ریشه و مفهوم فلسفی مقاومت و اعتراض؛ آیا مقاومت آخرین راه نجات از استبداد است؟

اتحادیۀ اروپا امروز بدون تاریخ مبارزات اجتماعی در قرن‌های گذشته قابل تصور نیست و تاریخ بشری پیوسته ادامه دارد و هیچ‌وقت به بن‌بست ابدی نمی‌رسد. انسان و تاریخ بشری رشد می‌کنند و در این مسیر تاریخ مستبدین هم به پایان می‌رسد؛ این درسی کلی از تاریخ بشری است که می‌شود گرفت.

این مقاله دربارۀ مقاومت است با نگاهی به تاریخ و فلسفۀ مقاومت در دفاع از آزادی و برقراری دموکراسی. در دوره‌های مختلف تاریخ اروپا درک‌های متفاوتی از مقاومت وجود داشته است، از این رو به سه فیلسوف اروپایی رجوع شده که از مهم‌ترین تئوریسین‌های اروپایی در قرن‌های شانزدهم تا هجدهم بوده‌اند؛ توماس هابز، امانوئل کانت و جان لاک. در تفکرات این سه متفکر اروپایی موضوع‌های حاد و پراهمیتی مطرح شده که تا به امروز همچنان شایان توجه است.

هدف این است که نشان داده شود دموکراسی‌های غربی که تاریخ مبارزات اجتماعی چند صد ساله دارند، دربارۀ حق مقاومت اجتماعی در فلسفه نیز بحث‌های طولانی و پراهمیتی داشته‌اند. بحث «انقلاب» چارچوب این مقاله را به هم می‌ریزد، از این رو موضوع بحث مقولۀ «مقاومت» در فلسفه و تاریخ است.

از حق مقاومت برای آزادی تا مقاومت علیه دیکتاتوری

قبل از این‌که به درک مقاومت در فلسفه رسیدگی شود، اجمالاً مقوله مقاومت زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد: در ماده ۲۰ بند ۴ قانون اساسی آلمان آمده است که همۀ آلمانی‌ها «حق مقاومت» علیه افرادی را دارند که بخواهند نظم حاکم را از میان بردارند. طبق قانون اساسی آلمان، هر فرد آلمانی می‌تواند و حتی موظف است در دفاع از آزادی کشورش برخیزد و در برابر دشمنان آزادی مقاومت کند چنانچه راه دیگری موجود نباشد.

امروز در بسیاری از دیکتاتوری‌های حاکم در جهان شهروندان ابتکار به خرج داده و با شیوه‌های گوناگون اهداف مبارزات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود را پیش می‌برند. البته در دموکراسی‌ها حق مبارزۀ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جهت بهبود سیستم سیاسی امری طبیعی و قانونی است.

مقاومت می‌تواند مرزهای مشخصی بر مبنای معیارها و هنجارهای حاکم در اجتماع داشته باشد و کنشی است که در مقابله با ارگان‌ها و نظم حقوقی یک سیستم سیاسی دولتی انجام می‌گیرد. مقاومت، به کلام دیگر، رفتاری است که در جواب بی‌عدالتی و ظلم و اجحاف دولتی انجام می‌شود. حق مقاومت را افرادی به خود می‌دهند که ارزش‌های حاکم در یک کشور را به‌مثابۀ ارزش‌های والای دولتی قبول ندارند بلکه سیستم حقوقی و سیاسی و اقتصادی حاکم را فاقد عدالت می‌دانند.

افرادی به خود حق مقاومت می‌دهند که ارزش‌های حاکم در یک کشور را به‌مثابۀ ارزش‌های والای دولتی قبول ندارند.

مقاومت می‌تواند مقاومت لفظی و کتبی یک فرد باشد. برای مثال نامه‌های اعتراضی به مقامات دولت حاکم، که برایش شاید مظهر ظلم و خشونت باشد، بنویسد. یک فرد یا یک گروه می‌تواند در دفاع از خود مقاومت کند یا می‌تواند به‌مثابۀ یگ گروه اپوزیسیونی به انواع و اقسام گوناگون علیه مقامات دولتی مقاومت کند. حق مقاومت می‌تواند به‌معنای حق دفاع علیه تبعیضات حقوق بشری باشد. یعنی در کشوری که حقوق اقلیت‌ها یا حقوق زن‌ها یا حقوق کارگرها به‌صورت سیستماتیک نقض می‌شود، دفاع از حقوق این گروه‌ها به‌معنای یک نوع مقاومت سیاسی علیه مقامات حاکم شمرده می‌شود.

