مسئله رهبری و هدایتگری حرکتهای اعتراضی پس از انتخابات ایران، همواره مورد بحث و مناقشه بوده است. اگرچه دولت و جناح هوادارش، در تمام این مدت از وجود یک هسته متمرکز رهبری برای اعتراضات اخیر سخن گفتهاند اما بسیاری از تحلیلگران سیاسی نیز این ادعا را رد کردهاند.
با این حال ساخت و بافت این اعتراضها و روی دادن وقایعی چون حرکتهای میلیونی، راهپیمایی سکوت، برگزاری چهلم کشتهشدگان، حضور در نماز جمعه تهران و غیره که با هماهنگی و گستردگی انجام شد آیا در موقعیتی فاقد رهبری رخ دادهاند؟
تقی رحمانی، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی ساکن تهران، در گفتوگو با رادیو فردا به این پرسش پاسخ گفته است.
- رادیو فردا: آقای رحمانی، آیا اعتراضها و وقایع پس از انتخابات بدون رهبری و هدایتگری رخ دادند؟
تقی رحمانی: يک موقعيت رهبری منسجم و هدايتشده وجود ندارد. انتخاباتی صورت گرفت که اقشار ميانی شهری و بخشی از مردم به يک کانديدا رأی دادند و پس از آن افکار عمومی نسبت به پيروزی آقای احمدینژاد قانع نشد.
از طرف ديگر بعضی از روحانيون برجسته و حتی سنتی قم هم به محمود احمدینژاد تبريک نگفتند و اقشار مردم در ۲۵ خرداد در تهران و شهرستانها تظاهرات کردند که درتهران تظاهرات ميليونی بود. اين امر نشان داد که اين ترديدها وجود دارد حتی در ردههای بالای حاکميت. صحبتهای آقای هاشمی در خطبه های معروف نماز جمعه، نمونه بارز اين ترديدهاست.
اين يک خواسته مردمی است که شکل سازمان يافته و حزبی ندارد. دستگيری دوستان اصلاحطلب قبل از آغاز جنبش خودجوش مردم اتفاق افتاد و حتی آقايان کروبی، خاتمی، موسوی و تمام جريانات اصلاحطلب داخل و خارج از حاکميت، حالت سازماندهی مرتبی با مردم ندارند. بلکه صداهايی از پايين و صداهايی از بالا میآيد و با هم توأم میشود و وقايع رخ میدهد، مانند همان راهپيمايی ۲۵ خرداد و يا رفتن مردم به نماز جمعه آقای هاشمی.
- آيا يک حرکت اعتراضی اجتماعی نبايد به نگاهی تکيه کند که به آن جهت میدهد و آن را هدايت میکند؟
اتفاقاً به نظر من اين از نکات مثبت قضيه است. من هميشه در نوشتههايم اصرار داشتم که جبهه يا حزبی اعلام نشود، چون نه مورد پذيرش حاکميت است و نه مورد پذيرش جريان اجتماعی ايران.
ما بيشتر به همجهتی و همنوايی در جريان اين جنبش نياز داريم تا به رهبری و هدايت. البته خوب بود اگر چنين امکانی فراهم بود، ولی اکنون اين امکان فراهم نيست.
نکتهای که بايد توجه کنيم و هم نقطه قوت است و هم نقطه ضعف، اين است که اين دوستان به دولت انتقاد و به نظام اعتقاد دارند و اين مسئله برايشان امنيتی ايجاد میکند.
از طرفی يک جريان مدنی درايران شکل گرفته که درحقيقت به دنبال مسايل کل نيست بلکه به دنبال تحقق مسايل خرد است. زمانی بحث کل مطرح بود، يعنی نظام را عوض کنيم و يا ساختار را از اساس بنا کنيم. اما امروز بحث بر سر اين است که به تدريج ساختار بنا را ترميم کنيم. اين يک وضعيت جديد میتواند خلق کند که در تاريخ ۱۰۰ ساله ما کمنظير بوده و يک تغييرات اصولی ايجاد میکند.
- چيزی به نام بدنه و رأس در جنبش اخير قابل تصور است؟
بله وجود دارد. جنبشهای مدنی به دنبال اين نيستد که حکومت را در دست بگيرند بلکه میخواهند حقوق شهروندی و مدنی آنها در کشور به رسميت شناخته شود. بخشی از اين خواستهها در فصل سوم قانون اساسی وجود دارد.
در حال حاضر يک رهبری سياسی که حالت رهبری انقلابی نداشته باشد بلکه رهبری انتخاباتی باشد، میتواند اين خواستهها را هماهنگ کند و جريانی که بتواند اين خواستهها را بيشترهماهنگ کند، خود به خود در مدار سلسله مراتب جای میگيرد.
يکی از ويژگیهای کشورهای جهان سوم اين است که زنجيره رهبران را در نهادهای مدنی قطع کنند و جامعه ما هم چنين مشکلی را دارد. برای به وجود آمدن اين زنجيره نياز به تعامل است و اين تعامل بايد در طول زمان شکل بگيرد، درغير اين صورت اگر شما منتظر يک تحول غير منتظره باشيد ممکن است بخشی از حاکميت عقب بنشيند، اما اين امر به دموکراسی ختم نخواهد شد.
- آيا اينکه مرکزيتی برای حرکت مطالبهخواهانه جامعه ايران وجود ندارد، آقای موسوی را به اين سمت برده که «راه سبز اميد» را به عنوان يک حرکت شبکهای يا جريان اجتماعی متمرکز راهاندازی کند؟
«راه سبز اميد» يا هر جريان ديگر، اگر به اين الزامات توجه کند به جلو خواهد رفت. «راه سبز اميد» بايد نهادهای اجتماعی متنوع مدنی مثل سازمان معلمان يا جنبش زنان را به رسميت بشناسد و به اين نهادها اهميت دهد و اين نهادها هم بايد به «راه سبز اميد» اهميت دهند.
تعامل اينها بعد از مدتی يک رابطه مناسب بين رهبری و بدنه ايجاد میکند. ولی مشکلی که در ايران داريم اين است که رهبری نبايد به شکل هژمونی وارد شود، چون باعث حذف ديگران میشود و به اختلاف و تشتت میانجامد.
ما در ايران دو مدل رهبری داشتيم که موفق نبوده؛ يکی مدل رهبری جبههای که به رقابت رهبران منتهی شده و نهضت ملی نمونه بارز آن است و دوم مدل رهبری کاريزماتيک که باعث حذف ديگران میشود و صداهای ديگر شنيده نخواهد شد.
هر کدام از اين دو مدل تحقق يابد ما دستاوردی نخواهيم داشت، بلکه از وضعيتی به وضعيت ديگری می رويم که متفاوت است، ولی بهتر نيست.
برای اينکه از وضعيتی به وضعيت بهتر برويم، بايد اين عوامل رعايت شود. اگر اين عوامل رعايت شود، رابطه منطقی بين سر و بدنه جريان ايجاد میشود. البته اين سر و بدنه به صورت حزبی يا جبهه نيست، يک نوع سر و بدنه مدنی است.
به نظر من رابطه رهبری مدنی با رابطه رهبری سياسی تفاوت دارد و جامعه ما به تلفيقی از رهبری سياسی و مدنی نياز دارد که دموکراتيکتر و بازتر است.