لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۱۶:۵۵

«داستان‌های جنسی تعریف کردم که از بازجو کتک نخورم»


صحنه ای از فیلم گلاب
صحنه ای از فیلم گلاب

«گلاب» (Rosewater)فیلمی است از جان استوارت،که داستان دستگیری مازیار بهاری، روزنامه نگار ایرانی را روایت می کند؛ صد و هجده روز شکنجه در اوین برای اعتراف به جاسوسی.

مازیار بهاری داستان این دستگیری و شکنجه ها را در کتابی به نام «بعد سراغ من آمدند» به چاپ رساند که در آمریکا پرفروش شد. رادیو فردا به مناسبت نمایش گلاب در جشنواره لندن، با مازیار بهاری درباره این تجربه، کتاب و این فیلم گفت و گو کرده است.

***

از عنوان ها شروع کنیم؛عنوان کتاب خاطرات شما «بعد به سراغ من آمدند» است و عنوان فیلم «گلاب». این عنوان ها از کجا می آیند؟

«بعد به سراغ من آمدند» در حقیقت همان چیزی است که اتفاق افتاده. داستان کتاب در حقیقت داستان خانواده من است که اول پدرم را بعد از کودتای بیست و هشت مرداد دستگیر کردند و به زندان افتاد، بعد داستان خواهرم است که بعد از انقلاب سال ۵۷ دستگیر شد و به زندان رفت و بعد هم مال من. جز این اشاره ای هم هست به شعر معروف بعد به سراغ من آمدند که یک خاخام آلمانی نوشته بود که اول آمدند سراغ سوسیالیست ها و من چیزی نگفتم، بعد آمدند سراغ اتحادیه های کارگری و من چیزی نگفتم و بعد هم آمدند سراغ یهودی ها و من چیزی نگفتم و بعد آمدند سراغ من و دیگر کسی نبود که چیزی بگوید.

و گلاب؟

اسمی است که من به بازجو و شکنجه گرم داده بودم. طرف می آید تو را دستگیر می کند، کتک می زند، فحش می‌دهد و تو اسمش را هم نمی‌دانی و خودش را به عنوان کارشناس یا سید معرفی می کند. در اوین سه رده وجود دارد: «سید» که نگهبان ها هستند، «کارشناس» که بازجوها هستند و «حاج آقا» که روسا هستند. و البته «آقا» هم که در راس همه آنهاست و آیت الله خامنه ای است. اگر دست اینها را باز بگذاری بجز این چهار تا اسم، اسم دیگری وجود نخواهد داشت. اسم بازجویم را گذاشته بودم گلاب چون دوست داشت گلاب به خودش بزند یا عطری که بوی گلاب می داد. از طرفی این ها زیاد حمام نمی روند- البته وقت هم ندارند دیگر!- برای همین مجبورند خودشان را خوشبو کنند.

آن موقع هم که بعد از انتخابات سال ۸۸ بود و آنقدر آدم گرفته بودند که دیگر وقت سر خاراندن نداشتند. حتی اتوبوس آورده بودند در اوین و برخی از زندانی ها را در اتوبوس نگه می داشتند. در واقع به من لطف کرده بودند که در سلول انفرادی بودم! یک بار اتفاقی از کنار یک سلول انفرادی رد شدم که در آن ده نفر نگهداری می شد.

زمانی که به عنوان خبرنگار نیوزویک در ایران کار می کردی، فکر می کردی که ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟

من همیشه در ایران یک احساس بدی داشتم. ما خبرنگارها برای این که بتوانیم در ایران کار کنیم باید یک رشته خطوط قرمز را رعایت کنیم؛ فرقی نمی کند خبرنگار داخلی باشی یا خارجی. باید از یک سری مسائل مهم بگذری. مثلاً من در ایران که بودم هیچ وقت درباره حقوق اقلیت ها کار نمی کردم، چون می خواستم که ادامه کار بدهم و می خواستم درباره یک رشته مسائل در ایران که فکر می کردم مهمتر است صحبت کنم و نمی خواستم که حکومت به من حساس بشود. فکر می کنم بعضی ها در حکومت از آن سوء استفاده می کردند؛ نه فقط درباره من بلکه درباره بقیه هم. این چیز خوبی نبود. این باعث شد که حکومت دست بازتری داشته باشد و به سرکوب بیشتری دامن بزند. من و خانواده ام و بسیاری دیگر به مسائل خیلی های دیگر توجه نداشتیم، تا این که آمدند به سراغ خودم. عنوان کتاب از این هم می آید.

