نخست وزیری سپهبد رزم‌آرا و کشمکش پیرامون نفت ایران

  • علیرضا طاهری

شرکت نفت «ایران و انگلستان» در مسجد سلیمان

فروردین ماه ۱۳۲۹: نتایج انتخابات مجدد در تهران اعلام می شود؛ نتایجی که در هر شرایط منصفانه و آزادی، قابل پیش بینی می بود.

هشت تن از دوازده نماینده منتخب مردم تهران، در مجلس شورای ملی ایران (دوره شانزدهم)، یا بنیادگذار «جبهه ملی» بودند یا هوادار آن؛ در حالی که نامزدهای همین جبهه در صدر فهرست منتخب ها جای گرفتند؛ بدینسان، و به ترتیب:

دکتر محمد مصدق، دکتر مظفر بقائی کرمانی، حسین مکی، ابوالحسن حائری زاده، (آیت الله) سید ابوالقاسم کاشانی، عبدالقدیر آزاد، جمال امامی، سید علی شایگان، محمود نریمان، سید محمدصادق طباطبائی، جواد مسعودی و میرسید علی بهبهانی.



آیت الله کاشانی که در پی سوء قصد نافرجام به جان محمدرضاشاه پهلوی – روز پانزدهم بهمن ماه ۱۳۲۷ در برابر دانشگاه تهران- به لبنان تبعید شده بود، در خرداد ماه ۱۳۲۹ با استقبال پرشور و کم سابقه مردم به ایران بازگشت،‌ و بدون آن که شخصاً به مجلس شورای ملی ایران برود، پیامی فرستاد که روز بیست و هشتم خرداد ماه در صحن علنی همان مجلس خوانده شد.

آیت الله کاشانی، نماینده منتخب مردم تهران در مجلس شورای ملی، در این پیام، سوء قصد نافرجام به جان شاه را دسیسه خارجی خوانده و یادآور شده بود که سوء قصد کننده را بی‌درنگ کشتند تا اسرار این توطئه در پرده بماند.

آیت الله کاشانی در همین پیام تاکید کرده بود که «نفت ایران متعلق به مردم ایران است، و قراردادی غیر قانونی که به اجبار و اکراه تحمیل شود، هیچ ارزشی ندارد.»

روز اول تیر ماه ۱۳۲۹ کمیسیون ویژه ای برای بررسی «قرارداد الحاقی» به ریاست دکتر مصدق در مجلس شورای ملی تشکیل شد.

چهار روز بعد، دولت علی منصور ناگهان استعفا داد، و در همان روز، سپهبد حاجیعلی رزم آرا، رئیس مقتدر ستاد ارتش، به نخست وزیری برگزیده شد.

سپهبد حاجیعلی رزم آرا به نخست وزیری می رسد

تقریباً با اطمینان می توان گفت که سپهبد رزم آرا به رغم بی میلی محمدرضاشاه به نخست وزیری رسید؛ چون نزدیکان پادشاه جوان، سیمای این سپاهی تیزهوش و استاد زد و بندهای سیاسی را در پس پرده سوء قصد به جان شاه می دیدند. از سوی دیگر، بی میلی شاه جوان به حضور نظامیان در عرصه سیاسی بر کسی پوشیده نبود.

او بخوبی می دانست که پدرش، رضاخان میر پنج، با همین جامه نظامی به پادشاهی رسیده بود.
حاجیعلی رزم‌آرا


با این حال، ریچارد کاتم، نویسنده و پژوهشگر آمریکایی که در همان زمان، در سفارتخانه واشینگتن در تهران کار می کرد، در نوشته ای زیر عنوان «ناسیونالیسم در ایران» انتخاب سپهبد رزم آرا به نخست وزیری را از نتایج سفر محمدرضاشاه به آمریکا می داند:

«شش ماه پس از نخستین سفر محمدرضاشاه به آمریکا، رزم آرا در مقام نخست وزیری منصوب شد. در آن زمان، باور عمومی بر این بود که رزم آرا منتخب مشترک آمریکایی ها و بریتانیایی ها برای حکومت بر ایران است. این اعتقاد بیشتر از فعالیت های جرالد دوهر، یکی از کارمندان سفارت آمریکا در تهران، که از رزم آرا آشکار پشتیبانی می کرد، سرچشمه می گرفت. افزوده بر این ، مطبوعات آمریکا، در آن زمان، از رزم آرا به عنوان زمامداری قدرتمند و اصلاحگرا ستایش می کردند. در این میان، روزنامه نیویورک تایمز از رزم آرا صریحاً به عنوان منتخب آمریکا نام برد...»

