به تازگی کتابی با نام «سقوط بهشت: پهلویها و آخرین روزهای پادشاهی ایران» (The Fall of Heaven: The Pahlavis and the Final Days of Imperial Iran) نوشته اندرو اسکات کوپر منتشر شدهاست. این کتاب، دومین پژوهش نویسنده آن دربارهٔ ایران است. نویسنده این کتاب، پیش از این، اثر دیگری را به نام «پادشاهان نفت: چگونه آمریکا، ایران و عربستان تعادل قدرت در خاورمیانه را تغییر دادند» در سال ۲۰۱۱ منتشر کرده بود.
اندرو اسکات کوپر دانشآموخته روزنامهنگاری از دانشگاه کلمبیا در آمریکا، مطالعات استراتژیک از دانشگاه ابردین در اسکاتلند و دارای دکتری تاریخ از دانشگاه ویکتوریا در نیوزیلند است. آقای اسکاتکوپر همچنین در سال ۲۰۱۳، یک دوره فرصت مطالعاتی را در دانشگاه المصطفی قم گذراندهاست.
او نویسنده نشریاتی مانند فارین پالیسی و گاردین بوده و تحقیقاتش در نیویورک تایمز، واشینگتنپست و اکونومیست هم منتشر شدهاست. او هماکنون استاد دانشگاه کلمبیا در آمریکا است.
کتابِ سقوط بهشت: پهلویها و آخرین روزهای پادشاهی ایران، در ابتدا شامل فهرستی از وقایع مهم در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ میشود و سپس به دو بخش اصلی و ۲۵ فصل تقسیمبندی شدهاست. بخش اول تحت عنوان «در جستجوی ایران» شامل فصلهایی به نام شاه، فرح دیبا، آیتالله، و امپراتور نفت و بخش دوم با نام «تودیع شاه» دربرگیرنده سیر حوادث انقلاب ۱۳۵۷ است.
کتاب زندگی شاه از کودکی تا به قدرت رسیدنش در سال ۱۳۲۰، ترورهای نافرجامش، حوادث ۲۸ مرداد، ازدواجش با فرح دیبا و در پایان ترک ایران را روایت میکند. در بخش دوم، نویسنده حوادث انقلاب و سقوط پادشاهی پهلوی را از منظر کسانی مانند رهبران انقلابی ایران، جیمی کارتر، ویلیام سالیوان (سفیر آمریکا در تهران)، فرح دیبا (یکی از کسانی که با او در کتاب مصاحبه شدهاست) و سایر خانوادههای ایرانی و آمریکایی به تصویر میکشد.
نگاه غالب نویسنده در کتاب این است که شاه، ایران را در مدت سلطنتش تبدیل به یکی از پنج قدرت برتر جهان نمود. این نگاه چالشبرانگیز با نظرات دیگر نویسنده همراه است که میگوید شاه، بر خلاف آنچه مطبوعات و رسانهها در دهه هفتاد میلادی به تصویر کشیدند، یک دیکتاتور مستبد نبود و برعکس، او را به عنوان یک اتوکرات خیرخواه، نگران کشور و مردمش میداند.
کوپر نمونههایی را ذکر میکند، از جمله انقلاب سفید شاه و ملت، که از نظر نویسنده، باعث افزایش ثروت مردم و سواد و حقوق زنان شد. کوپر به سایر اقدامات شاه نیز اشاره میکند، مانند گذراندن قوانین به گفته او سکولار و دادن آزادی بیشتر برای زنان و تشویق آنها به رفتن به دانشگاه، تا جایی که در سال ۱۳۵۶ (۱۹۷۸) یکسوم جمعیت دانشجویان را بانوان تشکیل میدادند.
نویسنده میگوید که سوءاستفاده از قدرت و شکنجه وجود داشتهاست، اما بسیار کمتر از آن بوده که مخالفان شاه و روزنامهنگاران بیان میکردند. کوپر برای اثبات مدعایش به تحقیقات صلیب سرخ و اسناد جمهوری اسلامی ارجاع میدهد. در واقع، کوپر سعی میکند تا نشان دهد بر اساس بسیاری از ناظران، شاه به اندازه کافی جدی نبود و هیچ تمایلی برای برخورد با تظاهراتکنندگان چه قبل از سقوطش در انقلاب ۱۳۵۷ و چه در جریان شورش سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۳۲ نداشت.
