از لحاظ تجاربش یکی از بزرگترین بزرگان نقاشان این مملکت بود بدون این که فکر کنیم آیا باید به ملیتش فکر کنیم یا فکر نکنیم. یک نقاشی بود که به دنیا تعلق داشت. این طوری من فکر میکنم. بین نقاشان خودمان، هنرمندان خودمان که به این مرحله رسیدهاند او را من با آقای یکتایی قیاس میکنم که او هم در عنفوان جوانی رفته است به آمریکا و مثل تمام نقاشان آمریکایی که به اوج شهرت رسیدند او هم به همان اوج رسید. یک قیاس دیگر ناصر عصار را با یک دوست عزیز قدیمی خودش میتوانیم بکنیم. نقاش عظیم خودمان سهراب سپهری که از جوانی با هم بزرگ شدند و پیش رفتند. منتها سهراب در ایران ماند و مصالح کارش را در ایران مییافت، در حالی که ناصر عصار مصالح کارش را در اروپا پیدا کرد و به آنها میپرداخت.
- در این نیمقرنی که ناصر عصار در پاریس زندگی کرد چه تحولی در کارش پیدا شد و مشخصهاش چه بود تا آنجا که به خاطر دارید؟
در سالهای میلادی صحبت میکنم... در سالهای ۱۹۶۰ یعنی میشود درست ۵۰ سال پیش عصار در پاریس در محله پنجم استودیویی داشت کار میکرد و به تحقیق و بررسی درباره طبیعت میپرداخت. ولی تقریبا سی سال پیش او احساس کرد که قانع نمیشود که طبیعت را دور از طبیعت و تصوری یا این که از گوشهای از طبیعت استفاده کند. این است که سی سال پیش یا یک کمی بیشتر رفت به جنوب فرانسه در منطقه وکلوز در پرووانس و آنجا به خصوص پاییز میرفت و هر سال رفت. یک جستجوی موشکافانه شروع کرد درباره طبیعت و درختهای آن منطقه که درختها وقتی نور به او تازه رسیده چگونه است، وقتی نور از آن تازه گذشته چگونه است، تا حدی که این منتقدان هنر درباره عصار که صحبت میکردند میگفتند درختان ناصر عصار. یعنی درختان ناصر عصار آدم به زمان امپرسیونیستها فکر میکند که او نور را روی درختان چگونه میدید و موشکافانه میپرداخت و چگونه آنها را ارائه میکرد. این است که در این نمایشگاه آخر او که در سال ۲۰۰۹ در گالری کریستف گایا همین جا در پاریس تشکیل شد در کارت دعوت از ناصر عصار هنرمند با این صفت یاد کرده بودند که دائم مشغول و در جستجوی نامرئی است. او نامرئی را در طبیعت بکلوز و پرووانس و روی درختان و در کورهراههای پرووانس میخواست ببیند و آثارش را وقتی ملاحظه بفرمایید در این سی سال گذشته دائم این لحظههای فرار و گذرا بر روی جنبههای گوناگون طبیعت و به خصوص درختان است. این مطلب به اعتقاد بنده خیلی در کار سی سال اخیر عصار مهم است.
- ارزیابی ناقدان از کار ناصر عصار چگونه است؟
در سال ۲۰۰۱ دانشکده ادبیات نیس یک روز تمام به کار و وجود ناصر عصار اختصاص داد و منتقدان سرشناسی مثل آقای ژروم تلو، ژان پل اویس، ایل بنفوا که واقعا آدمهای درجه اول اروپا هستند در هنر معاصر درباره ناصر عصار داد سخن دادند و خودتان بهتر از بنده میدانید که خیلی درباره عصار گفته شده و نوشته شده و این نیست مگر آغاز بررسیها بعد از رفتن او.
ناصر عصار علاوه بر نقاشی از جوانی به شعر و موسیقی هم علاقهمند بود. طی سالها زندگی در پاریس گستره علاقهمندیهای ناصر عصار به حوزههای دیگر هنر هم کشیده شد. از همین رو ناصر عصار را عدهای علاوه بر حرفهاش با نقشی که در جایگاه رابط و مترجم هنرمندان ایرانی و خارجی و مخاطبانشان در جشنهای هنر شیراز در سالهای پیش از انقلاب داشت شناسایی میکنند.
*
در پاریس آربی آوانسیان، کارگردان پیشکسوت تئاتر و سینما و نمایشنامهنویس، و این بعد از شخصیت ناصر عصار:
- سابقه آشنایی شما آقای آربی آوانسیان، با مرحوم ناصر عصار به کی برمیگردد؟
آربی آوانسیان: در واقع جشن هنر سال دوم یعنی ۱۳۴۷، ۱۹۶۸ آخر تابستان و پاییز. بعد از نمایش اثر عباس نعلبندیان به نام «پژوهشی ژرف و سترگ و نوین در سنگوارههای بیست و پنجم زمینشناسی» که در جشن هنر نمایش داده شد، ایشان جزء کسانی بودند که بلافاصله راجع به این نمایشنامه مطلبی نوشتند و در روزنامه آیندگان چاپ شد. در همان سال نمایشگاهی از آثارشان جزء نقاشان معاصر ایران در جشن هنر شیراز ترتیب داده شده بود.
