ترجمه نوعی عشق‌بازی است؛ گفت‌وگو با دیک دیویس

دیک دیویس

«صور عشق» (Faces of Love)، مجموعه‌ای از شعرهای حافظ، جهان ملک خاتون و عبید زاکانی به زبان انگلیسی است، سه دنیای متفاوت که آدم در وجود ارتباط میانشان به‌تردید می‌افتد، اما در واقع همین تفاوت عامل پیوند آنها با هم در این مجموعه شده است.

به یک معنا دیک دیویس، مترجم کتاب، تلاش می‌کند با کنار هم قرار دادن آثار این سه شاعر هم‌عصر که هر سه نیز در شیراز زندگی می‌کردند، پویایی فرهنگ و ادبیات در شیراز سده هشتم را نشان دهد.

پرفسور دیک دیویس دهه‌هاست ادبیات فارسی را در دانشگاه‌های تهران، نیوکاسل، سنتا باربارا کالیفرنیا و اخیرا دانشگاه ایالتی اوهایو آمریکا تدریس می‌کند. خود او ترجمه‌اش از منظومه «ویس و رامین» سروده فخرالدین اسعدگرگانی را شاید بیشتر از همه ترجمه‌هایش دوست داشته باشد، اما کار بزرگ دیک دیویس، ترجمه منظوم شاهنامه فردوسی به زبان انگلیسی است، اثری که خلال سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ در سه جلد منتشر شد و ستایش ایران‌شناسان را به همراه داشت.

شاید اساسا همین موفقیت بود که او را وسوسه کرد تا به‌صرافت ترجمه شاعر دشواری مانند حافظ بیفتد و تن به چنین مخاطره‌ای دهد.

به بهانه انتشار کتاب «صور عشق» با پرفسور دیک دیویس گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که می‌خوانید.

***

مقاله‌ای که چند سال قبل درباره ترجمه شعر حافظ و دشواری‌های آن نوشتید، حکایت از آن داشت که حتی خیال چنین کاری را بیهوده می‌دانید، چنان‌چه عنوان مقاله نیز «در ترجمه ناپذیری شعر حافظ» بود. حالا شعر حافظ با ترجمه شما منتشر شده است. ماجرا را چگونه توصیف می‌کنید؟ تلاش برای ممکن ساختن ناممکن؟

اولین بار که تلاش کردم غزلیات حافظ را ترجمه کنم، متوجه شدم حاصل کارم تقریبا بدون هیچ استثنایی افتضاح بوده‌است. آنها متون انگلیسی ضعیفی بودند که به هیچ وجه به شعرهای حافظ شباهت نداشتند.

پس از آن مقاله‌ای را نوشتم که شما از آن نام می‌برید و در آن به چرایی ناامیدی از توانایی خودم برای ارائه متنی به زبان انگلیسی پرداختم که هم در قالب نظم خوش نشسته باشد و هم تا جایی که ممکن است محتوای شعر حافظ را بازتاب دهد.

با این حال علی‌رغم تردیدهایی که در رابطه با موفقیت چنین تلاشی داشتم، همچنان به کار خودم ادامه دادم و به‌تدریج احساس کردم که به آن‌چه در نظر دارم، نزدیک می‌شوم.

به نظرم این مصداق همان مسئله‌ای است که ییتس، شاعر بزرگ ایرلندی، آن را «جاذبه کارهای دشوار» می‌نامد. به‌طور حتم از نگاه من نیز ترجمه حافظ هم به‌شدت جذاب و هم به‌شدت سخت است.

