لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۱۱:۳۸

برنامه ويژه «راديوفردا»: انقلاب ايران و سقوط پادشاهي، نگاهي تاريخي به جامعه و سياست در ايران پيش از انقلاب (قسمت هفتم)


(rm) صدا |
مهدي خلجي (راديو فردا): در برنامه پيش از تغييراتي گفتيم که در ساختار جمعيتي جامعه ايران در دهه چهل و پنجاه خورشيدي پديد آمد. با تحقق اصلاحات ارضي و تقسيم زمين ها و بروز مشکلاتي در برابر رشد کشاورزي در ايران، شمار عظيمي از روستائيان روستاها را ترک کردند و به شهرها روي آوردند. حاشيه شهرها آکنده شد از زاغه ها و زاغه نشين ها و يا خانه هاي کوچک با امکانات شهري اندک. اين درحالي بود که بخش ديگر شهر با شتاب به سمت تجدد پيش مي رفت و گاه از نظر فرهنگي و هنري رويدادهايي در ايران رخ مي داد که در سطح خاورميانه بي نظير و پيشرو بود. در اين بخش از برنامه تلاش مي کنيم تا درباره تجريه عصر محمدرضاشاه پهلوي در بوجود آوردن شهر مدرن و فرهنگ شهرنشيني سخن بگوييم و از صاحب نظران بشنويم. روند شهرنشيني در ايران از دهه چهل و پنجاه آغاز مي شود و از همين دوران به بعد است که به صورت يک معضل در مي آيد. شهر تنها مکان بزرگتر اجتماع آدميان نيست، بلکه کانون اجتماع انسان هايي است که به فرديت خود باور دارند و بر اساس اين فرديت تصميم مي گيرند و رفتار مي کنند. شهر بر اين پايه زيست جهان و جفرافياي زندگي انسان مدرن است. شهر با همه پيچيدگي ها، ابهام ها، و روابط و مناسبات در هم تنيده اش، مظهر همه پيچيدگي ها و تنش هاي انسان مدرن است و در نتيجه نيازمند نهادهاي مدرن و ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي متجددانه اي است که بتواند سنگيني زندگي در شهر را هموار کند. شهر حامل ارزش ها و هنجارهاي ويژه اي است، مکان روح انسان مدرن است. ايران در دهه چهل است که به دلايل اقتصادي با پديده شهرهاي بزرگ روبرو مي شود، اما آن گونه که صاحب نظران مي گويند دولت آمادگي و برنامه اي براي تکوين و تاسيس شهر مدرن و سامان دادن به اين جمعيت سرگردان آمده از روستا نداشت. شهر پديد آمد، اما بدون نهادهاي اجتماعي مناسب، بدون زمينه سازي براي فرهنگ شهرنشيني، بدون شکل گيري آن فرديت مدرن، و در نتيجه شبيه به روستايي کلان و برآشفته. عباس ميلاني، استاد دانشگاه و پژوهشگري که در باب شهر از منظر سنت و تجدد تاملاتي کرده است، مي گويد: تهران حتي از لحاظ جغرافيايي هم براي شهر شدن آمادگي نداشت: عباس ميلاني (استاد دانشگاه و پژوهشگر): به نظر من يکي از ويژگي هاي تهران، ناآممادگي اين شهر براي ايفاي رلي است که به عهده اش گذاشته شده است. اين شهر هم از لحاظ جغرافيايي و هم از لحاظ ساختاري آماده اين کار نيست. تهران در واقع يک روستايي بوده است که به ضرب زور تبديلش کردند به شهر و تمام شروريت هاي يک شهر بزرگ را اگر به آن نگاه بکنيم ( مثلا اغلب شهرهاي بزرگ دنيا نزديک آب هستند، رفت و امد در آن ها ميسر است، و خيلي از شهرهايي که تجسم تجدد شده اند، شهرهايي هستند