- در جلسههای پرسش و پاسخ در جشن هنر شیراز چه چهرههای برجستهای به یاد دارید و چه بحثهایی آنجا طرح میشد؟
آقای ناصر عصار بلافاصله در همان جشن هنر و در سالهای بعد با حضورشان در جشن هنر داوطلبانه میزگردهای تبادل نظر بین بینندگان و کسانی که از خارج دعوت شده بودند و هنرمندان ایرانی که برنامه اجرا میکردند ایشان داوطلبانه به عهده گرفته بودند که میزگردها را خودشان رهبری میکردند و مترجم برنامه بودند. حضور ایشان از این نظر بسیار مهم بود. جزء اشخاص بسیار روشنی بودند که واقعا به عنوان یک روشنفکر رابطه درستی برقرار میکردند با حضار. واقعا جزء اشخاص بسیار موثر این حرکت جدیدی بود که در آن سالها در ایران راه افتاده بود و جوانها را بسیار جلب کرده بود این حرکت جدید. ایشان نقش مهمی داشتند از نقطه نظر نگهداری یک تعادل. برای این که در اروپا زندگی میکردند و در آن چند هفته به ایران بر میگشتند و این رابطهشان بسیار سالم بود. دنبالهرو حرفهای مد روز به اصطلاح جریانهای سیاسی و فرهنگی نبودند. دیدشان دورنمای فرهنگ بیدار جدید ایرانی بود.
- در این جلسات پرسش و پاسخ فقط نقاشان بودند یا این که کارگردانان و سینماگران و اصحاب انواع هنرها؟
غیر از نقاشی هنرهای دیگری هم بود: موسیقی و تئاتر و فیلم و غیره. مثلا ایشان برای پیتر بروک ترجمه کردند در مورد حرفهای یرژی گروتفسکی لهستانی که بسیار مهم بود آن میزگردها و تبادل نظرها. در زمینههای مختلف ایشان مهارت داشتند که به راحتی وارد موضوع میشدند و چون موضوعها برایشان قابل لمس و قابل شناخت بود. محدود نمیشدند فقط در زمینه نقاشی.
*
میراث هنری ناصر عصار را هادی هزاوهای این گونه خلاصه میکند:
ناصر عصار در سال ۱۹۵۵ این سبکی که شما الان در کارهایش میبینید به این سبک رسید و البته گاهگاهی تنه میزد به آبستره و کارهای آخرش فقط آبستره است. بعضی از کارهایش طبیعتگرایی بیشتری دارد. از سالهای ۱۹۷۰ لیتوگرافی، چاپ و... کار کرده و تمام اینها یک راه و روش را ادامه داد.
موقعیت ناصر عصار موقعیت بسیار باارزشی است در تاریخ هنر ما. یک به علت این که ایشان راهی را برای نقاشهای دیگر به این ترتیب نشان داد که درست است که ما شرقی هستیم و ایرانی، ولی باید با یک نگاه جهانشمول به هنر نگاه کنیم. ریشه خودمان را نمیتوانیم از یاد ببریم، ولی تکرار مکررات گذشته هم قابل قبول نمیتواند باشد. ایشان شاگرد آقای حیدریان بود و یکی از دلایل فرار ایشان تحکم و آن روش آموزش هنری بود که در دانشکده هنرهای زیبای آن زمان بود و شاید الان هم باشد و آن توسعه آموزش روش هنر آکادمیک و این بسیار موقعیت تنگی بود برای او. نمیتوانست قبول کند این را. ایشان نتوانست دوام بیاورد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
پیکر ناصر عصار نقاش ایرانی روز یازده مرداد در گورستان پرلاشز پاریس به خاکستر بدل شد. همان گورستانی که یکی از چهرههای محبوب زندگیاش صادق هدایت نویسنده در آن آرمیده و بسیاری از دیگر فرهنگدوستان و هنرمندان برجسته جهان.
××
روز دوشنبه انتشار یک خبر در خبرگزاری نیمهرسمی مهر جای خود را به سرعت در رسانههای دیگر باز کرد. خبر حاکی از آن بود که گویا «خسرو و شیرین» هم پس از ۹ قرن خشک شدن جوهر قلم نظامی گنجوی کارهایی را که تا چاپ هشتم یکی از نسخههای این منظومه میکردند دیگر نباید بکنند. از جمله به خلوت رفتن، در آغوش گرفتن و باده نوشیدن: نقل قول از انتشارات پیدایش. اما وزارت ارشاد میگوید که کاری به کار منظومه نظامی ندارد و نسخه انتشارات پیدایش ویژه کودکان و نوجوانان است، خلاصه شده و روایتی از «خسرو و شیرین».