و آیا باید مقاله «در ترجمه‌ناپذیری شعر حافظ» را به معنای شکست تلاش‌هایی دانست که تا حالا دراین‌باره انجام گرفته است؟ دیدگاهتان درباره ترجمه‌های متقدم‌تری که از اشعار حافظ وجود دارد چیست، از ترجمه گرترود بل گرفته تا الیزابت گری؟

من احساس می‌کنم بیشتر ترجمه‌های حافظ به انگلیسی به‌نوعی ضعیف هستند و همین نیز دلیل دیگری است که بخواهم خودم دست‌به‌کار شوم. با خودم فکر ‌کردم که ترجمه من حداقل بدتر از ترجمه‌های موجود دیگر نخواهد بود. من البته ترجمه‌های گرترود بل را از این حکم کلی مستثنی می‌کنم که تاکنون بهترین ترجمه از حافظ در زبان انگلیسی بوده است. اما در کل، تعداد شعرهایی که او از حافظ ترجمه کرده، اندک است و تازه همان‌ها هم از نگاه من، بعضا نیاز به ویرایش و بازنویسی دارند. اما خب، این احمقانه و گستاخانه است که بخواهم ترجمه‌های بل را بازنویسی کنم. بنابراین بسیار بهتر بود که خودم دست به کار شوم.

من همچنین احترام بسیاری برای ترجمه الیزابت گری قائلم، اما از نظرم دو «ایراد» به این ترجمه وارد است. اول این که او حافظ را صرفا به عنوان یک شاعر صوفی درنظر گرفته است، در حالی که من فکر می‌کنم، صوفیسم تنها یکی از وجوه احساسی بسیار پیچیده شعر حافظ باشد. دوم هم این که ترجمه گری به نظم نیست. از آنجا که اشعار حافظ در زبان فارسی به نظم هستند، از دید من در زبان انگلیسی هم باید به نظم باشند. نیمی از معنای این اشعار در نظم آن نهفته است. جهان حافظ یک جهان منثور نیست.
واقعیت دارد که اعتبار حافظ در کشورهای آلمانی‌زبان به‌مراتب بیشتر از کشورهای انگلیسی زبان است. این مطمئنا به‌خاطر تلاش مترجمان بزرگ کلاسیکی مانند هامر پورگ‌اشتال، روزنزویگ و روکرت برای ترجمه شعر حافظ به زبان آلمانی بوده است و هم این که گوته ترجمه‌های آنها را ستایش کرده و از آن بهره برده است.
دیک دیویس

به نظر می‌رسد حافظ در زبان آلمانی سرنوشتی متعالی‌تر به نسبت زبان انگلیسی داشته است، شاید به‌واسطه نام فردریش روکرت که پای ترجمه اشعار او خورده است یا ستایش‌های کسی مثل گوته از این شعرها. حافظ در کدام زبان به جایگاه حقیقی خود نزدیک‌تر است؟ انگلیسی یا آلمانی؟

واقعیت دارد که اعتبار حافظ در کشورهای آلمانی‌زبان به‌مراتب بیشتر از کشورهای انگلیسی زبان است. این مطمئنا به‌خاطر تلاش مترجمان بزرگ کلاسیکی مانند هامر پورگ‌اشتال، روزنزویگ و روکرت برای ترجمه شعر حافظ به زبان آلمانی بوده است و هم این که گوته ترجمه‌های آنها را ستایش کرده و از آن بهره برده است. در کشورهای انگلیسی زبان ما هامر پورگ‌اشتالی نداشتیم که برای این کار پا پیش بگذارد. به همین ترتیب، شاعر بزرگ رماتیکی مثل گوته نیز نداشته‌ایم که چنان‌چه باید به این ترجمه‌ها شهرت ببخشد و هم این که آنها را به نقطه آغازی برای تحولات شعری‌ ما تبدیل کند.

از عرفان عطار شروع کردید، به فردوسی حماسه‌سرا رسیدید و حالا با انتخاب حافظ بار دیگر به عرفان بازگشته‌اید. مسیر نامتعارفی نیست؟

شما فهرست شاعرانی را که کارهایشان را ترجمه کرده‌ام، خلاصه کرده‌اید. من اشعار گرگانی را ترجمه کرده‌ام و فکر می‌کنم ترجمه‌ام از «ویس و رامین» او، در میان ترجمه‌هایم بهترین باشد. و باز گمان می‌کنم از میان همه شعرایی که دست به ترجمه آثارشان زده‌ام، به گرگانی از همه بیشتر احساس نزدیکی داشته باشم و او را درک کنم.