که در ان ها يک نوع منطق جديدي از لحاظ ساختماني دنبال شده است، يعني يک نوع خردگرايي در برنامه ريزي است. وقتي که تجدد به شهرهاي قديمي مانند وين و پاريس مي آيد، مي بينيم که بافت شهر را عوض مي کنند و يک ساختار جديدي را بر شهر تحميل مي کنند.) همه اين ها در تهران خيلي خيلي کم ديده مي شود. يعني در دوران رضاشاه مي بينيم که يک تلاشي در اين جهت مي شود و رضاشاه با زور مي آيد خيابان هاي متقاطع پهلوي و شاهرضا را مي کشد و يک نظمي سعي مي کند به شهر بدهد. ولي شهر اصلا توان اين کار را ندارد. م.خ: عباس ميلاني به نهادها و سازمان هاي اجتماعي اشاره مي کند که براي قوام و شکل گيري شهر ضرورت دارند. عباس ميلاني: رژيم شاه، به گمان من، به اندازه کافي دورانديشي نداشت که متوجه بشود که اگر بافت روستا را عوض بکنيم، دوباره اين شهرها محل تجمع نيروها خواهند شد و براي اين نيروها بايستي شما تدارک بکنيد، يعني اين نيروها در روستا از لحاظ فکري در دست روحانيون بوده اند، از لحاظ معرفتي در همان مکتب درس مي خوانده اند، ارزش هايشان ارزشهاي مذهبي – سنتي بود و اگر اين ها را به شهر مي آوريد و انتظار تجدد خواهي از ايشان داريد، طبعا بايد يک سري نهادهاي لازم براي تربيت اين ها، براي سازمان دهي اين ها، و براي کنترل اجتماعي اين ها تدارک بکنيد. هيچ کدام از اين ها وجود نداشت و اين ها سربازان آماده به خدمت هر کسي شدند که بتواند ان ها را بسيج بکند. م.خ: شهر به جاي آن که گردآورنده تنوع فرديت ها در قالب ارزش ها و هنجارهاي مشترک اجتماعي باشد، در ايران جايگاه خرده فرهنگ ها و سنت هاي قبيله اي و قومي و مذهبي چندگانه اي است که هيچ نسبتي با هم ندارند. اما چرا شکل گيري نهادهاي مدني که وظيفه اصلي ترويج ارزشهاي اجتماعي مدرن را به عهده دارند، در ايران به مشکل برخورد؟ بخشي از مشکلات پديد آيي نهادهاي مدرن، به دوش خود جامعه بود. جامعه درکي از همزيستي بر پايه ارزشهاي مدرن و به رسميت شناختن فرديت انساني نداشت. بخش ديگري از دشوراي ها هم حاصل تفکر سياسي رهبران جامعه بود که از غرب پيشرفت اقتصادي آن را مي خواستند، اما آزادي هاي سياسي آن را نه! دولت جامعه و فراگير وبزرگ، به زايش و بالندگي نهادهاي مدني مجال نمي دهد و آن ها را خطي بالقوه براي آينده اقتدار سياسي خود مي بيند. احسان نراقي (رئيس موسسه تحقيقات اجتماعي در دهه چهل): ترس شاه و دولت و ساواک از اين بود که اين افکار مدرن رشد پيدا بکند و توسعه پيدا کند، در نتيجه جلوگيري مي کردند و نمي گذاشتند که روشنفکران لائيک خودشان را نشان بدهند و با اين جلا و وسعتي بدهند به کارشان. ترس آن ها بود و نمي کردند، وحشت داشتند. وحشت رژيم از اين که مدرنيته افکار جديدي را بياورد. اين سنت و مدرنيته را بايد بر قالب يک مربع گذاشت که يک ضلعش مدرنيته است، يک ضلعش تجدد است، يک ضلع ديگرش آزادي است، و يک ضعلعش هم قدرت است. به اين چهار ضلع بايد توجه کرد. ناصرالدين شاه هم وقتي رفت فرنگستان، عاشق مدرنيته فرنگ شد، اما بلافاصله از آزاديش ترسيد. اين ترس بزرگان و روساي امور از آزادي که ناشي مي شد و ارتباط پيدا مي کرد با مدرنيته واقعي، يکي از عوامل عقب نگه داشتن جامعه بود و سوق دادن جامعه به سمت افکار سنتي و مذهبي. م.