لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۲۲:۰۹

'من ایرانیم، اینجا برلین است'؛ نسلی نو در شهر فرنگ


همه جای [جهان] سرای من است...
همه جای [جهان] سرای من است...
برلين شهری که دهه‌هاست ايرانيان به آن مهاجرت می کنند، شهری صاف که خصوصاً ايرانی هايی که از تهران می آيند، با مشکل جهت يابی در آن روبه‌رو می شوند چرا که تنها نمادی که به شما برای جهت يابی کمک کند، برج تلويزيون شهر است.

برلين شهری که به نام ديوارش آن را می شناسند؛ ديواری که ساخت آن از نيمه شب ۱۲ اوت ۱۹۶۱ آغاز شد و تا ۹ نوامبر ۱۹۸۹ ( يعنی حدود ۲۸ سال بعد) شهر را به دو قسمت شرقی و غربی تقسيم کرد. شرق و غربی که اگر چه امروز از لحاظ سياسی ديگر معنا ندارد، اما در جامعه ی برلين به روشنی محسوس است. يادگار ساختمان های دوران کمونيسم، حضور پر شمار مهاجران ترک و عرب، از جمله دلايلی است که شرق را از غرب پر زرق و برق متفاوت می کند. اگر چه برلين در مجموع با ساير پايتخت های غرب اروپا از لحاظ ثروتمندی و سطح زندگی اجتماعی قابل مقايسه نيست و شايد برای همين است که برلين مقصد بسياری از دانشجويان از سراسر جهان .

برلين شهری است که از آن اين گونه ياد می شود: هيچ گاه نمی خوابد. با جمعيتی حدود ۴.۵ ميليون نفر. اين درحالی است که بنا بر آمار سال ۲۰۰۸ ميلادی حدود ۵۰۰ هزار خارجی در برلين زندگی می کنند. خارجی هايی که بزرگ ترين گروه آنها را ترک ها تشکيل می دهند، اما در مجموع از ۱۹۵ کشور دنيا کسانی هستند که برلين را به عنوان شهر خود برگزيده اند و در آن روزگار می گذرانند.

برلين پذيرای تعداد زيادی از ايرانيان دانشجو، مهاجر و تبعيدی نيز هست؛ دانشجويانی که دهه هاست به برلين می آيند تا در فضای آکادميک آلمان به تحصيل بپردازند. سفر دانشجويان ايرانی به برلين آن طور که نقل شده در زمان احمد شاه قاجار نيز رونق داشته است. آن طور که دکتر جلال گنجی، فرزند سالار معتمد گنجی نيشابوری آورده، اين دانشجويان کسانی هستند که برای اولين بار در مراسم رژه در مقابل امپراطور آلمان، به دليل نداشتن سرود ملی، ترانه ی «عمو سبزی فروش» را به صورت رسمی در رژه ی خود اجرا کردند.

اما مهاجران و تبعيدی هايی که آمدنشان به برلين به سال های دور و پيش از انقلاب بهمن ۵۷ بازمی گردد، بيشتر آنها را فعالان سياسی تشکيل می دهند. ايرانی های مقيم برلين بيشتر ساکن مناطق غربی شهر هستند. در اين شهر فروشگاه های متعدد ايرانی، رستوران های ايرانی و کتاب فروشی ايرانی نيز از جمله امکاناتی است که مهاجران آنها را غنيمت می دانند.

اما آن چه ما را برای تهیه گزارشی به برلين کشاند، جوانان ايرانی مقيم اين شهر بودند. جوانانی که دنيا حضور آنان را پس از انتخابات رياست جمهوری خرداد ماه گذشته نه تنها در برلين بلکه در بسياری از شهرهای دنيا بيشتر لمس کرد؛ جوانانی که شايد تا آن روز کسی متوجه تعداد پرشمار آنها در اين شهرها نبود. ما در اولين مقصد خود برای کند و کاو در زندگی اين جوانان، برلين را برگزيديم چرا که در ماه های اخير يکی از پر جنب و جوش ترين شهرها در اروپا محسوب می شد.

