لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۱۶:۴۸

احمد نعیم‌آبادی؛ «برای اعتراض به تقلب بیرون رفته بود»


دیدار زهرا رهنورد با خانواده احمد نعیم‌آبادی در شهریور ۸۹
دیدار زهرا رهنورد با خانواده احمد نعیم‌آبادی در شهریور ۸۹
قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.

------------------------------------------------------------------------
please wait

No media source currently available

0:00 0:10:59 0:00
لینک مستقیم

مادر پرده پنجره‌ها را مرتب می‌کند و نور اتاق با بسته شدن پرده‌ها کم می‌شود. چند کتاب بیرون از قفسه کتابخانه روی هم بالا رفته است، پدر حواسش به اخبار تلویزیون است اما در گوشه اتاق خودش را سرگرم مرتب کردن کتاب‌های بیرون مانده از قفسه می‌کند و زیر لب طوری که بقیه اعضای خانواده هم بشنوند می‌گوید: «بعید است وزارت کشور برای راهپیمایی فردا مجوز بدهد».
پسر جوان‌تر خانواده شانه‌اش را بالا می‌اندازد و آرام می‌گوید: «مردمی که رأی دادند حالا می‌خواهند ببینند رأی‌شان چه شده است».
هیچ یک از اعضای خانه مخالفت نمی‌کنند. حتی مادر هم زیر لب دعا می‌خواند و به بچه‌هایش می‌گوید: «خدا جای حق نشسته است».
احمد نعیم‌آبادی
احمد نعیم‌آبادی
تنها دو روز قبل، در ۲۲ خرداد ۸۸، اعضای این خانه با همراهی هم رفته بودند پای یکی از صندوق‌های رأی محل و رایشان را در صندوق انداختند. حالا در تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی صدای محمود احمدی‌نژاد را می‌شنوند که مردم معترض به نحوه شمارش و اعلام نتایج آرا را به تیم شکت خورده در یک مسابقه فوتبال تشبیه می‌کند:
«در یک مسابقه فوتبال، پنجاه هزار، یا هفتاد هزار تماشاچی می‌روند، اما آن کسی که تیمش باخته، وقتی می‌آید بیرون، عصبانی است و به هر دری می‌زند.»
میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو کاندیدای معترض به نحوه شمارش و اعلام نتایج آرای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران در بیانیه‌ای از وزارت کشور درخواست مجوز برای راهپیمایی معترضان می‌کنند. این در حالی است که یک روز قبل یعنی ۲۴ خرداد مردم بدون فراخوان، خودشان برای اعتراض به خیابان رفته بودند.
برخی از روزنامه‌های منتقد توقیف و وب‌سایت‌های اینترنتی نزدیک به نیروهای منتقد نیز در داخل ایران فیلتر شده‌اند.
وزارت کشور نیز در بیانیه‌ای هشدار می‌دهد که «براساس قانون با تمامی برهم‌ زنندگان امنیت عمومی برخورد خواهد شد».
اما امروز ۲۵ خرداد صدای پراکنده شعارهای مردم در خیابان‌های تهران و شهرهای دیگر ایران پیچیده است. خانواده‌ها آرام آرام از خانه‌های خود خارج شده و برای اعتراض به خیابان آمده‌اند.
احمد نعیم‌آبادی یکی از همین معترضان است که به همراه برادر بزرگش در راهپیمایی روز ۲۵ خرداد شرکت می‌کند. او به گفته پدرش با نشانه‌های سبز از خانه بیرون می‌رود:
«احمد من از خانه که رفت بیرون، من داشتم مطالعه می‌کردم، جایی کار و جلسه داشتم، داشت می‌رفت بیرون پیشانی بند سبز به پیشانی‌اش بود، دو تا دستبند سبز به دست‌هایش بود. یک پیراهن سبز به تنش بود و یک کفش سبز به پایش. یعنی کاملاً مشخصه‌اش این بود که برای جریان سبز و به طرفداری از موسوی رفت بیرون. برای اعتراض به تقلب در انتخابات.»
پدر احمد می‌گوید که او برای طرفداری از میرحسین موسوی به خیابان رفته بود
پدر احمد می‌گوید که او برای طرفداری از میرحسین موسوی به خیابان رفته بود
چند سالی می‌گذرد که پدر خانواده بازنشسته شده است. او کارمند وزارت کشور بود و این روز‌ها خبر‌ها را به همراه سایر اعضای خانواده‌اش رصد می‌کند. تلویزیون از صبح در چند بخش خبری و با زیرنویس توی فیلم و سریال‌های پربیننده اعلام کرده که هیچ مجوزی برای راهپیمایی امروز صادر نشده و حالا پدر و مادر نگران بچه‌‌هایشان شده‌اند.
مردمی که توی پیاده‌‌رو‌ها ایستاده‌اند و نمادهای سبزشان را یکی یکی رو می‌ کنند. یکی پیشانی‌بند به سرش می‌بندد و یکی میان جمعیت دستبند سبز توزیع می‌کند. چند نفری هم جرئت به خرج می‌دهند و دستشان را با علامت v به نشان پیروزی بالا می‌برند. ‌ رفته رفته به شمار این مردم در پیاده‌رو‌ها اضافه می‌شود. کم‌کم پیاده‌‌رو ظرفیت این همه جمعیت را ندارد و جمعیت کُند پیش می‌رود. بعضی‌ها شعارهای پراکنده می‌دهند.
مردم به جای همراهی با شعاردهندگان، دعوت به سکوت می‌کنند. جوانان سبزپوش در طول مسیر راهپیمایی، کاغذی را بالای سر گرفته‌اند که رویش نوشته شده: «سکوت». برخی دیگر از راهپیمایی‌کنندگان نیز اصل ۲۷ قانون اساسی را عیناً روی کاغذ نوشته بودند که راهپیمایی مردم اگر بدون حمل اسلحه باشد، مجاز است.
حالا دیگرهیچ ماشینی توی خیابان نیست. خیابان آزادی کاملاً زیر پای معترضان است. در ردیف جلویی جمعیتی که به صورت منسجم و هماهنگ از پیاده رو‌ها به خیابان آمده‌اند، چند جوان سبزپوش، پارچهٔ بزرگی با خود می‌کشند که رویش نوشته شده است: «حماسه خس و خاشاک».
اشاره آنها به سخنان دیروز احمدی‌نژاد در میدان ولیعصر تهران است. جلوی پایگاه مقداد که مقر فرماندهی بسیج تهران است، شعارهای پراکنده مردم سکوت را می‌شکند. حالا دیگر مردم با دیدن چهره بسیجیان مسلح روی پشت بام پایگاه بسیج خشمگین می‌شوند و شعار‌ها را تکرار می‌کنند. شعار‌ها تند‌تر و تند‌تر می‌شود:

«مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر دیکتاتور....»
مرد مسلحی که از فراز یک پایگاه بسیج در حوالی میدان آزادی به روی راهپیمایان ۲۵ خرداد آتش گشود
مرد مسلحی که از فراز یک پایگاه بسیج در حوالی میدان آزادی به روی راهپیمایان ۲۵ خرداد آتش گشود
نیروهای بسیجی روی بام ساختمان‌های پایگاه مقداد، با سلاح‌هایی رو به آسمان قدم می‌زنند و با شنیدن شعارهای مردم خشمگین می‌شوند و از بالا به جمعیت شلیک می‌کنند:

«آقا فرار کن، سرت را بپا...»
«مزدور برو گم شو، مزدور برو گم شو...»
و سپس از میان جمعیت هم به سوی مردمی که در حال فرار هستند شلیک می‌شود. صدای مردم از میان جمعیت:

«اونی که بالا ایستاده داره رو به پایین می‌زنه؟»
«به مردم شلیک می‌کنند.»
احمد نعیم‌آبادی هم با پیشانی‌بند و پیراهن سبز میان جمعیت حوالی پایگاه بسیج ایستاده است. برادر بزرگش دست او را می‌گیرد تا جایی امن‌تر پیدا کنند. مردم خشمگین و نگران‌اند. دو برادر در میان جمعیت و با مردم پیش می‌روند؛ صدای مردم از میان جمعیت:
«چند نفر را زدند ما که دیدیم اصلاً، من خودم دیدم.»
«سه نفرش را ما دیدیم که زدند.»
احسان مهرابی، خبرنگار پارلمانی که آن روزدر میان معترضان حضور داشت و بعد‌ها خودش دستگیر و روانه اوین شد، می‌گوید که وقتی تب و تاب معترضان را حوالی پایگاه بسیج مقداد دیده بود می‌دانست که این منطقه آبستن حوادث تلخی خواهد بود:
«از ظهر‌‌ همان روز وقتی مردم از کنار پایگاه‌های بسیج رد می‌شدند می‌شدند و به یک نوعی اعتراض می‌کردند، می‌شد خشم و عصبانیت را در رفتار بسیجیانی که بر روی پایگاه ایستاده و نظاره‌گر اعتراضات مردم بودند دید.‌‌ همان موقع وقتی یکی از نمایندگان با من تماس داشت و سؤال کرد وضعیت به چه شکلی است من به او گفتم این منطقه‌ای که نزدیک پایگاه بسیج است به یک نوعی فضا متشنج است و احساس می‌شود که به درگیری بکشد. من از آن منطقه رفتم ولی بعد‌ها شنیدم که در‌‌ همان پایگاه بسیج به سمت مردم تیراندازی شده و این بحث بعد‌ها در گزارش کمیته پیگیری‌کننده وضعیت کشته‌شدگان حوادث بعد از انتخابات هم مشهود بود.»
اینجا محل درگیری، میان معترضان و نیروهای ضد شورش است. صدای شعارهای مردم خشمگین با صدای تیرهایی که به سمت آنان شلیک می‌شود در هم می‌آمیزد:

«مرگ بر بسیجی، مرگ بر بسیجی.... »
«نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.... »
مردم همچنان فریاد می‌کشند و دنبال راهی برای فرار می‌گردند. احمد و برادرش نیز پا به پای هم می‌دوند. ناگهان صدای ضجه زنان و مردان بلند می‌شود. یک نفر در میان جمعیتی که هراسان می‌دوید نقش زمین شده است. جوان‌تر‌ها برای کمک کردن به زخمی‌ها به عقب بر می‌گردند.

