لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۵:۵۳

ژاکلین: اومدن تازه واردا / شعارشون نام خدا


ژاکلین و ویگن
ژاکلین و ویگن
ژاکلین، ترانه‌سرا، آهنگساز و یکی از فرزندان ویگن، سلطان پاپ ایران که در سال های پیش از انقلاب اسلامی از او با نام سلطان جاز یاد می شد، در ایام کریسمس و سال نوی میلادی مهمان نگاه تازه بود. او در آغاز صحبت های خود به زبان ارمنی به شنوندگان ارمنی زبان سال نوی میلادی را تبریک گفت و از مراسم ایام کریسمس گفت:



ژاکلین:
والله کریسمس همیشه ما درخت می‌گذاریم. یک چند سالی به خاطر نبودن پدرم درخت نگذاشتم و بعد وقتی کارو (برادر ویگن) رفت درخت نگذاشتم. امسال بعد از این همه سال باز درخت گذاشتم. می نشینیم، دور هم جمع می شویم و دعا می خوانیم. برای اینکه من عیسی را خیلی دوست دارم نه به خاطر اینکه مسیحی هستم. دوست دارم به خاطر باورهایش. اما یادتان باشد من مسیحی که عیسی را اینچنین دوست دارم، از حضرت علی می نویسم، از امام رضا می نویسم، برای مسلمانان.

این ترانه هایی که شما گفتید، برای امام اول شیعیان گفتید و همچنین برای امام هشتم گفتید و یکی اش را شهرام صولتی خوانده و یکی اش را شهره خوانده. چطور است که یک نفر که به هر حال در یک فرهنگ مذهبی دیگری رشد کرده می آید و در مورد اینها می نویسد و احساس مسلمان ها را بیان می کند؟


والله برای حضرت علی نوشتم به خاطر اینکه خوابش را دیدم. خواب دیدم که یک نفر آمده در خانه را زد و من باز کردم. مثل دروایش بود. یک کشکول هم دستش بود. گفت من دنبال خانم ژاکلین می گردم. گفتم من خودمم. گفت این را حضرت علی داده که هدیه را به شما بدهم. من باز کردم، شمایل حضرت علی را دیدم که برای من فرستاده. بعد ترانه حضرت علی را نوشتم.

ولی برای امام رضا آن زمان که در ایران بودم، رفتم زیارت امام رضا در مشهد. در هتل هایت مشهد برنامه داشتیم، من مشروب نمی خورم.

بیشتر هنرمندانی که با من بودند که مشروب می خوردند، خواستم که با من بیایند برویم به صحن مشهد. گفتند که نه ما نمی توانیم، مشروب خورده ایم. من سوار تاکسی شدم و تنها رفتم. وقتی رفتم آنجا و ضریح را گرفتم دستم، از امام رضا خواستم که به من یاری بدهد که بتوانم به آرزوهایم برسم و یکی از آرزوهایم این بود که خودم آهنگ ساز و شاعر خودم باشم. همه چیز سرخود باشم. در نهایت اگر شدم و اگر امام رضا مرا به آرزویی که دارم، رساند، امام رضا را برای او می نویسم. بعد امام رضا را نوشتم. بعد برای قوم یهود شب شبات را نوشتم. و برای خودم "من مسیحی" را نوشتم.

هفده سالم بود. بعد از این ترانه پرنده گوگوش را ساختم. حقیقتاً این کردیت را به قول آمریکایی‌ها دادم به امام رضا. برای اینکه من تازه از زیارتم آمده بودم، چادرم را به سر کردم و وقتی آمدم جلوی در کفش هایم را بپوشم، دیدم کفش هایم را یک نفر برده بی چک و چانه. این چیزی که نوشتم در مورد امام رضا حقیقت است.

شعر "حسود" ژاکلین با اجرای علی شهسواری:

این همه عاشق داری چطور حسودی نکنم
please wait

No media source currently available

0:00 0:02:39 0:00


گفتید کفش هایتان را بی چک و چانه بردند، من متوجه نشدم. یعنی کفش هایتان را یکی بلند کرده بود؟


بله برداشته بود رفته بود. کفش هایم حتماً به چشمش قشنگ بود. نمی دانم.

