معشوقههای ساعتی، گانگسترهای بازنشسته، خاطرات «لیانگشانپو»
از بالا که به محله نگاه میکنم، بر خلاف بیشتر محلههای قدیمی دیگر در تایوان، صاحب نوعی معماری اروپاییست؛ میدانی در میانه و خانهها و کوچههایی که در اطراف آن ساخته شدهاند. البته این چیز عجیبی نیست. تایوان طی جنگ جهانی تحت کنترل ژاپن بوده است و ژاپنیها، به طرز غریبی در آغاز سده بیستم در حال غربی شدن و غربی کردن ظواهر بودند. در گرماگرم جنگ، ارتش آمریکا و ژاپن در این محله رو در رو شدند؛ آن هم درست در خانه بودا…
اگر کسی چند روز پشت سر هم به محله لونگشام برود با خیلی از چهرهها آشنا میشود. بعضیها هر روز اینجا هستند. مثلا این خانم رقاص زردپوش. رقص او حرکات خارقالعادهای را در بر نمیگیرد - شاید بهتر است بگوییم حرکات نسبتا موزون. اما مشتریان همیشه در اطراف جمع هستند. البته این مشتریها جای دیگری هم برای رفتن ندارند.
چند قدم آن طرفتر، میشود از خانم دورهگردی که گل یاس میفروشد، چند تا به رسم «پیشکش» خرید تا به معبد قدیمی لونگشام وارد شد. گل و عود پیشکشی برای خدایان و بودا است.
این معبد قدیمی را تقریبا سیصد سال پیش چینیهایی که از استان فوجیان به این جزیره آمدند ساختند. مثل خیلی از معابد چینی، ترکیبی از نشانههای آیین بودا، تائويسم و دیگر عناصر کهن چینی را در بر میگیرد. این معبد پر رفتوآمد، همیشه پر از آدمهاییست که مشغول نماز خواندن، تسبیح انداختن یا روشن کردن عود هستند.
در زمان جنگ جهانی، ارتش آمریکا به این معبد حمله هوایی کرد. آن زمان واشینگتن اعلام کرد که ژاپن در این معبد ادوات نظامی پنهان کرده؛ چیزی شبیه آنچه این روزها به عنوان «سپر انسانی» مشهور است. سالها بعد دولت تایوان آنچه از معبد قدیمی باقی مانده بود را بازسازی کرد.
از معبد که بیرون میروم، چند قدم آن طرفتر، کوچهپسکوچههای «لیانگشانپو» آغاز میشود. سر بعضی از کوچهها، خانمهای نشستهاند که کارشان دعوت از مشتریست. تقریبا همه آنها بادبزنی در درست و کیفی در بغل دارند.
کوچههای تنگ به فضای بازی منتهی میشوند که چند کوچه را به هم وصل میکند. عکس انداختن از آدمهای اینجا کار آسانی نیست. آنها نه تنها از این کار خوششان نمیآید بلکه گاهی از مشتهای گرده کرده برای نشان دادن این عدم علاقه استفاده میکنند.
کوچههای محله پر از مکانهاییست که به آنها «سالن آواز» یا کارائوکه میگویند. تقریبا همه از علاقه خاص مردم مشرق زمین به «سالنهای آواز» با خبرند. اما در این محله سالنهای آواز با بقیه فرق دارند.
این سالنهای آواز معمولا به اتاقهایی مجهز هستند که میتوان با دختران آوازهخوان به طور خصوصی به آنها رفت.
دخترانی که معمولا کنار کوچهها نشستهاند و منتظر کسی هستند تا برایش آواز بخوانند.
و آنها که میروند تا برای مردان کوچهپسکوچههای محله لونگشام آوازهای قدیمی بخوانند.
مشتریها هم تقریبا به همدیگر شباهتهایی دارند. سن آنها نسبتا زیاد است، عجلهای ندارند و در گروههای کوچک و بزرگ مشغول گپ زدن یا میگساری هستند.
آنها که مشغول میگساری نیستند در یکی دیگر از کوچهها که محله چایخانههاست، مشغول نوشیدن چای هستند.
تایوان به چای مشهور است؛ سه جور چای در این کشور کشت میشود؛ اولانگ، چای سیاه و چای سبز. در تایوان چای برای همه چیز کاربرد دارد؛ مثلا مخلوطی از چای سبز و عرق برنج با هم، که با جویدن میوه نخل اریکا با «سسی» شبیه «ناس» همراه میشود.
از کوچه چایخانهها دویست سیصد متر دورتر بازاری قرار دارد که در آن، ماشینهای بازی در اتاقهای خاکخورده، میزبان آنهاست که نه مشغول خواندن آوازند و نه نوشیدن چای. نمیدانم آیا هنوز میشود جای دیگری هم شبیه این ماشینها را پیدا کرد یا نه.
در کوچههای اطراف ملحه لونگشام خبری از ثروتمندان شهر نیست. در واقع این خانههای قدیمی، محل سکونت افراد کمبضاعت تایپه است. بین کوچهها، گاهی خیابان، بزرگراه و حتی پل کشیده شده است، اما در بعضی قسمتها، خانهها در طبقه دوم همه شبیه پازلی به هم وصل میشوند. نه پل نه بزرگراه این پازل را قطع نمیکند.
باز هم کمی آن طرفتر از بازار اول، بازار دیگری قرار دارد که عمدتا در آن گوشت، مرغ و طلا فروخته میشود. در محلههای قدیمی، طلافروشی همه جا پیدا میشود.
و البته بازار مخصوصی هم -مثل همیشه- فقط برای فروختن گیاهان طبی وجود دارد. و هر چیز دیگری که در طب سنتی چینی کاربرد دارد؛ شاخ کرگدن، باله کوسه، و …
و شب از راه میرسد. معشوقههای گذری با جنگجویان بازنشسته، آواز میخوانند، بیخانمانها در اطراف دراز کشیدهاند و به صدای آوازی از سالنهای اطراف گوش میکنند و راهبان در شلوغی، آرامتر از همه قدم میزنند تا آدمی، جانوری یا روح سرگردانی در هیاهو زیر پا نماند. و زیر لب «سوترای قلب» میخوانند: «… نه رنجی هست، نه دلیلی بر رنجی هست، نه پایانی بر رنجی هست، نه راهی که پیموده شود…».