لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۲۰:۲۸

«از بی احترامی انگليسی ها به ايرانی ها، آمريکايی ها جوش آوردند»


دوران رياست جمهوری ريچارد نيکسون، اوج ماه عسل آمريکا و ايران بود، دورانی که واشينگتن هر چه تهران می خواست، جز بمب اتمی، بی چون و چرا در اختيارش می گذاشت
دوران رياست جمهوری ريچارد نيکسون، اوج ماه عسل آمريکا و ايران بود، دورانی که واشينگتن هر چه تهران می خواست، جز بمب اتمی، بی چون و چرا در اختيارش می گذاشت
بخش سی و دوم:

در برنامه پيشين شنيديم که دکتر علی امينی، آنچنان که گفته می شد، با فشار آمريکا به نخست وزيری رسيد، و محمدرضاشاه صدارت او را با اکراه پذيرفت. در همان زمان همچنين گفته می شد که دوستی دکتر امينی با رابرت (باب) کندی برادر رئيس جمهوری آمريکا، عامل اصلی نخست وزيری او بوده است. در هر حال، واشينگتن اميدوار بود که با روی کار آمدن دکتر امينی، ايران دست به اصلاحاتی گسترده بزند و بيم گسترش کمونيسم در منطقه را يکسره از ميان ببرد. آمريکايی ها بزودی دريافتند که روی اسبی برنده شرط بندی نکرده اند. دکتر امينی در جامه صدارت، چهره يی جز آنچه آمريکاييان انتظار داشتند به نمايش گذاشت.

please wait

No media source currently available

0:00 0:24:36 0:00
لینک مستقیم


«آمريکايی ها به دکتر امينی دل بسته بودند تا پای کمونيسم از ايران را برای هميشه کوتاه کند اما اين سياستمدار برآمده از خاندان قاجار ناگهان تصويری از ايران به دست دادکه با خزانه تهی، درمانده و فلکزده، همانند سيبی رسيده بود که بزودی به دامان مسکو می افتاد»

دکتر علی امينی( يکی از سياستمدارانی که برغم پزشک نبودن، عنوان «دکتر» با نامشان عجين شده است، مانند دکتر مصدق، دکتر فاطمی، دکتر بقائی وو...)، در نخستين روزهای نخست وزيريش با اعلام «ورشکستگی ايران»، و ضرورت«محکم تر بستن کمربندها» در ايران، در ايرانی که مردمش، خسته از کشمکش طولانی و توانفرسا بر سر نفت، در پی رفاه و آسودگی بيشتر بودند، حتی دوستان آمريکايش را نيز شگفتی زده کرد.

اين گفته های نخست وزير جديد، اگر سودی داشت، برای سردمداران اردوگاه شرق داشت تا استدلال کنند: ايرانيان ! ببينيد! حاصل شما از دوستی زمامدارتان با جهان غرب چيزی جز ورشکستگی و خزانه يی تهی نيست.

شامه محمد رضاشاه و رايزنانش قوی تر از آن بود که نا مطبوعی اين گفته ها را برای آمريکاييان حس نکنند.

با پافشاری دربار پهلوی، پرزيدنت جان کندی با تاخيری چشمگير، با سفر رسمی محمدرضاشاه به واشينگتن و ديدار و گفت و گو با او سرانجام موافقت کرد.

بسياری از مخالفان محمدرضاشاه که با آغاز رياست جمهوری جان کندی، جان تازه يی گرفته بودند، اميدوار بودند که واشينگتن در اين سفر، تير خلاص را در مغز شاهنشاهی ايران شليک کند.

در ديدار خصوصی محمدرضاشاه و پرزيدنت جان کندی چه گذشت؟ هيچ نمی دانيم. اما با يقين می دانيم که در اين ديدار، نه تنها تير خلاصی به مغز پادشاهی در ايران شليک نشد که رئيس جمهوری آمريکا به صف ستايش کنندگان رهبری محمدرضاشاه پيوست.

پرزيدنت جان فيتسجرالد کندی: « اعليحضرتا! من، بنمايندگی همه هموطنان آمريکاييم، ورود شما به آمريکا را خوشامد می گويم. علائق و منافع هر دوی ما يکی است: اين که آزاديمان را پاس داريم، که صلح و آرامشمان را پاس داريم، و برای مردمانمان زندگی بهتری تامين کنيم. منظور شما از اين ديدار(از آمريکا نيز) همين است.
اعليحضرتا! اين چنين است که ما، همراه يک ديگر، اين تلاش را هماهنگ می کنيم.»