به جای اين که فکر کنيم نه به اينجا تعلق داريم نه به آنجا، بايد فکر کنيم به هر دو جا تعلق داريم چون دنيا دنيای دورگه ای شده است.


آیت نجفی، کارگردان، مقیم برلین
جوانان ايرانی مقيم برلين به همراه فعالان سياسی يک نسل بزرگتر از خود، در روزها و ماه های پس از انتخابات به خيابان های برلين آمدند تا صدای رخدادهای ايران شوند برای بخشی از مردم جهان. جوانانی که برخی از آنها پس از انقلاب بهمن ۵۷ و در دوران کودکی به برلين آمده اند. آنهايی که چند سالی است به عنوان دانشجو وارد برلين شده اند و برخی نيز فعالان سياسی جوان يا پناهندگان سياسی جوانی هستند که در موج جديد مهاجرت ايرانيان در سال های رياست جمهوری محمود احمدی نژاد و همين طور پس از انتخابات ۲۲ خرداد ماه از ايران خارج شده اند. اگر چه گروهی از جوانان ايرانی مقيم برلين نيز هستند که خود را از عرصه سياست بيرون نگه داشته اند.

ترک زادگاه در سنين مختلف فراز و نشيب های خود را دارد. جذب شدن در کشور مهمان و پذيرفته شدن به عنوان يک شهروند، در کنار آموختن زبان از جمله پيچ و خم های فراوانی است که مهاجرت با خود به همراه دارد. مهرگان معروفی، که ۱۴ سال پيش در سن ۱۴ سالگی، به يکباره به همراه خانواده اش مجبور به ترک ايران شده، اعتراف می کند که فقط حدود دو سال است سعی کرده تا بيشتر وارد جامعه ای شود که در آن زندگی می کند: « اوايلی که در آلمان زندگی می کرديم برايم بسيار سخت بود. هميشه سعی می کردم با ايران در ارتباط باشم و هميشه اميد داشتم که به زودی به ايران باز می گرديم. اصلا دوست نداشتم زبان آلمانی را ياد بگيرم، با محيط کنار نيامدم و در مدرسه خيلی سخت گذشت و تا سه سال من آلمانی صحبت نکردم. يعنی می رفتم سر کلاس و در رويا فرو می رفتم و هيچ چيز نمی فهميدم، ولی وقتی تمام اميدم را برای برگشت به ايران از دست دادم مجبور شدم ياد بگيرم».



نسيم ۲۷ ساله که بيشتر از سه سال است در برلين مشغول تحصيل است، به اين شهر آمده چرا که نمی خواسته يک‌جانشينی را تجربه کند. وی حتی معتقد است که در سال های بعد شايد از برلين به شهری ديگر برود تا دنيای جديدی را کشف کند. نسيم مشکل جذب شدن در جامعه مهمان را اين طور توصيف می کند: « فرقی نمی کند که تو در جمع هنرمندان باشی يا درجمع مردم عادی. مهم اين است که هميشه هر جمعی به تو با يک ديد خاصی نگاه می کنند، وقتی متوجه می شوند تو از آنها نيستی. هر چقدر زبان آلمانيت بهتر باشد و ظاهرت شبيه تر، برايشان عادی تری در نتيجه کمتر با ديد خاص به تو نگاه می کنند. فرض کنيد جايی همه نشسته اند و شوخی می کنند و تو نمی فهمی، بعد از تو می پرسند از کجا می آيی و تو می گويی از ايران و اين سؤال ها را بارها در جامعه از تو می پرسند. رابطه ها خيلی کم به سطح شخصی تر کشيده می شود. البته بعد ازاين همه مدت من فکر می کنم اين مسئله به خود ما هم بستگی دارد و تا حدودی به خاطر کم کاری از طرف ماست، در واقع ما نمی دانيم از کجا بايد شروع کنيم.»