این را متوجه هستم که «ویس و رامین» در ایران به عنوان اثری طراز اولی در نظر گرفته نمی‌شود، اما از نگاه من این شعر یکی از بهترین‌های ادبیات قرون میانه در تمامی زبان‌ها هست که سراغ دارم.
شیوه روایت‌گری نظامی از هر نظر ریشه در شعر گرگانی دارد. نظامی هم به نوبه خود نه تنها الگویی برای تمام شاعران پارسی رمانتیک بعد از خود در ایران بوده است، بلکه می‌توان گفت که بر قدیمی‌ترین و مهم‌ترین اثر عاشقانه اروپای قرون میانه، یعنی «تریستان و ایزولده»، نیز به‌طور حتم تاثیری عمیق داشته است.
دیک دیویس

فقط اشاره‌ای به تاثیرات بسیار گسترده آن داشته باشم. شیوه روایت‌گری نظامی از هر نظر ریشه در شعر گرگانی دارد. نظامی هم به نوبه خود نه تنها الگویی برای تمام شاعران پارسی رمانتیک بعد از خود در ایران بوده است، بلکه می‌توان گفت که بر قدیمی‌ترین و مهم‌ترین اثر عاشقانه اروپای قرون میانه، یعنی «تریستان و ایزولده»، نیز به‌طور حتم تاثیری عمیق داشته است.

به گمان من نادیده گرفته شدن شعر گرگانی، به‌ویژه در ایران، به چند دلیل است: ۱- تایید ازدواج غیرشرعی

۲- نادیده گرفتن حساسیت‌های اسلامی و عدم تعدیل داستان که مربوط به دوران پیش از اسلام است؛ چنین به‌نظر می‌رسد برخلاف کسی مانند فردوسی که نسبت به مقوله زنا در دربار شاهان، احساس شرمساری بسیار داشت، گرگانی انگار هیچ نگران مسائلی از این دست نیست.

۳- اکراه نسبت به مسئله پاکدامنی یا خویشتنداری جسمی، به‌طوری که حتی می‌توان گفت که گرگانی این مسائل را تحقیر می‌کند.

۴- شهوت‌پرستی بیش از حد آن و عدم علاقه نسبت به معنی عرفانی عشق انسان. عشق شهوانی در شعر گرگانی حتی مورد ستایش نیز قرار می‌گیرد و چه بسا شاعر از آن به عنوان مهم‌ترین نوع عشق یاد می‌کند.

۵- ستایش از جنس مونث چنان‌چه آن را ستودنی، انگیزه‌بخش و جذاب توصیف می‌کند. نقش محوری شعر نیز به یک زن داده شده است. شخصیت رامین به‌مراتب کمتر از ویس پیچیدگی و جذابیت دارد و در واقع، چهره اصلی شعر، ویس است. [حال آن‌که] در آثار عاشقانه نظامی، زنان پاکدامن فرض شده‌اند و نقش آنها تحریک احساسات قهرمانان مذکر است و این مردان هستند که قهرمانان واقعی قصه‌ها به شمار می‌روند.

در عین حال آثار عاشقانه جامی را هم داریم که در آنها با نوعی احساس تنفر بی‌شرمانه نسبت به زنان مواجه می‌شویم. در این آثار به جنس مونث با سوءظن و تنفر نگریسته می‌شود. باید بگویم که از میان گرگانی و نظامی و جامی، من از هر جهت با گرگانی و ویس احساس نزدیکی بیشتری دارم.

حافظ برای من پیش از هر چیزی شاعری اروتیک و خوش‌گذران است و در وهله بعد است که یک شاعر صوفی محسوب می‌شود. از این رو برخلاف آن‌چه از پرسش شما برمی‌آید، من او را هم‌جهت با گرگانی می‌دانم تا عطار. انکار نمی‌کنم که او بسیاری از موضوعات عرفانی را دستمایه کار خویش قرار داده است، اما به نظرم آنها بیشتر در حکم تزییناتی برای کلام او و نشانه‌ای از یک بازی پیچیده زبانی محسوب می‌شود تا این که گویای عقیده‌ای رازآلود باشد.