ستايش از رهبری محمدرضاشاه، به ترجيع بندی بدل گشت که تمامی جانشينان پرزيدنت کندی، بخصوص ريچارد نيکسون، بارها آن را به کار بستند.
ريچارد نيکسون، بگفته يی، آماده بود تا هر چيزی جز سلاح اتمی در اختيار محمدرضاشاه بگذارد.

پرزيدنت ريچارد نيکسون: « من معتقدم که روابط ايران و ايالات متحده هرگز بهتر از امروز نبوده است. نه تنها با کشور شما که با خود شما؛ و نيز به سبب همين واقعيت است که ما، نه تنها با کشور شما، که با خود شما، روابطی ويژه احساس می کنيم که سابقه آن، در مورد من، به سالهای سال قبل باز می گردد.»

ريچارد نيکسون در کتاب پرفروشش«رهبران» که فارسی آن را انتشارات شباويز با ترجمه من در ايران منتشر کرده، به ستايش از محمدرضاشاه، حتی پس از مرگ او ادامه داده است.

ريچارد نيکسون: «من معتقدم و ايمان دارم که شاه يکی از قابل ترين رهبران خاورميانه بود. اما چون قدرت دشمنانش را تا زمانی دست کم گرفت که ديگر خيلی دير شده بود، همان دشمنان به زيرش کشيدند. بر شاه، تقريبا در حدی جهانگير، بهتان و انگ بدنامی زدند که علت آن اشتغال و دغدغه ِ ذهنی ِ پرداخت ِ عاشقانه و احساساتی به انقلاب در قرن بيستم بود.»

ريچارد نيکسون سپس، ستايش از دوست از دست رفته اش، محمدرضاشاه را در همين کتاب «رهبران» اين چنين به اوج می رساند.

ريچارد نيکسون: «شاه برای ميهنش زندگی می کرد. هستی و هويت او با ايران همخوان، يکپارچه، و يکسان بود. نه تنها با ايران امروزی، که با ايران باستانی کورش بزرگ، داريوش بزرگ و خشايارشا، با امپراطوری بزرگ و پهناوری که زمانی بخش اعظم مناطق شناخته شده جهان آن روزگار را در بر داشت.

«شاه، همانند اين امپراطوران يا شاهنشاهان باستانی، در جلال و تجمل، و با تمامی گرفتاری های شوکت و شکوه يک امپراطوری، زندگی می کرد.
«اما انگيزه و علت دلبستگی شاه به تخت طاووس، تجملات نبود. اين دلبستگی ِ استوار به اورنگ شاهنشاهی، دليلی نداشت مگر اين که تخت طاووس، از ديدگاه شاه، مظهر و نماينده ايران و نيز مايه اميدواری به زندگی بهتر و آسوده تر مردم ايران بود.


«شاه با سازندگی، بر بنيادی که پدرش نهاده بود، قدرتش را به کار بسته بود تا ميهنش را از کام دوران تاريک قرون وسطی، به هر بهايی شده، بيرون کشد. و از راه سوادآموزی به مردم، آزاد ساختن زنان، اصلاحات ارضی و پی افکندن بنای صنعت و صنايع نوين، ايران را به جهان مدرن و امروزی رهنمون شود.»

ريچارد نيکسون، رئيس جمهوری آمريکا، دوستی با محمدرضا شاه را تا پايان زندگی او صميمانه و استوار نگاه داشت. و حتی در صف نخست تشييع کنندگان پيکر او در قاهره، دوشادوش انورسادات، رئيس جمهوری مصر، شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی را همراهی کرد.

دکتر عباس ميلانی- پژوهشگر و نويسنده کتاب «چهره های سرشناس ايران» همين احترام آمريکاييان به ايران و ايرانی را نمايشگر تفاوتی می داند که رهبران آمريکا با رهبران انگليسی در قبال ايران داشته اند.

عباس ميلانی: «آقای ريدر بولارد انگليسی ايرانی ها را مشتی دروغگوی متقلب و اهل تقلب می داند ولی در ادبيات آمريکايی، اساساً چنين ديدگاهی خيلی به ندرت ديده می شود.

نماينده آمريکا در ايران در زمان جنگ جهانی دوم و نماينده روزولت ، ژنرال (پتريک)هرلی در جنگ جهانی دوم با سفير انگلستان، بولارد، يکی دو بار درگير شد که اين برخورد حتی نزديک به کتک کاری و برخورد فيزيکی بود.

برای اينکه رفتار و کردار بولارد آنقدر با تکبر و با تحقير نسبت به ايرانی ها بود که اينها عصبی شده، جوش می آوردند.

