«قاسم سلیمانی، قهرمان ائتلافی ناهمگون»

در تاریخ جمهوری اسلامی، شاخه برون‌مرزی سپاه پاسداران ملقب به نیروی قدس، همیشه هویتی نظامی- امنیتی داشته است. به همین دلیل نه تنها مشخصات مسئولین و پرسنل آن از طرف مقامات جمهوری اسلامی و سپاه اعلام نمی‌شد که تا مدت‌ها، اصلاً وجود شاخه‌ای برون مرزی رسما تایید نمی‌شد. اتهام انجام بسیاری ازعملیات منسوب به جمهوری اسلامی، در کشورهای اروپایی، در آرژانتین و در شرق آسیا به نیروی قدس سپاه مرتبط می‌شد و مانند سایر دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی، محرمانه ماندن هویت مسئولین و مدیران، شامل نیروی قدس هم می‌شد.

اما در چند ماه اخیر تصاویر و ویدیوهایی از فرمانده این نیرو در عراق منتشر شده است و از مجلات آمریکایی تا رسانه‌های حکومتی ایران به بررسی نقش پررنگ قاسم سلیمانی پرداخته‌اند. این تغییر در روال پیشین، با حضور این فرمانده در مراسم دولتی و مصاحبه با خبرگزاری های داخلی و نامه‌نگاری با هنرمندان حکومتی، حالتی عامدانه به خود گرفته انگار که سلیمانی نه تنها از قرار گرفتن در مرکز توجه‌ها ناخشنود نیست که خودش امکان این سوژه بودن را فراهم می‌کند.

دلایل متعددی می تواند در پشت این تغییر باشد، از تاکتیک‌های یک قدرت جهانی تا جنگ روانی یک قدرت منطقه‌ای، از کسب وجهه برای یک ارگان نظامی با چهره‌ای مخدوش‌شده تا برنامه‌های رهبری آگاه به میزان مشروعیت خود و دست آخر، تلاش یک ناسیونالیسم شکست خورده باستانگرا برای احیای خود از دل تناقض امپراطوری در ایران باستان و ولایت فقیه در ایران کنونی. در این نوشته، به اختصار به بررسی این دلایل پرداخته می‌شود.

حضور قاسم سلیمانی در عراق تنها به چند ماه گذشته برنمی‌گردد. از چند سال قبل از آنکه تصاویر او در کنار نیروهای نظامی عراقی منتشر شود، سلیمانی عملا مسئول اول ایران در عراق بود. نگارنده شخصاً، از سه سال پیش، از مقامات کردستان عراق شنیده است که هم سیاستگذار و هم مجری سیاست‌های ایران در امور عراق و اقلیم کردستان قاسم سلیمانی است. مقامات ایران به مسئولین اقلیم کردستان گفته بودند که رهبر ایران پرونده عراق را به فرمانده نیروی قدس سپرده است. پس اگر جمهوری اسلامی در سال‌های قبل، در عراق سیاست‌های شکست‌خورده‌ای را اجرا کرده است، مسئول اول و مستقیمش همین قاسم سلیمانی است.

ظهور داعش یک پدیده چند علتی بوده است که یکی از دلایل اصلی آن پیامدهای سیاست‌های دیکته شده جمهوری اسلامی به دولت نوری مالکی بود. در آخرین سال‌های نخست وزیری مالکی- مخصوصاً پس از خروج کامل نیروهای آمریکایی- فشار بر عرب‌های سنی از هر لحاظ افزایش یافته بود و مشارکت آنها در مدیریت سیاسی و اقتصادی به کمترین حد خود در دوران تاریخ صدساله عراق رسیده بود.

سپاه صحوه که توسط عشایر عرب سنی برای مبارزه با گروه‌های وابسته به القاعده – که اکثر آنها بعداً به داعش پیوستند- تشکیل شده بود، منحل شد و نوری مالکی قول خود در ادغام فرماندهان سپاه صحوه در ارتش عراق را زیر پا گذاشت. اعتراضات نسبتاً مسالمت‌آمیز سنی‌ها در چندین نقطه عراق با خشونتی کم‌سابقه سرکوب شد. ایران- بخوانید قاسم سلیمانی- تصمیم گرفته بود عراق را به ملک خود تبدیل کند که این سیاست‌های غلط، در کنار چند متغیر دیگر، به شکل‌گیری داعشی انجامید که اکنون جدی‌ترین تهدید علیه عراق و حتی ایران و کل منطقه است.

آمریکا که به نقش ایران در این سیاستگذاری‌های دولت عراق واقف شد، حمایت‌های خود از نوری مالکی را قطع کرد و تمام تلاش‌های ایران – بخوانید قاسم سلیمانی- برای حفظ نوری مالکی به جایی نرسید.

انتشار تصاویر اولیه قاسم سلیمانی همزمان شد با تغییر در پست نخست‌وزیری عراق و روی کارآمدن حیدر عبادی به عنوان چهره‌ کمتر شناخته شده و کمتر قابل اعتماد برای ایران. انگار ایران عامدانه می‌خواست از یک سو به دولت جدید عراق بگوید که کماکان حضور پررنگش در عراق را حفظ می‌کند و از دیگر سو به قاسم سلیمانی هم بگوید که مسئولیت بازگرداندن شرایط به دوران سابق به عهده خودش است.

