لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۱۶:۲۱

رويارويی طيف سياسی با تغييرات اجتماعی


جلیل روشندل
جلیل روشندل

جلیل روشندل، استاد علوم سیاسی در آمریکا در بخش اول "طيف سياسی" و انديشه "تغيير و دگرگونی" به عنوان پيش نياز دموکراسی را بررسی کرد. وی در بخش دوم از رويارويی طيف سياسی با تغييرات اجتماعی، نوشته است. اين سلسله گفتارها همچنان هر دو هفته يکبار در بخش انديشه به خوانندگان راديو فردا تقديم خواهد شد.

تغييرات سياسی معمولاً از مقولات مشکل زندگی اجتماعی هستند. طرز تلقی و رفتار فرد درقبال تغييرو دگرگونی سياسی با جايگاه آن فرد در طيف خطی سياسی رابطه دارد. بايد اول به سمت و سوی تغيير در جامعه نگاه کرد و جهت آنرا با جايگاه فرد سنجيد تا موضعگيری فرد را در قبال آن تغيير ارزيابی يا محاسبه کرد.

در اينجا يکی از سوالاتی که مطرح می شود عبارت است از اينکه آيا جهت حرکت آن تغيير "پيشرو" است يا "واپس گرا" است؟ آيا جامعه را به پيش خواهد برد يا به عقب بر می گرداند؟ آيا تغيير در شرف انجام موجب جابجايی طبقات اجتماعی و مناسبات سياسی – اقتصادی جامعه می شود و زير ساخت ها را دگرگون می کند يا صرفا جنبه نمای خارجی و شکلی دارد؟ انديشمندان و روشنفکران وحتی بسياری از مردم عادی درهر جامعه می توانند از ديدگاه خود سمت و سوی يک حرکت را که با شعار تغيير شروع می شود تشخيص دهند و يا جهت حرکت را احساس کنند.

در جوامع باز و چند صدايی و به عبارت ديگر دموکرات، کوشش در جهت انقياد و محدود سازی تغيير و دگرگونی از طريق کاربرد زور و استفاده از قدرت دولتی صورت نمی گيرد. اما در جوامع بسته که معمولا تغيير به معنی تهديد برای طبقه حاکمه است از هيچ کوششی برای مسدود ساختن حرکتی که می تواند موجب تغييرات اساسی شود خودداری نخواهد شود. در اين راستا امکان فرصت طلبی، نيرنگ، و سوء استفاده نيز هميشه وجود دارد. به همين جهت فرد بايد مراقب و هوشيارباشد که اهداف واپسگرايانه پشت لايه ای از رنگ های جذاب و زنده مخفی نشده باشند.

در جوامع باز و چند صدايی و به عبارت ديگر دموکرات، کوشش در جهت انقياد و محدود سازی تغيير و دگرگونی از طريق کاربرد زور و استفاده از قدرت دولتی صورت نمی گيرد. اما در جوامع بسته که معمولا تغيير به معنی تهديد برای طبقه حاکمه است از هيچ کوششی برای مسدود ساختن حرکتی که می تواند موجب تغييرات اساسی شود خودداری نخواهد شود. در اين راستا امکان فرصت طلبی، نيرنگ، و سوء استفاده نيز هميشه وجود دارد.

رژيم های سياسی واپسگرا معمولا اهداف خود را درورای تاکتيک های گوناگونی مخفی و با استفاده از احساسات يا اعتقادات عامه مردم ، موافقت و حمايت جامعه را خريداری ويا با توسل به ارعاب از مردم بدست می آورند تا در مقابل تغيير ايستادگی کنند و در نهايت اصل تغيير را به عنوان عاملی منفی و يا براندازی نظام معرفی و تبليغ می کنند.
از طرف ديگر موج تغيير و دگرگونی موقعی که به سمت جلو حرکت می کند الزاماً چيز بد يا خوبی نيست و صرفاً حرکتی است که می خواهد"وضع موجود" را با چيزی متفاوت و تازه و اغلب نا آشنا، عوض کند. همين امر باعث می شود که "تغيير" برابر با "تهديد" فرض شود و با تعصب و مقاومت دست راستی ها روبرو شود.

رژيم های سياسی واپسگرا معمولا اهداف خود را درورای تاکتيک های گوناگونی مخفی و با استفاده از احساسات يا اعتقادات عامه مردم ، موافقت و حمايت جامعه را خريداری ويا با توسل به ارعاب از مردم بدست می آورند تا در مقابل تغيير ايستادگی کنند و در نهايت اصل تغيير را به عنوان عاملی منفی و يا براندازی نظام معرفی و تبليغ می کنند.


