لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۵:۱۸

در جست‌وجوی اسکار؛ سلطهٔ وهم در فیلم «پدر»


آنتونی هاپکینز در نمایی از فیلم «پدر»
آنتونی هاپکینز در نمایی از فیلم «پدر»
هشدار لو رفتن داستان فیلم

«پدر» اولین فیلم فلوریَن زلر، نمایشنامه‌نویس و نویسنده فرانسوی، که بر اساس نمایشنامه‌‌ای از خودش آن را ساخته، یکی از نامزدهای دریافت جایزه بهترین فیلم اسکار امسال است؛ فیلمی که شاید بخت چندانی برای دریافت این جایزه نداشته باشد، اما بیش از باقی فیلم‌ها لیاقت دریافت آن را دارد.

فیلم نمایش غریبی است از دنیای وهم و خیال یک پیرمرد با بازی شگفت‌انگیز آنتونی هاپکینز که به‌حق لایق اسکار بهترین بازیگری است؛ پیرمردی دچار زوال عقل که تشخیص زمان و مکان و اشخاص برایش سخت شده است.

شگفتی فیلم اما از جایی رقم می‌خورد که فیلم قصد ندارد در نقطه‌‌ای از او فاصله بگیرد و «واقعیت» زندگی و اتفاقات جاری در فیلم را عیان کند، بلکه برعکس، تمام جهان فیلم و «واقعیت»های آن از درون دنیا و توهمات همین پیرمرد نشئت می‌گیرد و اساساً واقعیتی جدا یا مغایر با آن وجود ندارد.

از این رو، فیلم سفر شگفت‌انگیزی است که در آن فیلمساز از ما می‌خواهد با جهان بی‌منطق و پر از وهم و خیال یک پیرمرد دوست‌داشتنی همراه شویم و بی‌آن‌که دغدغهٔ کشف وقایع و حتی واقعیت شخصیت‌های اطراف او را داشته باشیم، غرق شویم در جهانی ترسناک و غافلگیرکننده که فیلمساز در آن دستِ ما را می‌گیرد و به درون هزارتوی پیچیده‌‌ای از وهم و رؤیا می‌برد که در آن- و در نهایت- تنها برندهٔ اصلی وهم و رؤیاست.

ما با شخصیت اصلی همذات‌پنداری می‌کنیم و با او همراه می‌شویم تا آخرین اودیسهٔ زندگی‌‌اش را تجربه کنیم؛ از ترس و تردیدهایش نسبت به دخترش تا تنهایی ابدی و ازلی‌‌ای که گزیر و گریزی از آن ندارد و در نهایت گریبانش را می‌گیرد تا در یک صحنهٔ غافلگیرکنندهٔ نهایی، زمانی که از دخترش نومید می‌شود، ناخودآگاه باز به دنیای کودکی‌‌اش بازمی‌گردد و در سکانسی تکان‌دهنده با او همراه می‌شویم تا مانند طفلی شیرخوار برای مادرش گریه کند.

رسیدن به این نقطه سفرِ طولانی غریبی است که گام‌به‌گام در آن پیش می‌رویم و زمانی که باور داریم به‌زودی از این سفر فارغ خواهیم شد، می‌فهمیم که فراغتی در کار نیست؛ ما با شخصیت اصلی پیر می‌شویم و دچارِ زوالِ عقل.

در همان نخستین سکانس جهانِ فیلم بنا می‌شود: یک پیرمرد بیمار و تنها با دخترش در یک آپارتمان. اینجا ظاهراً واقعیتی نمود پیدا می‌کند که جلوتر می‌فهمیم می‌تواند واقعی نباشد. دخترش به او می‌گوید که عاشق مردی اهل پاریس شده و می‌خواهد از لندن به آن‌جا برود و معنی تلویحی‌‌اش این است که پیرمرد باید به خانهٔ سالمندان فرستاده شود.

آنتونی هاپکینز در نمایی از فیلم «پدر»
آنتونی هاپکینز در نمایی از فیلم «پدر»

این گزاره ظاهراً واقعی‌ترین گزارهٔ بخش اول فیلم است، اما جلوتر با جهان پیچیده‌‌ای روبه‌رو می‌شویم که هیچ‌چیز در آن قطعی نیست. دختر هر نوع قصد و غرض برای رفتن به پاریس را انکار می‌کند و ما می‌پذیریم که تنها با یک توهم روبه‌رو بوده‌‌ایم، اما در پایان به همین توهم بازمی گردیم و جهان فیلم آن‌قدر پیچیده و غریب بنا شده که با قطعیت نمی‌دانیم آیا دختر حالا هفت ماه است که در پاریس اقامت دارد یا تمام این دنیای وهم‌انگیز پیچیده تنها نقشهٔ غریبی بوده از او- و نامزد احتمالی‌‌اش، پل- برای بالا کشیدن خانهٔ پیرمرد.

با آن که منطق بیرونی احتمال اول را تشدید می‌کند، اما فیلم نسبتی با منطق جهان بیرون از خودش ندارد. به همین دلیل یکی از «واقعی»ترین صحنه‌ها زمانی است که تابلوی لوسی از روی دیوار محو شده و دختر اصلاً وجود این تابلو در این خانه را انکار می‌کند درحالی‌که ما و شخصیت اصلی فیلم جای خالی تابلو را روی دیوار می‌بینیم.

پیرمرد کاملاً از مفهوم زمان و مکان جدا شده و به‌گونه‌ای سیال در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت در رفت‌وآمد است. به‌طرز طنزآمیزی بیشترین تعلقش به ساعت مچی‌‌ای است که در دست دارد و باید «زمان» را به او نشان دهد، اما این ساعت دائم گم می‌شود- یا در دنیای او دزدیده می‌شود- و به این ترتیب او در زمان گم شده و در صحنهٔ پایانی- یکی از «واقعی‌ترین» صحنه‌ها- به نظر می‌رسد که هفت ماه است در این آسایشگاه به سر می‌برد، بی‌آن‌که بداند.

از طرفی، گم شدن در مکان وجه شگفت‌انگیز دیگری از فیلم را روایت می‌کند که در آن یک آپارتمان- محل زندگی این پیرمرد- به طرز مرموزی تغییر می‌کند و این سؤال را برای شخصیت اصلی و برای ما پیش می‌آورد که این آپارتمان از آنِ پیرمرد است یا از آنِ دختر او؟

گریز از این آپارتمان با کابوس مهیا می‌شود: در صحنهٔ شگفت‌انگیزی او از خواب بیدار می‌شود درحالی‌که لوسی، دختر ازدست‌رفته‌‌اش، صدایش می‌کند. او درها را باز می‌کند تا ظاهراً به درِ بیرونی آپارتمان می‌رسد، اما وقتی در را باز می‌کند، خود را در راهروِ بیمارستانی می‌یابد که بعدتر در صحنهٔ آخر معادل می‌یابد.

در رؤیای اول او با این واقعیت روبه‌رو می‌شود که لوسی را از دست داده و در رؤیا/واقعیت دوم، نزدیک به انتهای فیلم، زمانی که در را باز می‌کند و خود را در بیمارستان می‌بیند، با این واقعیت تلخ مواجه می‌شود که دخترِ دیگرش را هم از دست داده و تنهاتر و بی‌پناه‌تر از همیشه، به کودکی در جست‌وجوی مادرش بدل می‌شود.

XS
SM
MD
LG