وبلاگشهر ایران به کجا میرود؟ در گزارشی با این عنوان که هفته گذشته پنج کارشناس اینترنت با پشتیبانی دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا منتشر کردند، این پژوهشگران به ارزیابی تحولات در گستره وبلاگهای ایرانی پرداختند.
از زمانی که شبکه جهانی اینترنت این امکان را برای شهروندان کشورهای گوناگون پدید آورد که هر یک با ایجاد صفحهای شخصی مستقیم و بدون واسطه صدای خود را به دیگران برسانند، بیش از یک دهه و نیم گذشته است. شماری از شهروندان جوان ایران از این امکان استقبال کردند و آنچه را که بعداً وبلاگستان یا وبلاگشهر نام گرفت، بنا نهادند.
شور و هیجان وبلاگ نویسان برای بازتاب دادن مستقیم تجربههای روزمره و شخصی خودشان این امکان را به آنها داد که برداشت خود را از رویدادها، گرایشها، پدیدهها و تجربههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی با دیگران در میان بگذارند. و همه اینها با دور زدن ممیزی و تیغ سانسور حاکمیتی که نظر به حساسیتهای دینی و ایدئولوژیک خود را در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به ویژه در زمینه مذهب، فرهنگ، مطبوعات، اجتماع و سیاست ایران اعمال میکند.
از همین رو شماری از نخستین تحلیلگران اینترنتی با خوشبینی و آرمانگرایی تا آنجا پیش رفتند که به وبلاگشهر ایرانی به دیده پدیدهای رهاییبخش نگریستند. پدیدهای مدرن که به نظر این تحلیلگران قرار بود امکان ایجاد ارتباط مستقیم میان تک تک وبلاگ نویسان و همچنین میان هر یک از آنها با مخاطبانشان را هرچه بیشتر فراهم کند و پدیدهای هرچند مجازی اما موثر برای در انداختن طرحی نو.
ولی گزارش جامع منتشر شده در هفته گذشته نشان میدهد واقعیت وبلاگشهر ایرانی با این پیشبینی فاصله زیاد دارد. زیرا مطابق نتیجهگیریهای این گزارش از یک سو حکومت ایران توانسته با فیلتر کردن، مسدود کردن دسترسی، حذف وبلاگها، تهدید و بازداشت وبلاگ نویسهای غیرخودی و میدان دادن به وبلاگ نویسان حامی حاکمیت گستردگی دامنه آزادی بیان را در وبلاگشهر ایرانی محدود کند و از سویی دیگر با بازشدن پای شبکههای اجتماعی مجازی مثل فیس بوک و تویتر به اینترنت که به آسانی فرصت ارتباط سریع با تعداد زیادی مخاطب را فراهم میآورد، وبلاگ نویسی جاذبه قدیم خود را از دست داده. به طوری که بنا به این گزارش از هر پنج وبلاگ نویس پرخواننده در سال ۱۳۸۸ و ۸۹ تنها یکی در سال ۱۳۹۲ فعال مانده. و تازه ۷۰ درصد وبلاگ نویسهای فعال تنها به تولید یک مطلب در ماه اکتفا میکنند.
این گزارش همچنین به تغیراتی دیگر در وبلاگشهر ایرانی اشاره دارد. از جمله این که شماری وبلاگ نویس مذهبی با بهره بردن از امکانات حکومتی بخش وسیعی از فضای مجازی فارسی زبان را در هماهنگی با سیاستهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حاکمیت به انحصار خود در آوردهاند. دوم این که با مهاجرت شماری از وبلاگ نویسان پیشگام سالهای آغازین محتوای وبلاگهای آنها هم به فراخور فاصلهای که از ایران گرفتهاند دستخوش دگرگونی شده. و دیگر اینکه زبان صمیمی، تجربی و روایتی مطالب که در سالهای آغازین وجه مشخصه وبلاگ نویسی ایرانی بود جای خود را به مقاله، تحلیل و سبک یادداشت نویسی رایج روزنامهای داده است.
اما گزارش جامع یادشده در پایان یادآور میشود که وبلاگها هنوز خواننده دارند. و گرچه مشخصات وبلاگشهر متحول شده اما ساختار آن پابرجاست. نویسندگان این گزارش سرنوشت وبلاگشهر ایرانی را در گروه کوشش وبلاگ نویسان در راه استفاده بهتر از شبکههای اجتماعی برای ایجاد ارتباط بهتر با مخاطب میدانند و از آن مهمتر در گرو توانایی تولید محتوای زنده تر و متنوع تر که میتواند سطح عرصه عمومی را به افقهای بالاتری ارتقاء دهد.
بر وبلاگشهر ایران از آغاز تاکنون چه گذشته؟ این پرسش کلیدی برنامه دیدگاهها است از سه میهمان این هفته برنامه: فرد پطروسیان، یکی از تهیه کنندگان گزارش یاد شده، کارشناس اینترنتی و سردبیر وبسایت رادیو فردا در پراگ، آرش آبادپور، معروف به آرش کمانگیر، یکی دیگر از تهیه کنندگان همین گزارش، پژوهشگر و فعال اینترنتی و یکی از نخستین وبلاگ نویسان ایرانی در تورونتو و احسان نوروزی، خبرنگار حوزه تکنولوژی در برلین.
آقای پطروسیان، بلاگستان به کجا میرود؟ این عنوان گزارشی است که تازه منتشر شده در مورد فضای وبلاگ نویسی ایرانی و فارسی زبان. مهمترین نتیجهگیریهای این گزارش مختصراً چیست؟
فرد پطروسیان: یک سری چیزها مختص وبلاگستان یا بلاگستان یا وبلاگشهر ایرانی است ولی یک چیزهایی هم هست که واقعاً مشترک است و همین تحقیق هم که شده نشان میدهد. مثلاً همانطور که وبلاگ نویسی کاهش پیدا میکند، در ایران هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ فعالیت وبلاگها و اینها، در خود آمریکا هم مثلاً تحقیقات نشان میدهد که سال ۲۰۱۰ حدود پنجاه درصد از شرکتها وبلاگ داشتند و یک سال بعد ۲۰۱۱ اینها شدند سی و خوردهای درصد و این روند کاهش ادامه پیدا کرده. برای این که مثل خود ایرانیها، آمریکاییها، اروپاییها و بقیه مخاطبهای بیشتری روی شبکههای اجتماعی دارند، سریعتر مطلب منتقل میشود و غیره که همه مان آگاهیم.
ولی یک مسئله دیگری هم هست که بعضیهایشان مختص وبلاگستان ایرانی و یا وبلاگهای شبیه ایران است به خاطر شرایط سیاسی اجتماعیاش. مثلاً این تحقیق نشان میدهد که وبلاگهایی که فیلتر شدهاند، طول عمرشان و حضور وبیشان کمتر از وبلاگهایی است که فیلتر نشدهاند. و درصدی نگاه کنیم آنها که فیلتر شدهاند مقاومتشان کمتر است و زودتر ناپدید میشوند از عرصه بیرون میروند.
مسائل دیگری هست که نشان میدهد که سلیقه افراد برای خواندن وبلاگ تغییر پیدا کرده. مثلاً زمانی که شروع کردند اکثراً میگفتند برای آگاهی از عقاید شخصی افراد و یک نوع سرگرمی است که وبلاگ میخواندند. ولی بعداً میبینیم که خواند اخبار و مسائل اقتصادی و اجتماعی جای خودش را باز میکند و در اولویت قرار میگیرد.