شما نا امید نشدید؟

نه آنجا یک نفر بود، گفتم کفش هایم را برده اند. گفت برده اند که برده اند. یک کفش دیگر بردار بپوش. امام رضا تو را طلب می کند، کفش هایت را به همین خاطر برده اند. می خواهد دوباره برگردی.

پس شعر پرنده اولین کار شما باید باشد؟

شعرش از سعید دبیری است. من کارم را با آهنگسازی آغاز کردم. آهنگ پرنده اثر من است. شعرش اثر من نیست. من پیش از انقلاب آمدم به آمریکا، برای دیدن پدرم بعد هم ماندم که کارت سبز بگیرم دیگر ماندم... اما مسئله مهم اینست که خودم نشستم و «با تو» را نوشتم. برای ابی: «با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره، آخرین ذرات موندن توی رگهام نمی میره».

بعد گمان کردم که احتیاج به ترانه سرا ندارم. خوب زمانی که شما آغاز می کنی اصلاً اعتماد به نفس نداری. می ترسی. مثل زمانی که پرنده را برای گوگوش ساختم، و کامران راد آن زمان مدیر برنامه های خانم گوگوش بود، آمد استودیو و گفت ببینم این کار را از واروژان خریدی؟ من فکر کردم مسخره ام می کند. چون واروژان آن موقع ۱۰۰ هزار تومان بود و ۱۰۰ هزار تومان آن زمان خیلی پول بود. گفتم که نه، خودم ساختم. گفت هه! بدهم گوگوش بخواند. گفتم همین یک دانه را دارم. گفت نمی خواند. من هم نوار را به خاطر اینکه خیلی آدم مغروری هستم، دادم دستش گفتم ببر ببینم می خواند یا نه. که گوگوش واقعاً در دنیای آهنگسازی خیلی برای من نقش آفرینی کرد. هزاران شبی که من باید می گذاشتم، هزاران هزار سال، یک شبه این در را به روی من باز کرد که در آهنگسازی بود و بعد دنیای شعر به من رجوع کرد. نقاشی کمی از من دور شد. آواز خواندن هم از من دور شد.

چطور شد اصلاً روی این ترانه کار کردید؟

من خیلی از نظر دوست داشتن مادرم فوفول ام! مادرم را یک جور دیگر دوست دارم. مادرم تمام جوانی اش را گذاشت به پای ما. چون پدرم رفت و ما ماندیم و مادرم. مادر من هرگز نه ازوداج کرد، نه زندگی کرد. زندگیش شد همین سه دخترش؛ ژاکلین، آیلین و کاترین.

در نهایت مادرم وقتی رفت سفر آلمان برای دیدار خواهرش، من نوشتم «آن پرنده تو بودی، که یه روزی پر کشید / مادرم رفت و چشم من رفتن رو دید.» خیلی غصه خوردم و وقتی زنگ زدم به سعید دبیری، این ترانه‌سرای به نام، خواهش کردم گفتم من یک کاری ساخته ام سعید جان اولین آهنگم است، می آیی روی این ملودی من شعر بگذاری؟ آمد. گفتم باید اسمش پرنده باشد. گفت چرا باید پرنده باشد؟ می تواند یک چیز دیگر باشد. گفتم نه نمی‌تواند، برای اینکه مادرم پرنده شد. رفت پیش خاله و تا دو هفته دیگر می آید. گفت این که دیگر گریه ندارد. گفتم چه کار کنم. من اینجوری ام.

شما پایه خانوادگی تان طوری بوده که می توانسته کمک کند. این پایه چقدر تاثیر داشته روی این که شما بیایید به سمت موسیقی و به سمت ترانه یا آواز خواندن؟ در صورتی که شما امکان این را هم شاید داشتید که بروید هنرپیشه شوید، مثل خواهرتان آیلین.