خ: رئيس موسسه تحقيقات اجتماعي در دهه چهل، احسان نراقي، سخن مي گفت. بخش مهمي از موانع ريشه دوانيدن ارزش هاي اجتماعي مدرن، احترام به فرديت و آزادي انساني، به جريان هاي روشنفکري مسلط در آن دوران باز مي گردد. بر پايه يک مطالعه تاريخي، برخلاف دوران مشروطه و دوران رضاشاه پهلوي، جريان غالب روشنفکري در دوران محمدرضا شاه بسيار تجدد ستيز است و ديگر از ان نقدهاي تند و تيز از فرهنگ ايراني چندان خبري نيست و گرايش هاي توتاليتاريستي و مارکسيسم روسي، بر ذهن بخش عمده اي از روشنفکران چيره است. در اين دوران بازگشت گرايي و روستا گرايي، در نوع لائيک و مذهبي آن، سکه رايج است و مظاهر تجدد مسخره مي شود، حتي از سوي نمايندگان فرهنگي تجدد که نويسندگان، شاعران، و اهل فرهنگ هستند. عباس ميلاني به اين نکته اشاره مي کند که زن بي حجاب که آشکارترين نماد مدرنيت يک جامعه و آزادي و فرديت او است، در آثار نويسندگان و حتي در تصويري که مطبوعات مي ساختند، به سخره گرفته مي شد. عباس ميلاني: الان که بر مي گرديم، معمولا مورد تمسخر کاريکاتورکش توفيق قرار مي گيرد، کمتر موقعي است که بي حجاب تجسم يک چيز جدي اصيلي باشد. اين خودش در واقع نشان مي دهد که مساله تجدد چقدر دشوار و مشکل بود در ايران حل کردنش، يعني روزنامه مثل توفيق که تجسم فرهنگ عاميانه بود (بر مي گرديم به پيام مستتر در کاريکاتورهايشان) مي بينيم که با مساله شهر نشيني از اين منظر برخورد مي کند که متجددين را به شکل سيستماتيک مسخره مي کند. زنان بي حجاب هميشه جسميت بدي داشتند، جسميت مسخره اي داشتند. اين نشان مي دهد که اين مساله جاي نيافتاده است، فرهنگ جا نيافتاده است و اين نهادها وجود ندارد و وقتي نهاد و فرهنگ وجود ندارد، آن جمعيت تبديل مي شود به آن چه در انگليسي به آن mob گفته مي شود، يعني يک توده بي شکل. م.خ: اين توده بي شکل، بي چهره، بي طبقه، و بي هويت اجتماعي و از ريشه هاي خود در امده و تنها رها شده، به قول هانا آرنت، فيلسوف آلماني، سربازان توتاليتاريسم و انقلاب هاي مردمي هستند. تنها توده بي شکل است که مي تواند گرد يک شخصيت جمع شود و با شيفتگي به او يک بسيج گسترده اجتماعي را سامان دهد. اما در اين ميان، غالب روشنفکران نيز به جاي تکيه بر فرهنگ ليبرال مدرن و فردگرايي، ارزش هاي زندگي مدرن را خوار مي داشتند. در ادبيات داستاني ايران، به ويژه در آن دهه ها، شهر نماد شر بود. ظلمت و پليدي انسان هاي شيطاني به شهر چهره اي مخوف مي داد. در عوض روستا نماد پاکي و پيراستگي بود، جايي که زندگي و تاريخ از آن آغاز مي شد و بايد به آن جا مي پيوست. عباس ميلاني از تصوير شهر در ادبيات ايران مي گويد. عباس ميلاني: آن هايي که من مطالعه کرده ام، مثلا هدايت، گلشيري، مي بينيم که در آن ها