مقاومت می‌تواند فعالانه و غیرفعال انجام شود. مقاومت منفعل و غیرفعال برای مثال می‌تواند به‌معنای سرپیچی از فرمان‌ها و قوانین دولتی باشد. اگر یک سرباز یا یک مقام نظامی یا امنیتی یا یک کارمند معمولی دولت از فرمان‌های مقام‌های بالاتر به‌دلیل ناعادلانه بودن آن‌ها سرپیچی کند، بحث نافرمانی غیرفعال و مدنی شروع می‌شود. بست نشستن یا محاصره یک خیابان را می‌شود اعتراض فعالانه و اقدامی صلح‌آمیز نامید. اما به نظر موریال (John Morreall) حتی محاصره و اشغال یک زمین می‌تواند یک رفتار خشونت‌آمیز تلقی شود. از دید حقوقی، اشغال یک زمین حق مالکیت صاحب زمین را به خطر می‌اندازد ولی لطمه‌ای فیزیکی به کسی نمی‌زند و قربانی انسانی ندارد و با مقاومت مسلحانه قابل مقایسه نیست.

مقاومت غیرفعال به شکل‌های گوناگونی انجام می‌شود. به نظر جین شارپ، مقاومت غیرفعال بیش از ۲۰۰ شکل مختلف دارد که شامل انواع و اقسام اعتراض‌های غیرخشونت‌آمیز و مداخله‌های اعتراضی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی می‌شود.

مقاومت خشونت‌آمیز شامل سوء قصد، کودتا، قیام‌های خشونت‌آمیز و جنگ داخلی و انقلاب می‌شود که موضوع این مطلب نیست. می‌شود گفت که مقاومت فردی و مقاومت گروهی و جمعی عواقب و نتایج گوناگونی می‌توانند داشته باشند. مقاومت گروهی می‌تواند منجر به جنگ داخلی یا حتی انقلاب شود.

قدیمی‌ترین مبارزه علیه استبداد به سال ۵۱۴ قبل از میلاد به اسطورۀ مستبدکشی یا جبارکشی در یونان برمی‌گردد. داستان از آن حکایت می‌کند که دو مرد جوان به نام‌های هارمودیوس و آریستوگیتون که عاشق یکدیگر بودند، هیپیاس را که برادر مستبد حاکم به نام هیپارک بود، به قتل می‌رسانند.

به نظر جان رالز، نافرمانی مدنی فقط می‌تواند در جامعه‌ای صورت بگیرد که دارای عدالت نسبی است و فعالان مدنی اصولاً مطیع انحصار قدرت دولتی هستند. البته تاریخ نشان داده است که در یک نظام دیکتاتوری نافرمانی‌های مدنی در نطفه نابود می‌شود، ولی در دموکراسی‌ها مقاومت مدنی مجاز است. از این رو می‌شود گفت که دموکراسی‌های غربی نسبت به مقاومت به شیوۀ نافرمانی مسالمت‌آمیز انعطاف‌پذیر هستند.

بعد از این‌که پلیس تعدادی از معترضان را کشت، ماندلا به این نتیجه رسید که مقاومت تا موقعی می‌تواند صلح‌آمیز باشد که بتواند اهداف خود را پیش ببرد.

مهاتما گاندی در هندوستان و مارتین لوتر کینگ در ایالات متحدۀ آمریکا از مهم‌ترین رهبران نافرمانی مدنی بوده‌اند. نلسون ماندلا نیز در رهبری جنبش علیه نژادپرستی در ابتدا کاملاً صلح‌آمیز رفتار می‌کرد ولی بعد از این‌که پلیس آفریقای جنوبی تعدادی از معترضان را به قتل رساند، ماندلا به نظرات گاندی شک کرد و به این نتیجه رسید که مقاومت تا موقعی می‌تواند صلح‌آمیز باشد که بتواند به‌صورت موفقیت‌آمیز اهداف خود را پیش ببرد.