تغيير واپسگرايانه، کوششی است در بازگرداندن وضع موجود به سمت و سوی سابق يا استقرار مجدد سياست و نهادی که قبلاً وجود داشته و با سياست های حاکم فعلی همسو است حتی اگر در ذهن و خاطره مردم تاثير مثبتی بجای نگذاشته باشد. اگر افق و جايگزين کاملاً روشنی وجود نداشته باشد، تغيير وضع موجود به وضع سابق با مقاومت مردم روبرو می شود.
معمولاً تغييرسريع حتی اگر پيشرو و مترقی باشد مخالفانی از هردو سو دارد: گروهی که خواهان وضع موجود هستند و گروهی که بخاطر فقدان دلايل عينی ملموس نمی خواهند وضع موجود را عوض کنند هردو در برابر تغيير مقاومت می کنند. در شرايط انقلابی، هر دو اين گروها با انقلاب مخالفند چراکه يا وضع موجود را بر دوران گذار انقلاب ترجيح می دهند و يا اينکه از نتيجه نهايی تغيير و دگرگونی و يا ضرورت آن چيزی را درک نمی کنند.


برای نمونه می توانی به سياست کشف و منع حجاب درزمان رضاشاه وسياست بازگشت به دوران حجاب اجباری در سالهای اوليه حکومت جمهوری اسلامی ايران نگاه کرد. هردو سياست، سياست های تغيير از نوع سريع يا انقلابی محسوب می شوند.

کشف حجاب دراواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تغييری است که سابقه تاريخی ندارد و می خواهد وضع موجود را عوض کند و تصوير ملموسی از وضع مطلوب ارائه نمی دهد. زير ساخت های اجتماعی وقت (بی سوادی، نا آگاهی ازاوضاع جهان و نقش زنان درآن) اجازه نمی دهد که منطق کشف حجاب برای پنجاه درصد از جمعيت کشور قانع کننده باشد و بنا بر اين دست کم دو عامل برعليه آن سياست واردعمل می شود:

- اول، مخالفت شرع و روحانيت، (نگرش از ديدگاه تهديد) و
- دوم فقدان سابقه تاريخی بی حجابی در حافظه مردم ( عامل نگرانی از تغيير وضع موجود ). اغلب مردم چيزی را بنام بی حجابی تجربه نکرده بودند و توان مقايسه وضع تحميلی را نداشتند.
در مقابل اين وضعيت دست کم دو عامل را می توان در جهت حمايت از آن سياست نام برد:

- اول، همسويی و همزمانی اين اقدام با ساير اقداماتی که در جهت پيشرفت مملکت در حال انجام شدن بودند ولی برخلاف مساله حجاب مخالفت شرعی نداشتند و منفعت آن ملموس بود. برای مثال تاسيسات نوين نظامی، اجتماعی و فرهنگی در کنار اقداماتی در جهت توسعه، ايجاد شبکه راههای ارتباطی ، مدارس و تاسيسات مدنی. بسياری از اين اقدامات ظرفيت برای مشارکت زنان به عنوان نيمی از موتور محرکه و قدرت توليد جامعه فراهم می کردند.

- دوم، شنيدارها و ديده های به فرنگ رفته ها که به همراه خود فکر آزادی و پيشرفت را در کنار برابری به ارمغان آورده و به تدريج به گسترش آن می پرداختند. هر چند که اين عامل دوم فقط در پايتخت و مراکز پر جمعيت و شهر های مرزی و بندری که مرکز ارتباطات و مبادلات خارج بودند موثر بود و نه درهمه جای کشور که عمدتاً تحت نفوذ روحانيت قرار داشت.


به اين اعتبار عناصر وابسته به قشر ارتجاعی و محافظه کار طيف، در يک طرف؛ ميانه رو ها در وسط، و ليبرال ها و راديکال ها در سمت ديگر سياست کشف حجاب قرار گرفتند. البته قدرت عددی ليبرال ها و راديکال ها کمتر از ارتجاعيون و محافظه کار ها بود و تعداد ناچيزميانه روها هم موازنه را در هيچ سويی تغيير نمی داد. نهايتاً اين فشار و قدرت دولتی بود که موجب شد سياست کشف حجاب با اجبار پياده شود و نقش طيف سياسی در آن ناچيز بود.

در مقطع پس از انقلاب شرايط کاملاً واژگون شده بود. حافظه تاريخی مردم دوران قاجار و حجاب اجباری را به عنوان دوران عظمت و جلال زنان کشور نمی دانست. بر عکس، آن دوران به عنوان دوران عقب ماندگی در همه ابعاد زندگی ايرانيان و به خصوص زنان به ثبت رسيده بود. دورانی که نقش زن محدود به حرمسرا ويا همسری دوم و سوم و چهارم مردان متمول يا هوسباز بود.

