شانزدهم آذر، نقطه عطفی بين دوره مصدق و ديکتاتوری شاه

احمد قندچی، مصطفی بزرگ نیا و مهدی شریعت رضوی، شصت سال پیش، در شانزده آذر، در دانشگاه تهران جان باختند.

بعد از فاجعه ۲۸ مرداد که به طور کلی نوعی غافلگيری بود، نيروهای سياسی بلافاصله عکس العمل نشان دادند. با وجود پيروزی سرلشگر زاهدی، هنوز دولت استقرار نيافته بود، برای اينکه نيروهای سياسی اصلی آن زمان که شامل حزب توده ايران و هواداران جبهه ملی می شدند، تقريبا دست نخورده باقی مانده بودند.
دکتر مصدق هم در دادگاه، آنجا را تبديل به مرکزی برای اعتراض به کودتايی کرده بود که صورت گرفته بود، لذا جامعه به کلی در هيجان و التهاب بود و دانشگاه تهران مرکز سياسی اصلی بود که به نوعی مرکز فعاليت و اعتراض بود.
جبهه ملی و حزب توده هم در متن آن هيجانات و التهاب بودند، به خصوص اينکه بعد از فاجعه ۲۸ مرداد، آن خصومت‌هايی که در زمان ملی شدن صنعت نفت، بين توده‌ای‌ها و ملی‌ای‌ها بود، کاملا در سايه قرار گرفته و کميته های مشترکی در دانشگاه تشکيل شده بود. قاطبه آکسيون‌هايی که در فاصله ۲۸ مرداد تا ۱۶ آذر و حتی پس از آن صورت گرفت، معمولا از سوی همين کميته‌های مشترک توده‌ای‌ها و جبهه‌ای ها انجام می‌شد. از جمله می توان به حرکت‌های اعتراضی ای اشاره کرد که در ١۶ مهر ماه، ۲۱ آبان ماه و چهاردهم آذرماه نه فقط در دانشگاه ها، بلکه در بازار و حتی برخی از کارخانه‌هايی که تحت نفوذ حزب توده ايران بود، اتفاق افتاد.
دانشگاه روی هم رفته، به خصوص در آذر ماه خيلی متشنج بود، که دليل آن فقط دادگاه دکتر مصدق نبود، بلکه بخشی از آن به دليل مطرح شدن برقراری رابطه ديپلماتيک بين ايران و انگلستان بود. قرار بود کاردار سفارت انگلستان، دنيس رايت، به ايران بيايد و اين عکس العمل بسيار شديدی ايجاد کرده بود، از جمله آنکه در چهاردهم آذر در دانشگاه تظاهراتی برگزار شد که آن تظاهرات به درگيری تا حدی خونينی انجاميد و تعدادی از دانشجويان زخمی و برخی دستگير شدند و تا حد زيادی وضعيت تشنج آميزی بود، اما تصادفا و شايد به دليل اينکه چهارده آذر درگيری در دانشگاه خيلی شديد بود، دانشگاه تهران در پانزدهم و شانزدهم آذر، خيلی آرام بود.
اگر به جريان رويداد‌ها در ۱۶ آذر هم نگاه کنيم، می بينم که اتفاق اصلی سر کلاس‌ها اتفاق افتاد. سربازان در دانشکده فنی وارد کلاس مهندس شمسی شدند که استاد نقشه برداری بود و به زور چند تن از دانشجويان را از کلاس بيرون آوردند، بهانه آنها اين بود که آنها در زمان عبور سربازان در دانشگاه برای سربازان شکلک در آورده اند. اين کار سربازان، خيلی تحريک آميز بود و موجب عصبانيت دانشجويان و از جمله مهندس شمسی شد. ايشان کلاس را تعطيل کرد و به دفتر رييس دانشکده فنی دانشگاه تهران که آن زمان مهندس خليلی بود، رفت و موضوع را به مهندس خليلی و معان دانشکده يعنی دکتر عابدی اطلاع داد.