البته همۀ جنبش‌های اجتماعی رهبری سیاسی ندارند و بعضی از افرادی که علیه دولت مقاومت می‌کنند، خودشان تحت ظلم‌وستم قرار نگرفته‌اند. در حقیقت مقاومت همواره ترکیبی از رفتارهای گوناگون فردی یا گروهی است. یعنی مقاومت مدام علیه بی‌عدالتی انجام می‌شود و این بی‌عدالتی امروزه، بر پایۀ اعلامیۀ حقوق بشر به‌عنوان یک پیمان بین‌المللی، به‌معنای نقض حقوق بشر انسان‌ها است. مقاومت همواره وسیله‌ای است جهت احراز و تضمین آزادی و حقوق بشر.

توماس هابز مخالف مقاومت بود

توماس هابز که در سال‌های ۱۵۸۸ تا ۱۶۷۹ در انگلستان و فرانسه زندگی می‌کرد یکی از تئوریسین‌های مهم دولت در قرن هفدهم بود. ایرینگ فِچِر که در دانشگاه فرانکفورت آلمان علوم سیاسی درس می‌داد، تحقیقات مهمی دربارۀ هابز انجام داده است. فچر می‌گوید هابز از یک سو مخالف خدایی بودن حاکمان مستبد و مطلق‌گرا بود و از سوی دیگر به هر قیمتی به‌دنبال مانع شدن از بروز جنگ داخلی بود؛ واقعیتی که در انگلستان آن زمان خطری دائمی بود.

با این حال، هابز که شاهد اختلافات خونین بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها از یک سو و جنبش و موفقیت طرفداران پارلمانتاریسم در انگلستان بود، مجبور شد به فرانسه برود. هابز که معلم ریاضیات هم بود، بسیار تحت تأثیر منفی جنگ‌های داخلی و مذهبی انگلستان قرار گرفته بود. به نظر هابز انسان‌ها دارای خرد هستند و در عین حال پیرو هوس و قدرت‌طلب. او درکی مثبت از قدرت دولتی داشت و نقطۀ عزیمت او این بود که تنها لِویاتان یا همان هیولای قدرت دولتی می‌تواند انسان‌ها را از شرایط ابتدایی زندگی در طبیعت (به آن صورتی که سرخ‌پوست‌ها در آمریکا زندگی می‌کردند) درآورد و انسان‌ها را نجات دهد.

وحید وحدت حق انقلاب صلح‌آمیز مخملی

یادآوری می‌شود که کریستف کلمب در سال ۱۴۹۲ اشتباهاً آمریکا را کشف کرده بود. هابز از شرایط ابتدایی زندگی در طبیعت وحشت داشت و فکر می‌کرد که فقط یک قدرت تام دولتی می‌تواند جلوی خشونت انسان‌ها را بگیرد و به شرایط آنارشیستی در یک جامعه غلبه کند. او در کتاب خود لویاتان نوشت که انسان‌ها در شرایط ابتدایی در طبیعت «منزوی، بدبخت، انزجارآور، حیوانی و به مدت کوتاهی» زندگی می‌کنند. در بینش هابز، فقط لویاتان، یک هیولای اسطوره‌ای، یعنی دولت حق انحصار قدرت را دارد. فِچر می‌نویسد که هابز فقط در حدی طرفدار آزادی‌های شهروندی بود که انسان‌ها حق انتخاب شغل و حق امضاء قرارداد و حق تربیت اطفال خود را داشته باشند و نه فراتر از آن. هابز کاملاً مخالف حق مقاومت شهروندی در مقابل مقامات دولتی بود و از اطاعت تام شهروندان در مقابل فرمان‌های دولتی دفاع می‌کرد. او طرفدار حکومت مطلقۀ استبدادی بود. به نظر هابز، صلح اجتماعی را فقط یک دولت مطلقۀ استبدادی می‌تواند ضمانت کند.

هابز فقط یک استثناء برای مقاومت منفعل قائل بود: چنانچه دولت از قوانین الهی منحرف بشود، انسان‌ها حق امتناع از اطاعت در مقابل قوانین دولتی به دست می‌آورند. یعنی در تئوری هابز، انسان‌ها هیچ حق دفاع از حقوق سیاسی خود را ندارند. یک فرد فقط حق دارد که برای مثال زمانی که قرار است اعدام شود از خود مقاومت فردی نشان دهد. او نمی‌توانست تصور کند که چند قرن بعد به محکومین به اعدام داروی مسکن می‌دهند تا آن‌ها حتی بدون مقاومت آنی اعدام شوند.