به ندرت بعضی از اين آدم ها کتاب فارسی می خوانند، بيشتر کتاب ها را به زبان آلمانی می خوانند و ترجيح می دهند رمان، داستان و ادبيات را به زبان اصلی بخوانند. بيشتر آنهايی که اينجا می آيند کسانی هستند که از ايران آمده اند و دنبال چيزهای گم‌شده خود می گردند به دنبال خاک وطن و خاطره می گردند.


عباس معروفی، نویسنده، مقیم برلین
آيت نجفی، کارگردان جوان ايرانی مقيم برلين، هم چهار سال پيش تصميم گرفت که در برلين زندگی کند. اگر چه آيت معتقد است به دليل شناخت بيشتر از جامعه و فرهنگ و زبان ايرانی، فعاليت در ايران به عنوان يک کارگردان برايش جذاب تر بود، اما وی فضای برلين را برای آرامش داشتن در حين فعاليت هنری انتخاب کرده است. او موضوع تعلق به جامعه ی مهمان را طور ديگری می بيند: « به جای اين که فکر کنيم نه به اينجا تعلق داريم نه به آنجا، بايد فکر کنيم به هر دو جا تعلق داريم چون دنيا دنيای دورگه ای شده است.»

اما آيت نجفی هم در حوزه ی فعاليتش با مشکل جذب شدن در جامعه روبه‌روست: « من در ايران تئاتر خوانده ام ولی اينها از من می پرسيدند مگر در ايران تئاتر وجود دارد. اين عدم اطمينان به تو آزار دهنده است، چون متوجه می شوی ديگران تو را باور ندارند. من در پروژه هايی که در آلمان داشتم هميشه کارگردان و در رأس آن قرار داشتم و اعضای تيم هم بيشتر غير ايرانی بودند و اين عدم اطمينان تا حدودی آزار دهنده بود ولی اکنون اين وضع بهتر شده است. نکته دوم زبان است، زبان کاری من انگليسی بوده که نه زبان مادری من است و نه زبان مادری بچه هايی که با من کار کرده اند، همين مسئله ارتباط برقرار کردن را مشکل می کرد و بسياری اوقات به مشکل برمی خورديم چون ۱۰۰ درصد همديگر را نمی فهميديم. نکته سوم اين سوال است که من اينجا چه می کنم؟ جواب اين سؤال برای من روشن است اما اين که به اين جامعه چه جوابی بدهم برايم سخت است. به عنوان مثال بعد از تئاتر "تهران بانو" تمام بازيگران تئاتر می خواستند بدانند من کی به تهران باز می گردم و مرا به عنوان يک هنرمند مهمان می پذيرفتند. اين امر احساس عدم اطمينان به آدم می دهد.»

بحث جذب شدن در جامعه گويا در هر قشر و گروهی مبحثی حل نشدنی است. هژير پلاسچی که از اواسط سال ۸۷ از ايران خارج شده و پس از مدتی اقامت در ترکيه هم اکنون به عنوان پناهنده در برلين ساکن است نيز از مواجهه ی خود با جامعه ی آلمان اين گونه می گويد: « احساس اول من اين بود که چرا اين مردم اين قدر مصرف می کنند چون آدم ها انگار با سرعت ديوانه واری فقط مصرف می کردند. مسئله دوم يک فاصله فرهنگی بسيار عميق بود که هيچ گاه قابل بر طرف شدن نبود، چون من ۲۷ سال به شيوه ديگری زندگی و فکر کرده ام و با گذشته فرهنگی خودم به اينجا آمدم. من فکر می کردم چقدر ما که از ايران می آييم به خصوص وقتی به عنوان يک فعال سياسی که در ايران غلط هايی کرده است می آييم، برای مردم اينجا موضوع موزه ای است.»