صد و هجده روز در انفرادی بودی...

نه، صد و هفت روز انفرادی بودم و یازده روز در بند عمومی.

در انفرادی فکر می کردی که روزی این ها را خواهی نوشت؟

مطئمن بودم که صد در صد می نویسم. روز اول که من را در زندان انداختند، بر اساس شنیده ها و تجربیات دیگران فکر می کردم هفت هشت روزی من را نگه دارند و بعد که می آیم بیرون یک مقاله می نویسم برای نیوزویک با عنوان "هفت روز در اوین". بعد که اتهامات جاسوسی و اعترافات اجباری پیش آمد، فهمیدم که فعلاً اینجا ماندنی هستم. در ذهنم همه چیز را می نوشتم. هر وفت بازجو یک حرف احمقانه می زد یا یک تحلیل ابلهانه درباره چیزی ارائه می داد، من این را در ذهنم فوری ثبت می کردم تا یادم نرود. تا بازجویی تمام می شد همه را سعی می کردم مرور کنم تا یادم بماند. در سلول انفرادی یک قرآن داشتیم و یک مفاتیح الجنان. قرآن را دو سه بار خواندم اما علاقه ای به خواندن آن یکی نداشتم. یعنی فقط می شد قرآن خواند و خاطرات را مرور کرد. برای همین تا بیرون آمدم، در عرض ده بیست روز پنجاه هزار کلمه نوشتم.

یعنی در ایران؟

نه، وقتی رسیدم به بریتانیا. مقاله ده هزار کلمه ای ام هم در نیوزویک چاپ شد.

حالا فیلمی ساخته شده در هالیوود با بازیگر معروف و تولید حرفه ای و پرخرج. وقتی تماشایش می کنی، چقدر نزدیک است به تجربه خودت؟

اول این که فیلم پرخرجی نیست. پنج میلیون دلار صرف ساخت آن شده که می دانی در هالیوود شاید یک پنجم دستمزد یک ستاره باشد. می توانم بگویم همه مجانی کار کردند. جان استوارت مجانی کار کرد، هوارد شور، آهنگساز فیلم و گائل گارسیا برنال با حداقل حقوق کار کردند. از این جهت که چقدر با داستان من منطبق است، باید بگویم این فیلمی است که می خواهد با مخاطب ارتباط برقرار کند و برای همین باید یک ساختار دراماتیک داشته باشد. برای همین مثلاً فیلم نمی تواند برخلاف کتاب شخصیت های متعدد داشته باشد. در فیلم چند شخصیت در قالب یک شخصیت درآمده اند. مثلاً شخصیت داود، راننده، در حقیقت دو نفر مختلف است.

حقیقت داستان در فیلم منعکس شده، اما در برخی موارد واقعیت جور دیگری بوده. فیلم برای تماشاگر خارجی ساخته شده و نباید برای او سوالی ایجاد کند که جوابش را نداند. برای مثال در اوین نگهبان ها لباس رسمی نمی پوشند، اما برای این که سوال برای تماشاگر پیش نیاید، در فیلم نگهبان ها لباس نظامی تنش شان می کنند تا مشخص شود با زندانی ها فرق دارند. همه این ها در حد جزئیات است و در مسائل اصلی خیلی به تجربه من نزدیک است. البته می توانم بگویم تجربه سخت تری بوده،اما در فیلم کمی تلطیف شده تا تماشاگر بتواند تحمل کند.

برخی منتفدان به خصوص آمریکایی ایراد گرفته اند که چرا خشونت در فیلم بیشتر نیست و مثلاً اشاره می کنند که چرا شکنجه هایی که در کهریزک اتفاق افتاده، در فیلم نمی بینیم. چیزی که از ابتدا با جان استوارت توافق کردیم این بود که فیلم چیزی را نشان دهد که هر روز در ایران یا جاهای دیگر دنیا می تواند اتفاق بیفتد. چیزی که ما نشان می دهیم هر روز در ایران اتفاق می افتد، شدت و حدت آن بسته به زمان های مختلف فرق دارد.

