سیاست و قدرت پس از هاشمی

هاشمی رفت. هر چند ما ملت «پرده آخرم» اما تاریخ از اول به آخر حرکت می‌کند و ساخته می‌شود.

هاشمی سیاستمداری بود که همراه با مرتضی مطهری از نزدیکترین افراد به آقای خمینی بود. او این اعتماد را تبدیل به نیروی محرکه‌ای برای «حفظ نظامی» کرد که توسط مرادش پایه‌گذاری شده بود. وی در این رابطه بسیار عملگرا بود و برای رسیدن به هدف از هر وسیله‌ای بهره می‌گرفت. این روش با همه پیامدهایش «عصاره» رفتارشناسی حکومت مستقر در ایران است. بر همین اساس بود که وی در استبداد تمام‌عیار دهه شصت به طور تمام‌عیار سهیم بود.

توسعه اقتصادی یا بلندپروازی انقلابی؟

هاشمی اما در «مشق» سیاست‌ورزی و دولتمردی‌اش در سطوح فوقانی قدرت، از مرحله پایان جنگ (که نقش مهم و مثبتی در آن داشت) به بعد به تدریج «آموخت» که سیاست‌ورزی/دولتمردی را باید روی زمین و بر اساس تناسب قوا پیش برد. اینجا سرآغاز یک چرخش ذهنی در او بود.

گفتمانِ به اصطلاح «انقلابی» مرادش در او به تدریج به یک گفتمان «توسعه‌محور» تبدیل شد. گفتمانی که یادآور آخرین حکومت قبل از انقلاب بود. اینک او برخلاف گذشته، خط تنش‌زدایی با جهان و کشور‌های منطقه را دنبال می‌کرد.

در عین حال او به‌سان «شخصیت» و «روح» حاکم بر قدرت مستقر، معمولا به صورت تاخیری و با هزینه‌های زیاد به نتایجی جدید می‌رسید. بر این اساس وی هنوز به لزوم همراهی توسعه سیاسی با توسعه اقتصادی نرسیده بود. در این مرحله او تنش‌زدایی خارجی را حداکثر با نوعی گشایش فضای «اجتماعی» (مثلا برای سبک‌های مختلف زندگی) همراه می‌دید و نه با مشارکت و رقابت سیاسی داخلی در چارچوب قانون اساسی.

هاشمی در دو دهه اول انقلاب بومرنگ‌های زیادی را به اطرافش پرتاب کرده بود که بعدا با شدت تمام خودش را هدف قرار داد از جمله به رهبری رساندن آقای خامنه ای؛ تغییر قانون اساسی و تمرکز قدرت در رهبر نظام؛ برخی رفتارهای سیاسی ماجراجویانه در خارج و ماموران امنیتی در داخل کشور خصوصی سازی و اقتصاد بازار همراه با فساد فراوان؛ باز کردن دست سپاه در اقتصاد و سیاست منطقه‌ای و بعضا داخلی کشور؛ همراهی با گروه‌های فشار و ....

هاشمی با مقداری تاخیر تاریخی در انتهای دوران هشت‌ساله ریاست جمهوری‌اش متوجه خیز جریانی تندرو شد که قصد تقلب در انتخابات داشت. او با جلوگیری از این دورخیز وارد مرحله تازه‌ای شد که به تدریج پررنگ‌تر گردید و سرانجام در سال ۸۸ به همراهی با جنبش سبز انجامید. هاشمی در این فاصله از سوی نیروی افراطی نظامی و امنیتی به صورت آشکار و پنهان مورد شدیدترین حملات قرار گرفت. این حرکت از سوی رفیق دیرینش هدایت می‌شد. رفیقی که خودش او به رهبری رسانده بود و چند بار نیز این مسئله را به تلخی و تندی یادآور شد.

پرتاب بومرنگ

هاشمی در دو دهه اول انقلاب بومرنگ‌های زیادی را به اطرافش پرتاب کرده بود که بعدا با شدت تمام خودش را هدف قرار داد از جمله به رهبری رساندن آقای خامنه‌ای؛ تغییر قانون اساسی و تمرکز قدرت در رهبر نظام؛ برخی رفتارهای سیاسی ماجراجویانه در خارج و ماموران امنیتی در داخل کشور خصوصی‌سازی و اقتصاد بازار همراه با فساد فراوان؛ باز کردن دست سپاه در اقتصاد و سیاست منطقه‌ای و بعضا داخلی کشور؛ همراهی با گروه‌های فشار و .... و چقدر تلخ بوده است برای هاشمی مرور این حوادث و تجدید نظر در آنان.

به هر روی تقویت دیدگاه‌های جدیدتر هاشمی به تدریج باعث بازشدن شکافی بین او و رفیق دیرینش گردید. این شکاف به تدریج به بزرگترین شکاف در ساخت قدرت مستقر در کشور تبدیل شد.