يکی از راه‌هايی که شايد بتوان سبک و سياق زندگی جوانان ايرانی در برلين را کشف کرد، سر زدن به انتشارات هدايت و صحبت با عباس معروفی، نويسنده ايرانی و مدير اين انتشارات بود. آقای معروفی که خود ۱۴ سال است که در برلين اقامت دارد درباره ی سبک کتابخوانیِ اين جوانان می گويد: « به ندرت بعضی از اين آدم ها کتاب فارسی می خوانند، بيشتر کتاب ها را به زبان آلمانی می خوانند و ترجيح می دهند رمان، داستان و ادبيات را به زبان اصلی بخوانند. بيشتر آنهايی که اينجا می آيند کسانی هستند که از ايران آمده اند و دنبال چيزهای گم‌شده خود می گردند به دنبال خاک وطن و خاطره می گردند. مثلاً چند سال پيش شب شعری داستند يا گروهی بودند و کتابی را با هم خريده اند و خاطره مشترکی دارند و بعد آن را جست وجو می کنند و می خواهند در کتاب، موسيقی يا هر چيز ديگری آن را پيدا کنند.»

نسلی که امروز از ايران می آيد اين افکار سنتی را ندارد و ما می بينيم حتی قبل از اين که اينجا بيايند با روشنفکران، فيلمسازان و موسيقی دان های اينجا ارتباط داشته اند. امروز اگر ۲۰ ساله های ايران را با خودم مقايسه کنم می بينم ما دانش بسيار مختصری داشتيم و کمی حسوديم می شود به اين نسل.


مهران براتی، تحلیلگر مسائل سیاسی، مقیم برلین
اما گويا جوانان ايرانی مقيم برلين خصوصاً آنهايی که در سالهای اخير به برلين مهاجرت کرده اند، تفاوت های مشهودی با نسل پيشين خود دارند. تفاوت هايی که مهران براتی، تحليلگر و فعال سياسی در برلين که چند دهه ای از حضورش در شهر می گذرد آن را اين گونه توصيف می کند: « فضای ما فضای نادانی بود. دنيا وسايل ارتباطی امروز را نداشت و حتی رسانه های اروپايی هم سيستم اطلاعاتی بسيار محدودی داشت و می توانيم بگوييم از دنيا بی خبر بوديم و ارتباط فکری با دنيای بيرون از خود نداشتيم. نسل کنونی با اطلاعاتی از دنيا وارد اينجا می شوند که بودن آنها را در اينجا چندان سخت نمی کند. ما اينجا را مثل شهر فرنگ می ديديم و با وجودی که از محيط سياسی آمده بوديم از نظر اخلاقی هنوز بسيار سنتی فکر می کرديم، اما نسلی که امروز از ايران می آيد اين افکار سنتی را ندارد و ما می بينيم حتی قبل از اين که اينجا بيايند با روشنفکران، فيلمسازان و موسيقی دان های اينجا ارتباط داشته اند. امروز اگر ۲۰ ساله های ايران را با خودم مقايسه کنم می بينم ما دانش بسيار مختصری داشتيم و کمی حسوديم می شود به اين نسل.»