همه کسانی که بعد از انقلاب زندان رفته باشند بر چیزهایی مثل ذهن پر سوء ظن آنها تاکید دارند و مثلاً اگر نسکافه خورده باشی، مظنون می شوند که چرا چای نمی خوری، پس شاید عامل خارجی باشی! مساله دوم افراط آنها درباره بازجویی درباره مسائل جنسی است. درباره جزئی ترین مسائل از شما سوال می کنند. این چیزی بود که من از قبل درباره اش فکر کرده بودم که مثلاً خیلی توضیح جزئیات داده شود تا بازجو شاید از رو برود.

بعد از یکی دو ماه همین اتفاق برایم افتاد. از روز اول تا یکی دو ماه سعی شان این بود که بگویم من جاسوسم و با پنج نفر بخصوص در ارتباط نزدیک بوده ام: در درجه اول مهدی هاشمی، بعد تاجزاده، خانواده آقای منتظری، خاتمی و هاشمی رفسنجانی. سعی آنها در درجه اول این بود که بنویسم اینها را به سفارتخانه های خارجی می بردم. این که جاسوس کدام کشور هم هستم را هم به خودم واگذار کرده بودند که جاسوس سی آی ای هستم یا ام آی سیکس یا هر چه که دوست دارم! بعد از دو ماه وقتی دیدند این اعتراف به این شکل اتفاق نمی افتد، شروع کردند درباره سوال کردن درباره مسائل جنسی. موبایل و صفحه فیس بوک من را نگاه می کردند و دانه دانه درباره زن ها سوال می کردند که چند بار همبستر شدید و حتی چقدر به آنها پول دادی!

همه این سوال ها هم با کتک زدن همراه بود. بعد از یکی دو هفته فکر کردم برای این که کمتر بزند و همین که یک جورهایی راضی اش بکنم، یک رشته داستان های جنسی خیلی عریان را برایش تعریف کنم و شروع کردم داستان های "ماساژ" تایلند و کامبوج را در ذهن خودم پروراندن و تعریف کردن. جالب این که این داستان ها باعث شد کتک زدن قطع بشود! گاهی بیشتر از یک ساعت حرف می زدم و فقط صدای نفس زدن عمیق او را می شنیدم.

در روند تولید فیلم چقدر دخیل بودی؟

من همیشه می گویم که جان استوارت یک نابغه است. یکی از خصوصیات آدم های نابغه این است که بدانند چطور با بقیه همکاری کنند. در این مورد بحصوص چون استوارت می دانست که بر آن احاطه کامل ندارد، من در دو مورد همکاری کردم. یکی نوشتن فیلمنامه که ما هر ماه حداقل یک بار همدیگر را می دیدیم و با ایمیل نسخه های مختلف فیلمنامه را مرور می کردیم. مورد دوم مشاوره در سر صحنه بود. البته یک مساله خانوادگی پیش آمد که یک هفته ای باید می آمدم لندن، اما در هفتاد و پنج درصد فیلمبرداری حاضر بودم و نظر می دادم. استوارت با همه رابطه ای از این دست داشت. روابط خوبی هم در هالیوود داشت و توانست فیلمنامه و نسخه اولیه فیلم را به آدم هایی مثل دیوید فینچر و مایک نیولز نشان دهد و نظرشان را بپرسد.

گائل گارسیا برنال، بازیگر مشهور مکزیکی نقش تو را بازی می کند. راجع به این بازی چه فکر می کنی؟

صرف نظر از این که نقش من را بازی می کند، بازی موثری ارائه داده. من از اولین فیلم هایش یکی از هوادارانش بودم. جالب این که آدم خیلی سیاسی ای است و چپی در حقیقت، و با خیلی از سیاست های غرب نسبت به کشورهای مختلف موافق نیست و یک جورهایی به ایران سمپاتی دارد. چند بار خواسته که به ایران برود و ببیند که چه خبر است. اما مثل هر آدم آزاده دیگری وقتی می بیند این اتفاقات برای روزنامه نگاران می افتد با آنها همدردی می کند. تراژدی حکومت ایران این است که آدم هایی مثل جان استوارت و گائل گارسیا برنال که می توانستند درباره برخی سیاست های غلط دولت های غربی با حکومت ایران همدردی بکنند را هم ضد خودش کرده است.

XS
SM
MD
LG