شهر يک نوع دجال است. در بوف کور هدايت، تهران، ري، يا تتمه تهران و ري جاي خوف انگيزي است که انسان ها در آن مسخ شده هستند. تهران مخوف عنوان کتاب معروفي است. کمتر نويسنده اي ما داريم که آن شهر متجدد را به شکل مثبتي ارزيابي کند. من تا آن جا که مي دانم، تنها کسي که اين کار را کرده است ابراهيم گلستان است. ابراهيم گلستان است که شيراز در حال گذار را با يک زيبايي توصيف مي کند. هم سنت را دوست مي دارد، روابط سنتي شهر را، خيابان هاي سنتي شهر را، و هم در عين حال شهر جديد را که حتما کساني مثل آل احمد و کساني مثل صمد بهرنگي به نظر من يک نوع تجدد ستيزي، يک نوع عقل ستيزي، از آل احمد در مساوي کردن تجدد با غربزدگي و استعمار نقش بسيار مهمي داشته اند. م.خ: داريوش آشوري، از روشنفکران شناخته شده پيش از انقلاب نيز گذشته گرايي چيره بر روشنفکري و ادبيات آن دوره را تاييد مي کند. داريوش آشوري: وجهش در يک نوستالوژي نسبت به دنياي سنتي است که مثلا درباره آدمي مثل آل احمد خيلي قوي است و آن جه به عنوان يک جهان ارزش هاي پاک و ناب. و يا بعد مثلا حتي هويت ايراني را مثلا بايد ان جا جستجو کرد. حتي آن هايي هم که گرايش هاي چپ و راديکال چپ، اين نگرش به سود دنياي روستايي و به سود دنياي گذشته را به نام مثلا همدلي با زحمت کشان، همدلي با مردم فقير در آثار خودشان منعکس مي کردند که هر نوع رفاه و هر نوع پسرفت با استانداردهاي دنياي مدرن به معناي آلوده شدن به رذايل بروژوازي است و از دست دادن فضايل يا دنياي سنتي است يا فضائل پرولتاريايي. م.خ: داريوش آشوري به گذشته باز مي گردد و با انتقاد از نسل روشنفکر دهه 40 و 50، پيامدهاي اين وضعيت را ارزيابي مي کند. داريوش آشوري: حاصلش اين بود که يک نوع شکاف عميق اسکيزوفرني در ميان رفتار و زندگي عملي و نگاه نظري به مسائل در جامعه ما بين قشر به اصطلاح روشنفکر ما هم بود ديگر. در عين حال که دوست داشتند وسايل رفاه جديد را، شيوه زندگي مدرن را، سفر اروپا را، و اين چيزهايي که به هر حال سمبوليزه مي کند اين دنياي مدرن را، اين ها را دوست داشتند، ولي در عين حال با يک نوع تحقير و اهانتي به اين نگاه مي کدند و اين ها را طرد مي کردند و در آثار مثلا نويسنده اي مثل ساعدي، مي شود خوب اين چيزها را ديد، يک نوع ذهنيتي که خودش با خودش روشن نبود، خودش نسبت به خودش شفاف نبود، نسبت به آن چه که مي خواست، خودآگاه نبود. در بعد از انقلاب، در انتخاباتي که بود، در همان انتخاباتي که من شاهد بودم، مثلا از ميدان حسن آباد به پايين در تهران به حزب الله و به آخوند ها و به اين ها بيشتر راي مي دادند، از آن جا به بالا که شمال شهر بود مثلا به چريک هاي فدايي راي مي دادند. طبقه متوسطي که به منافع خودش آگاه نيست و مثلا مي رود دنبال چريک فدايي و شعارهاي او، يعني اين که نمي فهمد جايگاه خودش را و منافع را در واقع تشخيص نمي دهد. مي توانم بگويم که همه ما، من خودم را هم در واقع استثنا نمي کنم، همه ما روشنفکران دچار اين گرفتاري بوديم که بين شيوه زندگيمان و آن چيزهايي که دوست داشتيم داشته باشيم و ذهنيتي که داوري مي کرد وارزيابي مي کرد، يک شکاف اساسي بود و در نتيجه مي توانيم بگوييم که يک ذهنيت اسکيزوفرنيک داشتيم. م.