پدرم در فیلم ها هم خیلی دوست داشت بازی کند. زمانی که عروس دریا را فیلمبرداری می کردند، رفته بودیم با پدرم. پدرم قایق می راند و می خواند «دامنت پر زماهی دور گردونه، جون دریا/ واسه مرد ماهیگیر قیمت جونه نون دریا.» من داشتم شعرش را گوش می کردم و آهنگش را. آیلین داشت بازیگری را نگاه می کرد و به من گفت من یک روز بازیگر سینما می شوم. بالطبع این مسائل ژنتیک است.

خانم ژاکلین، تجربه ای که ما داشتیم در این چند سال که بیشتر عمرمان را بعد از انقلا ب سپری کردیم، این طوری بوده که اقلیت های مذهبی زیاد با مردم دیگر قاطی نمی شوند. قدیمها چطور بود؟

آن زمان این نبود. این مرز در ایران کشیده نشده بود که من مسیحی، تو مسلمان/ قسما انجیل و قرآن/ منو تو راهی نداریم /اسم قصمونه پایان.

این رژیم جدید آمد این حکایت را درست کرد. در ضمن یک چیزی را باید بگویم؛ هیچکس ایران را اندازه اقلیت ها دوست ندارد. موسیقی ایران که مساله فرهنگی است، اگر ارامنه از موسیقی ایران بروند، خوب است موسیقی بسته شود. تعارف نداریم.

از واروژان تا زاون، تا سورن، تا شوبرت آواکیان دانه دانه شما بروید جلو. مارتیک، هلن، ویگن، که دیگر سرور همه مان است، زویا زاکاریان... همه اینها را بگذارید کنار بقیه را بیاورید تو. چه کار کرده اند؟ چه کسی گیتار را آورد به ایران؟ یک ارمنی. چه کسی موسیقی پاپ را آغاز کرد؟ یک ارمنی. امروز در همین رژیم وقتی که جناب آقای اصفهانی نون و دلقک را می خواند، موسیقی پاپ را با موسیقی ایرانی بازسازی می کند و با آن ریتم می خواند، این ریتم را از کجا دارد؟ از ویگن.

تا حالا هیچ وقت نخواستم از این رژیم صحبت کنم خیلی سال است که آمده اند : "می دونین قصه ما ایرونیا چه جوریا شروع میشه/ هر چه می خوایم به هم بگیم بدون تعارف نمیشه/ اومدم مثل قدیم دل رو به دریا بزنم/ از تعارفا دل بکنم/ حرفا رو پوست کنده بگم و/ باز من یک دنده بگم /که چرا راستی چرا/ وقتی که چرکینه دلا/از رفقا و ازدشمنا/ می گیم سلام/ راستی سلام/ حال شما چطوره/ احوال شما چطوره؟/ حال امسال شما چطوره؟/ یادمه که اون قدیم ندیما/ حرف رهایی رو می زد شعار مردم ما/ با خون خود نوشتیم/ یا مرگ یا مصدق/ چه تعارفا می کردن/ اون پیروان صادق/ چند سال بعد گفتن که شاه پرستن/ توی خیابونای شهر طاق نصرت می بستن/ تو میدونا ،مجسمه ها رو بنا می کردن/ چه تعارفا می کردن و سر و صدا می کردن/ چند سال پیش/ تو بازی دود و آتیش/ خبر دادن باید برن/ گرگا توی لباس میش/ اومدن تازه واردا/ شعارشون نام خدا/ تعارفای خوش اومدین نقش گل قالیچه ها"

این شعرتان هم یک جورهایی نشان می دهد که منتقد نظام پهلوی هم بودید؟


در آن دوره هم از همان بچگی خیلی می فهمیدم. همیشه سر این فهم در منزل با پدرم دعوا بود. پدرم دیر می آمد می گفتم اشتباه کردی نباید دیر می کردی. مامان راست می گوید. دعوا می شد. با کی؟ با من. همان موقع هم که من در مملکت زندگی می کردم، متاسف بودم که خیلی ها مثل من که مدرسه می رفتم انستیتیو مریم ، زبان فرانسه، انگلیسی، ارمنی و فارسی می خواندم در داودیه، خیلی از بچه ها زیر حلب می خوابند. اگر آن موقع آن زمان جوانی من آن رژیم ۱۲۰ درصد خودش را می گذاشت، هرگز این رژیم پیدا نمی شد. باید به داد همدیگر رسید. اینست که الان در ایران نیست.