آمریکا در این میان که به هدف اصلی خود یعنی برکنای نوری مالکی رسیده بود، نه تنها به حضور و مانورهای قاسم سلیمانی حساسیت نشان نمی‌داد که چندین نشریه آمریکایی هم به تعریف و تمجید وی پرداختند. دولت آمریکا به هیچ وجه حاضر نبود حتی یک سرباز به جبهه جنگ عراق بفرستد. می‌دانست که ارتش درهم شکسته عراق نیاز به کمک دارد. مطمئن هم بود که انتشار عکس سلیمانی بر روی جلد مجله‌ای آمریکایی نه تنها برای آنها هزینه ای نخواهد داشت، بلکه به نحوی تنبیه عربستان و ترکیه هم محسوب می‌شود که آنچنان که می‌بایست با آمریکا همراهی نکردند.

در داخل ایران هم هیچ کس مخالف این کشف رخسار نبود. سپاه پاسداران از چهره‌ای پرده برمی‌داشت، که برخلاف سایر چهره‌های مطرحش هنوز مخدوش نشده بود. واقعیت این است که از دو دهه قبل که سپاه عملاً وارد صحنه سیاسی و اقتصادی ایران شده بود، از همان زمان که فرماندهانش نامه‌ای تهدیدآمیز به رئیس جمهور وقت – سید محمد خاتمی- نوشته بودند و از شکستن قلم‌ها و بریدن زبان‌ها گفته بودند، جایگاه و مقبولیت سپاه در میان افکار عمموی ایرانیان مخدوش شده بود. هرچه زمان می‌گذشت این چهره بیشتر لکه بر می‌داشت. نقش سپاه در فساد اقتصادی، نقش فرماندهان سپاه در به قدرت رسیدن محمود احمدی‌‌نژاد و مجدداً پس از چهار سال، کمک به انتخاب او در پی سرکوب جنبش سبز، همه و همه به اعتبار سپاه ضربه زده بود. طبعاً مطرح شدن یک فرمانده سپاه به عنوان یک فرد خبره و تیزهوش نظامی حتی از نظر آمریکایی‌ها، به نفع سپاه خواهد بود. حال اگر این چهره به کمک چند رسانه‌ داخل و خارج به عنوان عارف و کسی که طی الطریق کرده و به شهود رسیده و ... معرفی شود، که چه بهتر! جالب آنکه عارف بودن قاسم سلیمانی بدون ارایه هیچ نشان و پیشینه‌ای، در پی مصاحبه ایسنا با فردی که خودش را معرفی نکرده بر سر زبان‌ها افتاد. از قول همین منبع ناشناخته قاسم سلیمانی به عنوان بهترین فرد در «اطاعت محض از مقام ولایت» هم معرفی شد. یعنی پای رهبر ایران هم به جمع متنفعین پرده‌برداری از این چهره سپاه کشیده شد.

اما همه اینها برای ماندگار کردن این چهره در اذهان و جبران شکست‌های دوران مالکی در عراق کافی نبود. یک نظامی تایید شده توسط آمریکایی‌ها، یک عارف اهل طی الطریق و یک مطیع مطلق ولایت هنوز نمی توانست جوابگوی همه سئوالاتی باشد که در اذهان افکار عمومی در مورد نقش ایران در عراق مطرح است. اینجا بود که ناسیونالیزم تحقیر شده باستانگرا به میدان آمد تا هم خود میان آن عده از باورمندان ناامیدش وجهه‌ای یابد و هم به شکلگیری یک قهرمان اسطوره‌ای کمک کند. مقایسه قاسم سلیمانی با فرماندهان تاریخی ایران در یکی از رسانه‌های خارج از کشور، به سرعت به دوران قبل از اسلام هم کشیده شد و نهایتاً با پهلوانان دوران امپراتوری ایران باستان شبیه‌سازی شد، بدون توجه به تناقض بزرگی چون اطاعت محض از ولایت فقیه که از شاخصه‌های اصلی سردارشان است. هیچ کدام از داستانسراهای قاسم سلیمانی تاکنون شواهدی از قهرمانی یا هوش سرشار یا عارف بودن او ارایه نکرده‌اند تنها همه با اهدافی متناقض، در اتئلافی موقت برای چهره‌سازی از یک فرد با سابقه احتمالی تروریستی شرکت کرده‌اند.

نگارنده این ائتلاف را موقتی می‌داند چرا که چهره کنونی قاسم سلیمانی را چهره‌ای کوتاه‌مدت و گذرا می‌داند. او یا به زودی تاریخ حضورش پایان خواهد یافت و به دوران گمنامی خود باز خواهد گشت، یا در صورت اصرار بر ماندن در صحنه، نخواهد توانست این چهره کنونی خود را برای مدتی طولانی حفظ کند.

......................................................................................................

نظر نویسنده الزاما بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.