چالش دو گفتار در سطوح فوقانی قدرت

در دوران رهبری رفیق دیرین، به تدریج شاهد تشدید شکاف و چالش جدی دو گفتار پیشین در سطوح فوقانی قدرت در ایران هستیم: گفتار «امنیت‌محوری» که معتقد به استمرار رویکرد اولیه و به اصطلاح «انقلابی» و توطئه‌نگر و دشمن‌محور است که خواهان جدال دائمی با «استکبار جهانی»؛ مبارزه برای نابودی اسرائیل و تقویت «محور مقاومت» در منطقه و جلوگیری از فعالیت «ایادی دشمن» و نفوذ آنان در داخل کشور بود. و گفتار دیگر مبتنی بر توسعه اقتصادی که تنش‌زدایی در روابط بین‌المللی و نیز مناسبات منطقه‌ای کشور و فضای بازتر داخلی و رقابت نسبی سیاسی در چارچوب نظام و قانون اساسی را دنبال می کرد.

هاشمی توانسته بود در سایه اعتماد رهبر بنیانگذار همه نیروی سیاسی‌اش را ولو با سخت‌دلی در جهت تثبیت نظام بکار گیرد اما نتوانست همین ظرفیت را برای اصلاح و استمرار نظام در دوران رهبر بعدی بکار بندد.

گفتار و ذهنیت جدید هاشمی البته مختص او نبود. این تغییر (دیرهنگام) برخاسته از حوادث روزگار و سرنوشت پرفراز و نشیب نظام بود. هاشمی اما در تقویت آن در لایه‌هایی از قدرت مستقر نقشی موثر داشت.

این گفتار غالب نشد اما به مرور زمان به شدت رشد یافت و تقویت گردید، تا آنجا که اگر به خاطر کارکرد نظارت استصوابی بتوان گفت در ایران این اقلیت است که بر اکثریت حکومت می‌کند؛ بر اثر قدرت متمرکز و «حق ویژه» آقای خامنه ای؛ هم چنین می‌توان گفت در میان اقلیت حاکم نیز باز یک اقلیت بر اکثریت حکومت می کند!

اما بخش زیادتری از جریان حاکم اینک با سیاستی که آقای خامنه‌ای علیه منافع ملی کشور در داخل و منطقه و عرصه بین الملل دنبال می‌کند، موافق نیستند.

این بخش مهم اگر در همه حوزه‌ها نیز به صراحت اعلام نظر نکنند اما در رای و رفتار سیاسی‌شان نشان می دهند که با جریان تندرو همدلی ندارند. در ماجرای مذاکرات هسته‌ای دیدیم که حتی مشاوران نزدیک رهبر همچون علی اکبر ولایتی نیز با رویکرد رهبر همسو و همدل نبوده اند. بر این اساس هاشمی نیز یکی از کسانی بود که در تقویت این گفتار و شکل‌گیری نوعی «راست میانه» نقشی مهم داشت.

هاشمی رفت ولی چالش بین این دو گفتار در بالاترین و شدیدترین شکلش ادامه خواهد یافت.

سیاست و قدرت پس از هاشمی

آخرین صحنه‌هایی که هاشمی در آن نقش‌آفرینی کرد انتخابات ۹۲ و ۹۴ بود. هاشمی بی‌پرواتر از قبل به سمت اصلاح‌طلبان آمد. اگر او در جنبش سبز یک همراه بود، در مرحله جدید در جایگاه یکی از مدیران و رهبران قرار داشت. وی به همراه خاتمی، حسن خمینی، ناطق نوری و... در راس طیف و جبهه‌ای سیاسی قرار گرفت که اعتدال‌گرایان و اصلاح طلبان را به هم پیوند داد.

نقش آفرینی هاشمی بیشتر به عنوان یک نماد سیاسی دارای حریم امنیتی و سیاسی محدودی بود و ارتباطی که با بخشی از روحانیون پرنفوذ داشت. این نقش قابل جایگزینی نیست اما در کل در موجودیت و حرکت بلوک میانه روان و اصلاح طلبان اختلال جدی و بنیادی ایجاد نخواهد کرد.

نوعی سیاست‌ورزی که به ناچار عملگرا و مبتنی بر منافع عینی سیاسی برای همه اضلاع این ائتلاف بود. ائتلافی که به خاطر منافع ملی مورد حمایت بخش‌هایی از تحول‌خواهان نیز قرار گرفت.

اینک نبود هاشمی باعث ایجاد ضعف و نقصان‌هایی در این امر خواهد شد. هاشمی لولا و مفصل ارتباط اصلاح طلبان با اعتدال گرایان و برخی روحانیون پرسابقه و نیز بخش‌هایی از تکنوکرات‌های درون نظام بود.