من امروز زبان مادری ام ارمنی است اما زبان شعرم فارسی است. ارمنی‌زبانم، ولی فقط با مادرم،،خواهرهایم، موزیسین های ارمنی و چند تا دوست ارمنی‌زبانم ارمنی حرف می زنم. با همسرم هم انگلیسی حرف می زنم چون آمریکایی است. اجباراً در این مملکت، یک آمریکایی می آید به خاطر داشتن خانم شاعر آهنگساز آواز خوان ترانه سرای موزیسین اش چنان عاشق ایران می شود که اگر شما کتابخانه همسر مرا ببینید، تعجب می کنید چقدر او ایران را بهتر از من می شناسد.

یک کم از آقای ویگن برای ما بگویید. رابطه تان چطور بود؟ توی کار کمک هم از ایشان می گرفتید؟


من در تمام دوره زندگی ام از پدرم اصلاً کمک نگرفتم. پدرم نبود که کمک بگیرم. پدرم مشغول بود کی زن بگیرد، کی طلاق بدهد. گرفتار شده بود سر همسر گرفتن و جدایی. هیچکدام از همسرانش هم به درد نمی خوردند. به جز اولی، مادرم. برای اینکه مادرم ویگن را ویگن کرد. ویگن یک سرباز بود، یک نقشه کش بود. تمام روکش های مبل را مادرم کند و برای پدرم که پدرش خان بود درهمدان ولی خوب پول ها خرج شد. چون هشت تا بچه بودند که باید مادرشان این بچه ها را یتیم بزرگ می کرد. پولها خرج شد و تمام شد.

در نهایت به فقر رسید. کارو از فقر نوشت. از شکست سکوت نوشت. از هذیان یک مسلول نوشت. و پدرم گیتار را برداشت و کوک روسی کرد. به خاطر اینکه شوهر خواهرش روس بود و گیتار روسی می زد. از او گیتار را یاد گرفت و شروع کرد آواز خواندن و گیتار نواختن. به عنوان اولین نفر در ایران در چه زمانی؟! در زمانی که شما فیلم های ایران آن زمان را ببینید، کت شلوارها را ببینید، شکل ها را ببینید، ویگن آمد، تاکسیدو پوشید با پاپیون با آن زیبایی. یعنی یکی از زیباترین مردهای ایرانی هم ویگن است. تا روز آخر هم زیبا بود. خوش هیکل، مقاوم، ورزشکار، حقیقت گو، حقیقت جو و نترس.

اما در نهایت ویگن به من کمک نکرد. چون نبود که بکند. خودش گفت ای کاش زمانی که تو شاعر شدی، من می بودم. خیلی دوست داشتم ببینم چگونه شاعر شدی. و به جایی رسید که پدر من نه به عنوان پدر من... چون چنین دلی در سینه او نبود که چون پدر من است، آهنگ مرا اجرا کند... آمد "زن ایرونی" را اجرا کرد و به من گفت که خدا مادرت را برایت حفظ کند، هنوز که زنده ام نرفته ام بگویم که پدرت را بیامرزد. چقدر زحمت کشیدی، یک" چرا نمی رقصی" دیگر برای من در غربت ساختی.

در نهایت رسید تا قلبش را می خواست عمل کند به جراحی دوم که رسید که سینه اش چرک کرد، من برایش آلبوم "بازگشت دوباره" را تهیه کردم. به او گفتم که دوباره برمی گردد چون که بازگشت دوباره او مثل معجزه می ماند. این را نوشتم و به او گفتم بابا تو می آیی بیرون و این آلبوم را می خوانی. گفت نه دیگر. مثل اینکه تمام است قضیه. گفتم نه. شما فعلاً هستی.