جمعیت گرد کسی که تیر خورده حلقه می‌زند و از نزدیک می‌بیند که جوانی دیگر پیکر خونین او که تیر خورده را روی پاهای خودش گذاشته است. او احمد نعیم‌آبادی است که در آغوش برادرش تمام می‌کند. بدن هر دو برادر غرق خون است. یکی ساکت است و دیگری با تمام توانش فریاد می‌کشد:

«وای، زدند... وای... کشتند، کشتند... وای...»
«می‌کشم می‌کشم آنکه برادرم کشت.... می‌کشم می‌کشنم آنکه برادرم کشت...»
هوا رو به تاریکی رفته است. برادر احمد خبر را به پدر و مادرش می‌دهد:
«احمد من را به وسیله تفنگ ساچمه‌زنی کشتند. یعنی کسی وسط جمعیت از این تفنگ‌های شکاری ظاهراً لوله‌کوتاه دستشان داده و این بچه‌ها را از توی جمعیت زدند. آنچه در پزشکی قانونی اعلام شده احمد به واسطه ساچمه به شهادت رسیده. ما هم گفتیم از بسیج شکایت داریم، از آن پایگاه بسیج شکایت داریم. بعد که گفتند ساچمه‌ای است گفتند ما باید از جایی سؤال کنیم که این اسلحه مربوط به کدام سازمان است. گفتیم خب معلوم است از کدام سازمان است، مربوط به یک سازمانی است که افراد غیررسمی و رسمی خود را مسلح کرده به این اسلحه که بیایند جوان‌های مردم را در جمعیت شناسایی کنند و با بزنند.»
پدر و مادر احمد نعیم آبادی راهی بیمارستان رسول اکرم می‌شوند. جایی که مسئولان بیمارستان به آنها می‌گویند که مأموران نهادهای امنیتی پیش از آنها به بیمارستان آمدند و احمد را به همراه چند تن دیگر از کشته‌شدگان از آنجا برده‌اند.
سنگ قبر دست‌کاری شده احمد نعیم‌آبادی/ کلمه شهید پاک شده و شهادت به وفات تغییر کرده است
سنگ قبر دست‌کاری شده احمد نعیم‌آبادی/ کلمه شهید پاک شده و شهادت به وفات تغییر کرده است
پیکر احمد هفت روز بعد از ۲۵ خرداد در کهریزک پیدا می‌شود و خانواده‌اش او را در قطعه ۵۶ بهشت زهرا به خاک می‌سپارند. همزمان وب سایت‌های خبری نزدیک به دولت نیز نام احمد را در لیستی ۳۶ نفره به عنوان یکی از بسیجیانی که توسط به گفته آنها «اغتشاش‌گران» کشته شده، معرفی می‌کنند. اما پدر احمد نعیم آبادی در مصاحبه‌ای که پیشتر با او داشتم، روایت دیگری دارد:
«ما روی قبر احمد کلمه شهید را نوشتیم این‌ها کلمه شهید را بر نتابیدند و رفتند روی کلمه شهید را فرز گرفتند و پاک کردند آن وقت می‌آیند از اسم احمد این طوری سو استفاده می‌کنند و می‌گویند ایشان بسیجی بوده، ایشان مخالف بسیجی بوده، نه مخالف آن بسیج بلکه مخالف این بسیجی که الان وجود دارد. ما هم هر کسی که بخواهد از اسم احمد سوءاستفاده کند را محکوم می‌کنیم.»
پدر و مادر احمد بار‌ها به دستگاه قضایی ایران رفته‌اند. آن‌ها شکایت کرده‌اند اما قاتلی معرفی نشده است. آفتاب از گوشه پرده‌ها به داخل خانه می‌تابد. پدر توی مبل فرو رفته و کتاب می‌خواند. مادر دعا می‌کند و برادر و خواهری جوان چشم به صفحه کامپیو‌تر دوخته‌اند.
نام احمد پس از مصاحبه‌های مکرر پدر و مادرش از لیست بسیجیان هوادار دولت حذف شده است. برادر احمد به خاطر می‌آورد آخرین آغوش روز ۲۵ خرداد را. خواهر احمد خبر‌ها را می‌خواند و آرام پشت کامپیوترش گریه می‌کند.
XS
SM
MD
LG