من فکر کنم تغییری که وبلاگستان دارد میدهد در ایران خیلی شبیه تمام کشورهای دنیا است تقریباً از خاورمیانه تا آمریکا. و چیز عجیبی اتفاق نیافتاده. فقط شاید کاتالیزورهایی که بوده (۱) فیلترینگ و عملکرد دولت در سرکوب بوده (۲) مشغلههای زندگی مردم بوده که اینها بعضیهایشان خارج از کشور آمدند و از آن فضای ایران خارج شدهاند و مخاطبهایشان را یک جوری از دست دادهاند و یا احساس میکنند یک فضای دیگر است.
آقای آبادپور، شما چه فکر میکنید؟ در این مدت شش سالی که از انتشار گزارش جامع قبلی هاروارد درباره وبلاگستان ایرانی میگذرد، مهمترین چیزی که تغییر کرده چه بوده و مهمترین چیزی که ثابت مانده چه بوده؟
آرش آبادپور: متشکرم. همانطور که آقای پطروسیان خیلی خوب اشاره کردند ما در واقع یک روند جهانی را میبینیم که در آن، وبلاگ یکی از اولین ابزارهایی است که افراد عادی شروع میکنند در مورد زندگی خودشان و این که در وب چه پیدا کردند، صحبت میکنند. خب این در ایران هم زمانی که آمد با توجه به بسته بودن فضا و نظارت شدیدی که برای انواع رسانه وجود داشت خب وبلاگ خیلی خوب جای خودش را باز کرد.
حتی در همین تحقیق ما متوجه این نکته شدیم و قبل از این هم شواهد خوبی برای این داشتیم که در ماهها و حتی سالهای ابتدای وبلاگ نویسی ساختار حکومتی ایران هم خیلی متوجه این نبود که این رسانه جدید وجود دارد و تغییر ایجاد خواهد کرد. یک میزان از آزادی نسبی وجود داشت در این فضا.
در طول زمانی که گذشته به وضوح وبلاگها تاثیر خودشان را نشان دادند و ما وبلاگ نویسهایی داشتیم که دستگیر شدند، در زندان حتی زیر شکنجه بودند و اصلاً جانشان را از دست دادند و در واقع وبلاگ خودش را به عنوان یک ابزار مهم ارتباط اجتماعی نشان داده و به همین دلیل هم ساختار حاکم بر ایران نظام فیلترینگ را برقرار کرده که همانطور که گفتند تاثیر خودش را به شدت گذاشته.
این یک بخش است که وبلاگ خودش را به صحنه و عرصه اجتماعی آورده. یک بخش مهم دیگر این است که در این فاصله شبکههای اجتماعی رشد کردند و جای خودشان را پیدا کردند. به طور خاص بخواهیم صحبت کنیم باید در مورد فیس بوک صحبت کنیم. اما دیگرانی هم وجود داشتند. این ابزارهای جایگزین یک جاهایی آمدند وبلاگ را کنار زدند. به این دلیل که نگهداری وبلاگ میزانی از مهارت میخواهد، تولید مطلب در آن وقت میبرد. ارتباط با مخاطب یک مقداری فرصت میگیرد. راجع به همه اینها میتوانیم صحبت کنیم.
اما شبکههای اجتماعی به طور مثال فیس بوک خیلی راحت میتوانیم برویم به facebook.com و یک «ستاتوس» بگذاریم و خیلی سریع یک واکنش از آدمها بگیریم. این مسئلهای است که در تمام دنیا اتفاق افتاده. در مورد ایران هم انگیزه برای وبلاگ نویسی و همینطور انگیزه برای وبلاگ خوانی را به شدت تحت تاثیر قرار داده و این به عنوان یکی از عواملی است که ما در این تحقیق هم متوجهش میشویم. افراد دیگر آن انگیزه زیاد را ندارند که وبلاگ تولید کنند یا مصرف کنند.
آقای نوروزی، اولین متون تحقیقی درباره وبلاگستان ایران به این پدیده شاید تاحدودی به عنوان کلید مشکلگشا و عامل مدرن رهایی بخش از سانسور سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مینگریستند. اما حالا که مطابق این گزارش جدید هشتاد درصد از وبلاگهای پرنفوذ فعال از پنج سال پیش به این سو از میان رفته و هفتاد درصد از وبلاگ نویسهایی که هنوز فعال هستند، بیش از یک مطلب در ماه منتشر نمیکنند، وضع وبلاگستان ایران چگونه است؟
احسان نوروزی: همانطور که آقای پطروسیان و آقای آبادپور اشاره کردند این یک ترندی است، یک روند جهانی است، افول وبلاگ نویسی. وبلاگ چیزی که شما درباره رهایی بخش بودنش گفتید به نظر پلاتفورمها به خودی خود نمیتوانند رهایی بخش باشند. گرچه که چون فرصت برابری در اختیار همه شهروندان قرار میدهند برای اظهار نقطه نظرات شان، خیلی میتوانند کمک کنند به دموکراتیزاسیون جامعه. اما به تنهایی رهایی بخش نیستند.
به نظر من به یک عوامل خیلی خوبی اشاره شد. مهمترینش همین ظهور چشمگیر شبکههای اجتماعی و سیستمهای میکروبلاگینگ از جمله تویتر است که باعث شده مثلاً وبلاگ نویسهای پویایی مثل آرش که خودش توی وبلاگستان جزو ستاره ها بوده حالا خیلی کمتر مینویسد. اگر به ریتم و فرکانس انتشار مطالب وبلاگ نویسهای مشهور نگاه کنیم نشان میدهد که اگر نگوییم «زوال» افول وبلاگ نویسی را خیلی خوب نشان میدهد. در ایران مثل خیلی از حوزههای دیگر عواملی بوده که تسریع و تشدید کرده این ماجرا را. از جمله پروژه گسترده فیلترینگ دولتی.
و همینطور پروژه ارعاب در مقدمه این گزارش بهش اشاره شده. که چطور دولت تلاش میکند در کنار سرکوب کردن صدای مخالفان، صدای مطلوب و یا محتوای سفارشی، چیزی که مطلوب حاکمیت است را حاکم کند. یعنی آدمهای زیادی که استخدام میشوند توسط نهادهای مختلف دولتی، نهاهای وابسته به حاکمیت برای اینکه محتوای مطلوب را تولید کنند و به موازات اینها پروژه ارعاب هم پیش میرود. یعنی هزینه مخالفت کردن، هزینه اظهار نظرات مخالف آنقدر بالا میرود که خیلیها ابا دارند از این کار.
در کنار این، سرعت انتشار محتوا در شبکههای اجتماعی خیلی بیشتر است و بازخوردی که کابرها میگیرند خیلی متفاوت است. «ریل تایم» است فضای کاملا ً به روزی است و همه اتفاقات را آدم سریع تر میتواند... سریع تر و بهتر و موثرتر میتواند مانیتور کند.
همه اینها باعث شده که یک کوچ گسترده، یک موج مهاجرت گستردهای هم از طرف تولیدکنندگان به نام محتوا که وبلاگ نویسها بودند صورت بگیرد به شبکهها و پلاتفورمهای مختلف. حالا یک زمانی گوگل ریدر بوده. الان بسته شده و بیشتر این را میشود توی تویتر و فیس بوک مشاهده کرد.
به نظر من این فضا، این موج -- افول وبلاگ نویسی -- خیلی هم در نهایت نتایج بدی نداشته. به خاطر اینکه در مجموع تعداد تولید کنندگان و مصرف کنندگان محتوا در شبکههای اجتماعی آن لاین خیلی خیلی بیشتر شده و نتایج بهتری احتمالاً در آینده خواهد داشت.