خ: داريوش آشوري، روشنفکر و مترجم سخن مي گفت درباره شهر ستيزي روشنفکران و ذهنيت دوپاره آنان. مساله شکاف فرهنگي در ايران پيشينه اي البته درازتر دارد. اين گسست که جامعه ايران را به دو بخش تجددخواه وسنتگرا تقسيم کرد، از همان آغاز ورود تجدد به ايران و دوره مشروطيت به وجود آمد. يکي از نمود هاي اين شکاف فرهنگي در جامعه، ستيز اجتماعي مستمري بود که ميان بخش هاي مختلف جامعه وجود داشت. سنتگرايان از جمله، روند تجددخواهي در ايران را به بهانه اخلاق زير حمله هاي خود مي گرفتند. اگر به فضاي دهه هاي پيش از انقلاب بازگرديم خواهيم ديد که يکي از ابزارهاي اصلي تبليغات سنتي عليه تجدد اين است که تجدد حامل فساد اخلاقي است. فساد اخلاقي از نظر روحانيان، کساني که به اصلطلاح متدين خوانده مي شدند، رواج ناهنجاري هاي اخلاقي مانند غيبت، دروغ، دزدي، رشوه خواري، و بي اعتمادي عمومي نيست، بلکه کانون اصلي اعتراض آن ها مساله زن است. حضور اجتماعي زن، بي حجابي او، رابطه آزاد او با مردان در خيابان، کوچه ها، کافه ها، و حتي بر پرده سينما از نظر جامعه سنتي فساد اخلاقي شمرده مي شد. اما واقعا در آن دوران آمار ناهنجاري هاي اجتماعي و اخلاقي تا آن اندازه بود که روحانيان ادعا مي کردند؟ علي اکبر مهدي (استاد جامعه شناسي دانشگاه اوهايو): يک چيزي که در منابع آن زمان زياد از آن صحبت مي شود و بعد اگر در ابتداي انقلاب و در تمام ادبياتي که راجع به انقلاب اسلامي و چگونگي انقلاب و عواملي که باعث انقلاب شدند نگاه بکنيم، مي بينيم که صحبت از چيزي مي کنند به نام سقوط اخلاقي در جامعه و بزهکاري هاي اجتماعي و مساله از خود بيگانگي. از خود بيگانگي را به انواع مختلفي تعريف مي کنند وبعد هم فساد بيش از حد. ببينيد، من اتفاقا رفتم تمام مطالب را بازرسي کردم و چيزي که نديدم اين است که آماري را که ما داريم بسيار آمارمحدودي است، اصلا آماري نيست به آن صورت که ما بتوانيم مشخصا از فسادهاي اجتماعي صحبت بکنيم. ولي ميزان هايي را هم که ما در سطح بين المللي گزارش شده است و در منابع مي بينيم، ميزان آن چه که به عنوان ناهنجاري هاي اجتماعي از قبيل مساله طلاق، مساله مشکلات کودکان، مسائل خانوادگي، اعتياد، ستيزه جويي هاي مختلفي که مي توانست به وجود بيايد، به هيچ وجه در ايران آن زمان، دهه چهل ايران، بيشتر از کشورهاي ديگر در خاورميانه نبود و از طرف ديگر براي جامعه تيپيکال ايران آن زمان به هيچ وجه بالاتر از سطح ميانگين عمومي که در سطح جهان براي کشورهاي مشابه ايران بود، نبود. م.