من فکر می کنم اين هم بخشی از آن اسطوره "آگلی آمريکن" – "آمريکايی زشت" يا بدی است که، به هر حال، به لحاظ جنگ ويتنام و جنگ سرد و به لحاظ نفوذ تبليغاتی توده يی ها در فرهنگ ايران و شايد هم به لحاظ نفوذ آخوندها و روحانيون، از منظری کاملاً متفاوت با روسيه، با آمريکا بد بودند.

شوروی با آمريکا رقابت سياسی داشت. حزب توده هم مجری فرمان های روسيه بود. برای آنها لازم بود که آمريکا را يک دولت تبهکار و جنايتکار معرفی کنند و جامعه آمريکا را يک جامعه يکپارچه بزهکار، تلقی کنند.

از سوی ديگر آخوندها هم از منظر ديگری نياز به همين کار داشتند. آخوندها از منظر ضديت با تجدد ناچار به بدگويی از غرب بودند. آخوندها از منظر اينکه آمريکا يک جامعه متجدد است – بنا به گفته يک نويسنده معروف که می گويد آمريکا اولين جامعه متجدد است - و به لحاظ عنادشان با تجدد ، اين کشور را می کوبند.

اما حزب توده ، چپی ها و شوروی، از منظری سياسی و از بعد حفظ منافع سياسی، دنيای غرب را می کوبيدند.»


همچنان که عباس ميلانی اشاره می کند، پرداخت آمريکاييان به ايران و ايرانی، در مجموع، همواره آميخته با احترام بوده است. بازتاب همين احترام را در گفته های پرزيدنت جيمی کارتر- که انقلاب اسلامی در دوران رياست جمهوری او برق آسا پيروز شد - می توان به روشنی ديد.

جيمی کارتر که در پيکارهای انتخاباتی، و سپس در نخستين ماه های رياست جمهوريش، نقض حقوق بشر در ايران را به باد انتقاد گرفته بود، در شب پيش از سال نو مسيحی ۱۹۷۸، زمستان ۱۳۵۶، همراه همسرش برای ديدار با شاه و شهبانوی ايران وارد تهران شد. و در ضيافتی در دربار، با اين گفته ها، شادی محمدرضاشاه پهلوی اين چنين جام بلند کرد...



پرزيدنت جيمی کارتر: «ايران با رهبری درخشان شاه، به جزيره يی از ثبات، در يکی از پردردسرترين مناطق جهان بدل گشته است. اين تکريم و درودی بزرگ به شماست اعليحضرتا، و به احترام و عشق و ستايشی که مردم شما به شما تقديم می کنند. هيچ کشورمدار ديگری (جز محمدرضاشاه) وجود ندارد که بتوانم او را بيشتر دوست بدارم و قدردان او باشم....»

از دوران ماه عسل ايران و آمريکا ياد کرديم. از دورانی که آمريکا هر چه ايران می خواست، جز بمب اتمی، بآسانی در اختيارش می گذاشت.

اين ماه عسل طولانی ناگهان با تکانی سخت پايان يافت؛ تکانی که هوشمندترين تحليلگران را نيز انگشت به دهان ساخت.

چه شد که اين تکان پديد آمد و اين ماه عسل به پايان رسيد؟

در پاسخ به اين پرسش، تا کنون، کتابها نوشته اند و بی گمان، باز هم خواهند نوشت. اما يک واقعيت مسلم بر جای می ماند:
محمدرضاشاه پهلوی در آخرين سالهای قدرتش، همان محمدرضاشاهی نبود که ريچارد نيکسون- رئيس جمهوری امريکا- از او به عنوان «ياری ديرين» ياد می کرد.

محمدرضاشاه از اواخر دهه ۱۳۴۰ با تشکيل اوپک - سازمان کشورهای صادر کننده نفت - و بالا رفتن بهای اين ماده حياتی برای اقتصاد جهان، ديگر خود را «يار مستمع آزاد» اردوگاه غرب نمی دانست. همچنان که بسياری از تحليلگران نوشته اند: محمدرضاشاه جديد، با در سر داشتن آرزوی گذراندن ايران از دروازه های آنچه «تمدن بزرگ» می خواند، خود را همطراز و همپايه، و ای بسا برتر از همه رهبران جهان می دانست. روز و روزگار ايران، سرزمين هزار و يکشب، بار ديگر در رويداد قصه گون ديگری تنيده می شد.

شهرزاد: «... و اما ای ملک جوانبخت.... امير کامکار ايرانزمين ، آسوده،‌ سر بر فلک می سود. شاه شاهان، کورش ذوالقرنين را ندا می داد که : آسوده بخواب! ما بيداريم.

سران گيتی را گرد می آورد تا زاد روز شاهنشاهی در ايران زمين را به بزم بنشينند. روزگار، اما خواب ديگری برای امير صاحبقران و ظل الله ديده بود....»


