لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ تهران ۰۱:۰۹

برنامه ويژه «راديوفردا»: انقلاب ايران و سقوط پادشاهي، نگاهي تاريخي به جامعه و سياست در ايران پيش از انقلاب (قسمت دهم)


(rm) صدا |
مهدي خلجي (راديو فردا): صاحبنظران در بخش پيشين برنامه از سياست هاي کلان فرهنگي در عضر محمد رضا شاه پهلوي گفتند و نيز از وضعيت مطبوعات آن دوره. برخي از آن چه به طور کلي درباره مطبوعات دهه 40 و 50 مي توان گفت، بر وضعيت نشر کتاب هم تا اندازه اي صادق است. نشر کتاب در آن دوران بيشتر به دوش نهادها و موسسه هاي انتشاراتي خصوصي بود و از اختيار دولت خارج. با اين حال مساله سانسور دست دولت را براي مداخله در قلمرو فرهنگ باز مي گذاشت. در دهه 40 و 50، 124 ناشر فعاليت مي کردند. اين دو دهه براي صنعت نشر ايران دوره درخشاني است. ناشراني چون موسسه انتشاراتي اميرکبير، موسسه انتشارات فرانکلين، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، و سازمان انتشارات کتاب هاي جيبي بسياري از متون کهن فارسي و منابع سنت ايراني – اسلامي را در کنار ترجمه هاي فراواني از ادبيات و فرهنگ جهاني، به ويژه غربي، منتشر مي کردند. صنعت نشر از نظر کيفي و کمي، محتوا و شکل، دگرگوني شکرفي يافت و نقطه عطف تازه اي را بنا نهاد. مجيد روشنگر، مدير سازمان انتشارات کتاب هاي جيبي در دهه 40 و 50، از تمايز وضعيت نشر و ناشران در اين دوره مي گويد. مجيد روشنگر (مدير سازمان انتشارات کتاب هاي جيبي در دهه 40 و 50): ناشران نسل اول ناشراني هستند که، مثلا موسسه انتشارات اميرکبير، اين سينا، معرفت، زوار، و ديگران و ديگران اين صنعت را راه انداختند. اين ناشران ما به طرز سنتي و با يک نوع علاقه شخصي وارد اين کار شدند، وليکن از سطح دانش اکادميک بالايي برخوردار نبودند. حالا چون اين ها جزو تاريخ است، خدمتتان بگويم که مثلا موسس انتشارات علمي، علمي بزرگ، حتي خواندن و نوشتن نمي دانست، وليکن خوب، توي کار نشر افتاده بود و کتاب هاي به اصطلاح کلاسيک فارسي را چاپ مي کرد و غيره. نسل دوم بر عکس، کساني بودند که از ميان فرهيختگان جامعه ما بلند شدند و اکثر يک زبان خارجي مي دانستند و اين ها به مسائل نشر در دنيا آشنا بودند. اين ها بودند که به اصطلاح آن تحول را ايجاد کردند. فرض بفرمائيد موسسه انتشارات نيل وقتي تاسيس شد، با کارهايش خيلي تحول ايجاد کرد؛ موسسه انتشارات زمان وقتي تاسيس شد، همچنين؛ موسسه انتشارات مرواريد همچنين؛ موسسه انتشارات آگاه همچنين. نسل دوم همان دره اي است که شما به آن اشاره کرديد، يعني سال هاي 40 به بعد و درخشاني اين دوره و اهميتي را که شما روي آن تاکيد مي کنيد و من هم با ان موافق هستم، محصول کار اين ناشران نسل دوم است. م.