« ... هنگامی که شاه در ژوان سال ۱۹۵۰ فرمان نخست وزیری رزم آرا را توشیح کرد، شایع شد که او با پشتیبانی آمریکا به این مقام منصوب شده، و شاید خود رزم آرا و اطرافیان او برای تقویت موقعیتشان چنین شایعه ای را پخش کردند. ولی اسناد و مدارک موجود درباره تاریخ روابط ایران و آمریکا از چنین مطلبی حکایت نمی کند. هر چند که آمریکایی ها از نخست وزیری او استقبال کردند و در آغاز به امکان توفیق او در انجام دادن اصلاحات و حل مشکلات ایران خوشبین بودند اما این خوشبینی دیری نپایید. زیرا رزم‌آرا نشان داد که نه سیاستمدار قابلی است و نه می تواند از اعتماد و پشتیبانی افکار عمومی برخوردار باشد.
گذشته از نقاط ضعف شخصی رزم‌آرا، روش آمریکا و بریتانیا نیز به پیشرفت کار او یاری نمی داد، و مهمتر از هر چیز، مخالفت باطنی شاه با او، مانع کامیابی او بود.... شاه هر نخست وزیر با شخصیت مقتدری را خطری برای قدرت سیاسی خود، و حتی خطری برای تاج و تخت خود می دانست»

«اعتبار و آبروی آمریکا در ایران به سیری نزولی افتاد»

در هر حال، با قاطعیت می توان گفت که اگر هم آمریکایی ها از رزم‌آرا پشتیبانی می کردند، این پشتیبانی بزودی جای خود را به دلسردی داد؛ آنچنان که «بری روبین» می نویسد:

«.... در ابتدای حکومت رزم‌آرا، آمریکایی ها با توجه به لیاقتی که او در امور نظامی از خود نشان داده بود، به امکان بروز تحولاتی در جهت مثبت در ایران امیدوار بودند. ولی این امیدواری بزودی به یاس بدل شد. رزم‌آرا بر خلاف تصوراتی که پیشتر درباره او وجود داشت، پس از رسیدن به مقام نخست وزیری، درصدد نزدیکی با شوروی برآمد و برای جلب رضایت آن ها (و شاید هم انگلیس ها) در راه رفت و آمد دیپلمات ها و ماموران آمریکایی در ایران، محدودیت‌هایی وضع کرد.»

«یکی از دلائل عمده سردی روابط ایران و آمریکا در این دوره، خودداری آمریکا از پرداخت وام و یاری هایی مالی بود که ایران از واشینگتن می خواست. دولت رزم آرا خواهان دریافت وامی به مبلغ دویست و پنجاه میلیون دلار از آمریکا بود که در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی بشمار می رفت. اما آمریکا با پرداخت وامی بیست و پنج میلیون دلاری به ایران موافقت کرد، و ایرانی ها، خشماگین، از ادامه گفت و گو برای دریافت وام از آمریکا چشم پوشیدند.»

«اعتبار و آبروی آمریکا در ایران به سیری نزولی افتاد تا جایی که در محافل ایرانی، وقتی می خواستند از وعده سر خرمن یا وعده دروغین یاد کنند، اصطلاح وعده آمریکایی را به کار می بردند.»

بری روبین خوی استبدادگری سپهبد رزم آرا را دلیل دیگر دلسردی آمریکا از او می داند:
در محافل ایرانی، وقتی می خواستند از وعده سر خرمن یا وعده دروغین یاد کنند، اصطلاح وعده آمریکایی را به کار می بردند.