به خاطر این وقتی رفتم حیاط بیمارستان یک صلیب پیدا کردم و گمان کردم که این یک نشانه است. خدا خواست به من بگوید که بابایت می ماند. آوردم صلیب را گذاشتم پیش خودش. گفتم بابا این را پیدا کردم، تو بر می گردی. ولی وقتی پدرم بیماری سرطان پروستات گرفت، دیگر نه تنها صلیب پیدا نکردم، رو به روی عیسی مسیح در هر کلیسایی نشستم شمع روشن کردم، شمع ها خاموش شد. گل گذاشتم گلها افتاد.

پدرم دوست نداشت هیچکدام از ماها برویم در دنیای هنر. می گفت دنیای هنر دنیای پاکی نیست. قسم خوردم به مادرم که اگر بگذارد بروم دنیای هنر همیشه پاک می مانم. هنوز هم روی قسمم هستم. و بعد عمو کارو هم کمکم نکرد در شعر. چون کارو نبود با ما و بعد من کارو را در آمریکا پیدا کردم، شد رفیق من. هرگز بهش نگفتم عمو. صدایش می کردم کارو. به پدرم هم که می گفتم سلطان.

پرنده را که می گویید آهنگش را ساختید چرا ندادید ویگن بخواند؟

ویگن خیلی سال پیش از انقلاب به خاطر ازدواج دومش آمد آمریکا. ولی اگر ویگن در ایران هم بود، پرنده را باید گوگوش می خواند. برای اینکه برای صدای گوگوش بود. منو گنجشکای خونه کار من نیست، فوق العاده‌ست. کی باید می خواند؟ گوگوش. نه اینکه چون با صدای گوگوش آشنا هستید و با صدای او شنیدید، نه. خیلی از کارهای گوگوش را ابی هم می خواند. مثل کویر. اشتباه می کند. چرا؟ چون وقتی گوگوش کویر را می خواند قیامت می کند. ابی فقط می خواند.

اشاره خوبی کردید. یک کاری روی یوتیوب می گشت به اسم حسودی. بعداً ویدئویی آمد بیرون از شهرام صولتی که همان کار را می خواند. آن کار که روی یوتیوب بود به صورت یک محفل بود و یک آقایی می خواند آن را.

می دانم. تنها کاری که به آن صورت انجام شد "حسود" است. بیش از ۲۵ نفر برداشتند این را خواندند. اجازه هم که بی اجازه! به قول شهیار قنبری. (می‌خندند) من این شعر را دادم به علی (شهسواری) جان. علی جان بچه گلی است. هر چه از گل بودنش بگویم کم گفته‌ام.

آمد به من گفت ژاکلین جان. گفتم بله. گفت من می خواهم آوازخوان شوم. گفتم باشد. گفت خرجش زیاد است؟ گفتم آره. گفت پول ندارم. گفتم عیب ندارد. یک روز پولدار می شوی می خوانی دیگر. گفت اگر پولدار شوم باید از شما بخوانم. گفتم نمی خواهد پولدار شوی، بیا. شعر را دادم به علی. همین حسود را. گفتم آهنگ ندارد. گفت خودم گیتار می زنم. خودم بسازم اشکالی دارد؟ گفتم نه چه اشکالی دارد، بساز. علی رفت و آهنگش را ساخت و یک روز در خانه حتما دلش خواست این ترانه را بعد از این همه سال بخواند و خواند و گذاشت روی یوتیوب، چون این کار بیست و پنج ساله من است . بعد آمد آمریکا. شهرام صولتی آمد پیش من و گفت علی اینجاست و می خواهد من این را اجرا کنم. اشکالی دارد از دید تو؟ گفتم نه و رفت و اجرا کرد.

فیس بوک نگاه تازه: http://www.facebook.com/negah.tazeh#!/negah.tazeh?v=wall

XS
SM
MD
LG