کانت، عقل و خرد و مقاومت

ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) کاملاً مخالف هر نوع مقاومت مردمی بود. اجمالاً می‌شود گفت که به نظر کانت انسان در عصر روشنگرایی می‌تواند با کمک عقل و شعور خود به بلوغ و به آزادی برسد. زیرا دولت و جامعه‌ای که او در نظر داشت، جامعه‌ای اخلاقی و حقوقی بود که حاکمان در آن سیستم بایستی عادلانه حکومت کنند. مقاومت در چنین گونۀ امری جایی ندارد و از این رو او حتی مخالف این بود که مردم دربارۀ حاکمان نظر بدهند.

به نظر کانت سیستم حقوقی حاکم باید آزادی مردم را مقرر کند. درک او از «زندگی در شرایط طبیعی» با درک هابز و لاک فرق دارد. همان‌طور که هاینر کِلمه، پروفسور فلسفه، در کتاب خود می‌نویسد، برای کانت زندگی در شرایط طبیعی مانند زندگی در یک جامعۀ غیرقانونی بود؛ یعنی در حقیقت زندگی در یک جامعۀ غیر بورژوایی. یعنی یک انسان عاقل قادر است و وظیفه دارد که در یک سیستم اخلاقی و حقوقی آزاد زندگی کند؛ در جامعه‌ای که مردم اصلاً نیازی به مقاومت ندارند. کانت از آن نکته حرکت می‌کرد که قانون مقدس‌ترین پدیده‌ای است که خدا خلق نموده است. کانت در آموزه‌های حقوقی می‌نویسد که حقوق نفی خشونت و جنگ است.

به نظر او حاکمیت بایستی استقلال کامل داشته باشد و قوای اجرایی و مقننه این استقلال را ضمانت می‌کنند. می‌شود گفت که درک او از جمهوری به هیچ وجه درکی دموکراتیک نبود. زنان، مستخدمان خانه‌ها، کارگران روزمزد و کلاً انسان‌هایی که به نظر او سواد و اموال و دارایی و حداقل استقلال اقتصادی نداشتند، حق مشارکت شهروندی و سیاسی هم نداشتند. شهروندان در چارچوب فکری کانت در قرن هجدهم فقط حق اطاعت از سیستم حقوقی داشتند و به هیچ وجه حق مقاومت نداشتند و مقاومت مردمی استقلال دولت را زیر سؤال می‌برد.

حتی در سیستم فکری کانت انسان‌ها اقلاً در دیکتاتوری‌های توتالیتر حق نافرمانی و سرپیچی از دستورهای دولتی را دارند.

او در کلمات قصار همگانی (Gemeinspruch) می‌نویسد که بزرگ‌ترین جنایتی که انسان‌ها می‌توانند انجام بدهند، قیام است. ولی اگر یک حکومت استبدادی از قدرت خود سوء‌استفاده کند، بایستی آن حکومت اصلاح شود ولی در مرحلۀ اول نه با انقلاب. برخلاف هابز، او به انسان‌هایی که تحت خشونت یک حکومت استبدادی قرار می‌گیرند، تا حدی حق اطاعت نکردن تام را می‌داد ولی این امتناع از اطاعت تام هنوز به‌معنای حق مقاومت نیست.

به نظر هاینر کِلمه، حتی در سیستم فکری کانت انسان‌ها در حقیقت اقلاً در دیکتاتوری‌های توتالیتر حق نافرمانی و سرپیچی از دستورهای دولتی را دارند. زیرا در دیکتاتوری‌های توتالیتر دیگر هیچ نوع سیستم حقوقی که بتواند آزادی مردم را ضمانت کند وجود ندارد و شهروندان هیچ امیدی هم به اصلاح دولت نمی‌توانند داشته باشند.

حتی چنانچه انقلابی انجام شود، دولتی که بعد از یک انقلاب به حکومت می‌رسد، باید قانون اساسی جدیدی تصویب کند. یعنی کانت به‌خوبی می‌توانست تصور کند که جلوی روند تاریخ را تنها با اخلاق و حقوق نمی‌توان گرفت و از این رو شرایط حکومت اخلاقی و حقوقی بعد از هر انقلابی را هم در نظر داشت.