خ: اما اين تحول که به سرعت چهره فرهنگي جامعه ايران را تغيير مي داد، فقط در زمينه مطبوعات و کتاب نبود. جامعه سنتي و اغلب بي سواد و کم سواد ايران شاهد رشدي جهشي در زمينه هاي هنري نيز بود، از جمله سينما و تئاتر. در اين بخش تلاش مي کنيم تا به ياري صاحب نظران و فعالان فرهنگي دهه هاي پيش از انقلاب، نگاهي بياندازيم به وضعيت سينما و تئاتر. تاريخ سينما و تئاتر هر دو در ايران بسي پيشتر از دهه 40 و 50 است، اما رويدادهايي که در اين دو زمينه در اين دو دهه اتفاق افتاد، چنان مهم و اثرگذار بود که حتي تا سال ها بعد و پس از انقلاب به نوعي هويت سينما و تئاتر ايراني را شکل داد. از مهمترين اين رويدادها تشکيل و تاسيس جشنواره هاي گوناگون در زمينه سينما و تئاتر بود. در دهه 40 فستيوال هايي چون جشنواره فيلم سپاس، فستيوال بين المللي فيلم کودک، فستيوال فيلم کودک، و جشن هنرشيراز پايه گذاري شد. جشن هنر شيراز، که در سال 46 کار خود را آغاز کرد، با ابتکار شهبانو فرح پهلوي و با همت و پيگيري رضا قطبي، مدير راديو و تلويزيون ملي ايران، و نيز فرخ غفاري پا گرفت. جشن هنر شيراز مانند ديگر جشنواره ها، از روي الگوهاي غربي طراحي شده بود، به ويژه از روي الگوي فستيوال هاي فرانسوي. اما فرخ غفاري مي گويد: جشن هنر شيراز از سال دوم به بعد شخصيت و تمايز ويژه اي يافت. فرخ غفاري: از سال دوم سياست فرهنگي جشن هنر شيراز بدين شکل ريخته شد که عمده توجه ما جلب گروه هاي خارجي موسيقي و تئاتر بود که براي نشان دادن کارهاي جديدي که روي متون قديم يا روي متون معاضر تئاتري مي شود. اين سعي و کوشش ما دوگانه بود. يکي نشان دادن کارهاي تازه و بکر خارجي به ايرانيان و ديگري روي صحنه آوردن کارهاي جديد ايرانيان در يک محفلي که بين المللي بود که حتي الامکان بتوانيم گروه هاي ايراني را هم آماده کنيم که بروند در خارج. م.خ: اين جشنواره ها عرصه اي شدند براي کشف و معرفي هنر سنتي ايراني و نيز هنر مدرن و گاه آوانگارد جهاني يا غربي. تعزيه به شکل تازه به کوشش بهرام بيضائي در اين جشنواره معرفي شد و نيز موسيقي سنتي ايران با تلاش کساني چون محمدرضا شجريان و پريسا. اين جرياني بود که در سراسر عصر پهلوي رخ داد، يعني نوعي بازيافتن گذشته فرهنگي و نيز کشايش به روي جهان ديگر. فرخ غفاري از ويژگي هاي جشن هنر شيراز، به ويژه در اجراي تئاتر ميگويد: فرخ غفاري: يکي اين بود که کساني که از خارج قرار بود براي ما يک کار تئاتري بکنند و يک نمايشي را روي صحنه بياورند، يک سال قبل از اجراي خودشان مي امدند به شيراز و کار ديگران را مي ديدند و محل نمايش را خودشان انتخاب مي کردند و براي اولين بار مي شود گفت به طور مرتب ما از صحنه معمولي يک تئاتر کلاسيک دربسته درون هم، تئاتر دربسته پوشيده داشتيم، هر بيشتر از جاهايي که کارگردان ها مناسب مي دانستند که اجرا بشود در آن جا ها و جاهايي که متداول نبود براي نمايش، استفاده کنند. م.خ.: به اين ترتيب نمايش ها در مکان هاي نامتعارف اجرا مي شد، تخت جمشيد، سراي مشير، داخل بازار کريمخان، و منزل قوام که ساختماني بود از دوره قاجار. حتي يک کارگردان آمريکايي نمايش آليس در سرزمين عجايب را داخل يک انبار خربزه اجرا کرد. اين امر کمک مي کرد به درک تازه اي از تئاتر که در ان زمان در ايران پيشينه نداشت. از سوي ديگر هنر غير غربي هم در اين جشنواره مجال عرض اندام يافت. از آسياي شرقي و آمريکاي لاتين وآفريقا. از نظر فرخ غفاري برنامه اين گروه ها باعث شد تا ايراني ها در برابر غربي ها اعتماد به نفس بيشتري پيدا کنند. فرخ غفاري: عقده حقارتي که خود ايراني ها در برابر نمايش يا در برابر موسيقي غربي داشتند، خيلي ريخت. موسيقي اصيل ايراني و نوازندگاني که هر شب در باغ حافظيه و در اطراف آرامگاه حافظ انجام مي دادند، آن چنان مورد پسند واقع شد که ديگر فقط هر چند سال يک بار يک نوازنده يا يک گروه موسيقي اصيل ايراني را مثل سابق دعوت کنند، ديگر نبود. مرتب ساليانه چندين گروه با بزرگترين استادان موسيقي ايراني همين طور مي رفتند و محل نمايش اوليه اين ها همان شيراز بود. م.