آقای پطروسیان، با این وضعیتی که آقای نوروزی و آقای آبادپور بهش اشاره کردند، در فضای جدید اینترنتی چه چالشهای تازهای پیش روی وبلاگ نویسی ایران قرار دارد؟
به نظر من ما وارد دورهای شدیم یا حتی چند سال است که نوشته یا نوشتار در شبکههای رسانههای شهروندی دارد معنیاش را از دست میدهد. قبلاً در بلاگها متنهای خیلی طولانی بود. حتی بحثهایی صورت میگرفت من یادم هست. ولی در فیس بوک و تویتر چنین امری امکان پذیر نیست. جملات خیلی کوتاه است. بیشتر روی عکس و فیلم است و غیره.
ولی یکی از بزرگترین چالشها به نظر من همان تئوری محدودیت یا «تحدید» رابرت پونتوم جامعه شناس آمریکایی است. یعنی ما فقط دوستان و آشناهای خودمان را دور خودمان جمع میکنیم و با کسان دیگر که عقاید متفاوت و مختلفی با ما دارند و یا از یک پیشینه دیگرهستند در تماس نیستیم. یعنی فقط همینطور در تماس با همسایههای مجازی خودمان هستیم. که به نظر من اگر در واقعیت هم نگاه کنیم همین امر الان هم در فیس بوک است و هم در تویتر و یک چالش است.
یک چالش دیگر این است که پلاتفورمهای سیاسی اجتماعی خارج از کشور تحول چندانی در چند سال گذشته نداشته که مال ایران بوده. به نظر من بعد از بالاترین ما تحولی ندیدیم. یکی از دلایلش ممکن است حتی مسئله سن باشد. چون نوجوانها بیشتر و بیشتر در ایران با تکنولوژی و دیجیتال و اینها سر و کار دارند و کارهای خیلی خوبی هم در ایران انجام میشود در این حوزه.
ولی از آن طرف یک فاصلهای هم بین خارج و داخل هست. هرچقدر هم از نظر مجازی پل بزنیم و فکر کنم کسانی هم که پلاتفورمها را اداره میکنند و هستند یک تفاوت سنی پیدا میکنند با کسانی که داخل ایران اند. من فکر میکنم این دو سه تا چالش مهم است که با آنها روبهرو هستیم.
آقای آبادپور، بپردازیم به این پدیده گِتو گِتو شدن اینترنت. یعنی مطلبی که آقای پطروسیان بهش اشاره کردند. حالا که مطابق همین گزارش هم میان وبلاگ های حکومتی و غیرحکومتی، مذهبی وسکولار، داخل کشوری و خارج از کشوری، تا حدی تفکیک شده و میان تولیدکنندگان وکاربران هریک تا این حد تمایز، تفاوت یا حصاربندی، سنگرسازی (هرچه میخواهیم اسمش را بگذاریم) ایجاد شده، آیا جایی برای ایجاد ارتباط میان این دو سو وجود دارد؟ یا اینکه دو طرف هرچه میگذرد از هم بیشتر فاصله میگیرند؟
آقای پطروسیان خیلی نکته خوبی را اشاره کردند. این مسئله که علیرغم اینکه در ظاهر به نظر میرسد که ابزارهای اینترنتی، تکنولوژی مدرن ارتباطی به هر طریقی که ما از آن استفاده میکنیم، به نظر میرسد که دارد ماها را به هم وصل میکند، انسانها را قادر میکند که با دیگران صحبت کنند، واقعیت این است که تجربه شخصی ما و همینطور کار تحقیقی و دقیق نشان میدهد که دقیقاً به همین دلیلی که آدمها امکان همان که شما گفتید گِتو گِتو شدن را دارند. (یعنی هرکدام بروند در آن بازهای که راحت تراند با دوستان خودشان و همه با هم موافق باشند)، به نظر میرسد حتی به آن وجه کمک کرده.
حالا سئوال مهم این است که ما چطور میتوانیم از این وضعیت بیرون بیاییم. فکر میکنم یک سئوال مهمتر این است که آیا نسبت به اتفاق افتادن این وضعیت حالا آگاهی داریم یا نه؟ من جوابم به این سئوال دوم مثبت است.
یعنی میبینیم که در رسانههای اجتماعی هم در شبکههای مجازی مثل فیس بوک و غیره این بحث خیلی بیشتر دارد راه میافتد که فضای شبکههای مجازی یک موقعهایی ماها را از هم جدا کرده و یک موقعهایی روابط انسانی ما را از دست داده و یک موقعهایی خیلی از فرآیندهایی که در نهایت به دموکراسی و زندگی بهتر منتهی میشوند با استفاده بدیهی از شبکههای اجتماعی بهشان نمیتوانیم برسیم... گاهی اوقات باید این شبکههای اجتماعی را ببندیم و کنار بگذاریم و از روابط قدیمیمان استفاده کنیم...
میبینیم که این (آگاهی و نگاه) دارد به فضای شبکههای اجتماعی بالا میآید که گاهی اوقات از فیس بوک خارج شویم و برویم یک کتاب بخوانیم و با کسی صحبت کنیم. این وهله اول اتفاق افتاده. آگاهی آدمها به این که باید فضای مجازی را با چیزی تکمیل کرد. یک لایه تکمیلی لازم است. در این که چقدر موفق بودیم در این زمینه فکر میکنم هنوز خیلی اول کار است.
میتوانم به تجربه شخصی خودم نگاه کنم. یا دوستان دور و برم را نگاه کنم که میبینم آدمها دارند سعی میکنند به تکاپو افتادهاند که هرازگاهی هم گفتگوهایشان را رو در رو انجام دهند و خارج از آن فضای کامنت و لایک و شیر و غیره بیایند در این فضای حقیقیتر که ارتباط واقعیتر است، آدمها این شانس را دارند که نظر مخالف بشنوند، نظر مخالف را به راحتی نمیشود با یک «آنـفالو» ازش خلاص شد، بیایند در این فضا قرار بگیرند.
اما متاسفانه به دلیل شرایط خاص سیاسی و اجتماعی ایران جامعه ایرانی... ایرانیان تکه تکه شدهاند. به طور مثال من دارم در تورونتو کانادا زندگی میکنم و یک جمع زیادی از دوستان ایران هستند. من با آن جمع هیچ روشی برای ارتباط به جز شبکههای مجازی به جز فیس بوک و به جز چت کردن ندارم.
یعنی به هر حال ما مجبوریم در این فضاها باشیم. اما حداقل آگاه بودن که این فضا هم آسیبهای خودش را دارد. این فضا به هیچ وجه ابزار ایدهال ارتباطی نیست به نظر من نکته مهمی است که بهش رسیدهایم.
امیدوار هستم که در این سالهای آینده با توجه به کارهای دیگری که دارد انجام میشود تحقیق خیلی خوبی در زمینه استفاده ایرانیها از فیس بوک چند روز پیش بیرون آمد... اینها امیدوارم برساند ما را به این نقطه که فکر کنیم چطور تجربه فیس بوکی مان را زندگی فیس بوکی مان را با یک لایه از زندگی فیزیکی کامل تر و بهتر کنیم.