دکتر عابدی هم زنگ داشکده را می زند و داشجويان می‌آيند و در ورودی دانشکده فنی که فضای بزرگی بود، جمع می‌شوند. آنجا موضوع بين دانشجويان مطرح می‌شود و گفته می شود که سربازان، دانشجويان را گرفته‌اند. در فضای ملتهب و توام با ناراحتی، دانشجويان با سربازان درگير شدند و دانشجويان شعار می‌دهند، اعتراض می‌کنند و شعار می‌دهند. شعار هم در آن زمان، شعار مرگ بر شاه، نابود باد کودتا و زنده باد دکتر مصدق بود.
خلاصه در آن زمان، درگيری شروع می‌شود و سربازان شروع به تيرادازی کردند، تعدادی از تير‌ها به دستگاههای شوفاژ دانشکده فنی خورد و بخار آب گرم شوفاژها بيرون زد، به طوری که فضا را بخار گرفته بود و چشم، چشم را نمی ديد، ولی تيراندازی ادامه داشت. وقتی که فضا آرام می‌شود، می‌بينند که سه جسد روی زمين افتاده ولی هنوز نمرده بودند اما چنان زخمی شده بودند که تا به بيمارستان برسند، هر سه مردند. اين واقعيت ماجرای شانزده آذر بود.
بنابراين، در اينجا لازم می بينم که چند نکته را برای شنوندگان شما توضيح دهم، چون بعدها چند تز نادرست از وقايع ۱۶ آذر مطرح شد، از جمله يکی اينکه در آن روز در دانشگاه تظاهراتی در اعتراض به آمدن نيکسون به ايران برقرار بود، در حالی که در آن روز هيچ تظاهراتی در دانشگاه نبود و شاهد اين ادعا، آنکه حادثه در درون دانشکده فنی رخ داده و اگر تظاهرات در بيرون بود، دانشجويان در بيرون از فضای دانشگاه هم کشته می‌شدند، يا قاعدتا در ميان کشته شدگان، می بايستی که از دانشجويان ديگر دانشکده ها نيز وجود می داشت.
نکته دوم اينکه، حتی تظاهرات ۱۴ آذر هم به آمدن نيکسون ربطی نداشت. برای اينکه اولا نيکسون اصلا، آدم چندان مهمی هم نبود و گذشته از آن، نيکسون هم نه در ۱۶ آذر بلکه در هجدهم آذر ماه به ايران آمد، اما آنچکه موجب اعتراض مردم و دانشجويان بود، برقراری رابطه ديپلماتيک ايران با انگلستان بود و از جمله آمدن کاردار سفارت دنيس رايت به ايران.
به نظر من، داده سومی که بايد تصحيح کرد اين است که بعد از انقلاب، در جمهوری اسلامی، يک تزی را وارد کردند از جمله در دفتر تحيکم وحدت، که جريان حادثه شانزدهم آذر، از سوی انجمن‌های اسلامی سازمان داده شده بود و به نوعی می‌خواستند شانزدهم آذر را به فعاليت‌های دانشجويی انجمن‌های اسلامی بعد از انقلاب وصل کنند.
اين داستان ساختگی و به هيچ وجه با واقعيت آن روز دانشگاه تهران همخوانی ندارد. اصلا آن زمان انجمن‌های اسلامی دانشجويان وجود نداشت تا اينکه کسی هم عضو يا هوادار آن انجمن‌ها باشد. البته مسلما دانشجويی که مسلمان باشد وجود داشت، ولی توده‌ای‌ها و جبهه‌ای‌ها اشخاصی بودند که همه آنها را می‌شناختند، اسم شان را می‌دانستند و می دانستند که آنها کجا کار می کنند. حقيقت اين است که از اين سه دانشجو يعنی بزرگ نيا، شريعت رضوی و قندچی، دو نفر آن‌ها از طرفداران حزب توده ايران و يک نفر هم هوادار جبهه ملی بود.
تاثير ۱۶ آذر بر فضای سياسی ايران
شانزدهم آذر، نقطه عطفی در يک دوره گذار بود. نقطه عطفی در يک برزخ بين دوره دولت دکتر مصدق و دوران ديکتاتوری ۲۵ ساله محمدرضا شاه، يعنی واقعا از آنجاست نه از زمان کودتای بيست و هشتم مرداد، چون تا ۱۶ آذر هنوز دولت مستقر نشده نبود و حتی خيلی‌ها فکر می‌کردند که احتمال دارد ستيز ديگری صورت بگيرد و دوباره دولت دکتر مصدق بر سر کار بيايد، حتی تا اين اندازه هم توهم وجود داشت.
اما از شانزدهم آذر به بعد، ديگر جنبش شروع کرد به آرام شدن ، خاموش شدن و خوابيدن. به ويژه آنکه بعد از اين حادثه، سازمان نظامی حزب توده ايران کشف شد (بزرگ ترين سازمان سياسی آن زمان که حزب توده ايران بود) و به دنبال آن، چاپ خانه و تعداد زيادی از کادرهای رهبری حزب توده ايران دستگيرشدند و عملا سازمان حزب توده ايران متلاشی شد و جبهه ملی هم نيروی آنچنانی نداشت و تعدادی از رهبرانش در زندان بودند و بقيه هم فرار کرده بودند و عملا می توان گفت که آن اتفاق، تاثير سياسی بزرگی داشت، زيرا متاسفانه نقطه عطفی به سوی برقراری ديکتاتوری ۲۵ ساله محمد رضا شاه بود.
به همين دليل هم به زحمت در دومين سالروز ۱۶ آذر، مراسمی به صورت سکوت برگزارشد، نه اينکه يک آکسيون يا يک ميتينگ، برگزار شود.

اين روند تا سال ۱۳۳۹ ادامه داشت که فضای سياسی کمی باز شد و به ويژه جبهه ملی دوباره فعاليت خود را شروع کرد و همبستگی و ماجرای شانزدهم آذر دوباره زنده شد و از آن زمان به بعد، هميشه اين روز، روزی بوده که دانشجويان مراسم بزرگداشت آن را برگزار می‌کردند و به ويژه آنکه کنفدراسيون دانشجويان خارج از ايران، شانزدهم آذر را به عنوان روز دانشجو پذيرفتند و خود من در همان سال ها در پراگ، دبير اتحاديه بين المللی دانشجويان بودم و به پيشنهاد من، روز شانزدهم آذر به عنوان روز دانشجويی و همبستگی اعلام شد و خلاصه اين روز، جان تازه ای گرفت و به سمبل مبارزات دانشجويان مقابل استبداد و برای آزادی، شناخته شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مرور بر تاریخ بیانگر تحقیقات و نظر نویسنده آن است و نه بازتاب دیدگاه رادیو فردا.