لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۱۲:۴۶

Article 2002-02-03


مهدي خلجي (يكي از مفسران سياسي راديوآزادي): انقلاب ابران مهم تربن روبداد سباسي در تاربخ معاصر ابن کشور پس از مشروطيت است. با جنبش مشروطيت، ابران گذار خود را از سنت به تجدد آغاز کرد و با انقلاب سال 1357سرگذشت سياسي خود را به راه تازه اي انداخت. اگرچه بخش عمده اي از بسيج توده ها و رهبري ابن تحول بزرگ به دست سنتي تربن لايه اجتماعي جامعه ايران، بعني روحانيت، بود اما انقلاب، خود پديده اي مدرن است و در جهان سنت، معنا و مبنائي ندارد و حتي اگر سنت گرابان، به انگيزه واکنش عليه مدرنيزاسبون عصر پهلوي نقش چشم گيري در انقلاب داشتند، اين واکنشي مدرن به شمار ميآيد. انقلاب ايران، محصول انگيزه ها و گرايش هاي گوناگون روشنفکران، رهبران سياسي، احزاب و روحانيت بود که با همين تعدد و تنوع، توده هاي مردم را عليه نظام سلطنتي شوراندند. سلطنت، الگوي سنتي و کهن حکومت در ايران بود که در انديشه باستاني ايرانشهري ريشه داشت. اما با ورود به دوران تجدد و با وجود تلاش هاي فکري و عملي آغاز شده از عهد مشروطيت، نهادها و شالوده هاي سياسي تازه اي که بتواند با شرايط و الزامات روزگار مدرن سازگار باشد، در ايران پديد نيامد و به شکل گيري چارچويي با ثبات براي حيات سباسي ايرانيان نينجاميد. حتي اگر انديشه ها و نهادهاي سياسي اي مانند قانون، پارلمان و احزاب نيز از غرب وارد شد، طي سال هاي پس از مشروطبت، نتوانسته بود جايگاه و کارکردي مانند معادل هاي خود در غرب بيابد. علي صالحي، از فضلاي حوزه علميه قم، ابن معضل را چنين مي بيند: علي صالحي (پژوهشگر حوزه علميه قم): ما هنوز در دوران گذار از سنت به مدرنيته يا مدرنيسم به سر مي بريم بنابراين هرگونه ساختار مدرن يا نهادهاي مدني ياسياسي مدرن ممكن است به تبع برآمده از دنياي مدرن و دنياي جديد در كشورما شكل بگيرد، اين گونه نهاد ها در حد شكل پديدار مي گردد در كشور ما و به لحاظ محتوا ما بينيم كه بلافاصله بازگشتي به ساخت هاي پيشين به وجود مي آيد و حتي در حد شكل هم شما مي بينيد كه اينگونه نهادها ناپدار و گذرا هستند. مهدي خلجي: همين شيوه نادرست و آشفته انتقال ساختارها و نهادهاي مدرن به جامعه اي سنتي است که مانع تحول جامعه به سوي تجدد مي شود. تقليد ظاهري از شکل و قالب نهادهاي سياسي و اجتماعي جامعه جديدي نظم پيشين حاکم بر جامعه سنتي را از مبان نمي برد، بلکه به دليل پشتوانه و پيشينه عميق نظام کهن، دوباره همان روابط و مناسبات قديم را از درون اين نهادهاي به ظاهر نو، توليد مي کند. علي صالحي: هرگونه ساختار جديدي كه به وجود مي آيد استعداد زيادي نشان مي دهد كه ساختار هاي پيشين را در خودش، گرچه با يك غالب جديد، باز توليد بكند. و در يك دوره طولاني در يك دوره طولاني مدت از مشاهده تغييرات مستمر اجتماعي، ما مي توانيم شاهد اين باشيم كه تغييرات از شكل ها به محتوا تسري پيدا كند. لذا ممكن است ما شاهد شكل هاي جديدي باشيم كه يك سلسله نهادهاي مدني را به ما معرفي مي كنند اما به صورت محتوا، به لحاظ محتوا، شما همان ساخت هاي پيشين را مي بينيد كه مستمرا باز توليد مي شوند وآن ساخت هاي پيشين، همراه با يك فرهنگ متناسب خودشان كه در دوران گذشته وجود داشته اند، در غالب نهادهاي جديد يا اشكال جديد ساختاري نوين به ظهور مي رسند. بنابراين، حالا مثال عرض مي كنم، اگر