آقای نوروزی در اول این بحث اشاره شد به تغییر نوع ارائه محتوا از دهه پیش به این سو در وبلاگستان. حالا من میخواهم ذره بین را بیشتر بگذارم روی این مسئله. در این گزارش ذکر شده که شکل وبلاگها در سالهای آغازین مثل خاطره نویسی و روزنگار بود و جنبه تجربی و شخصی بیشتری داشت ولی رفته رفته در وبلاگستان ایرانی فارسی زبان سبک نگارش از دفترچه خاطرات و حدیث نفس روزانه فاصله گرفته و بیشتر شبیه تحلیلها و مقالههای روزنامهها شده. پیامد این تحول چیست؟
به نظر من آن زمانی که وبلاگها به عنوان مدیومی که امکان دایم نویسی، امکان خاطره نویسی، امکان ثبت اتفاقات روزمره در زندگی معمولی و شخصی افراد را میداد، پلاتفورمهای دیگری وجود نداشتند که این کار را به سادگی بیشتری بشود انجام داد. الان شما میتوانید این نوع روایت را خیلی راحتتر و خیلی بهتر و به روز تر در فیس بوک و تویتر بخوانید. فکر میکنم جایگزینی اینجا هم... یعنی ظهور پلاتفورمهای آلترناتیو در این مورد هم بسیار موثر بوده.
به خاطر این که آدمها میتوانند در این پلاتفورمها با سادگی خیلی بیشتر این کار را انجام دهند از وبلاگ فاصله گرفتند. از طرف دیگر آدمها مینویسند برای اینکه مخاطب داشته باشند. برای اینکه بازخورد مطالبشان را ببینند و آن بازخورد در وبلاگها مثل خیلی چیزهای دیگر رو به افول است. شما بازخورد مثلاً در شبکههای اجتماعی در حلقه دوستان که دارید هرچقدر هم گسترده یا بسته باشد بیشتر میبینید.
اما میخواهم به نکتهای اشاره کنم که هم آرش و هم فرد دربارهاش صحبت کردند و به نظرم خیلی مهم است و در این گزارش هم بهش اشاره شده. جای بررسی جامعه شناسانه گستردهای دارد. گسستی که بین طبقات مختلف ایرانیان افتاده و امکان گفتگو را از بین برده، عوامل بسیاری درش دخیل بودند که این اتفاق افتاده. این اتفاق در فضای مجازی تشدید هم شده. اما من عاملی که بیشتر از همه پررنگ میبینم در این قضیه معادلات قدرت است.
به نظر من دو قطب کاملاً متفاوت و ناهمگون در موقعیت فرادست و فرودست قرار دارند. ماها در موقعیت فرودست هستیم به عنوان کسانی که متفاوت فکر میکنند با جریان رسمی حاکم. این فقط متفاوت فکر کردن نیست. این فقط ابراز این به صورت علنی عمومی اگر ما آن آدمهایی که هم فکر ما نیستند را در حلقه خودمان راه بدهیم فقط این طوری نیست که ممکن است گفتگوهایی شکل بگیرد که جوابها یا سئوالهای کوبندهای است در پی داشته باشد. ما در تهدید هستیم.
من صرفاً چون یک روزنامه نگار ایرانی هستم که برای یک رسانه خارجی کار میکند هم نمیتوانم به کشورم سفر کنم. بنابراین نمیتوانم خیلی راحت هم در حلقه دوستان فیس بوکی خودم حالت ایدهآل گفتگو را داشته باشم که مثلاً آدمهایی از فارس نیوز و کیهان را هم داشته باشم به خاطر اینکه آنها قطعاً به اتفاقاتی که در زندگی روزمره من میافتد، به پستهایی که من در فیس بوک میگذارم، تحلیلهایم، نگاهم، سبک زندگیام... نگاه خیرخواهانه ندارند و احتمالاً از خلال آن دنبال فرصت این هستند برای منکوب کردن من و سرکوب کردن من. به همین خاطر این اتفاق در سطح گستردهای میافتد.
خیلی از ما یعنی طیف گستردهای از آدمهایی که خارج از کشور زندگی میکنند یا داخل کشور نگاه متفاوتی دارند. مثلاً من اگر در داخل کشور هم که بودم در دانشگاه بودم خیلی جرات بیان نظراتم را در مثلاً یک مبحثی هم که دانشجویان بسیجی هم حضور دارند نداشتم. به خاطر اینکه پیامدهای خیلی جدی میتوانست برای زندگی خودم و خانوادهام داشته باشد.
الان هم در ابعاد دیگری در شکل دیگری این اتفاق دارد رخ میدهد در فضای مجازی و ماها متاسفانه مجبوریم دامن بزنیم به این جریان دوری از گفتگو و عمیق تر کردن این گسست و شکافی که بین ما هست. به خاطر اینکه هم تفاوت بین مان تفاوت ماهوی بین مان زیاد است و هم همانطورکه گفتم معادلات قدرت اجازه نمیدهد. به خاطر اینکه ما همینطوری زیر فشار و تهدید هستیم و اگر خیلی باز برخورد کنیم و این حلقههای دوستیهایمان را حلقه حضور مجازیمان را گسترده تر کنیم، به روی همه باز کنیم احتمالاً تهدیدها خیلی بیشتر هم خواهد شد.
در این گزارش چند بار تکرار شده که گسترش شبکههای مجازی بلاگستان ایرانی و وبلاگ نویسهای فارسی زبان را بسیار تحت تاثیر قرار داده. اینجا هم الان اشاره شد. برخی بر این باورند که رشد این شبکهها سبب مرگ خلاقیت و نوآوری وبلاگ نویسها شده. آیا این طور است؟ یا حتماً باید این طور باشد؟ آقای پطروسیان اول شما.
فکر میکنم این جور است. چون وقتی شما انرژیتان را صرف آن کار نمیکنید یعنی وبلاگ نویسی و صرف تویتر و فیس بوک میکنید از بین میرود. ولی یک چیز دیگر هم هست. قبلاً شما میگفتید من بلاگر ام و وبلاگ نویس. تا حدودی هویت داشت. الان در مورد فیس بوک و تویتر همچو چیزی نمیتوانید بگویید.
آقای آبادپور، شما.
من با مفهوم سئوال موافقم اما تلاش میکنم با یک جملهبندی دیگری بگویم. فکر میکنم این خیلی مرگ نیست. این موقعیت آدمهایی که قبل از این خودشان را به عنوان وبلاگ نویس معرفی میکردند حالا به خطر افتاده، همان حرفی که فرد گفت و حالا باید منتظر شویم در چند سال آینده یک هویت جدیدی به وجود بیاید. آن نسل هنوز وجود دارد. از یک جای دیگری بیرون خواهد زد. من منتظر آن اتفاقم.
آقای نوروزی، همان سئوال، پاسخ شما.
به نظر من درست است که این هویت حرفهای به عنوان وبلاگ نویس یا تولید کننده محتوا کمرنگ تر شده. اما ما همین الان میبینیم در تویتر یا فیس بوک با هر ابزار دیگری که هست... آدمهای زیادی وجود دارند که صرفاً با بهرهگیری از این فضا توانستهاند خودشان را بشناسانند. درست است همانطور که قبلاً دوستان اشاره کردند فضای خلاقیت، فضای نوآوری به خاطر عوامل مختلف از جمله سرکوب گسترده خیلی کمرنگ تر شده.
اما به نظر من به زودی یا در آینده نزدیک با موج گسترده تری از آدمها مواجه خواهیم بود که صرفاً با بهره گیری از این پلاتفورمها... مثلاً موزیسینهایی که از طریق یوتیوب شناخته میشوند... پدیدههای جهانی، نسخههای ایرانیشان را هم خواهیم داشت. این ابزارها امکان بهرهگیری این شکلی از فرصت را میدهند. و من امیدوارم که دست کم در آینده پدیدههای بیشتر وجالبتری از اینها ببینیم.