بری روبین


«رزم آرا، در آغاز زمامداریش، نقشه های بسیاری در سر داشت و یا دست کم حرف های گنده گنده ای می زد. او یک بار به دیپلمات های آمریکایی گفته بود که تنها راه برای اصلاحات مدنی و اجتماعی، و اجرای برنامه های پیشرفت و گسترش در ایران، بستن مجلس و زندانی کردن نمایندگان آن و اداره امور کشور با قدرت و اختیارات دیکتاتوری است... البته چنین گفته هایی برای آمریکایی ها خوشایند نبود و بازتاب آن در واشینگتن، بدگمانی به او، و نیز به اندیشه ها و هدف های واقعیش را بیشتر کرد. رزم آرا بدون پشتیبانی آمریکا و شاه، بختی برای کامیابی نداشت اما تیر خلاص را مساله نفت و ناکامی او در حل آن به حکومت رزم آرا زد....»

درست در همین زمان است که رزم‌آرا می کوشد تا با جلب موافقت بریتانیا به عقد قراردادی مشابه قرارداد نفتی آمریکا با همسایه ایران، عربستان سعودی، به آنچه خود «غائله نفت» می خواند، پایان دهد. بر پایه قرارداد یاد شده، سود حاصل از عملیات نفتی،‌ پنجاه – پنجاه میان دو طرف قسمت می‌شد. اسناد بر جای مانده، دست کم تلویحاً نشان می دهد که انگلیس ها با عقد قرارداد مشابه با دولت رزم آرا موافق بودند؛ بشرطی که سود شرکت های فرعی و تابع شرکت نفت ایران و انگلیس به حساب نیاید. در حالی که اصل سهم داشتن ایران در سود این شرکت ها، مهمترین دستاورد قراردادی بود که با پیگیری رضاشاه ، به عنوان جانشین قرارداد دارسی امضاء شد.

استیضاح سپهبد سیاست پیشه به دلیل تعلل در حل مسئله نفت

مهرماه ۱۳۱۹ .... در سرزمین هزار افسان، سرزمین هزار و یک شب، قصه؛ قصه ای غیر از آن بود که سپاهی کهنه کار تکیه زده بر کرسی صدارت می خواست. دکتر مصدق و یارانش در مجلس، سپهبد رزم آرا را در تنگنا گذاشتند و از او، به اتهام تعلل در حل مسئله نفت استیضاح کردند. اندکی بعد، روز بیست و ششم آذرماه ۱۳۲۹، کمیسیون نفت به ریاست دکتر محمد مصدق، که بازگشت به عرصه سیاست پویایی و شادابی را به او بازگردانده بود، گزارش کار خود را رسماً به مجلس شورای ملی ایران تقدیم کرد، و همزمان با آن ، در همان جلسه، طرح ملی شدن صنعت نفت ایران با امضاء و پیشنهاد دکتر مصدق در دستور کار مجلس جای گرفت.

امید سپاهی ِ جامه سیاسی به تن کرده، با این طرح بر باد رفت. چون ،‌از آن پس، ایرانیان را دستیابی به قراردادی بر پایه تنصیف سود به هیچ روی خرسند نمی کرد و به چیزی کمتر از یکسره ملی شدن صنعت نفت ایران رضایت نمی دادند.
از همین رو،‌ گمان زده می شود که سپاهی مرد سیاست پیشه در اندیشه شد تا بار دیگر جامه رزم بر تن کند و با کودتایی نظامی، زمام قدرت را یکسره در دست گیرد، و پرونده نفت را با نوعی برنامه مشابه برنامه ملی کردن، ببندد.
این بدگمانی، بجا یا بی جا،‌ خواب را از چشم شاه، دربار، مجلس و ملی گرایان و حتی روحانیون ایران ربود.

سپهبد رزم آرا مشکل نفت را حل نکرده،‌ خود به مشکل اصلی ایران بدل شده بود: مشکل سر بر آوردن دیکتاتوری نظامی که بی محابا می زند، می بندد و می کشد.

