لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۱۲:۳۵

«انقلابی که دزديده شد»


ناهيد پرشون سروستانی
ناهيد پرشون سروستانی
«انقلاب دزديده شده من» عنوان فيلم مستندی است از ناهيد پرشون سروستانی که پيشتر با فيلم ملکه و من به مساله مبارزات سياسی در دوره انقلاب ايران، در ملاقاتی تازه با ملکه سابق ايران پرداخته بود.
اين بار او به سراغ زنانی می رود که در دهه شصت تجربه هولناک زندان را گذرانده اند و تا پای مرگ رفته اند. فيلم با چند تن از آنها گفت و گو می کند و در نهايت آنها را در يک خانه در کنار هم قرار می دهد تا خاطراتشان را مرور کنند.
اين فيلم اين روزها در جشنواره ابوظبی به نمايش درآمد. با ناهيد پرشون سروستانی در حاشيه اين جشنواره گفت و گو کرده ام.
بعد از ملکه و من دوباره برگشتيد به موضوعی سياسی: پرداختن به اعدام های دهه شصت. با توجه به اين که برادر خودتان را در اين اعدام ها از دست داه ايد، يک نوع دغدغه شخصی بود؟
هم يک دغدغه شخصی بود و هم واقعاً می خواستم که درباره ايران يک فيلم تهيه کنم که مردم ببينند و بشوند که ماجرا اصلاً چه بوده و چه هست و سياست جمهوری اسلامی چيست؛ يعنی ترکيبی بود از مساله ای شخصی و هم اجتماعی.

تمام کردن اين فيلم خيلی طول کشيد و من اواخر فيلم نمی دانستم که چيزهايی که از اول می خواستم در فيلم هست يا نه. خودم باورم نمی شد که فيلم وقتی تمام شود اينقدر عکس العمل های خوب بگيرد. الان حدود ده ماه است که فيلم را در کشورهای مختلف نمايش می دهم و در سوئد هم نمايش اش از هفته پيش آغاز شده و می بينم که عکس العمل ها خيلی عالی است. مردم می گويند که نمی دانستيم که چه گذشته است.

حتی خيلی از ايرانی ها نمی دانند. حتی خود من که قبلاً سياسی بودم و مبارز، نمی دانستم که در زندان ها چه خبر است. برای همين حتی خودم من هم وقتی برخی چيزها را می شنيدم شوک می شدم.
راجع به مخاطب حرف زديد. بيشتر به مخاطب خارجی فکر می کرديد يا ايرانی؟ منظورم ديده شدن فيلم به طور مخفی در ايران است...
وقتی فيلم تهيه می کنم مخاطب ام بيشتر بين المللی است تا ايرانی. اصلا فکر نمی کنم که ايرانی ها مخاطب من هستند، چون اگر اين طور فکر کنم متوقف می شوم و همه اش يابد فکر کنم که ايرانی ها چه دوست دارند بشنوند و بخاطر همين، فيلم چيزی که من می خواهم نمی شود. من خودم در ايران زندگی نمی کنم و در خارج می بينم که احتياج آنها چيست، به آن فکر می کنم و فيلم می سازم. ولی خوشحالم که ايرانی ها هم فيلم را ببينند، گرچه خودشان می داندد که در کشور ما چه می گذرد و چندان احتياجی به ساختن اين فيلم ها برای ايرانی ها نيست.
خود شما چقدر درگير بوديد با قضيه انقلاب؟
من هفده سالم بود که شروع کردم. يک جوان هفده ساله چقدر از سياست می داند؟ زياد نمی دانستيم ، فقط می خواستيم همه چيز را عوض کنيم، دنيا را تغيير دهيم و همه چيز مساوی باشد. من هوادار بودم يعنی جزو سازمانی نبودم چون سن ام کم بود. بچه هايی که اکثراً از خارج از کشور آمده بودند عضو بودند.