از زمانی که شبکه جهانی اینترنت این امکان را برای شهروندان کشورهای گوناگون پدید آورد که هر یک با ایجاد صفحهای شخصی مستقیم و بدون واسطه صدای خود را به دیگران برسانند، بیش از یک دهه و نیم گذشته است. شماری از شهروندان جوان ایران از این امکان استقبال کردند و آنچه را که بعداً وبلاگستان یا وبلاگشهر نام گرفت، بنا نهادند.
شور و هیجان وبلاگ نویسان برای بازتاب دادن مستقیم تجربههای روزمره و شخصی خودشان این امکان را به آنها داد که برداشت خود را از رویدادها، گرایشها، پدیدهها و تجربههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی با دیگران در میان بگذارند. و همه اینها با دور زدن ممیزی و تیغ سانسور حاکمیتی که نظر به حساسیتهای دینی و ایدئولوژیک خود را در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به ویژه در زمینه مذهب، فرهنگ، مطبوعات، اجتماع و سیاست ایران اعمال میکند.
از همین رو شماری از نخستین تحلیلگران اینترنتی با خوشبینی و آرمانگرایی تا آنجا پیش رفتند که به وبلاگشهر ایرانی به دیده پدیدهای رهاییبخش نگریستند. پدیدهای مدرن که به نظر این تحلیلگران قرار بود امکان ایجاد ارتباط مستقیم میان تک تک وبلاگ نویسان و همچنین میان هر یک از آنها با مخاطبانشان را هرچه بیشتر فراهم کند و پدیدهای هرچند مجازی اما موثر برای در انداختن طرحی نو.
ولی گزارش جامع منتشر شده در هفته گذشته نشان میدهد واقعیت وبلاگشهر ایرانی با این پیشبینی فاصله زیاد دارد. زیرا مطابق نتیجهگیریهای این گزارش از یک سو حکومت ایران توانسته با فیلتر کردن، مسدود کردن دسترسی، حذف وبلاگها، تهدید و بازداشت وبلاگ نویسهای غیرخودی و میدان دادن به وبلاگ نویسان حامی حاکمیت گستردگی دامنه آزادی بیان را در وبلاگشهر ایرانی محدود کند و از سویی دیگر با بازشدن پای شبکههای اجتماعی مجازی مثل فیس بوک و تویتر به اینترنت که به آسانی فرصت ارتباط سریع با تعداد زیادی مخاطب را فراهم میآورد، وبلاگ نویسی جاذبه قدیم خود را از دست داده. به طوری که بنا به این گزارش از هر پنج وبلاگ نویس پرخواننده در سال ۱۳۸۸ و ۸۹ تنها یکی در سال ۱۳۹۲ فعال مانده. و تازه ۷۰ درصد وبلاگ نویسهای فعال تنها به تولید یک مطلب در ماه اکتفا میکنند.
این گزارش همچنین به تغیراتی دیگر در وبلاگشهر ایرانی اشاره دارد. از جمله این که شماری وبلاگ نویس مذهبی با بهره بردن از امکانات حکومتی بخش وسیعی از فضای مجازی فارسی زبان را در هماهنگی با سیاستهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حاکمیت به انحصار خود در آوردهاند. دوم این که با مهاجرت شماری از وبلاگ نویسان پیشگام سالهای آغازین محتوای وبلاگهای آنها هم به فراخور فاصلهای که از ایران گرفتهاند دستخوش دگرگونی شده. و دیگر اینکه زبان صمیمی، تجربی و روایتی مطالب که در سالهای آغازین وجه مشخصه وبلاگ نویسی ایرانی بود جای خود را به مقاله، تحلیل و سبک یادداشت نویسی رایج روزنامهای داده است.
اما گزارش جامع یادشده در پایان یادآور میشود که وبلاگها هنوز خواننده دارند. و گرچه مشخصات وبلاگشهر متحول شده اما ساختار آن پابرجاست. نویسندگان این گزارش سرنوشت وبلاگشهر ایرانی را در گروه کوشش وبلاگ نویسان در راه استفاده بهتر از شبکههای اجتماعی برای ایجاد ارتباط بهتر با مخاطب میدانند و از آن مهمتر در گرو توانایی تولید محتوای زنده تر و متنوع تر که میتواند سطح عرصه عمومی را به افقهای بالاتری ارتقاء دهد.
بر وبلاگشهر ایران از آغاز تاکنون چه گذشته؟ این پرسش کلیدی برنامه دیدگاهها است از سه میهمان این هفته برنامه: فرد پطروسیان، یکی از تهیه کنندگان گزارش یاد شده، کارشناس اینترنتی و سردبیر وبسایت رادیو فردا در پراگ، آرش آبادپور، معروف به آرش کمانگیر، یکی دیگر از تهیه کنندگان همین گزارش، پژوهشگر و فعال اینترنتی و یکی از نخستین وبلاگ نویسان ایرانی در تورونتو و احسان نوروزی، خبرنگار حوزه تکنولوژی در برلین.
آقای پطروسیان، بلاگستان به کجا میرود؟ این عنوان گزارشی است که تازه منتشر شده در مورد فضای وبلاگ نویسی ایرانی و فارسی زبان. مهمترین نتیجهگیریهای این گزارش مختصراً چیست؟
فرد پطروسیان: یک سری چیزها مختص وبلاگستان یا بلاگستان یا وبلاگشهر ایرانی است ولی یک چیزهایی هم هست که واقعاً مشترک است و همین تحقیق هم که شده نشان میدهد. مثلاً همانطور که وبلاگ نویسی کاهش پیدا میکند، در ایران هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ فعالیت وبلاگها و اینها، در خود آمریکا هم مثلاً تحقیقات نشان میدهد که سال ۲۰۱۰ حدود پنجاه درصد از شرکتها وبلاگ داشتند و یک سال بعد ۲۰۱۱ اینها شدند سی و خوردهای درصد و این روند کاهش ادامه پیدا کرده. برای این که مثل خود ایرانیها، آمریکاییها، اروپاییها و بقیه مخاطبهای بیشتری روی شبکههای اجتماعی دارند، سریعتر مطلب منتقل میشود و غیره که همه مان آگاهیم.
ولی یک مسئله دیگری هم هست که بعضیهایشان مختص وبلاگستان ایرانی و یا وبلاگهای شبیه ایران است به خاطر شرایط سیاسی اجتماعیاش. مثلاً این تحقیق نشان میدهد که وبلاگهایی که فیلتر شدهاند، طول عمرشان و حضور وبیشان کمتر از وبلاگهایی است که فیلتر نشدهاند. و درصدی نگاه کنیم آنها که فیلتر شدهاند مقاومتشان کمتر است و زودتر ناپدید میشوند از عرصه بیرون میروند.
مسائل دیگری هست که نشان میدهد که سلیقه افراد برای خواندن وبلاگ تغییر پیدا کرده. مثلاً زمانی که شروع کردند اکثراً میگفتند برای آگاهی از عقاید شخصی افراد و یک نوع سرگرمی است که وبلاگ میخواندند. ولی بعداً میبینیم که خواند اخبار و مسائل اقتصادی و اجتماعی جای خودش را باز میکند و در اولویت قرار میگیرد.