فرض بفرماييد كه در دوره هاي پيشين، آنچه كه وجود داشته يك نوع فرقه گرايي بوده، يك نوع كشمكش و تنازع بر سر قدرت بوده كه معطوف به حذف يكديگر بوده و در واقع هرگروهي كه ميامده بالا، اولين همش اين بوده كه گروه هاي رقيب را قلع و قمع بكند، خوب، ما نمي توانيم به سرعت شاهد به وجود آمدن اين روند باشيم كه يك فرايند رقابت آميز، رقابت آميزي كه معطوف به ائتلاف است و در واقع همه اطراف بازي، بقاي همگان را خواستارند و بر فرض رسميت همه اطراف بازي، دارند بازي سياسي مي كنند، حضور در اين بازي پيدا مي كنند. اين روند يك روندي است كه در جامعه مدرن ما شاهدش هستيم ولي در جامعه سنتي، آنچه هست، كشمكش و تنازع بر سر قدرت است به منظور حذف رقيب با بقاي واحد و يگانه خويش. مهدي خلجي: اما اين درآمبختگي، فقط ميان صورت هاي ظاهري نهادهاي مدرن با محتواي موجود در سنت جامعه، به وجود نمي آيد، بلکه مهم تر از آن، تيرگي و ابهامي است که در برخورد سنت با مدرنبته، در قلمرو مفاهبم رخ مي دهد. همان گونه که علي صالحي اشاره کرد، حزب يک پديده سياسي مدرن است، ولي در دنياي سنتي آن چه هست، فرقه ها و نحله هاي ديني است که البته در ساختن نظم سياسي اجتماع نقشي بنبادي دارند. ورود تجدد به جامعه اي مانند ايران، به سبب ناگهاني بودن و ببروني بودن آن، نمي توانست واقعيت تمايز ميان مفهوم سنتي فرقه و برداشت مدرن از حزب را، به سرعت تحقق ببخشد و در نتيجه واژه و با فهم سطحي از حزب شکل مي گيرد، اما هم چنان همان درک کهنه از فرقه در ذهن ها مي ماند. جواد طباطبائي، استاد علم سياست در پاريس بر اين تفاوت تأکبد مي گذارد. جواد طباطبائي (پژوهشگر سياسي در پاريس): بنابراين، بدان صورت که موسي غني نژاد،استاد اقتصاد دانشگاه در تهران، باور دارد، حزب، در مقام مهم ترين پايه جامعه سياسي جديد، شاخص اصلي حرکت يک جامعه به سمت مدرن شدن است. موسي غني نژاد (پژوهشگر و استاد اقتصاد): مفاهيمي را كه ما از علوم اجتماعي جديد غربي گرفتيم، كاربردش يا ترجمه آنها و كاربرد آن مفاهيم در زبان فارسي و در اجتماعي كه در ايران سايه كرد، خيلي خالي از اشكال نيست. ما گاهي اوقات ترجمه هايي كرده ايم مثلا حزب را درمقابل party مثلا به كار برديم دولت را در مقابل state به كار برديم يا طبقه را در مقابل class به كار برديم و گاهي اوقات اين توهم هم به ما دست مي دهد كه احتمالا اين مفاهيم در زبان ما سابقه اي دارند، يا اين است كه چون ترجمه هايي كرده ايم، اين مفاهيم را درست مي فهميم يا مضمون اين مفاهيم بر ما روشن است. مهدي خلجي: بنا براين، بدان صورت كه موسي غني نژاد، استاد اقتصاد دانشگاه در تهران باور دارد، حزب در مقام مهم ترين پايه جامعه سياسي جديد، شاخص اصلي حركت يك جامعه به سمت مدرن شدن است. موسي غني نژاد: تفاوت يك جامعه مدرن كه مبتني است بر آراي مردم و حقوق فردي شهروندها، ساختار سياسي و نهادهاي سياسي خاص خود را لازم دارد كه مهم ترين آنها نمادهاي دمكراتيك از جمله پارلمان است و مولفه اصلي پارلمان تشكل هاي سياسي و مهم تر از همه احزاب است. يعني بدون حزب، يك نظام پارلماني ما نداريم و بدون پارلمان هم يك جامعه مدرن امروزي نداريم و در واقع همانطوركه اشاره كرديد، از مشكلات يك جامعه امروزي اين است كه اين نهادهاي مدرن را نتوانستند ايجاد كنند و تاسيس كنند و در جوامع سنتي عليرغم اينكه ظواهر را به ظاهر دارند، يعني پارلمان را دارند