خ.: جشن هنر موسيقي سنتي ايران و نيز هنر نمايشي ايراني را به جهان معرفي کرد. اين در حالي بود که به گفته فرخ غفاري، بر خلاف هنرها و محصولات فرهنگي ديگر که تحت نظارت سانسور بودند، جشن هنر شيراز دور از هر گونه سانسور بود: فرخ غفاري: جشن هنر در ظرف اين 11 سال، کوچکترين دخالتي کسي مميزي وزارت خانه اي، اداره اي، مامو سانسوري، بر هيچ گونه از نمايش ها و موسيقي ها و کارهاي متنوعي که کرد نداشت. پس اين را اصلا شما جدا بکنيد از سياست کلي مملکت. خود من که الان دارم برايتان صحبت مي کنم، بزرگترين قرباني سانسور آن زمان بودم با فيلم جنوب شهر که از بين بردند، يعني فيلم را داغون کردند. بريدند و از بين بردند. ولي در اين 11 سال کار جشن هنر شيراز، نگذاشتم دخالتي در اين کار بکنند. م.خ.: جشن هنر شيراز، روشن است که فقط براي نخبه هنرمند و هنردوست، که در آن هنگام شمارشان بسيار اندک بود، قابل استفاده بود. اما آن چه اين جشنواره را بر زبان عام انداخت نمايش خوک، بچه و آتش بود که کارگرداني از اروپاي شرقي با شيوهاي خاص آن را اجرا کرد و بعد در تبليغات اپوزيسيون حکومت پهلوي، به نماد سياستهاي غربي و ضداخلاقي و ديني آن دوره بدل شد. مسعود بهنود که سال پنجاه و پنج براي کار خبرنگاري به شيراز رفته بود، تماشاگر اين نمايش بوده است: مسعود بهنود (خبرنگار): نمايشنامه را کارگردان اين طوري طراحي کرده بود که تماشاگران در يک جاي مخفي بنشينند، مثلا فرض کنيد در يک مغازه اي که ديده نشوند، و بازيگران بروند در ميان مردم و بنابراين با مردم نمايشنامه را، که چند اپيزود جدا از هم بود، اجرا کنند و در نتيجه تماشاگران نمايشنامه را در حالي ببينند که در بين مردم و با واکنش هاي مردم توام است. فکر بسيار جالبي بود عوض کردن جاي صحنه و بردن جاي صحنه تئاتر به وسط مردم، و پيش بيني جايي براي اين که تماشاچي بتواند اين دو تا را با هم ببيند. يکي از اپيزودها بايد يک درگيري اتفاق مي افتاد بين يک سربازي که انگار از جنگ ويتنام برگشته است با يک فاحشه اي که در کنار خيابان است و در اين درگيري خشونت سرباز نشان داده مي شد و مظلوميت آن فاحشه و سرانجام فاحشه کشته مي شد و مي افتاد به سطح پياده رو و سرباز از صحنه مي رفت بيرون و در آن زمان تماشاچي ها مي ديدند واکنش طبيعي مردم عادي نيويورک را که از کنار اين جسد رد مي شوند و هيچ اعتنايي نمي کنند. مي شد فهميد که يک همچنين حادثه اي خيلي تکان دهنده مي شد براي تماشاچي ها. اما ما وقتي در آن صحنه نشستيم که در يکي از خيابان هاي فرعي شيراز بود و از اتفاق روبروي يک مسجدي هم بود و بنابراين موقعي هم که نمايشنامه داشت اجرا مي شد، به باورم نزديک افطار شده بود. اين حادثه نمي توانست در يک جاي دور افتاده در شيراز ان صورتي را داشته باشد که کارگردان خواست. چرا؟ چون به محض اين که شما يک عده آدم هاي غريبه، يک عده آدم هاي خارجي و داخلي با لباس هاي به هر حال نوع ديگري، در محله اي فقير نشين در شيراز پيدايشان مي شد که مي روند داخل يک مغازه، طبيعتا نظر عمومي جلب مي شد، که شد. در نتيجه لازم بود که کساني صحنه را کنترل کنند که کردند و در نتيجه ما موقعي که وارد شديم، اصلا آن منظور کارگردان عملي نشده بود، به خاطر اين که دو طرف خيابان پاسبان ها ايستاده بودند و مردمي را که فضار مي آوردند و کنجکاويشان عود مي کرد که ببينند چه خبر است آن جا ها، آن ها را کنترل مي کردند. بنابراين صحنه از حالت طبيعي يک خيابان که قرار است واکنش هاي طبيعي مردم در آن واضح بشود، خارج شده بود. م.خ.: اما اين پايان ماجرا نبود. جشن هنر آن سال، در شرايط ويژهاي برگزار ميشد؛ همزمان با ماه رمضان و زلزله خراسان. صحنههايي از نمايش با معيارهاي عرفي جامعه ايران فاصله داشت. مسعود بهنود: حادثه چون در موقعي اتفاق افتاد که در يکي از اپيزودها صحنه صحنه بي پروايي بود، به خاطر اين که يک دوربين کار گذاشته شده بود در زير دامن خانم هنرپيشه اي که لباس زير هم نداشت و او يک متني را اگر يادم مانده باشد از انجيل را مي خواند و دوربين براي تلويزيون مدار بسته اي در داخل مغازه و براي تماشاچي هايي که در آنجا نشسته بودند، بخشي از اعضاي بدن او را نشان مي داد. م.خ.: فرخ غفاري ميگويد در آن زمان درباره حساسيت جامعه مذهبي ايران به مسائل جنسي توجه فراواني ميشد و آن چه به نام تجاوز و نشان دادن بي پرواي بدن زن بر زبانها افتاد، با اغراقهاي عمدي آميخته است: فرخ غفاري: کوچکترين حرکتي که ممکن است تعبير به ضد اخلاقي بشود، در اين نمايشي که يک گروه مجارستاني انجام مي داد، نبود. تمام ساخته يک تبليغات آن زماني بود که درست هم منبعش معلوم نشد و هر کسي گفت: آقا ما اين را نگفتيم، ما آن را نگفتيم. چيزي از اين گونه اصلا نبوده است. اختراعات محض صحنه تجاوز را که من اصلا نديدم، هيچ کس ديگر هم اصلا نديد. ان داستان مدار بسته که شما مي گوييد، اين را به من گفتند. يعني خود يکي از فيلم بردارها به من گفت اين را و مجموع نمايش سه شب بيشتر نبود، من دو شبش را که آن جا بودم، من يکي اين را نديدم. ولي نمي توانم بگويم که اين اصلا نبوده است. ممکن است که يک موقعي بوده است که من اصلا ان جا نبوده ام يا اين که من اتفاقا آن صحنه را نديده ام. البته اگر هم بوده است، مي دانيد که اکران و پرده بزرگ نمايش نداشته ايم. چندين در واقع صفحه تلويزيون کوچک بود که بالاي صحنه اصلي يا کنار صحنه اصلي تا آن جا که من يادم است، بود و ممکن است. من چنين صحنه اي نديدم. م.خ: مسعود بهنود ميگويد اين نمايش بعدها شکلي نمادين يافت، و گرنه در زمان خود واکنشهاي چندان تندي در پي نياورد: مسعود بهنود: در زمان خودش هم حادثه خيلي بزرگي نبود، يعني نه اتفاقي افتاد و نه حادثه اي براي بقيه اتفاق افتاد، و بقيه برنامه ها هم به ترتيب خودش انجام شد. ولي بعدا به دليل اعلاميه هايي که داده شد، از جمله اعلاميه اي که به فاصله 20 روز بعد آقاي خميني دادند از نجف، بقيه اين حادثه به هر حال رفت جزو حوادثي که ديگران، حتي برخي از افراد خود حکومت، هم بعدا از آن به عنوان يکي از اتفاقات عجيبي که سقوط رژيم شاه را هموارتر کرده است، ياد کردند. م.