اما از موضوع جذب شدن جوانان ايرانی در يک شهر اروپايی چون برلين که بگذريم، فعاليت های سياسی- اجتماعی جوانان ايرانی مقيم اين شهر از نکاتی است که ما را به آنجا کشانده. برلين که از پيش از انقلاب از جمله شهرهايی بود که کنفدراسيون دانشجويی در آن هسته ای قوی تشکيل داده بود، امروز شاهد حضور نسل جديدی از فعالان سياسی است که گويا بسيار متفاوت از نسل پيشين خود وارد اين عرصه شده اند. مهران براتی تفاوت نسل خود را با نسل جديد اين گونه توصيف می کند: « فرق اين نسل سياسی که اکنون از ايران به خارج آمده يا نسل جوانی که از خارج به نسل جوان ايران پيوسته در اين است که برای نسل جوان سياسی در ايران ديکتاتوری پرولتاريا يا ديکتاتوری يک طبقه مشخص يا محاصره شهرها از طريق دهات فقط مسئله نيست بلکه مسئله آنها توجه به احتياجات روزانه زندگی خودشان است، آزادی های فردی و فرهنگی، داشتن شغل و آزادی دسترسی به اطلاعات و رسانه ها. چنين نسلی مانند ما قابل جذب زير چتر ايدئولوژی نيست. مسئله عجيب و غريب اين است که وقتی جنبش سبز جوانان ايران آغاز شد، در خارج روی بچه های جوان نسل سياسی قديم تاثير گذاشته است. اين نسل تا به حال علاقه ای به سياست نداشته و کاری به اين که پدران و مادرانشان چه می گويند نداشتند ولی برای اولين بار پس از جنبش سبز در ايران به ميدان آمده اند و عجيب است که فعاليت اينها روی گروه سياسی مسن تر هم مؤثر بوده و گروه هايی که نمی توانستند با هم کار کنند و به هم نزديک نمی شدند، تحت تاثير اين جريان اکنون مشترک کار می کنند».

يکی از گروه های به غايت فعال در برلين، شکبه ی جوانان ايرانی مقيم برلين است که از روزهای پس از انتخابات شکل گرفت و در ماه های گذشته با برگزاری تظاهرات و تحصن و برنامه ی فرهنگی سعی در رساندن صدای اعتراض ايرانيان به گوش دنيا داشته است. اين گروه جوانان متشکل است از برخی فرزندان فعالان سابق سياسی، دانشجويان و حتی چند نفر که بعد از انتخابات به برلين آمده اند. آنها هر از چند گاهی در اتاقی پشت يک رستوران جمع می شوند، تبادل نظر کرده و برای برنامه های بعدی خود برنامه ريزی می کنند.

هژير پلاسچی از اعضای شبکه جوانان ايرانی مقيم برلين، با نگاهی مثبت به سياسی شدن جوانان شهر برلين می نگرد. وی که به نظرش فعاليت سياسی جزء جدايی ناپذير زندگی اش است، در اين باره می گويد: « بعد از حوادث انتخابات و آغاز جنبش مردم در ايران در خارج از کشور هم وضعيت تغيير کرد. يعنی بازگشت سياست به جامعه ايران مرزهای جغرافيايی را به هم زد و خون تازه ای به رگ های تبعيد آمد. من روند ماجرا را مثبت می بينم چون در چهار سال گذشته دولت احمدی نژاد ما که به عنوان فعال سياسی شناخته می شديم تمام تلاشمان اين بود که جامعه در چنين وضعيتی قرار گيرد، ولی برای جامعه مهم نبود. تنها همدلی که فعالان سياسی با ما داشتند اين بود که بگويند زندگی و جوانيت را هدر نده ما هم در جوانی از اين کارها انجام داده ايم. اما اکنون با يک جامعه سياسی شده روبه‌رو هستيم که ربطی به جغرافيا ندارد. جامعه ايرانی خارج از مرزها نيز سياسی شده اند و اين امر از نظر من مثبت است.»

مثبت انگاشتن فعاليت های سياسی اين روزهای ايرانيان خارج از کشور اما با انتقاداتی هم روبروست. سپهر مساکنی که در ايران دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه تهران بوده و چند روزی پس از ادای سوگند رياست جمهوری محمود احمدی نژاد در تابستان گذشته مجبور به ترک ايران شده، در اين باره می گويد : « مواجهه با فعالان ايرانی در اينجا کمی مرا دچار شوک کرد و اين سوال برايم پيش آمد که آيا در سرزمين مارکس و هانا آرنت هستم؟ پس چرا اين امر تاثيری بر ما نمی گذارد؟ چرا ما فقط حرف های به روز می زنيم و از امکانات اين جامعه استفاده نمی کنيم؟»