کوپر اشاره میکند که شاه بارها پیشنهاد سازش به خمینی داده بود. از جمله میگوید در سال ۱۳۵۶ ملک حسین، پادشاه اردن به ایران رفت و به شاه پیشنهاد داد که حاضر است رهبری مبارزه علیه آیتالله خمینی را به عهده بگیرد، اما شاه پیشنهاد وی را رد کرده و گفته بود که برای حفظ تاج و تختش حاضر به کشتار مردمش نیست. حتی قبل از آن، صدام حسین به شاه پیشنهاد میکند که اگر او بخواهد، میتواند خمینی را در تبعید در عراق بکشد، اما شاه قبول نمیکند. کوپر اشاره میکند که دو سال بعد، عراقِ صدام و ایرانِ خمینی، یکی از خونینترین جنگها را رهبری کردند که حدود یک میلیون کشته در دو طرف به جا گذاشت.
کوپر میافزاید که آمریکا هم توجه کافی به خمینی و حوادث انقلاب نشان نداده بود و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیآیای) توجهی به نوارهای انقلابی خمینی که در تهران به فروش میرسید نشان نمیداد. کوپر مینویسد: «آمریکاییها مطمئن بودند که خمینی نفوذی معتدلانه بر روی چپها و تندروها دارد». همچنین، کوپر نشان میدهد که علاوه بر سیآیای، جیمی کارتر هم بیتوجه به حوادث ایران بود و ذهنش بیشتر مشغول وساطت برای صلح میان اسرائیل و مصر بود.
به کتاب نقدهایی هم وارد شدهاست. آزاده معاونی، در نیویورک تایمز، مینویسد که کتاب کوپر از همان عنوانش مشخص است که بیطرف نیست. او داستان سقوط یک «بهشت» را نقل میکند. پس، از همان ابتدا او بر دستاوردهای شاه بیش از حد تأکید میکند، به عنوان نمونه تعداد زنانی که در سالهای ۶۰ و ۷۰ خورشیدی وارد عرصه اجتماعی شدند بسیار بیشتر از میزان مشارکت زنان در زمان شاه بود.
مشکل اصلی کتابِ کوپر، به اعتقاد منتقد، این است که او نگاه خصمانهای به اسلام دارد و مانند سایر شارحین غربی انقلاب، نتوانستهاست درک کند که ایران یک جامعه دینی بود. برای همین کوپر نتایجی میگیرد که درست نیستند، مانند این که مینویسد: «خمینی میدانست راه قدرت در ایران از میان قشر ضعیف و فقیر جامعه میگذرد». او توجه کافی به آثار جلال آل احمد و علی شریعتی، که جنبههای دینی داشتند، و ذهن تعداد زیادی از جوانان را شکل داد، نشان نمیدهد.
از سویی دیگر کوپر سعی میکند که تمام گروههای انقلابی را زیر چتر اسلامگرایی گرد آورد. منتقد اضافه میکند که این درست نیست و تعداد زیادی از جوانان و تکنوکراتها خواهان رفتن شاه بودند. همچنین، این گروهها بسیار متنوع بودند و شامل دموکراتها، مشروطهخواهان، ملیگراها و کمونیستها میشد. از نظر منتقد، به سختی میتوان به همه این گروهها برچسب اسلامی زد، کاری که کوپر به نادرستی میکند.
کوپر ادعاهایی نیز مطرح میکند که به سختی قابل اثبات هستند. مانند اینکه شاه و امام موسی صدر طرحی مخفیانه داشتند، تا موسی صدر به ایران بازگردد و جانشین خمینی شود. از این رو کوپر ادعا میکند که خمینی و یارانش در قتل موسی صدر شریک هستند.
از نظر منتقد نیویورک تایمز، هدف اصلی کوپر، اعاده حیثیت از شاه است، کسی که در اوایل دهه هفتاد میلادی، در مطبوعات و رسانهها متهم به نادیده گرفن حقوق بشر شده بود، تا جایی که سفیر آمریکا در سازمان ملل، او را با آدولف آیشمان مقایسه کرده بود. کوپر میگوید در مقایسه با صدام حسین و دیگران، «شاه یک اتوکرات خیرخواه بود». در پایان کوپر به خوانندهها میگوید که زمان آن فرارسیدهاست که نگاهمان را به شاه و آن دوران، که از گذشتگان به ما رسیدهاست، تغییر بدهیم.
اما منتقد اظهار میکند که بهترین بخش کتاب کوپر، گفتههایش دربارهٔ فرح دیبا است. سومین همسر شاه، چهرهای فرهنگی و محبوب که دانشآموخته معماری بود. او آثار نقاشان مهمی چون اندی وارهول را خریداری کرد، موزه ساخت و تهران را تبدیل به یک قطب فرهنگی کرد. کوپر مینویسد که فرح دیبا «موفقترین چهره سیاسی قرن بیستم بود». او در واقع ستاره خانواده پهلوی بود.
--------------------------
نظر نویسنده الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.