خ.: به هر روي، به گفته کارشناسان، جشن هنر شيراز تئاتر ايران را احيا کرد و نسلي از کارگردانان تئاتر را آفريد که بدون آنها سرمايه و سرنوشت تئاتر ايران، چيزي که ميبينيم، نميتوانست باشد. موسيقي ايراني نيز با جشن هنر شيراز، مرزهاي ايران را درنورديد و در منظومه هنر جهاني، توجه ديگران را جلب کرد. از همين دست، فستيوال فيلم تهران بود که پس از انقلاب نامش را به جشنواره فيلم فجر تغيير دادند. فستيوال تهران با حمايت معنوي و ذهني فرخ غفاري و با پشتکار هژير داريوش، بهرام ري پور و جمال اميد ده سال فعاليت کرد. براي نسلي که از سينماي تجاري و کليشه اي خسته بود و سوداي کشف افقهاي تازه را در اين هنر جادويي داشت، فستيوال فيلم تهران پنجرهاي گشود به سوي تجربههاي نو و جهانهاي ديگر و حتا سرمايهاي شد براي سينماي پس از انقلاب. مسعود بهنود که در سال پنجاه و شش و پنجاه و هفت عضو هيأت انتخاب فستيوال فيلم تهران بوده درباره اين رويداد سينمايي آن سال ها مي گويد: مسعود بهنود: در ده سالي که فستيوال فعاليت داشت، من در حقيقت در سال هاي اول به عنوان روزنامه نويس و علاقه مند به حادثه، تمشاچي پي گير تقريبا هر شبي و تا ان جا که مي شد هر سئانس فيلم ها بودم و متوجه بودم که هر سال قوت ان بيشتر شد، نامش پر آوازه تر شد، در بازارهاي فستيوال جهاني چاي بيشتري براي خودش باز کرد، و در حقيقت مطرح شد و وارد بده وبستان هاي هنري شد چنان که معمول است و بنابراين حضورها در آن پر رنگتر شد و گرچه توجه اصليش به جريان روشنفکري و موج نوي سينماي جهاني بود، ولي همين قدر که در حاشيه خودش امکان مي داد به برنامه هاي خاصي که براي توجه دادن به سينماي جدي جهان مبذول کرده بود، بنابراين آهسته آهسته از جمع اليت Elite و دانشجويان که در سال هاي اول مشتري اول جشنواره بودند، به طرف توده مردم ميل مي کرد به طوري که در سال هاي آخر جشنواره تبديل به يک حادثه مهم شده بود. حادثه مهمي هم براي سينماي ايران و ايجاد رقابت براي رساندن به آن و هم تصور مي کنم در بازار جهاني هم کم کم اعتباري پيدا کرده بود که اين اعتبار باعث مي شد که تهيه کنندگان بزرگ و حتي افراد نامدار سينماي جهان به نوعي علاقمند بودند که خودشان را در اين حادثه راه بدهند. م.خ.: سانسور در اين جشنواره، به گفته مسعود بهنود کم رنگ بوده است و دست کم هيأت انتخاب و هيأت داوران گزينشي سياسي نميکردند: مسعود بهنود: در زمينه انتخاب ها سانسور به خصوصي حکمفرما نبود، يا اگر بود به نوعي بود که ما به عنوان هيات انتخاب در جريانش نبوديم و بحث کيفي مي کرديم، نه بحث سياسي. گرچه که از بين گروهي که در آن جا بودند، تنها کسي که احيانا يک سبقه سياسي داشت و مي توانست از جهت سياسي يک نظري بدهد و مي داد، من بودم. بقيه هنرمندان بودند و افراد اها فرهنگ به خصوص و از مقوله سياست به دور. غير از بعضي از صحنه هاي پورنوگرافي که در فيلم هاي خارجي ديده مي شد، يادم مي ايد فيلمي از چکسلواکي آمده بود که چنين وضعي داشت، اين موضوع هم بيشتر براي ما مطرح بود از جهت اين که مي خواستيم رعايت کرده باشيم معدل پذيرش جامعه را تا يک مرتبه