با این حال، باید گفت که در مدل فکری کانت انسان‌ها حق مقاومت ندارند چون به نظر او مقاومت علیه قوانین دولتی که آزادی را ضمانت می‌کند، در حقیقت مقاومت علیه خدا است و حاکم همیشه بایستی طبق اصول اخلاقی و عقل حکومت کند. پس طبق تفکرات کانت، مقاومت ممنوع است و شهروندان نهایتاً اجازه دارند که از مقامات دولتی شکایت کنند.

به نظر کانت، یک حاکم را حتی نباید جریمه کرد بلکه فقط می‌شود او را برکنار نمود. ولی چنانچه درون یک سیستم حقوقی عادلانه حاکمی فرمان‌های غیراخلاقی بدهد، هر فردی اجازه دارد که از اطاعت تام خودداری کند و اجازه دارد به کشورهای دیگر فرار و مهاجرت کند، ولی اجازه مقاومت و حتی انتقاد از حاکم را هم ندارد. نباید فراموش کرد که کانت آن‌قدر ایدئالیست بود که به‌نوعی معتقد بود می‌شود یک سیستم اخلاقی و حقوقی را مستقر نمود که احتیاجی به مقاومت نداشته باشد؛ پدیده‌ای که تا به حال در تاریخ بشری بروز نکرده است.

طاغی کیست؟

شاید بشود گفت که لاک اولین فیلسوف دولت است که توان و امکانات مقاومت مردمی را می‌توانست تصور کند. جان لاک یک پزشک انگلیسی بود که از ۱۶۳۲ تا ۱۷۰۴ در انگلستان، فرانسه و هلند زندگی کرد و او را یکی از پدران فلسفۀ لیبرالیسم می‌نامند. لاک فکر می‌کرد که انسان‌ها در «شرایط زندگی در طبیعت ابتدایی» همگی آزاد و یکسان هستند و در چنین شرایطی هر انسانی دارای غریزۀ بقاء است و از حق زندگی خود دفاع می‌کند که شامل حق آزادی و حق دفاع از مالکیت نیز هست. او قبل از کانت به این نتیجه رسیده بود که انسان‌ها باید از هوش و عقل خود بهره بگیرند و از صلح حاکم در اجتماع دفاع کنند.

در شرایط «زندگی در طبیعت ابتدایی» که قوانین جنگل و خشونت بر آن حاکم است، هر انسانی می‌تواند به مقام قضاوت و قاضی برسد، البته با اِعمال زور که خود موجب بی‌عدالتی می‌شود. لاک از تأسیس دولتی که توان تفکیک قوا را داشته باشد، دفاع می‌کرد. از همه مهم‌تر، لاک طرفدار حق مقاومت انسان‌ها بود. چنانچه دولت نتواند از حق مالکیت و آزادی شهروندان دفاع کند، انسان‌ها حق مقاومت دارند؛ حداقل در دفاع از مال خود. یعنی به نظر او چنانچه یک دولت اعمال غیرمجاز انجام دهد، هر شهروندی حق و وظیفۀ مقاومت از حقوق خود را دارد.

لاک دولتی را که حقوق مردم را سلب می‌کند، دولت طاغی و عصیان گر واقعی می‌داند، نه مردمی را که جهت گرفتن حقوق خود مقاومت می‌کنند.

لاک به این نتیجه رسیده بود که دولت‌ها ممکن است از قدرت خود سوء‌استفاده کنند و حقوق مردم را پایمال نمایند. چنانچه قوۀ قضایی و قوۀ اجرایی یک کشور حق مردم را پایمال کند و جامعه را بار دیگر به شرایط جنگی مانند زندگی در طبیعت ابتدایی برگرداند، آن موقع زمانی رسیده است که انسان‌ها حق دفاع از حقوق خود و حق مقاومت را خواهند داشت. چنانچه دولت به سیاست‌هایی رو بیاورد که موافقت و تأیید اکثریت مردم را نداشته باشد، از حق مالکیت آن‌ها دفاع نکند و یا حتی خود دولت مال مردم را با رشوه‌خواری و فساد تباه کند و حق مالکیت مردم را سلب کند، آن موقع یک شهروند حق مقاومت دارد.