برای کشتن خودکامگان «گلوله ای سیمین»، گلوله ای نقره یی لازم است؛ از دیر باز می گفتند، گفته اند و می گویند، و ای بسا که باز خواهند گفت... از همین رو، مخالفان حاجیعلی رزم آرا، سپهبد ریز نقش اما چست و چالاک، جست و جو در پی این گلوله، در پی تپانچه ای همخوان، و در پی کسی که ماشه آن تپانچه را بچکاند، آغاز کردند.

سفیر لندن در تهران شاه را آدم «دهن‌بین» و «ضعیفی» می داند که سد راه کامیابی رزم‌آرا است

اما، آن چنان که سر فرنسیس شپرد، سفیر لندن در تهران، در یادداشتی به تاریخ هفدهم دسامبر ۱۹۵۰ برابر با بیست و هفتم آذرماه ۱۳۲۹ به وزیر خارجه بریتانیا می نویسد، سپهبد رزم آرا تنها با سد دربار روبروبود:

«شاه آدم ضعیفی است. و معمولاً تحت تاثیر تلقینات آخرین کسی که با او دیدار می کند، قرار می گیرد. اگر اعلیحضرت در کار دولت بیش از اندازه دخالت نمی کرد،‌ و به جای حل مسئله خود با نخست وزیر، با وزیران او به گونه خصوصی و جداگانه تماس نمی گرفت، این ضعف شاهانه پذیرفتنی بود....»
آیت الله کاشانی به دیدار دکتر مصدق رفته است. «دین» و «سیاست» برای ملی کردن صنایع نفت در ایران همدست و هماهنگ شدند


از این نوشته سرفرنسیس شپرد، سفیر دربار سلطنتی بریتانیا در تهران شاید بتوان این نتیجه را گرفت که از دیدگاه لندن، سپهبد حاجیعلی رزم آرا توانایی حل مساله نفت بسود لندن را داشت اما شاه مانع او بود.

همزمان؛ بریتانیا روز به روز بیشتر زیر فشار می رفت تا از انحصار نفت ایران چشم بپوشد و دروازه های آن را، دست کم به روی آمریکایی ها، بگشاید.

از سوی دیگر، جبهه ملی نیز، به رهبری دکتر مصدق، یک گام پیشتر از آمریکا، خواهان خلع ید یا کوتاه کردن دست بریتانیا از منابع نفتی ایران بود.

روحانیون سیاستگرا نیز، به رهبری آیت الله ابوالقاسم کاشانی، از این دیدگاه جبهه ملی پشتیبانی می کردند. بسیاری از آنان، حاجیعلی رزم آرای تازه به قدرت رسیده را مانع بیرون راندن انگلیس ها از ایران می دانستند. بر همین زمینه بود که بسیاری از سران روحانی و حتی رهبران جبهه ملی، آشکارا از لزوم قتل سپهبد رزم آرا سخن می راندند.

احساسات ضد حاجیعلی رزم آرا را که از دیدگاه هواداران ملی شدن صنعت نفت ایران، دست نشانده استثمارگران بریتانیایی بود،‌ دکتر محمد مصدق در جلسه هشتم تیرماه ۱۳۲۹ با گفته هایی شورانگیز بازتاب داد:
«... خدا را شاهد است اگر ما را بکشند،‌ پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی رویم. به وحدانیت حق خون می کنیم. خون می کنیم، می زنیم و کشته می شویم.... (با خشم) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی ترم، می کشم، همین جا شما را می کشم....»

کار به دوئل دکتر مصدق و سپهبد رزم آرا نکشید....سپهبد ریز نقش چست و چالاک را در گیرو دار تیراندازی مرموزی که چند و چون آن تا امروز نیز روشن نشده است، روز شانزدهم اسفندماه ۱۳۲۹ ، در مجلس ختم آیه الله فیض در مسجد شاه تهران کشتند.

***

کارگردان: کیان معنوی