لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۰۷:۴۳

اورسن ولز؛ نابغه‌ای که گریست


امسال صدمین سال تولد اورسن ولز، فیلمساز برجسته تاریخ سینماست که به این مناسبت، بزرگ‌ترین مراکز فیلم جهان، یعنی انستیتو فیلم بریتانیا و سینماتک فرانسه، برنامه کاملی را در بزرگداشت او تدارک دیده‌اند: از نمایش تمام فیلم‌ها تا تلاش برای گردآوری آثار ناتمام و هر نوع تصویر ضبط شده از او از جمله برنامه‌ها و فیلم‌های تلویزیونی. و در واقع تمامی هر آنچه که از این نابغه عالم سینما باقی مانده است.

اورسن ولز در بیست و سه سالگی با برنامه‌ای رادیویی تحت عنوان «جنگ دنیا‌ها» که روایت تخیلی حمله موجودات فضایی به کره زمین بود، آمریکا را دچار وحشت کرد و بسیاری از مردم از ترس به خیابان‌ها آمدند. همین راه را باز کرد تا فیلم جاه‌طلبانه‌ای بسازد که قطعاً ستایش شده‌ترین فیلم تاریخ سینماست و چند دهه در راس فهرست بهترین‌های تاریخ سینما قرار گرفت: «همشهری کین».

همشهری کین؛ از ستایش‌شده‌ترین آثار تاریخ سینما
همشهری کین؛ از ستایش‌شده‌ترین آثار تاریخ سینما

اما اختیار و قدرتی که ولز در ساخت همشهری کین داشت - و ناشی از شهرت و محبوبیت‌اش برای‌‌ همان برنامه رادیویی بود- خیلی زود رنگ باخت: زمانی که پس از پایان کار «آمبرسون‌های باشکوه» برای فیلمبرداری از کارناوال ریو به برزیل رفته بود، کمپانی تولید کننده (آر کی او) که از فضای روشنفکرانه و شخصی فیلم راضی نبود، از تدوین گر فیلم (رابرت وایز) خواست که فیلم را مطابق خواست آن‌ها دوباره تدوین کند که حاصلش دور انداختن یک ساعت از فیلم و تغییر پایان آن بود. نتیجه، یکی از حسرت‌های بزرگ تاریخ سینما را به جا گذاشت: فیلمی که بسیاری معتقدند می‌توانست شاهکار ولز و یکی از قلل مرتفع تاریخ سینما باشد، قلع و قمع شد و بخش‌های بیرون کشیده شده از فیلم از بین رفت تا امکان بازسازی آن برای همیشه منتفی شود.

رابرت وایز می‌گوید که ولز تا آخر عمر دیگر با او حرف نزد. این موضوع چون زخم کهنه‌ای با ولز باقی ماند. در مستند تازه‌ای درباره او به نام «شعبده باز» که در انستیتو فیلم بریتانیا به نمایش درمی آید، زنی که در سال‌های آخر عمر با ولز در اسپانیا زندگی کرده می‌گوید [نقل به مضمون]: «یک روز از جلوی یک سینما رد می‌شدیم که آمبرسون‌های باشکوه را داشت نمایش می‌داد. ولز ایستاد و بعد وارد راهروی سینما شد. چند دقیقه بعد داخل شدم که ببینم چه می‌کند، چون اصلاً دوست نداشت این فیلم را تماشا کند. دیدم بیرون در سالن نمایش ایستاده و به صدای فیلم گوش می‌کند و اشک می‌ریزد.»

جفای هالیوود به یکی از بزرگ‌ترین نوابغ هنری سده بیستم به همین جا ختم نمی‌شود. ولز در جدال با استودیو‌ها و تهیه کننده‌ها، ترجیح داد خیلی زود هالیوود را ترک کند و به اروپا برود.

او برای سال‌ها در کشورهای مختلف به دنبال پول و تهیه کننده بود (که پایش به ایران هم رسید و همسر اشرف پهلوی، مهدی بوشهری، سرمایه‌گذار آخرین فیلم ناتمام او به نام وی دیگر باد بود) تا فیلم‌هایی را که دلش می‌خواهد بسازد: فیلم‌هایی که نشان یک مولف ستایش برانگیز را با خود دارند با امضای خاص او؛ فیلم‌هایی به شدت شخصی- و بدون باج دادن به سلیقه و نظر مخاطب- درباره تنهایی انسان (چیزی که مساله خودش هم بود: به رغم هیاهوی اطرافش با علاقه بسیار به زنان و عشق به غذا خوردن و لذت بردن، به شدت تنها به نظر می‌رسید) با سبک و سیاق بصری حیرت انگیز، با نماهای کج و معوج و زوایای غریب- از نماهای سقفی تا دوربین روی زمین- با عمق میدان‌های چشمگیر- که بعد استثنایی‌ای به فضای فیلم‌های او می‌دهد- تا پله‌های مارپیچی که چون موتیف از همشهری کین و آمبرسون‌های باشکوه تا «محاکمه» ادامه می‌یابند، و جهان تلخ و تیره‌ای که جبر گریز ناپذیرش را بر ما تحمیل می‌کند (در شاهکار بلامنازعش- و به گمانم بهترین فیلمش- «نشانی از شر» تا فیلم شگفت انگیزش «محاکمه» که اگر کافکا زنده بود و می‌خواست فیلمی بسازد احتمالاً همین فضا را برای رمانش بازسازی می‌کرد؛ همین قدر سوررئال، تلخ و سیاه، و آخرالزمانی، با صحنه‌ای درخشان در انتهای فیلم که آقای ک. در کلیسا با دو شخصیت کلیدی که نماینده قدرت و پول و مذهب‌اند، روبرو می‌شود و حرف نهایی‌اش در جواب کشیش که او را «پسرم» صدا می‌کند، «نه» تکان دهنده‌ای است به زر و زور: «من پسر تو نیستم»).

در مستند تازه دیگری که امسال درباره ولز در جشنواره کن به نمایش درآمد، شاهد یکی از آخرین گفت‌و‌گوهای او هستیم. ولز می‌گوید: «سینما به من خیانت کرد. سینما معشوقه‌ای بود که به من خیانت کرد اما من باز دوستش داشتم. نود درصد از عمرم را برای سینما تلف کردم، نود درصد از عمر من صرف پیدا کردن پول برای ساخت فیلم شد.» او خودش را کنترل کرد تا اشک از گوشه چشمان ترش سرریز نشود، اما به گمانم هر عاشق واقعی سینما در این صحنه با او می‌گرید.

XS
SM
MD
LG