من فکر کنم تغییری که وبلاگستان دارد میدهد در ایران خیلی شبیه تمام کشورهای دنیا است تقریباً از خاورمیانه تا آمریکا. و چیز عجیبی اتفاق نیافتاده. فقط شاید کاتالیزورهایی که بوده (۱) فیلترینگ و عملکرد دولت در سرکوب بوده (۲) مشغلههای زندگی مردم بوده که اینها بعضیهایشان خارج از کشور آمدند و از آن فضای ایران خارج شدهاند و مخاطبهایشان را یک جوری از دست دادهاند و یا احساس میکنند یک فضای دیگر است.
آقای آبادپور، شما چه فکر میکنید؟ در این مدت شش سالی که از انتشار گزارش جامع قبلی هاروارد درباره وبلاگستان ایرانی میگذرد، مهمترین چیزی که تغییر کرده چه بوده و مهمترین چیزی که ثابت مانده چه بوده؟
آرش آبادپور: متشکرم. همانطور که آقای پطروسیان خیلی خوب اشاره کردند ما در واقع یک روند جهانی را میبینیم که در آن، وبلاگ یکی از اولین ابزارهایی است که افراد عادی شروع میکنند در مورد زندگی خودشان و این که در وب چه پیدا کردند، صحبت میکنند. خب این در ایران هم زمانی که آمد با توجه به بسته بودن فضا و نظارت شدیدی که برای انواع رسانه وجود داشت خب وبلاگ خیلی خوب جای خودش را باز کرد.
حتی در همین تحقیق ما متوجه این نکته شدیم و قبل از این هم شواهد خوبی برای این داشتیم که در ماهها و حتی سالهای ابتدای وبلاگ نویسی ساختار حکومتی ایران هم خیلی متوجه این نبود که این رسانه جدید وجود دارد و تغییر ایجاد خواهد کرد. یک میزان از آزادی نسبی وجود داشت در این فضا.
در طول زمانی که گذشته به وضوح وبلاگها تاثیر خودشان را نشان دادند و ما وبلاگ نویسهایی داشتیم که دستگیر شدند، در زندان حتی زیر شکنجه بودند و اصلاً جانشان را از دست دادند و در واقع وبلاگ خودش را به عنوان یک ابزار مهم ارتباط اجتماعی نشان داده و به همین دلیل هم ساختار حاکم بر ایران نظام فیلترینگ را برقرار کرده که همانطور که گفتند تاثیر خودش را به شدت گذاشته.
این یک بخش است که وبلاگ خودش را به صحنه و عرصه اجتماعی آورده. یک بخش مهم دیگر این است که در این فاصله شبکههای اجتماعی رشد کردند و جای خودشان را پیدا کردند. به طور خاص بخواهیم صحبت کنیم باید در مورد فیس بوک صحبت کنیم. اما دیگرانی هم وجود داشتند. این ابزارهای جایگزین یک جاهایی آمدند وبلاگ را کنار زدند. به این دلیل که نگهداری وبلاگ میزانی از مهارت میخواهد، تولید مطلب در آن وقت میبرد. ارتباط با مخاطب یک مقداری فرصت میگیرد. راجع به همه اینها میتوانیم صحبت کنیم.
اما شبکههای اجتماعی به طور مثال فیس بوک خیلی راحت میتوانیم برویم به facebook.com و یک «ستاتوس» بگذاریم و خیلی سریع یک واکنش از آدمها بگیریم. این مسئلهای است که در تمام دنیا اتفاق افتاده. در مورد ایران هم انگیزه برای وبلاگ نویسی و همینطور انگیزه برای وبلاگ خوانی را به شدت تحت تاثیر قرار داده و این به عنوان یکی از عواملی است که ما در این تحقیق هم متوجهش میشویم. افراد دیگر آن انگیزه زیاد را ندارند که وبلاگ تولید کنند یا مصرف کنند.
آقای نوروزی، اولین متون تحقیقی درباره وبلاگستان ایران به این پدیده شاید تاحدودی به عنوان کلید مشکلگشا و عامل مدرن رهایی بخش از سانسور سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مینگریستند. اما حالا که مطابق این گزارش جدید هشتاد درصد از وبلاگهای پرنفوذ فعال از پنج سال پیش به این سو از میان رفته و هفتاد درصد از وبلاگ نویسهایی که هنوز فعال هستند، بیش از یک مطلب در ماه منتشر نمیکنند، وضع وبلاگستان ایران چگونه است؟
احسان نوروزی: همانطور که آقای پطروسیان و آقای آبادپور اشاره کردند این یک ترندی است، یک روند جهانی است، افول وبلاگ نویسی. وبلاگ چیزی که شما درباره رهایی بخش بودنش گفتید به نظر پلاتفورمها به خودی خود نمیتوانند رهایی بخش باشند. گرچه که چون فرصت برابری در اختیار همه شهروندان قرار میدهند برای اظهار نقطه نظرات شان، خیلی میتوانند کمک کنند به دموکراتیزاسیون جامعه. اما به تنهایی رهایی بخش نیستند.
به نظر من به یک عوامل خیلی خوبی اشاره شد. مهمترینش همین ظهور چشمگیر شبکههای اجتماعی و سیستمهای میکروبلاگینگ از جمله تویتر است که باعث شده مثلاً وبلاگ نویسهای پویایی مثل آرش که خودش توی وبلاگستان جزو ستاره ها بوده حالا خیلی کمتر مینویسد. اگر به ریتم و فرکانس انتشار مطالب وبلاگ نویسهای مشهور نگاه کنیم نشان میدهد که اگر نگوییم «زوال» افول وبلاگ نویسی را خیلی خوب نشان میدهد. در ایران مثل خیلی از حوزههای دیگر عواملی بوده که تسریع و تشدید کرده این ماجرا را. از جمله پروژه گسترده فیلترینگ دولتی.
و همینطور پروژه ارعاب در مقدمه این گزارش بهش اشاره شده. که چطور دولت تلاش میکند در کنار سرکوب کردن صدای مخالفان، صدای مطلوب و یا محتوای سفارشی، چیزی که مطلوب حاکمیت است را حاکم کند. یعنی آدمهای زیادی که استخدام میشوند توسط نهادهای مختلف دولتی، نهاهای وابسته به حاکمیت برای اینکه محتوای مطلوب را تولید کنند و به موازات اینها پروژه ارعاب هم پیش میرود. یعنی هزینه مخالفت کردن، هزینه اظهار نظرات مخالف آنقدر بالا میرود که خیلیها ابا دارند از این کار.
در کنار این، سرعت انتشار محتوا در شبکههای اجتماعی خیلی بیشتر است و بازخوردی که کابرها میگیرند خیلی متفاوت است. «ریل تایم» است فضای کاملا ً به روزی است و همه اتفاقات را آدم سریع تر میتواند... سریع تر و بهتر و موثرتر میتواند مانیتور کند.
همه اینها باعث شده که یک کوچ گسترده، یک موج مهاجرت گستردهای هم از طرف تولیدکنندگان به نام محتوا که وبلاگ نویسها بودند صورت بگیرد به شبکهها و پلاتفورمهای مختلف. حالا یک زمانی گوگل ریدر بوده. الان بسته شده و بیشتر این را میشود توی تویتر و فیس بوک مشاهده کرد.
به نظر من این فضا، این موج -- افول وبلاگ نویسی -- خیلی هم در نهایت نتایج بدی نداشته. به خاطر اینکه در مجموع تعداد تولید کنندگان و مصرف کنندگان محتوا در شبکههای اجتماعی آن لاین خیلی خیلی بیشتر شده و نتایج بهتری احتمالاً در آینده خواهد داشت.