و احزاب را دارند و نهادهاي مدرن را، اما واقعيت و محتواي اينها آن كاركرد اصلي را ندارند و لذا مي شود گفت كه ما در وضعيت مدرن هنوز قرار نگرفته ايم. مهدي خلجي: اگر ما نتوانستيم به وضعيت مدرن برسيم، به نظر جواد طباطبائي، به يباس? امروز چگونه فهمبده مي شود. طباطبايي: در جهان سنتي، انسان به مثابه يک فرد فهمبده نمي شود، بعني نگاه سنتي، انسان را چونان اراده و انديشه اييمستقل نمي ببندي بلکه او را پاره اي از توده عظبمي به نام جماعت با امت مي انگارد. در تفکر سنتي اراده آدمي و تصميم ها و افکارش در درون خود انسان شکل نمي گيرد، خواست و انديشه او در عزم و آرمان جماعتي فاني و با آن يگانه است و بنابراين در منظومه فکري سنتي منافع فرد، جا و معنائي ندارد و آن چه هست، آرمان هائي است که جماعت برمي گزيند و آدمي ناگزير از پبروي آنهاست. تحولي که در دوران جديد پديد آمد، اين بود که مفهوم تازه انسان، به سان فردي مستقل، تأسيس شد و از برآيند منافع فردي و?? پديده تازه اي به نام جامعه ظهور کرد و انسان که در سنت، رعيت سلطان و عضو جماعت بود، شهروند جامعه شد. جواد طباطبائي (1:40) بر اين اساس مفهوم جديد حزب، وابسته به شناخت نويني از انسان و جامعه است و حزب تنها در ابن بستر است که نظراً و عملاً پديد مي آبد. به سخن ديگر، حزب زماني مي تواند ظهور پيدا کند که بتواند از منافع حزبي خود در برابر منافع حکومت دفاع کند، يعني جامعه در برابر حکومت استقلال داشته باشد، و ابن جامعه خودبنياد همان چيزي است که در علم سباست جامعه مدني ناميده مي شود. تعريف ساده اي از جامعه مدني را جمشيد اسدي، استاد مديربت اقتصادي دانشگاه در پاربس به دست مي دهد: جمشيد اسدي (استاد مديريت اقتصادي): اما در شرايطي که منافع فردي و در پي آن منافع حزبي، به رسمبت شناخته نمي شود، جامعه مدني، هويت خود را از دست مي دهد. جمشيد اسدي به درستي توضبح مي دهد که دشمن اصلي جامعه مدني، تنها شخص حاکم مستبد نيست، بلکه فرهنگ استبدادي است، زيرا ممکن است بخش هاي گوناگون جامعه مدني خودي به نابودي بکديگر برخيزند و به قصد دستبابي به قدرت، حق آزادي و استقلال رقباي خود را زير پا بگذارند. (اسد? 00:40) اقتدار جامعه مدني، اگر از درون خود تهدبد شود، جامعه به هرج و مرج دچار مي شود و اگر به دست حاکم مستبد درهم بشکند، جامعه، راهي جز تسليم در برابر سلطه استبداد مطلق، پبش روي خود نمي بيند. ماشاء الله شمس الواعظبن، روزنامه نگار در تهران، احزاب را مهم تربن نهاد سياسي جامعه مدني مي داند که پرده ضخبمي مبان حکومت و جامعه مي کشند و موازنه ميان نبروي سياسي و نبروي اجتماعي را برقرار مي کنند. ماشاء الله شمس الواعظين، روزنامه نگار): بر پايه آن چه اين تحلبل گران گفتند، هنگامي که جامعه مدني از اقتدار و استقلال شايسته خود برخوردار است و احزاب به معناي مدرن آن، موقعيت و کارکرد حقبقي خود را دارند، گردش قدرت در فرايندي تدربجي، مسالمت آميز و آرام صورت مي گبرد و بن بست سباسي، نيروهاي فعال اجتماعي را به شورش و انقلاب برنمي انگبزد. به ابن ترتبب مي توان نتبجه گرفت، که نفس وقوع انقلاب بهمن ماه پنجاه و هفت، به معناي شکست همه تلاش هائي بود که از مشروطه به اين سو در جهت ايجاد جامعه مدني و احزاب مدرن صورت گرفت، زبرا نخستبن پيامد وجود و بقاي حزبي ثبات و استقرار سياسي است و نبود احزاب، همه راه ها را به انقلاب مي رساند.

XS
SM
MD
LG