در این باره سیمین بهبهانی، غزلسرای معاصر، روز دوشنبه به رادیوفردا گفت:
سیمین بهبهانی: زبان فارسی را نمیشود اخته کرد. داستان نظامی تازگی ندارد. این ۹ قرن در ایران بوده و این ۹ قرن، ایران مسلمان بوده است، مردمش مسلمان بودهاند و هیچ کدام ایرادی نگرفتهاند به این که مثلا فرض کنید شب زفاف شیرین و خسرو را از قصه نظامی بردارند. اگر میخواستند بردارند که چیزی ازش نمیماند. از هر کتابی اگر میخواستند بردارند که چیزی نمیماند. شرم دارم که این حرف را بزنم. ما نباید دست به ادبیاتمان بزنیم. ما نباید ادبیات این مملکت را دست کم بگیریم و بگوییم هر جایش را که دلمان خواست برمیداریم. مگر این آرد و خمیر است که آدم دست بزند و بردارد و بعدش رویش را صاف کند. خیلی خیلی وحشتناک است. واقعا من دلم برای ادبیات این مملکت میسوزد. این وزارت ارشاد واقعا مایوسکننده است. ادبیات که دیگر مبارزه نیست. ادبیات که نمیدانم شمشیر ندارد. چرا زبان فارسی را دارید به باد فنا میدهید؟
اما در واشینگتن احمد کریمی حکاک، استاد ادبیات فارسی در دانشگاه مریلند و مدیر مرکز ایرانشناسی روشن، در این دانشگاه در گفتوگو با پیک فرهنگ نظر دیگری ابراز میکند:
احمد کریمی حکاک: البته نوعی از سانسور است و سانسور در همه اشکال خودش کریه و نکوهیده و غیرقابل قبول است. ولی ظاهرا در خبرهایی که من گرفتم و خواندم به نظر میرسد که اختلاف نظری هست که آیا این اثری واقعا از نظامی گنجوی است یا ابیاتی از نظامی گنجوی که در اثری برای کودکان و نوجوانان گنجانده شده.
در هر صورت سانسور باید با ضوابط خیلی مشخصی باشد. ولی شاید از نظر نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران که خودش را پایبند و متعهد به یک اصولی میداند که شاید عمدتا مال امروز هم نیستند ولی اصولگرایان این را بهش اعتقاد دارند اگر مثلا بتوانند منطق و استدلالی ارائه دهند که بر اساس آن کلماتی مثل می، در آغوش کشیدن، کام دل گرفتن و اینها از آثار کودکان و نوجوانان حذف شود و چیزهایی که از نظر معنایی به همین معناست ولی آن برد را ندارد به جایش گذاشته شود، کمتر غیرقابل قبول میشود چنین سانسوری.
به نظر میرسد که ما درس اولی که در مقابله با سانسور و مقابله با هر آن چه ناحق است، در اطراف ما اتفاق میافتد، باید بیاموزیم، این است که خودمان اقلا، به حقیقت معتقد باشیم. من این طور که خواندم به نظر میآید که خانم فریبا نباتی که ظاهرا مسئول بخش فرهنگی انتشارات پیدایش هستند شاید برای ایشان این گمان پیش آمده که این سانسور به اثر نظامی شده، اگر چه خود ایشان این کتاب را تحویل دادهاند.
در هر صورت مقامات وزارت ارشاد ظاهرا میگویند که اولا این اثر نظامی گنجوی نیست، اثری است برای کودکان و نوجوانان و کارشناسی هم که آقای مصطفی رحماندوست ظاهرا در یکی از خبرها گفته که این وضعیت در مثنوی و دیگر متون کلاسیک هم اتفاق افتاده، ایشان هم خودش کارشناس ادبیات کودک و نوجوان است. بنابراین باید واقعا دید. من فکر میکنم در این موارد مسئولیت با خبرنگاران و خبرگزاران است که حتی در برابر دشمنشان یا مخالفشان سخن میگویند اقلا خودشان پایبندی به حقیقت را نشان دهند. اگر این بر اثر کلاسیکی مثل خسرو و شیرین نظامی گنجوی شکل گرفته و انجام شده که کاملا مردود است صد در صد. هیچ مجوزی برایش نیست. ولی ظاهرا مقامات وزارت ارشاد معتقدند که نه، این اثری از نظامی گنجوی نیست و ابیاتی است از نظامی گنجوی در اثری که دیگری پرداخته برای کودکان و نوجوانان و بخشهاییاش هم منثور است و در نتیجه حک و اصلاحاتی در عبارتپردازی برای این گروه خواننده یعنی کودک و نوجوان ممکن است مجاز از نظر آنها تشخیص داده شود. من فکر میکنم این مسئله را اول باید بررسی کرد و دید دقیقا به چه شکلی انجام شده و بر چه متنی انجام شده و بعد دربارهاش قضاوت کرد.
خسرو و شیرین به خلوت بروند یا نروند؟ اگر میروند در کدام نسخه؟ در کدام روایت؟