با گذشت سه نسل، خانواده ها از سفره کف اتاق بلند شده و پشت ميز نشسته بودند؛ و بجای شمع و چراغ نفتی از برق و گاز به عنوان منبع دوم توليد انرژی بهره مند بودند. وسايل ارتباط جمعی، کتاب و مطبوعات چند زبانه، تحصيلات دانشگاهی و امکان رقابت علمی همراه با احساس برابری با مردان، نقش در نيروهای مسلح و انتظامی، داشتن حق رای و تعيين سرنوشت سياسی ،و بسياری امتيازات کوچک و بزرگ را تجربه کرده بودند؛ و همه اين عوامل سابقه تاريخی دوران حجاب را کاملاً سياه و نا خواستنی کرده بود. البته افرادی حتی در قشر تحصيل کرده مملکت وجود داشتند که به راحتی حجاب را پذيرا بودند و با آن مشکلی نداشتند.​

برعکس با گذشت سه نسل، خانواده ها از سفره کف اتاق بلند شده و پشت ميز نشسته بودند؛ و بجای شمع و چراغ نفتی از برق و گاز به عنوان منبع دوم توليد انرژی بهره مند بودند. وسايل ارتباط جمعی، کتاب و مطبوعات چند زبانه، تحصيلات دانشگاهی و امکان رقابت علمی همراه با احساس برابری با مردان، نقش در نيروهای مسلح و انتظامی، داشتن حق رای و تعيين سرنوشت سياسی ،و بسياری امتيازات کوچک و بزرگ را تجربه کرده بودند؛ و همه اين عوامل سابقه تاريخی دوران حجاب را کاملاً سياه و نا خواستنی کرده بود. البته افرادی حتی در قشر تحصيل کرده مملکت وجود داشتند که به راحتی حجاب را پذيرا بودند و با آن مشکلی نداشتند.

اين مورد اخير سوالی را درارتباط با طيف سياسی مطرح می کند. برخی ممکن است که خود را محافظه کار بدانند و نه مرتجع، اما بر سر يک موضوع خاص، مثلاً حمايت از حجاب اجباری در سالهای بعد از انقلاب که در واقع کوشش برای تغيير وضع موجود به وضعيتی است که در اوايل قرن حاکم بود اصرار داشته باشند. سوال اين است که آيا اين افراد با اين تفکر، محافظه کارمحسوب می شوند يا ارتجاعی؟

و جواب اين است که فرد محافظه کار با اين موضعگيری به مرتجع تبديل می شود. چنين افرادی ممکن است به درستی خود را محافظه کار بدانند ولی در نهايت يک نفرممکن است درزمان واحد در نقاط مختلفی از طيف سياسی قرار بگيرد و فقط معدودی از افراد هستند که جايگاه مطلق و خشک خود را برروی طيف بدون قابليت تغيير حفظ می کنند. بررسی ها نشان می دهد در عمل، يک فرد ممکن است در دو يا سه نقطه از طيف سياسی قرار بگيرد که الزاما در امتداد هم نباشند. افراد ممکن است در برخی مواقع احساس کنند به شدت با ارزشهای ليبرال همسو هستند در حاليکه در برخی موارد ديگر اصولاً با نظريه های ليبرال توافق نداشته باشند.

در بسياری از ازدواج های سال های پيش از انقلاب، ضمن اينکه ازدواج در شکل اسلامی آن صورت می گرفت، اصل دريافت و پرداخت مهريه در ميان بسياری از روشنفکران رنگ باخته بود. مبلغ مهريه زن به صفرو يا به طور سمبلیک به چند شاخه گل و يک شاخه نبات و يک جلد کلام الله محدود شده بود. زنان از بسياری جهات همطراز مردان بودند و در حيات اقتصادی و فرهنگی خانواده نقش برابر داشتند و ديگر لازم نبود پول شيری را که مادر به آنها خورانده بود از داماد بگيرند. اگر همسران زنان دوره قاجار يا پهلوی اول در مورد کشف حجاب اکراه داشتند در شروع دوران انقلاب با بازگشت به عهد حجاب و چادر و چاقچور به کل مخالف بودند.

