(rm) صدا | [ 4:26 mins ]
مقاومت در برابر اصلاحات دمکراتیک به خصوص در کشورهائی که نظامهای اقتدارگرا در آنها سابقه بیشتر و نفوذ گستردهتری داشتند، به مراتب بیشتر است. اما دیوید بروکس مفسر نیویورک تایمز، دوران حاضر را پژواکی از قرن نوزده میبیند که هر چند انقلابهای دمکراسیطلبانه شکست خوردند، ولی اصلاحات مورد نظر آنها، به تدریج برقرار شد. وی پیش بینی می کند که سیاست خارجی آمریکا در آینده به جای تغییر رژیم ها، بر تلاشی متمرکز شود برای وادار کردن نظام های محافظه کار و اقتدارگرا به انجام اصلاحات تدریجی. بهنام ناطقی (رادیو فردا، نیویورک): در سال 1848 یعنی درست نیمه قرن نوزدهم، سلسلهای از انقلابها سراسر اروپا را فراگرفت اما با واکنش شدید اقتدارگرایان و کشتار هزاران معترض خیابانی، ورق برگشت و برخی این دوره را نقطهعطفی در تاریخ اروپا میدانند که عطفی در پی نداشت، اما چنانکه دیوید بروکس، مفسر نیویورک تایمز در تفسیر امروز خود مینویسد، این تعبیر صحت نداشت زیرا هر چند رژیمهای ضد دمکراتیک در اروپا قدرت خود را بازیافتند اما به تدریج به همه اصلاحاتی که انقلابیون سال 1848 خواسته بودند، گردن نهادند، یعنی قوانین اساسی تدوین شد، حقوق اقلیتها و زنان اعاده شد و نظامهای رفاهی به وجود آمد.
آقای بروکس مینویسد اقتدارگرایان محافظهکار این اصلاحات را با اکراه و با انگیزههای زیرکانه به مورد اجرا گذاشتند، چون میدانستند که باید برای حفظ قدرت و جلوگیری از تغییرات ریشهایتر، با زمانه پیش بروند. به این ترتیب، دمکراسی در جهشهاش ناگهانی پیش نرفت بلکه پیشرفتی کند و تدریجی داشت در اثر امتیازهائی که اصلاحگران محافظهکار به تدریج به آنها تن دادند.
بروکس مینویسد شاید اگر در روزگار آینده به زمان ما نظر اندازند، پژواک همین الگو را ببینند. در دوران اخیر، یعنی در فاصله سال 1980 تا 2005 شاهد تغییرات جهشگونهای بودیم: نظامهای اقتدارگرا، برخی مواقع مثل اتحاد شوروی زیر وزنه سنگین خودشان، برخی مثل فیلیپین، زیر فشار از خارج و برخی مانند عراق به زور حمله نظامی از خارج، سرنگون شدند. جاهائی که بافت اجتماعی عمیق بود ملتها توانستند توازن خود را حفظ کنند و رویاهای دمکراتیک به حقیقت پیوست اما در کشورهائی که اقتدارگرائی قوی بود و جامعه مدنی با خشونت منهدم شده بود، آزادسازی به هرج و مرج انجامید.
در این کشورها، نظام سیاسی اقتدارگرا تنها منبع قدرت اجتماعی بود و وقتی از میان برداشته شد، همه چیز مجاز شد و بدترین افراد فرصت یافتند که متعرض بهترینها شوند. در عراق مفهوم این پدیده خشونت بیرحم، گسترش جرم و جنایت و رقابت قدرت فرقهای بود که وحشتی غیرقابل تصور آفرید. در روسیه، هرج و مرج، فرهنگ غارتگری و گنگستربازی را دامن زد و حقهبازی پاداش گرفت. جمع کثیری از مردم اجازه یافتند با عرقخوری خود را نابود کنند به طوریکه از متوسط عمر جمعیت روسیه هفت سال کم شد. بدتر اینکه غربیها هم در هرج و مرج روسیه اعتبار خود را از دست دادند زیرا مشاوران غربی بدون توجه به فقدان بافت اخلاقی در جامعه، نهادهائی به وجود آوردند که به سادگی به انحراف کشیده شد.
در عراق، نیروی آزادیبخش آمریکائی از تحمیل یک نظام انسانی عاجز ماندند، زیرا متوجه نبودند که وقتی عراقیهای خشونتزده را به حال طبیعی خود رها کنند، چه میشود.
بروکس مینویسد پس اگر نخستین مرحله عصر دمکراتیک در کشورهائی مثل روسیه و عراق آزادسازی و مرحله بعد هرج ومرج بود، مرحله سوم بازگشت محافظهکاری و اقتدارگرائی است. ولادیمیر پوتین، رئیس حکومت محافظهکار در روسیه، و اقتدارگرایانی که در عراق زمام را به دست گرفتهاند، بر خلاف دمکراسیهای غربی، آرزوی نظم، و تمایل مردم به زندگی آبرومند در فضائی آرام را درک کردند و در حس شرم ملی ناشی از هرج ومرج شریک بودند. به عبارت دیگر، از نظر دیوید بروکس، نویسنده نیویورک تایمز، اقتدارگرایانی که بعد از آزادسازی روی کار آمدند، بهتر از تکنوکراتهائی که برای نوسازی آمدند، به طبیعت انسان و تمایلات آن آگاهی داشتند.
آقای بروکس معقتد است که اقتدارگرایانی مثل پوتین حکومتهائی به وجود آوردند که نه کاملا تمامیتخواه است ونه کاملا آزاد. هر چند پوتین و دیگر اقتدارگرایان، ابتدا روزنامهها و تلویزیونها و نهادهای جامعه مدنی را تعطیل کردند اما مانند سال 1848 این نهادها و تمایل به آزادی در میان طبقه متوسط از بین نرفت و آنها ناچارند در آینده یا با ارعاب به حکومت ادامه دهند، که بیثبات است، یا به اصلاحات تدریجی تن بدهند.
بروکس معتقد است سیاست خارجی آمریکا در سالهای آتی در جاهائی مثل روسیه و چین و خاورمیانه، به تلاش برای متقاعد کردن رژیمهای شبه اقتدارگرا متمرکز خواهد بود به اعمال تدریجی اصلاحات دمکراتیک. وی مینویسد زمانه سرنگون ساختن رژیمها با انقلابهای مخملی و نارنجی سر آمده است و در بهترین وضع ما به زمان اصلاحات تدریجی محافظهکارانه نزدیک میشویم.