آقای پطروسیان، با این وضعیتی که آقای نوروزی و آقای آبادپور بهش اشاره کردند، در فضای جدید اینترنتی چه چالشهای تازهای پیش روی وبلاگ نویسی ایران قرار دارد؟
به نظر من ما وارد دورهای شدیم یا حتی چند سال است که نوشته یا نوشتار در شبکههای رسانههای شهروندی دارد معنیاش را از دست میدهد. قبلاً در بلاگها متنهای خیلی طولانی بود. حتی بحثهایی صورت میگرفت من یادم هست. ولی در فیس بوک و تویتر چنین امری امکان پذیر نیست. جملات خیلی کوتاه است. بیشتر روی عکس و فیلم است و غیره.
ولی یکی از بزرگترین چالشها به نظر من همان تئوری محدودیت یا «تحدید» رابرت پونتوم جامعه شناس آمریکایی است. یعنی ما فقط دوستان و آشناهای خودمان را دور خودمان جمع میکنیم و با کسان دیگر که عقاید متفاوت و مختلفی با ما دارند و یا از یک پیشینه دیگرهستند در تماس نیستیم. یعنی فقط همینطور در تماس با همسایههای مجازی خودمان هستیم. که به نظر من اگر در واقعیت هم نگاه کنیم همین امر الان هم در فیس بوک است و هم در تویتر و یک چالش است.
یک چالش دیگر این است که پلاتفورمهای سیاسی اجتماعی خارج از کشور تحول چندانی در چند سال گذشته نداشته که مال ایران بوده. به نظر من بعد از بالاترین ما تحولی ندیدیم. یکی از دلایلش ممکن است حتی مسئله سن باشد. چون نوجوانها بیشتر و بیشتر در ایران با تکنولوژی و دیجیتال و اینها سر و کار دارند و کارهای خیلی خوبی هم در ایران انجام میشود در این حوزه.
ولی از آن طرف یک فاصلهای هم بین خارج و داخل هست. هرچقدر هم از نظر مجازی پل بزنیم و فکر کنم کسانی هم که پلاتفورمها را اداره میکنند و هستند یک تفاوت سنی پیدا میکنند با کسانی که داخل ایران اند. من فکر میکنم این دو سه تا چالش مهم است که با آنها روبهرو هستیم.
آقای آبادپور، بپردازیم به این پدیده گِتو گِتو شدن اینترنت. یعنی مطلبی که آقای پطروسیان بهش اشاره کردند. حالا که مطابق همین گزارش هم میان وبلاگ های حکومتی و غیرحکومتی، مذهبی وسکولار، داخل کشوری و خارج از کشوری، تا حدی تفکیک شده و میان تولیدکنندگان وکاربران هریک تا این حد تمایز، تفاوت یا حصاربندی، سنگرسازی (هرچه میخواهیم اسمش را بگذاریم) ایجاد شده، آیا جایی برای ایجاد ارتباط میان این دو سو وجود دارد؟ یا اینکه دو طرف هرچه میگذرد از هم بیشتر فاصله میگیرند؟
آقای پطروسیان خیلی نکته خوبی را اشاره کردند. این مسئله که علیرغم اینکه در ظاهر به نظر میرسد که ابزارهای اینترنتی، تکنولوژی مدرن ارتباطی به هر طریقی که ما از آن استفاده میکنیم، به نظر میرسد که دارد ماها را به هم وصل میکند، انسانها را قادر میکند که با دیگران صحبت کنند، واقعیت این است که تجربه شخصی ما و همینطور کار تحقیقی و دقیق نشان میدهد که دقیقاً به همین دلیلی که آدمها امکان همان که شما گفتید گِتو گِتو شدن را دارند. (یعنی هرکدام بروند در آن بازهای که راحت تراند با دوستان خودشان و همه با هم موافق باشند)، به نظر میرسد حتی به آن وجه کمک کرده.
حالا سئوال مهم این است که ما چطور میتوانیم از این وضعیت بیرون بیاییم. فکر میکنم یک سئوال مهمتر این است که آیا نسبت به اتفاق افتادن این وضعیت حالا آگاهی داریم یا نه؟ من جوابم به این سئوال دوم مثبت است.
یعنی میبینیم که در رسانههای اجتماعی هم در شبکههای مجازی مثل فیس بوک و غیره این بحث خیلی بیشتر دارد راه میافتد که فضای شبکههای مجازی یک موقعهایی ماها را از هم جدا کرده و یک موقعهایی روابط انسانی ما را از دست داده و یک موقعهایی خیلی از فرآیندهایی که در نهایت به دموکراسی و زندگی بهتر منتهی میشوند با استفاده بدیهی از شبکههای اجتماعی بهشان نمیتوانیم برسیم... گاهی اوقات باید این شبکههای اجتماعی را ببندیم و کنار بگذاریم و از روابط قدیمیمان استفاده کنیم...
میبینیم که این (آگاهی و نگاه) دارد به فضای شبکههای اجتماعی بالا میآید که گاهی اوقات از فیس بوک خارج شویم و برویم یک کتاب بخوانیم و با کسی صحبت کنیم. این وهله اول اتفاق افتاده. آگاهی آدمها به این که باید فضای مجازی را با چیزی تکمیل کرد. یک لایه تکمیلی لازم است. در این که چقدر موفق بودیم در این زمینه فکر میکنم هنوز خیلی اول کار است.
میتوانم به تجربه شخصی خودم نگاه کنم. یا دوستان دور و برم را نگاه کنم که میبینم آدمها دارند سعی میکنند به تکاپو افتادهاند که هرازگاهی هم گفتگوهایشان را رو در رو انجام دهند و خارج از آن فضای کامنت و لایک و شیر و غیره بیایند در این فضای حقیقیتر که ارتباط واقعیتر است، آدمها این شانس را دارند که نظر مخالف بشنوند، نظر مخالف را به راحتی نمیشود با یک «آنـفالو» ازش خلاص شد، بیایند در این فضا قرار بگیرند.
اما متاسفانه به دلیل شرایط خاص سیاسی و اجتماعی ایران جامعه ایرانی... ایرانیان تکه تکه شدهاند. به طور مثال من دارم در تورونتو کانادا زندگی میکنم و یک جمع زیادی از دوستان ایران هستند. من با آن جمع هیچ روشی برای ارتباط به جز شبکههای مجازی به جز فیس بوک و به جز چت کردن ندارم.
یعنی به هر حال ما مجبوریم در این فضاها باشیم. اما حداقل آگاه بودن که این فضا هم آسیبهای خودش را دارد. این فضا به هیچ وجه ابزار ایدهال ارتباطی نیست به نظر من نکته مهمی است که بهش رسیدهایم.
امیدوار هستم که در این سالهای آینده با توجه به کارهای دیگری که دارد انجام میشود تحقیق خیلی خوبی در زمینه استفاده ایرانیها از فیس بوک چند روز پیش بیرون آمد... اینها امیدوارم برساند ما را به این نقطه که فکر کنیم چطور تجربه فیس بوکی مان را زندگی فیس بوکی مان را با یک لایه از زندگی فیزیکی کامل تر و بهتر کنیم.