خ: علي اکبر مهدي مي گويد مساله بحران اخلاقي نبود، بلکه ناسازگاري دو فرهنگ سنتي و متجدد بود، شکاف برداشتن يک پارچگي عرف بود. يک جا رقصيدن با يک زن در يک ميهماني مجلل عين ادب به شمار مي آيد و در جاي ديگر پرده دري اخلاقي و نشانه انحطاط. علي اکبر مهدي: اين به خاطر اين نبود که اخلاق عمومي در جامعه ما وجود نداشت يا اخلاق وجود نداشت. آن چه که وجود داشت، عدم تجانس و تطابقي بود که بين حوزه هاي اخلاقي جامعه به وجود آمده بود. م.خ: به اين ترتيب است که بخش عمده اي از مردم به اين حقيقت اعتنايي نمي کردند که دهه چهل و پنجاه خورشيدي درخشانترين دوران در تاريخ بلند ايران از نظر آزادي اجتماعي است. زنان در اين دوره به چنان آزادي و حضور در عرصه جامعه و بهره مندي از امکانات ان دست يافتند که نه پيش از آن سابقه داشت و نه پس از آن با انقلاب ايران مجال تکرار يافت. حکومت پهلوي نهادهاي فرهنگي و اجتماعي بسياري را پديد آورد. اين نهادها وظيفه خود را ترويج ارزش هاي مدرن تعريف کردند. اما علي اکبر مهدي مي گويد اين نهادها نمي توانستند مسئوليت خود را به خوبي انجام دهند. علي اکبر مهدي: يک سلسله مراکز فرهنگي به وجود آورد، يک سلسله عاملان فرهنگي داشت و روشنفکران خاص خودش را داشت که بتواند از طريق آن ها اين جامعه را تکان بدهد و تاثيرگذار باشد روي ذهنيت فرهنگي اين جامعه. اکثر جوانان ما رفتند به سمت ان مرجعيتي که بيرون از حوزه دولتي و فرهنگي بود که دولت فرهنگي برايش پيش بيني کرده بود. م.خ: مساله اصلي اين بود که به دليل فقدان آزادي سياسي و دموکراسي، عموم مردم نمي توانستند به حکومت اعتماد کنند و در نتيجه ارزش هايي را که حکومت ترويج مي کرد، بپذيرند. علي اکبر مهدي مي گويد: با بالا رفتن قيمت نفت، شاه متوجه احتمال بروز پيامدهاي خطرناک اجتماعي و سياسي آن شد. علي اکبر مهدي: در يک مرحله اي شاه متوجه اين مساله شد. بعد از آمدن پول نفت در آن کنفرانس رامسر و غيره و ذلک به او اخطار دادند و بسياري از محققين نشسته بودند و به او گفتند که آقا، اين کاري که داري مي کني خيلي خطرناک است، فلان ... نتيجه اش چه شد؟ خوب، پاسخ من اين است که ما يک حزب رستاخيز درست مي کنيم و بعد يک سلسله الگوهاي جديدي را اورد که برگردد به فرهنگ ايران و اين فرهنگي که ايشان مي خواست مثلا ايجاد بکند و ارتباطي را که مي خواست بين عناسر جديد و فرهنگ ايران ايجاد بکند، تماما عناصري بود که از فرهنگ قبل از اسلام مي آمد و 1400 سال تاريخ ايران را يک باره مي خواست پشت سر بگذارد و برود ان عقب و عناصر فرهنگي ماقبل اسلام را بياورد. اگر يادتان باشد تقويم شاهنشاهي به وجود آمد، زمان را و ساعات را که عوض کردند به صورت مدرن، عملا اسمش را گذاشتند ( مردم البته گذاشتند) ساعت شاهنشاهي. يعني کاري که دولت مي کرد هيچ ارتباط مستقيمي با خواست هاي جامعه نداشت. م.