وی در مواجهه با اين سوال که پيشنهادش برای رفع اين مشکل چيست اين گونه توضيح می دهد: « انتقال تجربه مبارزه بسيار مهم است، اين که فرهنگ تغيير کند. من فعاليت مفيد را در ساختن فيلمی چون پرسپوليس می بينم. مرجان ساتراپی هم می توانست بيايد در تلويزيون نسخه های کلی صادر کند اما او فيلمی ساخت که تجربه مبارزه در ايران را به شکل انيميشن نشان داد و هر قشری توانست با آن ارتباط برقرار کند و در داخل کشور هم بسيار موثر بود. من اين فعاليت ها را در اپوزيسيون نمی بينم ولی ما بايد ياد بگيريم که سياستمان سياست زندگی کردن باشد، يعنی سياست را با زندگی روزمره خود پيوند دهيم.»

وقتی بحث استفاده از تجربه ی نسل پيشين ايرانيان مقيم آلمان مطرح شد، باز به سراغ مهران براتی رفتيم و از او پرسيديم که پيشنهاد او برای ادامه ی راه اين جوانان چيست؟ وی با بيان اينکه اميدوار است اين نسل فعال آن انحصارطلبی نسل پيشين را نداشته باشد گفت: « برای مملکتی مانند ما بايد نفسی طولانی داشت. اکنون بايد برای حفظ موجوديت جوانان، زنان و مردانی که زندگيشان در خطر است کاری کرد. فقط اين نيست که در حمايت از خواست آنها اينجا تظاهرات کنيم، بلکه حفظ يک نسل سياسی در ايران به خصوص نسل جوان سياسی بايد مورد توجه قرار گيرد. نسل جوان سياسی اينجا بايد روی اين مسايل کار کند، جلسه بگذارد و به طور جدی وارد بحث شود و دچار نااميدی نشود.»

در نهايت سوال پايانی ما از جوانان ايرانی، شايد بحثی پيچيده است که ما تنها نگاهی گذرا به آن کرديم. سوالی در باب هويت ... «ايرانی بودن» را چگونه تعريف می کنيد؟

  • ايرانی بودن برای من يعنی عاشقی که هميشه در حال جنگ است.

  • با اين که دوست ندارم تاکيد کنم يک ايرانی، افغان يا هر چيز ديگری هستم و نمی خواهم در دام ناسيوناليسم بيفتم ولی يک تاريخ و درد مشترک وجود دارد که گاهی اوقات يک دفعه واکنش هويتی نشان می دهی، يعنی من ايرانی هستم.

  • برای من ايرانی بودن يعنی يک کودکی و نوجوانی گمشده، خاطراتی که پشت مرزها مانده و من آمده ام اين سو.

  • ايران برای من هيچ مفهومی ندارد. حس خوبی است از کشوری که به آنجا تعلق دارم با مردمی که همزبانيم يا اگر هم همزبان نيستيم، همديگر را می فهميم.

  • و محمدرضا مرتضوی، تنبک نواز جوان ايرانی، اين احساس را اين گونه تعريف می کند: هر کشوری تاريخ و فرهنگ خود را دارد و حتی عواطف و فرهنگ نسل به نسل از نظر ژنتيکی منتقل می شود. به عنوان مثال وقتی برای يک ايرانی که اينجا بزرگ شده و يک کلمه فارسی حرف نزده، ريتم ها را می زنم و به ريتم شش هشتم می رسم فوری عکس العمل نشان می دهد چون اين ريتم مختص ايران است.
  • 16x9 Image

    هانا کاویانی

    هانا کاویانی، از سال ۱۳۸۶ با رادیو فردا به عنوان خبرنگار و گزارشگر همکاری می‌کند. او در این مدت تحولات سیاسی و دیپلماتیک از جمله فراز و فرودهای مرتبط با پرونده هسته‌ای ایران، و مذاکرات منتهی به توافق هسته‌ای ایران و قدرت‌های جهانی را از نزدیک دنبال کرده است.

XS
SM
MD
LG