آقای نوروزی در اول این بحث اشاره شد به تغییر نوع ارائه محتوا از دهه پیش به این سو در وبلاگستان. حالا من میخواهم ذره بین را بیشتر بگذارم روی این مسئله. در این گزارش ذکر شده که شکل وبلاگها در سالهای آغازین مثل خاطره نویسی و روزنگار بود و جنبه تجربی و شخصی بیشتری داشت ولی رفته رفته در وبلاگستان ایرانی فارسی زبان سبک نگارش از دفترچه خاطرات و حدیث نفس روزانه فاصله گرفته و بیشتر شبیه تحلیلها و مقالههای روزنامهها شده. پیامد این تحول چیست؟
به نظر من آن زمانی که وبلاگها به عنوان مدیومی که امکان دایم نویسی، امکان خاطره نویسی، امکان ثبت اتفاقات روزمره در زندگی معمولی و شخصی افراد را میداد، پلاتفورمهای دیگری وجود نداشتند که این کار را به سادگی بیشتری بشود انجام داد. الان شما میتوانید این نوع روایت را خیلی راحتتر و خیلی بهتر و به روز تر در فیس بوک و تویتر بخوانید. فکر میکنم جایگزینی اینجا هم... یعنی ظهور پلاتفورمهای آلترناتیو در این مورد هم بسیار موثر بوده.
به خاطر این که آدمها میتوانند در این پلاتفورمها با سادگی خیلی بیشتر این کار را انجام دهند از وبلاگ فاصله گرفتند. از طرف دیگر آدمها مینویسند برای اینکه مخاطب داشته باشند. برای اینکه بازخورد مطالبشان را ببینند و آن بازخورد در وبلاگها مثل خیلی چیزهای دیگر رو به افول است. شما بازخورد مثلاً در شبکههای اجتماعی در حلقه دوستان که دارید هرچقدر هم گسترده یا بسته باشد بیشتر میبینید.
اما میخواهم به نکتهای اشاره کنم که هم آرش و هم فرد دربارهاش صحبت کردند و به نظرم خیلی مهم است و در این گزارش هم بهش اشاره شده. جای بررسی جامعه شناسانه گستردهای دارد. گسستی که بین طبقات مختلف ایرانیان افتاده و امکان گفتگو را از بین برده، عوامل بسیاری درش دخیل بودند که این اتفاق افتاده. این اتفاق در فضای مجازی تشدید هم شده. اما من عاملی که بیشتر از همه پررنگ میبینم در این قضیه معادلات قدرت است.
به نظر من دو قطب کاملاً متفاوت و ناهمگون در موقعیت فرادست و فرودست قرار دارند. ماها در موقعیت فرودست هستیم به عنوان کسانی که متفاوت فکر میکنند با جریان رسمی حاکم. این فقط متفاوت فکر کردن نیست. این فقط ابراز این به صورت علنی عمومی اگر ما آن آدمهایی که هم فکر ما نیستند را در حلقه خودمان راه بدهیم فقط این طوری نیست که ممکن است گفتگوهایی شکل بگیرد که جوابها یا سئوالهای کوبندهای است در پی داشته باشد. ما در تهدید هستیم.
من صرفاً چون یک روزنامه نگار ایرانی هستم که برای یک رسانه خارجی کار میکند هم نمیتوانم به کشورم سفر کنم. بنابراین نمیتوانم خیلی راحت هم در حلقه دوستان فیس بوکی خودم حالت ایدهآل گفتگو را داشته باشم که مثلاً آدمهایی از فارس نیوز و کیهان را هم داشته باشم به خاطر اینکه آنها قطعاً به اتفاقاتی که در زندگی روزمره من میافتد، به پستهایی که من در فیس بوک میگذارم، تحلیلهایم، نگاهم، سبک زندگیام... نگاه خیرخواهانه ندارند و احتمالاً از خلال آن دنبال فرصت این هستند برای منکوب کردن من و سرکوب کردن من. به همین خاطر این اتفاق در سطح گستردهای میافتد.
خیلی از ما یعنی طیف گستردهای از آدمهایی که خارج از کشور زندگی میکنند یا داخل کشور نگاه متفاوتی دارند. مثلاً من اگر در داخل کشور هم که بودم در دانشگاه بودم خیلی جرات بیان نظراتم را در مثلاً یک مبحثی هم که دانشجویان بسیجی هم حضور دارند نداشتم. به خاطر اینکه پیامدهای خیلی جدی میتوانست برای زندگی خودم و خانوادهام داشته باشد.
الان هم در ابعاد دیگری در شکل دیگری این اتفاق دارد رخ میدهد در فضای مجازی و ماها متاسفانه مجبوریم دامن بزنیم به این جریان دوری از گفتگو و عمیق تر کردن این گسست و شکافی که بین ما هست. به خاطر اینکه هم تفاوت بین مان تفاوت ماهوی بین مان زیاد است و هم همانطورکه گفتم معادلات قدرت اجازه نمیدهد. به خاطر اینکه ما همینطوری زیر فشار و تهدید هستیم و اگر خیلی باز برخورد کنیم و این حلقههای دوستیهایمان را حلقه حضور مجازیمان را گسترده تر کنیم، به روی همه باز کنیم احتمالاً تهدیدها خیلی بیشتر هم خواهد شد.
در این گزارش چند بار تکرار شده که گسترش شبکههای مجازی بلاگستان ایرانی و وبلاگ نویسهای فارسی زبان را بسیار تحت تاثیر قرار داده. اینجا هم الان اشاره شد. برخی بر این باورند که رشد این شبکهها سبب مرگ خلاقیت و نوآوری وبلاگ نویسها شده. آیا این طور است؟ یا حتماً باید این طور باشد؟ آقای پطروسیان اول شما.
فکر میکنم این جور است. چون وقتی شما انرژیتان را صرف آن کار نمیکنید یعنی وبلاگ نویسی و صرف تویتر و فیس بوک میکنید از بین میرود. ولی یک چیز دیگر هم هست. قبلاً شما میگفتید من بلاگر ام و وبلاگ نویس. تا حدودی هویت داشت. الان در مورد فیس بوک و تویتر همچو چیزی نمیتوانید بگویید.
آقای آبادپور، شما.
من با مفهوم سئوال موافقم اما تلاش میکنم با یک جملهبندی دیگری بگویم. فکر میکنم این خیلی مرگ نیست. این موقعیت آدمهایی که قبل از این خودشان را به عنوان وبلاگ نویس معرفی میکردند حالا به خطر افتاده، همان حرفی که فرد گفت و حالا باید منتظر شویم در چند سال آینده یک هویت جدیدی به وجود بیاید. آن نسل هنوز وجود دارد. از یک جای دیگری بیرون خواهد زد. من منتظر آن اتفاقم.
آقای نوروزی، همان سئوال، پاسخ شما.
به نظر من درست است که این هویت حرفهای به عنوان وبلاگ نویس یا تولید کننده محتوا کمرنگ تر شده. اما ما همین الان میبینیم در تویتر یا فیس بوک با هر ابزار دیگری که هست... آدمهای زیادی وجود دارند که صرفاً با بهرهگیری از این فضا توانستهاند خودشان را بشناسانند. درست است همانطور که قبلاً دوستان اشاره کردند فضای خلاقیت، فضای نوآوری به خاطر عوامل مختلف از جمله سرکوب گسترده خیلی کمرنگ تر شده.
اما به نظر من به زودی یا در آینده نزدیک با موج گسترده تری از آدمها مواجه خواهیم بود که صرفاً با بهره گیری از این پلاتفورمها... مثلاً موزیسینهایی که از طریق یوتیوب شناخته میشوند... پدیدههای جهانی، نسخههای ایرانیشان را هم خواهیم داشت. این ابزارها امکان بهرهگیری این شکلی از فرصت را میدهند. و من امیدوارم که دست کم در آینده پدیدههای بیشتر وجالبتری از اینها ببینیم.