لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۱۳:۲۰

خاموشی خالق سینمایی «سکوت بره ها»؛ جاناتان دمی درگذشت


نام جاناتان دمی با «سکوت بره ها» در سال ۱۹۹۱ بر سرزبان‌ها افتاد.
نام جاناتان دمی با «سکوت بره ها» در سال ۱۹۹۱ بر سرزبان‌ها افتاد.

جاناتان دمی، فیلمساز آمریکایی که فیلم‌های مطرحی چون «سکوت بره ها» و «فیلادلفیا» را در کارنامه‌اش دارد، روز چهارشنبه بیست و ششم آوریل، پس از یک دوره طولانی مبارزه با سرطان در بیمارستانی در منهتن نیویورک درگذشت.

جاناتان دمی در اواخر جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۴ در آمریکا متولد شد. آغاز فعالیت‌های سینمایی او از سال ۱۹۷۱ در استودیوهای راجر کورمن بود؛ فیلمساز تاثیر گذاری که «بی مووی»- فیلم‌های کم خرج و ارزان- می ساخت و گروه بزرگی از سینماگران شاخص نسل بعد سینمای آمریکا را پرورش داد: از مارتین اسکورسیزی تا جیمز کامرون.

جاناتان دمی از کورمن بسیار آموخت؛ از جمله اهمیت دادن مضاعف به تماشاگر و تلاش برای راضی و همراه کردن آنها در صحنه‌های مختلف و اساساً فیلم ساختن برای عامه تماشاگر. در نتیجه در کارنامه او - شاید به مانند استادش-افت و خیز زیادی دیده می شود و فیلم هایی به شدت متفاوت با یکدیگر. از این روست که دمی هیچگاه به اندازه برخی از فیلمسازان هم نسل‌اش - مثلاً مارتین اسکورسیزی- جدی گرفته نشد؛شاید مهمترین مشکل دوره کاری او در همین نکته نهفته است: فقدان یک امضای شخصی.

شاید دلیل این امر را باید در ابتدای کار او جست و جو کرد: جایی که فیلمسازان شاخص هم نسل او- از اسکورسیزی تا کوپولا- در اولین فیلم‌هایشان در گیشه با موفقیت‌های حیرت انگیزی روبرو شدند (و طبیعتاً اعتماد به نفس و قدرت بیشتری برای ساخت فیلم‌های دلخواهشان به دست آوردند)، اما فیلم‌های دمی در دهه هفتاد هیچ کدام موفقیت تجاری نداشتند- چه سه فیلمی که در استودیوی کورمن ساخت و چه اولین فیلم او خارج از استودیوی کورمن که مورد توجه منتقدان قرار گرفت اما در گیشه شکست سختی خورد.

در دهه هشتاد «ملوین و هوارد» راه را برای او هموارتر کرد تا از ستارگان شناخته شده هالیوود استفاده کند و در سال ۱۹۸۶ با فیلم «یک چیز وحشی» به بخش مسابقه جشنواره کن راه یافت؛ فیلمی که هنوز مورد تحسین بلامنازع فیلمساز ستایش شده‌ای چون پل تامس اندرسون است که به مهمترین تحسین گر دمی در این سال‌ها بدل شده است.

اما نام دمی با «سکوت بره ها» در سال ۱۹۹۱ بر سرزبان‌ها افتاد؛ نه تنها او جایزه اسکار بهترین کارگردانی را به خانه برد بلکه سکوت بره‌ها به یکی از سه فیلمی بدل شد که در تاریخ سینما موفق به دریافت همه پنج جایزه اصلی اسکار شده است.

با آن که سکوت بره‌ها کماکان امضای سازنده‌اش را کم دارد، اما از حیث فضاسازی و تکنیک در روایت یک داستان دلهره آور و غریب بسیار مورد تحسین واقع شد و تاثیر بسزایی بر فیلم‌های این ژانر گذاشت.

فیلم بعدی او، فیلادلفیا هم از فیلم‌های مهم و راهگشا درباره همجنس گرایی و بیماری ایدز در هالیوود محسوب می شود که جایزه اسکار بهترین بازیگر را برای تام هنکس به ارمغان آورد.

اما دمی فیلمی نزدیک به شاهکار هم در کارنامه‌اش دارد که پانزده سال بعد ساخت: ریچل ازدواج می کند که شباهتی با دیگر فیلم‌های مطرح او ندارد. همه چیز خیلی ساده شروع می‌شود و به نظر می‌رسد فیلمساز حین ساخت فیلم تفریح زیادی هم کرده باشد: جمع شدن ‏دور هم برای ساخت یک فیلم ارزان و تجربی "خانگی" با استفاده از موسیقی و رقص و دعوت از دوستان کارگردان ‏برای بازی در فیلم [دمی می‌گوید که نما‌ها هیچ‌گاه تمرین نشده‌اند و به بازیگران اجازه داده تا در یک صحنه و اتفاق ‏واقعی شرکت کنند با این پیش‌فرض که ممکن است دوربین دکلن کوئین فیلمبردار آنها را ضبط کند.]

همه اینها با ‏تکیه کامل به یک دوربین سیال است که تمام بار فیلم را به دوش می‌کشد و آن را به یک شبه‌ مستند تأثیرگذار تبدیل می‌کند: ‏تمام فیلم به طرز حیرت‌انگیزی به شکل دوربین روی دست تصویربرداری شده و این دوربین لرزان- که با استادی تمام ‏حرکت می‌کند و بی‌شک تجربه‌ای است شگرف- موفق می‌شود لحظه لحظه احساسات درونی شخصیت‌های فیلم را با ‏تماشاگر قسمت کند.

سیالیت دوربین و بازی‌های روان - و‌گاه عالی تقریباً همه بازیگران- خیلی راحت تماشاگر را به ‏درون یک خانواده می‌برد و حس‌های عاطفی آنها را با ما قسمت می‌کند. در واقع قصه‌ای در کار نیست؛ یک فیلم ‏ضد قصه که کاملاً در عرض حرکت می‌کند. با این حال حس صمیمانه حاکم بر فیلم و شخصیت‌ها، چنان تماشاگر جدی ‏را شیفته صحنه‌ها می‌کند، که نگاه برگرفتن از پرده حتی برای ثانیه‌ای، تماشاگر را از روند حساب‌شده و مینیاتور‏گونه فیلم غافل می‌کند. ‏

در نتیجه فیلم اساساً نوعی نمایش خدایی کارگردان است: اینکه همه چیز خلاصه می‌شود در یک کارگردانی طراز ‏اول که می‌تواند با کنترل همه چیز و هدایت کامل آنها در مسیری کاملاً حساب‌شده، نه تنها نبود داستان را از یاد ببرد، ‏بلکه می‌تواند جهانی خلق کند که تماشاگر در واقع و به روشنی، بخشی از آن باشد: در لحظه لحظه این فیلم دو ساعته با ‏شخصیت‌ها می‌خندیم، می‌رقصیم و گاه حتی در تاریکی سینما اشک می‌ریزیم. ‏

XS
SM
MD
LG