اما تمام جلسات با هم بوديم و ما کتاب مانيفست را که اصلاً نمی فهميديم چه هست مجبور بوديم که بخوانيم تا بفهميم اصلا چرا در اين جلسات شرکت می کنيم. در تمام جلسات کوهنوردی که آن موقع خيلی مهم بود شرکت می کرديم و حتی يادگيری اين که چطور از اسلحه استفاده کنيم که اگر لازم شد مسلحانه با رژيم بجنگيم چطور می توانيم اين کار را بکنيم. من روزنامه اتحاديه کمونيست ها را تايپ می کردم. در روزنامه «خبر» کار می کردم و همزمان روزنامه «حقيقت» را هم تايپ می کردم.
شما چند دهه است که بيرون از ايران زندگی می کنيد. آن وقايع و اتفاقاتی که در فيلم درباره اش می شنويم چقدر با شما مانده؟
من سال های زيادی مبارز نبودم. وقتی برادرم و دوستانم اعدام شدند و من از ايران بيرون آمدم، يک جورهايی اين بخش از زندگی ام را پشت سر گذاشتم و آن را تمام شده می ديدم و وقتی پس از دو سال زندگی غيرقانونی در دوبی به سوئد آمدم، دغدغه ام اين بود که زندگی عادی سوئدی داشته باشم و بتوانيم آنجا زندگی کينم و از بچه هايمان نگهداری کنيم. زندگی مان شد اين.

همه چيز را درباره سياست گذاشته بودم کنار تا اين که بعد از هفده سال توانستم برگردم ايران و وقتی ديدم کشور به چه شکلی درآمده، از همانجا عذاب وجدان شروع شد و ديدم که ما انقلاب کرديم که فکر می کرديم برابری می شود، و حالا به چه شکل درآمده؟

فکر کردم بايد کاری کرد. اما تنهايی نمی شود کاری کرد و سازمانی هم نيست که جزوش بشوی، ديدم فقط يک دوربين دارم که با آن می توانستم واقعيت ايران را نشان بدهم. از همان موقع می توانم بگويم که برگشتم به سياست، البته نه به شکلی که در چهار سال اخير بعد از انتخابات ۸۸. الان خيلی بيشتر درگير هستم. در زمان انتخابات مردم را در خيابان ديدم که آزادی و برابری می خواهند؛ درست مثل ما که سی سال پيش می خواستيم. اين زمان بود که فکر کردم ديگر زندگی عادی با خانواده کافی است و بايد کاری انجام بدهم. احساس کردم که وظيفه من است که اين کار را انجام دهم. وقتی که مردم فيلم را می بينند مقايسه می کنند با فاشيست ها و هيتلر، اما آن مربوط به گذشته است و تمام شده، ولی درباره ايران هنوز ادامه دارد.
طبيعتاً فقط اين زن ها نبودند که آن سال ها در زندان بوده اند، اما شما فقط زنان را انتخاب کرديد. چرا؟
ما در کارهای تيمی ای که می کرديم، زن و مرد با هم بودند و اين مساله ای نبود؛ اما برای اين که با احتياط بيشتری کار کنيم، گروه های دختران و گروه های پسران داشتيم. من در گروه دختران بودم و دوستانم هم طبيعتاٌ بيشتر دختران بودند. برای همين دنبال آنها گشتم که پيدايشان کنم. علت ديگرش اين بود که در مرحله نحقيق با مردان هم حرف زدم و ديدم که به اين شکل که زنان خودشان را باز می کنند و درباره چيزهايی که برايشان اتفاق افتاده حرف می زنند، در مورد مردان اين طور نيست. مردان سخت شان بود که درباره جزئيات صحبت کنند و کلی حرف می زدند. فکر نمی کنم به اين شکل برای مخاطب جذاب می شد.
برای ساختار تکنيکی فيلم، فکری از قبل داشتيد يا اين که تنها سعی کرديد موقعيت ها را فيلمبرداری کنيد؟
فکرم اين بود که به خانه تک تک آنها در کشورهای مختلف می روم و با آنها مصاحبه می کنم که ببينيم زندگی الان آنها چطور است. وقتی که آنها را در خانه خودم جمع کردم، هر روز شش يا هفت صبح بلند می شدند و درباره خاطراتشان حرف می زدند تا زمانی که می خواستند بخوابند. حتی در خواب هم خواب زندان می ديدند. من فکر می کردم که آنها هر کدام در يک اتاق خواهند بود و با آنها مصاحبه خواهم کرد، اما آنها تشنه اين بودند که با هم باشند و حتی در يک اتاق در کنار هم بخوابند. به هر حال فکر می کنم فيلم مستند هيچ وقت چيزی نمی شود که از اول تصميم گرفته ای.
XS
SM
MD
LG