محمدرضاشاه، با بستن پيمانی جديد با انريکو ماته ئی – سالار نفت ايتاليا- چيدمان بازار جهانی نفت را بر هم زد. ورود ايتاليا به قلمرو نفت ايران، پايان دوره سيطره هفت خواهران نفتی آمريکايی، بريتانيايی،‌ بريتانيايی- هلندی،‌ و نيز فرانسوی بر گنجينه طلای سياه ايران را نويد می داد.

بسياری از تحليلگران معتقدند که نفت ايران در واقع در همين دهه چهل بود که براستی ملی شد. و آنچه دکتر مصدق با خون دل در پی آن بود، سرانجام به دامان ايران افتاد.

محمدرضاشاه خود از آغاز اين دوران جديد، با صراحت خبر داد.




محمدرضا شاه پهلوی: «آنهايی که به ياد دارند، می دانند که اين مملکت به جز اسمی، چيزی از آن باقی نمانده بود.

مناطق مخلتف مملکت در تحت سلطه و استيلای خارجيان متعدد بود. خودستايی نمی کنم، مسلماً يک عده يی بودند که دلشان خون بود، يک عده يی بودند که،شايد به طور انفرادی، با خارجی مبارزه می کردند.

ولی قطعاً من بودم که در مقابل خارجی مقاومت کردم. (صدای کف زدن حضار) اين ننگ زايل شد. نصف جمعيت مملکت ايران ، مثل نصف ديگر جمعيت ايران، وارد اجتماع شد، مسووليت ها قبول کرد، شايد خودش کاری در اين راه انجام نداد، ولی شرافتمندانه مسووليت ها را قبول کرد، برای اينکه تمام زن هايی که ما در کارهای مسووليت دار می بينيم، آن کارشان را با شرافت و نزاکت و انضباط انجام می دهند.

البته دشمن های قسم خورده ايران، اتحاد نامقدس سرخ و سياه ميل دارد که جمعيت مملکت نصف بشود. نصفی که نه فقط به درد نخورد بلکه انگل اجتماع باشد و مادرانی باشند که در روح و فکر فرزندانشان خاک مرده بپاشند.

باز ديديم که آزادی های بيشتر و روزافرونتری که ما داديم - بيش از پيش - باز آن اتحاد نامقدس بين سرخ و سياه، چه در داخل ايران و چه در خارج ايران را روشن کرد.

ولی ما به سياست خودمان ادامه می دهيم. سياست حداکثر آزادی را همين طور ادامه می دهيم، برای اينکه ارکان اين مملکت بر اساس انقلاب شاه و ملت و رستاخيز ايران، طوری قوی است که اين مظاهر، مظاهر واپسين جان کندن اين اتحاد نامقدس، نمی تواند به آن خللی وارد بياورد.

ايران، ان شاء الله با پايداری فرد فرد اهالی آن به سوی تمدن بزرگ پيش خواهد رفت .»



محمدرضاشاه، پيش از آن با اصلاحاتی که « انقلاب شاه و مردم» خوانده می شد، اصلاحاتی که آمريکا از آن هواداری می کرد، صحنه سياسی و اجتماعی ايران را زير و زبر ساخته بود.

محمود طلوعی، روزنامه نگار و نويسنده کتاب «پدر و پسر» زير عنوان «انقلاب شاهانه!» می نويسد:
«... در شهريور ماه سال ۱۳۴۱ ليندون جانسون – معاون رئيس جمهوری آمريکا- به ايران آمد و بر اجرای "برنامه های انقلابی" در ايران تاکيد کرد.»
در هر حال، اين واقعيت را نمی توان ناديده گرفت که اين اصلاحات گسترده و بی مانند در سراسر جهان سوم، چه با و چه بی تاکيد آمريکا، در ايران انجام گرفت. با همين انقلاب سفيد بود که زنان ايران، حتی پيش از زنان سويس، صاحب حق رای و حق عضويت در مجلس های سنا و شورای ايران شدند.

همراه اين تحول، اصلاحات ارضی و پايان دادن به آنچه دوران «ارباب و رعيتی» خوانده می شد، تشکيل انجمن های ايالتی و ولايتی، جوهر انقلابی بود که به «انقلاب سفيد» شهرت يافت. در اين گير و دار نگاه سران آمريکا با تحسين به ايران دوخته شده بود، و بسياری از تحليلگران آمريکايی نسخه ايران را نسخه شفابخش برای سراسر جهان سوم می دانستند. در برنامه های آينده خواهيم ديد.

taherialireza@yahoo.com

کارگردان: کيان معنوی
XS
SM
MD
LG