- اگر بعد از انقلاب شعار وعمل "يا روسری يا تو سری" (توسل به خشونت) نبود؛
- اگر آقای بنی صدر در پاسخ سوالی که يک دختر جوان در يکی از سخنرانيهايش در مورد اينکه آيا موی سر خانم ها اشعه ای توليد می کند که مرد ها را به خود جلب می کند يانه سکوت زيرکانه نمی کرد و جواب درست می داد(فرصت طلبی)،
- اگر تبليغات و تحريک های مساجد و منبرها نبود (تبليغات و تحريک) ؛
- اگر تظاهرات ضد حجاب اجباری سرکوب نمی شد(خشونت سازمان يافته دولتی)؛
- و اگر حق انتخاب طبيعی به زنان داده می شد (محروميت از حقوق طبيعی)؛
امروز نه اين فضای اسيد پاشی حاکم بود و نه به فضای آزادی های يواشکی نيازی وجود داشت.

در حقيقت قضيه حجاب در ايران همانند برخی ديگر از کشور های اسلامی به قضيه ای غير دولتی، غير سياسی و غير امنيتی تبديل می شد که توسط خود خانم ها به بهترين نحوی به تعادل می رسيد همانطور که امروز در جامعه چند مذهبی، چند زبانی و چنذ قوميتی لبنان مشاهده می شود که زنان محجبه مسلمان بهترين روابط اجتماعی را با زنان غير محجبه مسلمان و غير مسلمان دارند. در عين حال آنها درمجاورت و حتی در محافظت حزب الله لبنان به صورتی مسالمت آميز زندگی می کنند. در مواردی حتی زنان غير محجبه از حزب الله هم حمايت می کنند.

اتفاقی که در مقطع پس از انقلاب در بعد طيف سياسی رخداد، تنها ماندن ليبرال ها و راديکال ها بود در حاليکه ارتجاعيون، محافظه کاران و حتی بخشی از ميانه روها با استفاده از قدرت سرکوب دولتی و بهره برداری از وجود دشمن خارجی (جنگ عراق) با يکديگر همدلی و همدستی کردند و کم کم قضيه حجاب از يک روسری ساده به سمت حجاب برتر و چادر و روبنده حرکت کرد و در هر مرحله تعداد بيشتری از خانم ها از مکان های عمومی بيرون رانده شدند.


اتفاقی که در مقطع پس از انقلاب در بعد طيف سياسی رخداد، تنها ماندن ليبرال ها و راديکال ها بود در حاليکه ارتجاعيون، محافظه کاران و حتی بخشی از ميانه روها با استفاده از قدرت سرکوب دولتی و بهره برداری از وجود دشمن خارجی (جنگ عراق) با يکديگر همدلی و همدستی کردند و کم کم قضيه حجاب از يک روسری ساده به سمت حجاب برتر و چادر و روبنده حرکت کرد و در هر مرحله تعداد بيشتری از خانم ها از مکان های عمومی بيرون رانده شدند.

مطالعه دگرگونی در ساير پديده های اجتماعی، فرهنگی و به ويژه اقتصادی در همين مقطع نشان می دهد که چگونه بخشهايی از طيف سياسی، که می تواند نهادهای ماندگار دموکراسی را بنيانگذاری کرد، تحت فشار دولتی تعطيل و يا موقتاً متوقف و بی اثر می شود.
در صحنه عمل تعطيل نهادهای دمکراتيک و به زنجير کشيدن بخشهايی از طيف سياسی فعال در جامعه موجب شد که در دانشگاه ها (فرهنگ)، و در مراکز خلق الساعه اقتصادی، طبقه متوسط که بار توليد اقتصادی و مديريت اجتماعی را بر عهده داشت قلع و قمع گردد. نتيجه مستقيم اين مداخلات آن بود که ماموران امنيتی و يا افراد مورد تائيد دستگاههای امنيتی جای اساتيد دانشگاه را گرفتند و بازار بجای توليد و توذيع تبديل به بازار سياه ارز و توزيع کالاهای بنجل وارداتی شد.

در چنين اوضاع و احوالی طيف سياسی بدون اينکه از نظر شکلی دگرگون شود از داخل مواجه با استحاله داخلی و مهاجرت ذرات تشکيل دهنده طيف می شود. به اين ترتيب ذرات طيف يا از ترس قدرت دولتی و يا از طريق فرصت طلبی مسخ شده و از سمت چپ به سمت راست حرکت می کنند چرا که در سمت راست از جايگاه امن تر و حمايت دولتی برخوردارند و می توانند منتظر فرصت مناسب برای بازگشت به جايگاه سياسی خود باقی بمانند.
البته برخی افراد در داخل بخش راديکال هم ترجيح می دهند بجای حفاظت از خود به حرکت انقلابی و مبارزه دست بزنند. اگر اين مسخ درونی را در قالب رنگ ها نشان بدهيم، نمودار زيرکه جهت آن از چپ به راست است به دست می آيد. البته هرقدر که به سمت ميانه روها و ليبرال ها حرکت می کنيم فشردگی و تجمع بيشتری را خواهيم ديد.