اینک البته طیف تکنوکرات‌ها و مدیرانی که در دوران اصلاحات میدان دار بودند و بخشی‌اش بازمانده دوران ریاست جمهوری هاشمی بود اعتماد وارادتی شاید حتی بیشتر به محمد خاتمی دارند. بدین ترتیب کار محمد خاتمی سخت تر خواهد شد. خاتمی تنهاتر می شود اما به همان نسبت زمینه پذیرشش بالا می رود. موسوی و کروبی نیز ولو در حصر اما با این رویکرد همدلی بیشتری دارند و سخنان احتمالی بزنگاهی‌شان یاری‌رسان خواهد بود.

هاشمی در سال‌های آخر دیگر ارتباط خاص و ویژه‌ای با رهبر نظام نداشت بنابراین دیگر نمی شد روی این لابی و نقش موثر آن اصلا حسابی بازکرد. اگر نگوییم حتی گاه دخالت هاشمی با دامن زدن به برخی سوء ظن‌ها تاثیری وارونه می گذاشت! سخنان گهگاهی هاشمی البته موج افشانی خاص خودش را داشت که اینک باید از سوی دیگران و از جمله خانواده او تداوم یابد.

روحانیون مسن پرسابقه که ارتباط با آنان مزیت دیگر هاشمی بود، نیز دیگر همچون او یک به یک صحنه سیاست و زندگی را ترک کرده و می کنند.

بدین ترتیب اگرچه دیگر کسی با وزن هاشمی در ساخت قدرت وجود ندارد اما هاشمی متاخر دیگر نفوذ چندانی در بافت انتصابی قدرت نداشت. نقش آفرینی هاشمی بیشتر به عنوان یک نماد سیاسی دارای حریم امنیتی و سیاسی محدودی بود و ارتباطی که با بخشی از روحانیون پرنفوذ داشت. این نقش قابل جایگزینی نیست اما در کل در موجودیت و حرکت بلوک میانه روان و اصلاح طلبان اختلال جدی و بنیادی ایجاد نخواهد کرد. نقش فردی او اینک در نفراتی بیشتر توزیع خواهد شد. البته اگر خود بخواهند.

بدین ترتیب نگرانی و یاس لحظه‌ای در برخی فعالان سیاسی و مدنی امری گذراست چون صحنه تلاش‌ها و چالش‌ها در فقد هاشمی دگرگونی بنیادی نخواهد کرد. اگر واقع بینانه و غیراحساسی به صحنه بنگریم.

جریان افراطی اینک خوشحالی‌اش را از مرگ هاشمی پنهان نمی کند. اما فقدان هاشمی ستون خیمه «گفتار» داخلی بسیج گر آنان بر مبنای ضدیت با هاشمی به عنوان سمبل سازش (در برابر انقلابی گری) و نماد اشرافیت (در برابر مردمی بودن) را نیز دچار اختلال می کند. حال در نبود هاشمی چه دوگانه سازی جدیدی خواهند کرد؟

در دو انتخابات سال آینده نیز همین حکایت وجود دارد. اینک حسن روحانی نامزد اصلی اعتدال/ اصلاح طلبان است. «اگر» نامزدهای دیگری نیز وارد میدان شوند احتمالا مدیریت کردن تعدد نامزدها از امثال محمد خاتمی بیشتر میسر خواهد شد تا حتی در حالتی که هاشمی زنده می‌بود. در انتخابات شوراها نیز به علت عدم بسط اجتماعی و تشکیلاتی اعتدالیون باز این اصلاح طلبان هستند که میدان بازتری در این بلوک خواهند داشت.

بدین ترتیب می توان گفت سیاست در بالاترین سطوح قدرت همچنان در چالش بین دو بلوک ادامه خواهد یافت. هر چند فقدان هاشمی یک فرد با اعتبار و حریم نسبی و گاه صریح در این بلوک را یادآور می شود.

شاید نگرانی از مرگ هاشمی شخصیتی که بین نفرت و عشق همگانی در نوسان بوده است حتی باعث شود که جامعه مدنی مسالمت‌جو در سال در پیش رو تلاشی دوچندان برای تداوم تقویت رویکرد مدنی و توسعه گرا در برابر رویکرد اقتدارگرا و افراطی داشته باشد.

جریان افراطی اینک خوشحالی‌اش را از مرگ هاشمی پنهان نمی کند. اما فقدان هاشمی ستون خیمه «گفتار» داخلی بسیج گر آنان بر مبنای ضدیت با هاشمی به عنوان نماد سازش (در برابر انقلابی گری) و نماد اشرافیت (در برابر مردمی بودن) را نیز دچار اختلال می کند. حال در نبود هاشمی چه دوگانه‌سازی جدیدی خواهند کرد؟

نباید فراموش کرد که در سالیان اخیر دیگر وقتی کلمه «فساد» بر زبان مردم می آید بیشتر از آنکه نام خاندان هاشمی به اذهان مردم کوچه و خیابان متبادر شود این نام «سپاه» است که بر ذهن و زبان‌ها جاری می شود. و این یعنی سیاست ورزی سیاسی- مدنی مسالمت آمیز و تدریجی در مسیر گذشته‌اش همچنان ادامه دارد...

------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.