از حدود متعارف خارج نشده باشيم. اين ملاحظه هم يک نوع ملاحظه حکومتي نبود، بلکه ملاحظه آزاد ما بود که بعصي ها هم با ان موافق نبودند. مرحوم خسرو هريتاش، کارگردان سينما، معتقد بود که بايد همه فيلم ها را نشان داد علي رغم اين که مثلا من و آقاي انتظامي و تا اندازه اي هم آقاي مميز معتقد بوديم که بهتر است که صحنه هاي بي پروا در رسانه هاي عمومي نشان داده نشود. مسعود بهنود بود درباره فستيوال فيلم تهران سخن ميگفت. نخستين فيلم بلند سينما در ايران، آبي و رابي است، به کارگرداني اوانس اوهانيان در سال 1309. سينماي رايج که سينماي تجاري بود نقش موثري يافت در آشناکردن مردم ايران با پديده سينما. اما فصل تازه و جدي سينماي ايران در سال 1348 با فيلم گاو داريوش مهرجويي و قيصر مسعود کيميايي آغاز شد. اين در حالي است که پيش از آن فيلمهاي جدي اي مانند خشت و آيينه از ابراهيم گلستان و شب قوزي از فرخ غفاري ساخته شده، اما هنوز به موجي در سينما بدل نشده است. هرمز کي، استاد سينماي دانشگاه مارن لاواله در پاريس: هرمز کي (استاد دانشگاه مارين لاواله، پاريس): مسلما فيلمهاي هنري فرهنگي که خشت و آينه ابراهيم گلستان؛ شب قوزي فرخ غفاري؛ فيلم هشدار دهنده و نيرومند ناصر تقوائي، آرامش در حضور ديگران؛ رگبار، فيلم بسيار خوب بهرام بيضائي؛ مغول ها، فيلم پرويز کيمياوي؛ يک اتفاق ساده و طبيعت بي جان، ساخته سهرا ب شهيد ثالث؛ و فيلم هاي بسيار ديگري از اين دست، انديشيده و تعقل برانگيز هستند و نه تنها براي جامعه مهم و حياتي بوده اند و هستند، بلکه اگر به هشدارهاي آن ها دولت زمان توجه مي کرد و مثلا سازندگان آن ها را نه تنها سانسور نمي کردند، بلکه تشويق هم مي کردند و دولت هشدارهاي آن ها را جدي مي گرفت، براي دولت هم از چندين گارد شاهنشاهي و گارد جاويدان و گروه ضربت و ساواک و چه و چه ارزشش بيشتر بود. ولي چون نه دولت از آن ها حمايت کرد و نه جامعه آموزش ديدن و نگاه کردن به آن ها را آموخته بود، لذا در برابر اکران مدرم حوصله اشان سر رفت و آن ها را نديدند. م.خ.: سينماي ايران جدا از چالش فرسايندهاش با سانسور و فراهم نبودن زمينه اجتماعي براي رشد فيلمهاي سينمايي جدي، با مسائل ديگري هم دست و پنجه نرم مي کرد. در دوران محمد رضا شاه پهلوي، بر خلاف دوره مشروطيت و پس از آن رضا شاه پهلوي، فضاي حاکم بر روشنفکري نقد تند از تجدد و فراخواني به بازگشت به سنتهاي قديم است. هرمز کي، باور دارد که اين بومي گرايي در سينماي ايران که متأثر از گفتار روشنفکري زمانه بود، در فراهم چيدن زمينه اجتماعي انقلاب ايران بي تأثير نبود: هرمز کي: من معتقد هستم که فرهنگ و خصوصا سينما هم در حد بسيار بالايي ما را به انقلاب رهبري کردند. شايد گاهي خواست سينماگر، سياستمداري و مبارزه نبوده است، ولي با بررسي جامعه شناسانه و تاثير و تاثر سينما و جامعه، ما به اين نتيجه مي رسيم. برعکس سينماگرها يي که در همين سال هايي که عرض کردم در کشورهاي مشابه، مثل مثلا مصر و ترکيه که در عين حال که با ديکتاتوري و استبداد مبارزه مي کردند، با تعصب و کهنه گرايي هم مبارزه مي کردند در کشور ما، سينماگران ما بعضا که خيلي هم موثر بودند، در عين حال که با ديکتاتوري و به اصطلاح غربزدگي و ماشينيسم و مدرنيزاسيوني که آن ها آن را پوچ و گاهي مفسد و ... معرفي مي کردند مبارزه مي کردند، به سنت به عنوان يک ارزش تکيه مي کردند و آن هم نه سنت کهن، که سنت کهنه. م.