دولت زورگو حق مقاومت را از مردم می‌گیرد. لاک دولتی را که حقوق مردم را سلب می‌کند، دولت طاغی و عصیان گر واقعی می‌داند، نه مردمی را که جهت گرفتن حقوق خود مقاومت می‌کنند.

پس لاک به این نتیجه رسیده بود که حق مقاومت شهروندی بهترین نوع مصونیت و جلوگیری و محافظت از طغیان و شورشگری دولتی است. می‌شود نتیجه‌گیری کرد که حق مقاومت در فلسفۀ سیاسی لاک حق دفاع از حقوق شهروندی است. پس می‌شود با استناد به لاک گفت وقتی که یکی از سه قوایی که می‌بایست مستقل از هم عمل کنند، قوۀ مجریه یا قوۀ قضاییه و یا قوۀ مقننه فاسد شوند، شهروندان حق دفاع از خود را به دست می‌آورند، به‌ویژه وقتی که قوای دولتی مظاهر بی‌عدالتی شوند.

وقتی که یک دولت قوانینی صادر می‌کند که در مخالفت با حقوق مردم قرار می‌گیرد، مردم اصلاً موظف نیستند که از آن قوانین به‌طور فعال اطاعت کنند.

یک سیستم استبدادی «ظالم» به نظر لاک حتی از زندگی در «شرایط طبیعت ابتدایی» بدتر است. زیرا زندگی در یک حکومت استبدادی به‌معنای مواجه شدن با قانون‌گذاری است که خودسرانه زورگویی تام می‌کند. یعنی شهروندان در یک استبداد در شرایطی قرار می‌گیرند که سلب سلاح شده‌اند و حاکمان حق داشتن اموال مسروقه، مال دزدی و غنیمت‌هایی را دارند که از مردم سلب کرده‌اند و آزادی مردم را گرفته‌اند و چنین شرایطی از زندگی در شرایط ابتدایی طبیعت که در آن حداقل هر انسان نسبت به انسان دیگری مانند گرگ عمل می‌کند، بدتر است.

لاک به این نتیجه رسیده بود که انسان‌ها حق مقاومت حتی خشونت‌آمیز در مقابل حکومت استبدادی را موقعی به دست می‌آورند که شرایط زندگی در استبداد بدتر از زندگی در جامعۀ بی‌قانون یعنی زندگی در طبیعت ابتدایی باشد؛ یعنی وقتی که یک انسان در شرایطی قرار بگیرد که حتی حق دفاع از خود در مقابل یک گرگ دیگر را از او گرفته باشند.

به نظر لاک (طبق کتاب « دو رساله دربارۀ حکومت») در چنین موقعیتی از بین بردن یک دولت مستبد می‌تواند مجاز باشد.

این حق دفاع به نظر لاک حقی است که اکثریت مردم می‌بایست داشته باشند. البته لاک می‌نویسد که مخالفان استبدادی مجازند و باید علیه مسئولان خشونت‌های سیاسی مقاومت کنند؛ یعنی علیه مجریان حکومت استبدادی. پس می‌شود نتیجه‌گیری کرد که لاک حق مقاومت مردمی و فردی را در حکومت استبدادی مشروع می‌داند زیرا انسان‌هایی که در زندگی خود در طبیعت ابتدایی علیه همدیگر مانند گرگ‌ها رفتار می‌کنند، در یک جامعۀ استبدادی فقط قربانی گرگ‌ها می‌شوند و حق مقاومت گرگ علیه گرگ از انسان‌هایی که طعمۀ گرگان حاکم مستبد شده‌اند، ضایع می‌شود.

به نظر لاک، حق مقاومت این خطر را با خود می‌آورد که جامعه به سوی آنارشی و همان حالت زندگی در طبیعت ابتدایی برگردد و موجب تأسیس یک دولت عدالت‌خواه نشود و یا حتی منجر به یک استبداد بدتر شود. یعنی به کلام دیگر، حق مقاومت مردمی و فردی فقط موقعی مطرح می‌شود که دولت و شهروند همگرایی خود را بر پایۀ عقل و اصول اخلاق سیاسی از دست داده باشند؛ موقعی که حق مردمی در ترازوی عدالت بالاتر از حق حاکمان مستبد شمرده می‌شود.

طبق نظریۀ لاک حق مقاومت در حقیقت آخرین راه نجات از استبداد است.

نظرات نویسندگان در یادداشت‌ها لزوماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.