خ: حکومت به عناصر فرهنگي و اجتماعي ايران توجه کامل نمي کرد. اگرچه بهاي مفت رفاه اقتصادي را به بالاترين سطح خود در تاريخ معاصر ايران رساند، فقدان نهاد هاي مدني و ساختار سياسي دموکراتيک موجب شده بود که مردم اعتماد خود را به حکومت از دست بدهند. اين وضعيت امکانات مادي و معنوي لازم را به دست روحانيان مي داد تا اقتدار اجتماعي و سياسي خود را بسط دهند. داريوش آشوري: آخوندها خيلي قدرتشان را و نفوذ اجتماعيشان را از دست دادن در دوران رضاشاه به خصوص، به دليل قدرت و حکومت او و سرکوبي که مي کرد. اما بعد از شهريور 20 دو مرتبه آمدند به ميدان و قدرت نفوذ فراواني پيدا کردند، از جمله در عرصه سياسي، و بعد پروسه مدرنيزاسيون در عين حال يک جوري به تقويت فضاهاي سنتي به يک معنايي هم کمک کرد، چنانکه جريان توسعه اقتصادي در ايران در دوران شاه از دهه 40 تا نيمه دهه 50 که پول فراواني آورد به جامعه ايراني و با دست باز پول ريختند به درون جامعه و صاحب رشد اقتصادي و بالا رفتن سطح زندگي شدند، مثلا بازاري ها هم پول هاي بسيار کلاني به دستشان آمد که اين پول هاي بسيار کلان در عين حال از طريق ارتباط سنتي آنان با مراجع مذهبي و نهادهاي مذهبي به مقدار زيادي مي رفت آن جا و خرج آن جا مي شد و باعث تقويت آن جا مي شد. م.خ: چنين بود که اگر نهادهاي اجتماعي مدرن در جامعه ايران براي ريشه گرفتن ناکام ماندند، نهادهاي سنتي قدرت و نيرو گرفتند. کتاب هاي مذهبي، مراسم مذهبي، هيات هاي مذهبي، انجمن هاي مذهبي، و حوزه هاي علميه کميت و کيفيت و رواج گسترده اي پيدا کردند. دستگاه مرجعيت سازمان تازه اي پيدا کرد و بازار وعاظ و منبري ها گرم شد. آن گونه که صاحبنظران گفتند، همه اين وضعيت محصول آن بود که حکومت واقعيت بزرگي را ناديده مي گرفت. برنامه گسترده مدرنيزاسيون اقتصادي و حتي آزادي اجتماعي بدون برنامه اي براي توسعه سياسي و دموکراسي پايدار نخواهد بود. با اين همه، آزادي اجتماعي در اين دوره جاي بررسي بيشتر دارد. مهمترين نماد آزادي هر جامعه اي وضعيت زن است. در برنامه آينده انقلاب ايران و سقوط پادشاهي به بررسي وضعيت زنان در عصر سلطنت محمد رضا شاه پهلوي خواهيم پرداخت. در برنامه پيش از تغييراتي گفتيم که در ساختار جمعيتي جامعه ايران در دهه 40 و 50 خورشيدي پديد آمد. با تحقق اصلاحات ارضي و تقسيم زمين ها و بروز مشکلاتي در برابر رشد کشاورزي در ايران، شمار عظيمي از روستائيان روستاها را ترک کردند و به شهرها روي آوردند. حاشيه شهرها آکنده شد از زاغه ها و زاغه نشين ها و يا خانه هاي کوچک با امکانات شهري اندک. اين درحالي بود که بخش ديگر شهر با شتاب به سمت تجدد پيش مي رفت و گاه از نظر فرهنگي و هنري رويدادهايي در ايران رخ مي داد که در سطح خاورميانه بي نظير و پيشرو بود. در اين بخش از بزنامه تلاش مي کنيم تا درباره تجريه عصر محمدرضاشاه پهلوي در بوجود آوردن شهر مدرن و فرهنگ شهرنشيني سخن بگوييم و از صاحب نظران بشنويم. در برنامه امشب عباس ميلاني، استاد دانشگاه، نويسنده و پژوهشگر، احسان نراقي، رئيس موسسه تحقيقات اجتماعي در دهه چهل، داريوش آشوري، از روشنفکران شناخته شده پيش از انقلاب و علي اكبر مهدي، استاد جامعه شناسي دانشگاه اوهايو شركت دارند و در اين باره به بحث و گفتگو مي پردازند. در برنامه هفته آينده به بررسي زنان در عصر پهلوي خواهيم پرداخت.
XS
SM
MD
LG