سالهای سال پیش، خیلی قبلتر از آنکه در تلویزیونهای نسبتا رنگی، از یکی دو تا شبکه موجود در ایران، سریالی پخش شود به اسم «جنگجویان کوهستان»، ۱۰۸ روح، از چنگ فرزند اژدها، که شاه شاهان بود، نجات پیدا میکنند تا قهرمانان یکی از مشهورترین قصههای چینی شوند.
داستانی که بعد با جمع شدن ۱۰۸ شورشی در کوهستان «لیانگ»، یا همان لیانگشانپو، به یک سریال ژاپنی تبدیل شد.
سریالی که از دریاها و کوهها گذشت تا یکی از مشهورترین خاطرات نسلی از ایرانیان را رقم بزند.
«جنگجویان کوهستان» و نامی که سالها به اصطلاحی در گفتار روزمرده مردم تبدیل شد: لیانگشانپو؛ چیزی شبیه جای بیقانون.
کوه لیانگ، کوه نه چندان بلندی در غرب چین است. و ۱۰۸ شورشی مشهوری که سالها با امپراتوری «سونگ» در چین جنگیدند، احتمالا چیزی شبیه حسن صباح و آدمهایش، لزوما «قهرمانِ قهرمان» هم نبودند.
سونگ اولین حکومت جهان بود که «اسکناس» چاپ کرد و -آنطور که میدانیم- اولین سلسه تاریخ بود که از باروت استفاده کرد.
کافیست اینها را کنار هم بگذاریم: باروت، اسکناس و لیانگشانپو. حالا از کوه لیانگ بگذریم و سفری نه چندان بلند بکنیم به کشوری که در چین امروز، جزیره «شورشی» به حساب میرود: تایوان.
روزی بر حسب تصادف در تایپه، پایتخت این جزیره، گذرم به جایی افتاد که در همان نگاه اول مرا یاد خاطرات خاکخورده انداخت. هرچند نه خبری از کوه بود، نه از اسب و شمشیر و اسبسوار، اما برای من ناگهان تداعیکننده خاطرهای بود با همه پسزمینههایش؛ «لیانگشانپو»؛ جایی که خبر زیادی از نظم و قانون و این حرفها نیست.
اینجا محلهای است در اطراف یکی از قدیمیترین و مشهورترین معابد بودیستی تایوان به نام «لونگشام». این محله با محلههای دیگر فرقهایی دارد که با آنها مشهور است و در همان نگاه اول هم دیده میشود:
بیخانمانهایی فقیر، تنفروشانی ارزان و گانگسترهای پیر و بازنشسته؛ همه در جایی که اثر زیادی از پلیس در آن نیست و کسی به غریبهها لبخند نمیزند؛ دور هم جمع میشوند و شب را به آواز خواندن میگذرانند.
اینجا نه پشت صحنه سریال ژاپنیست نه کوه لیانگ در چین، نه خیابانهای تهران در دهه شصت، اما شبیه خاطرهایست رو به فراموشی از همه آنها باهم.
به «لیانگشانپو» خوش آمدید:
معشوقههای ساعتی، گانگسترهای بازنشسته، خاطرات «لیانگشانپو»

۱۱
و آنها که میروند تا برای مردان کوچهپسکوچههای محله لونگشام آوازهای قدیمی بخوانند.

۱۲
مشتریها هم تقریبا به همدیگر شباهتهایی دارند. سن آنها نسبتا زیاد است، عجلهای ندارند و در گروههای کوچک و بزرگ مشغول گپ زدن یا میگساری هستند.

۱۳
آنها که مشغول میگساری نیستند در یکی دیگر از کوچهها که محله چایخانههاست، مشغول نوشیدن چای هستند.

۱۴
تایوان به چای مشهور است؛ سه جور چای در این کشور کشت میشود؛ اولانگ، چای سیاه و چای سبز. در تایوان چای برای همه چیز کاربرد دارد؛ مثلا مخلوطی از چای سبز و عرق برنج با هم، که با جویدن میوه نخل اریکا با «سسی» شبیه «ناس» همراه میشود.

۱۵
از کوچه چایخانهها دویست سیصد متر دورتر بازاری قرار دارد که در آن، ماشینهای بازی در اتاقهای خاکخورده، میزبان آنهاست که نه مشغول خواندن آوازند و نه نوشیدن چای. نمیدانم آیا هنوز میشود جای دیگری هم شبیه این ماشینها را پیدا کرد یا نه.

۱۶
در کوچههای اطراف ملحه لونگشام خبری از ثروتمندان شهر نیست. در واقع این خانههای قدیمی، محل سکونت افراد کمبضاعت تایپه است. بین کوچهها، گاهی خیابان، بزرگراه و حتی پل کشیده شده است، اما در بعضی قسمتها، خانهها در طبقه دوم همه شبیه پازلی به هم وصل میشوند. نه پل نه بزرگراه این پازل را قطع نمیکند.

۱۷
باز هم کمی آن طرفتر از بازار اول، بازار دیگری قرار دارد که عمدتا در آن گوشت، مرغ و طلا فروخته میشود. در محلههای قدیمی، طلافروشی همه جا پیدا میشود.

۱۸
و البته بازار مخصوصی هم -مثل همیشه- فقط برای فروختن گیاهان طبی وجود دارد. و هر چیز دیگری که در طب سنتی چینی کاربرد دارد؛ شاخ کرگدن، باله کوسه، و …

۱۹
و شب از راه میرسد. معشوقههای گذری با جنگجویان بازنشسته، آواز میخوانند، بیخانمانها در اطراف دراز کشیدهاند و به صدای آوازی از سالنهای اطراف گوش میکنند و راهبان در شلوغی، آرامتر از همه قدم میزنند تا آدمی، جانوری یا روح سرگردانی در هیاهو زیر پا نماند. و زیر لب «سوترای قلب» میخوانند: «… نه رنجی هست، نه دلیلی بر رنجی هست، نه پایانی بر رنجی هست، نه راهی که پیموده شود…».
دیدن نظرات (۱۲)
نظرات بیشتر