جایگاه درخت در شعر پارسی

  • علیرضا طاهری
يک حساب سرانگشتی نشان می‌دهد که شاعران کلاسيک ايرانی، نزديک به ۸۰۰ مرتبه از درخت ياد کرده‌اند.

اگر درخت نمی‌بود بلبلان شعر پارسی بر کدام شاخه گلبانگ پهلوی سر می‌دادند؟ اگر درخت نمی‌بود بابا طاهر از غم ريشه‌داری که بر جانش بود، چگونه می‌ناليد؟

درخت غم به جانم کرده ريشه
به درگاه خدا نالم هميشه
رفيقان قدر يکديگر بدانيد
اجل سنگ است و آدم مثل شيشه

درخت اگر نمی‌بود، ميوه وصال را چگونه می‌شد در قالب شعر ريخت؟

تو درخت خوب منظر همه ميوه‌ای و ليکن
چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سيبت

و در ميان اين همه درخت برای ايران و ايرانی، سرو جايگاه ويژه‌ای دارد. سرو نماد فرهنگ ايرانی است. شعله شمع را می‌ماند، شعله‌ای البته هميشه فروزان. سرو در برابر تندبادهای ريشه‌کن، ای بسا سر فرود آورد اما پا برجای می‌ماند، ريشه در زمين.

هميشه سربلند می‌ايستد، همانند سرو «نگين سبز» که همچنان به گفته‌ای هشت هزار سال و به روايتی پنج هزار سال است که سرسبز و شاداب در پهنه کوير يزد در شهرستان ابرکوه لاف می‌زند که کهنسال‌ترين درخت جهان است و احتمالاً نيز هست؛ کهنسال‌ترين موجود زنده جهان .

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که اين قدم دارد

سرو البته ميوه ندارد، اما همانند مسيحا مجرد است. از سوی ديگر درختان ميوه‌دار کام جان را شيرين می‌کنند.

سر مپيچ از سنگ طفلان چون درخت ميوه‌دار
کز برای ديگران اين برگ و بارت داده‌اند

اما بيچاره درخت، بيچاره از آن رو که دسته تبر را از خود درخت می‌تراشند.

درخت اگر متحرک شدی زجای به جای
نه جور اره کشيدی و نه جفای تبر

درخت بی‌زبان است، اما اگر زبان می‌داشت شايد فرياد بر می آورد: بسوزانيدم، ميوه‌ام بچينيد، نيمکتم کنيد و بر من بنشينيد، اما خدا را چماقم مکنيد.0