در مورد ايران در دهه ١٣٥٠ و ٦٠ بخشی از اين تناسخ ناشی از سرکوب عناصر چپ، راديکال ها و ليبرال ها توسط قدرت دولتی بود که با دستگيری، حبس، و فشارهای همه جانبه آنان را مجبور به سکوت و يا جلای وطن نمودند. به موازات اين اقدامات جای خالی ايجاد شده در طيف سياسی توسط نوکيسه ها، جنگ طلب ها، فرصت طلبان، آرمانگرايانِ دون کيشوت مآب، و يا در بهترين حالت مجيزگويان، مرثيه خوانان و مُقلّد ها پر شد.

عليرغم اينکه بعد ها فرصت کوتاهی برای ورود فعالان سياسی بداخل طيف فراهم شد اما با وقايعی که در موقعيت های مختلف پيش آمد از جمله در انتخابات ١٣٨٨مجدداً افراد سرکوب و تصفيه شدند و طيف سياسی موجود در ايران فرصت و يا نيروی کافی پيدا نکرد که به ايجاد تشکيلات حزبی اقدام کند و حد اکثر در شکل قشر ها و فراکسيون های دولتی در داخل حاکميت باقی ماند تا حاکميت بتواند ادعا کند جامعه ايران جامعه ای چند صدايی و به اصطلاح پلوراليستی است! صداهايی که اگر خارج از سرودخوانان دولتی آواز بخوانند يا حبس می شوند يا حصر خانگی.

کار طيف سياسی ايجاد بنيادهايی است که گروههای همفکر و يا نزديک به هم را در جامعه متشکل کرده و به صورت جريان سياسی زمينه را برای تشکيل حزب و نهادينه کردن تشکّل سياسی و نهايتاً دموکراسی فراهم می کند. دربخش سوم به بررسی بيشتر رابطه بين رنگهای طيف و مسيری که طی می شود تا يک حزب سياسی تشکيل شود خواهيم پرداخت.

کار طيف سياسی ايجاد بنيادهايی است که گروههای همفکر و يا نزديک به هم را در جامعه متشکل کرده و به صورت جريان سياسی زمينه را برای تشکيل حزب و نهادينه کردن تشکّل سياسی و نهايتاً دموکراسی فراهم می کند. دربخش سوم به بررسی بيشتر رابطه بين رنگهای طيف و مسيری که طی می شود تا يک حزب سياسی تشکيل شود خواهيم پرداخت.

در اينجا بايد تاکيد شود که وجود و تحمل طيف سياسی فعال نشانه سلامت يک جامعه است در حاليکه سرکوب و عدم تحمل آن نشانه حاکميت نظام اقتدار گرا و توتاليتر می باشد. جوامع توتاليتر در قبال تغيير و به ويژه تغييرات عميق تر واکنش های شديد تری بروز می دهند. در مورد عمق تغيير بايد گفته شود مرز و حوزه تغيير عميق همان خط بين محافظه کار و ارتجاعی است. هر قدر که مردم احساس کنند از خط تغيير فاصله بيشتری دارند احساس عدم رضامندی آنها نسبت به نظم موجود بيشتر و تمايل آنها برای تغيير فزونتر خواهد شد.

در مجموع، بر خلاف جوامع غربی و دموکراتيک که غالباً نسبت به پيشرفت و تغيير به قصد پيشرفت "تعصب" مثبت دارند و می خواهند آن را به نام خود ثبت کنند، بسياری از حاکميت ها در جوامع در حال توسعه و يا جهان سومی اين تعصب را به شکل منفی دارا هستند.

بخشی از تعصب منفی جوامع در حال توسعه ناشی از مناسبات خصومت آميز تاريخی آنان با جوامع پيشرفته است. از اين منظر تئوری های امپرياليسم، استعمار، استعمار نو و تئوری توطئه در ورای هر پديده ای که بوی تغيير بدهد از اولين ابزارهای تحليلی است که در جوامع جهان سومی و در حال توسعه مورد توجه و استفاده قرار می گيرد. اما دليل ديگرِ عناد و دشمنی با تغيير، ناشی از عدم درک اصل و ضرورت پيشرفت وفقدان نهادهای اجتماعی است که وجود رنگ های مختلف را در يک طيف سياسی امری طبيعی بداند وآنرا تحمل کند. (ادامه دارد)

* جليل روشندل – استاد علوم سياسی دانشگاه ايالتی شرق کارولينای شمالی

XS
SM
MD
LG