خ.: هرمز کي ردپاي اين سنت گرايي را که در اوج پيشرفت اقتصادي و نيز شکوفايي فرهنگي بال و پر گشوده بود، در سينماي جدي دهه چهل و پنجاه پي مي گيرد: هرمز کي: وقتي مرکز الهام بعضي از سينماگران ما نوعي ضديت با غرب و مدرنيته مي شود، حاصلش اين مي شود که فاطي در فيلم قيصر مسعود کيميائي محصول 1969، بايد براي درس خواندن به خانه همکلاسيش برود و در آن جا در حالي که کتاب هايش هنوز زير بغلش است به او تجاوز بشود و بعد هم با ناديده گرفتن قانون قتل از پي قتل براي دفاع از ناموس و قصاص و اعلام خطر به جامعه که سنت ها در حال تجاوز و تهديد هستند و تحريک به اين که جامعه بايد قيصري بشود. همين سينماگر در فيلم بعديش در سال بعد (رضا موتوري) با استهزاي روشنفکري و مدرنيته ما را در عزاي مرگ سنت مي نشاند و ببينيد داريوش مهرجوئي پس از فيلم مهم سينماي ايران (گاو)، آقاي هالو را مي سازد. در اين فيلم آقاي هالو براي دستيابي به نوعي مدرنيته است که در سال 1971 براي اين که زن شهري بگيرد، از يک ده سنتي به شهر مدرن تهران مي آيد. اما در شهر غير از زرق و برق و نفاق و دورويي و تزوير و فساد و فحشا نيست. اين فيلم با همه خوش ساختي وزيبايي استاتيک و بازي درخشان اکتورها، پيشنهاد اجتماعي و اخلاقي که به آقاي هالو مي کند قابل تامل است. فيلم مي گويد که براي پاک ماندن آقاي هالو بايد به ده برگردد. همين نتيجه گيري را يک سال بعد دوباره مسعود کيمايي در بلوچ، فيلم ديگرش مي کند. بلوچي که او هم به زنش توسط شهري ها تجاوز شده است. (صداي صحنه اي از فيلم بلوچ) م. خ.: همين تناقضها در فرهنگ و روشنفکري و فراوردههاي آنان بود که تجدد واردشده در ايران را مثله و تکه تکه ميکرد. پيامبران تجدد و نمايندگان آن در اين دوران، خود در ميانه سنت و مرده ريگ گذشته و امواج سهمگين فرهنگ مدرن سرگردان بودند. اين سرگشتگيها و تقديس گذشته اي که ديگر نبود و ساختن اتوپياهايي که در عالم واقع نمي توانست تحقق يابد، زمينه را براي انديشيدن منطقي و عقلاني به وضعيت موجود دشوار ميکرد. در بخش آينده برنامه انقلاب ايران و سقوط پادشاهي به دو رسانه مهم راديو و تلويزيون و نيز مسأله موسيقي در دهه چهل و پنجاه خواهيم پرداخت. صاحبنظران در بخش پيشين برنامه از سياست هاي کلان فرهنگي در عضر محمد رضا شاه پهلوي گفتند و نيز از وضعيت مطبوعات آن دوره. برخي از آنچه به طور کلي درباره مطبوعات دهه 40 و 50 مي توان گفت، بر وضعيت نشر کتاب هم تا اندازه اي صادق است. در دهمين بخش از اين سلسله برنامه ها تلاش مي کنيم تا به ياري صاحبنظران و فعالان فرهنگي دهه هاي پيش از انقلاب، نگاهي بياندازيم به وضعيت سينما و تئاتر: در برنامه امشب فرخ غفاري، فعال فرهنگي و فيلمساز، مسعود بهنود، روزنامه نگار، هرمز کي، استاد دانشگاه و مجيد روشنگر، مدير سازمان انتشارات کتاب هاي جيبي در دهه 40 و 50 شركت دارند. در بخش آينده اين برنامه به دو رسانه مهم راديو و تلويزيون و هم چنين به موسيقي خواهيم پرداخت.
XS
SM
MD
LG