حتی او در بسیاری مواقع صوفی و صوفی‌گری را تحقیر می‌کند. می‌توانید او را شاعری بسیار شیطان و حقه‌باز بنامید. او با موضوعات و زبان بازی می‌کند و از همه مهم‌تر مخاطب را در درک موضوع شعر خود به بازی می‌گیرد. به نظرم می‌توان گفت که نگاه شیطنتانه او به زندگی در تعارض با خدا نیست، بلکه جزیی از معنویت است، اما این مسئله چنان نیست که بشود او را یک عارف معتقد نامید. یکی از دلایل اصلی جذابیت او برای من همین شیطنت است و البته دشواری ذاتی ترجمه شعر او نیز از همین‌جا ناشی می‌شود.
تایید می‌کنم که چند تا از اشعار حافظ ظاهرا دلالت‌‌های آشکاری بر عرفان دارند، اما آنها اندک شمار هستند و از این رو دلیلی ندارد که آنها را در مقایسه با دیگر اشعار او که کمتر وجه عرفانی دارند، اشعار اصلی و محوری دیوان او بنامیم.
دیک دیویس

تایید می‌کنم که چند تا از اشعار حافظ ظاهرا دلالت‌‌های آشکاری بر عرفان دارند، اما آنها اندک شمار هستند و از این رو دلیلی ندارد که آنها را در مقایسه با دیگر اشعار او که کمتر وجه عرفانی دارند، اشعار اصلی و محوری دیوان او بنامیم.

فحوای کلی شعر او به‌گونه‌ای است که آدم نمی‌تواند حقیقت معنوی آن را درک کند و از این رو به نظم بسیار غیرمحتمل است که او شخصی مومن به هر مکتب معنوی بوده باشد، خواه مذهب سنی باشد، خواه شیعه، عرفان، راست‌آیین و ... به همان ترتیب نمی‌توان با رمزگشایی شعر او به جنین عقایدی رسید. به گمان من، شعر برای او، مانند خود زندگی، بهترین مثال از یک بازی دشوار و فریبنده است.

ترجمه کدام یک ساده‌تر بود؟ حافظ یا فردوسی؟ می‌خواهم بپرسم در هر مورد به‌طور ویژه با چه چالش‌هایی مواجه بودید؟

فردوسی تمایل دارد که خیلی سرراست حرف بزند، اما کلام حافظ اغلب هم‌زمان به معناهای مختلفی اشاره دارد. از این رو ترجمه فردوسی آشکارا ساده‌تر از حافظ است. به‌جز این، باید بگویم طرح این ادعا خیلی منطقی است که اگر بتوانی یک صفحه از فردوسی را ترجمه کنی، احتمالا بتوانی هر صفحه دیگری را هم از فردوسی ترجمه کنی. اما اشعار حافظ از نظر آهنگ و معانی مستتر در آن بسیار متنوع است و به همین خاطر، ترجمه یکی از این شعرها به معنای آن نیست که می‌توانی همه آنها را ترجمه کنی؛ هنوز شعرهای بسیاری می‌تواند وجود داشته باشد که معانی ظریف و مبهم آن مانع نتیجه دادن تلاش‌های تو برای ترجمه آن به انگلیسی می‌شود.

مشکل عمده ترجمه فردوسی به انگلیسی قابل قبول، درآوردن لحن و آهنگ مناسب آن است. در نظم انگلیسی کمتر نمونه‌ای می‌توان یافت که لحن آن حماسی باشد، چرا که در انگلیسی سنت حماسه‌سرایی به معنای واقعی آن وجود ندارد.
مشکل عمده ترجمه فردوسی به انگلیسی قابل قبول، درآوردن لحن و آهنگ مناسب آن است. در نظم انگلیسی کمتر نمونه‌ای می‌توان یافت که لحن آن حماسی باشد، چرا که در انگلیسی سنت حماسه‌سرایی به معنای واقعی آن وجود ندارد.
دیویس

تنها دو مورد در زبان انگلیسی وجود دارد که به‌طور معمول از آنها به عنوان آثاری حماسی یاد می‌شود که آن هم با ایراد و اشکال همراه است؛ یکی «بیوولف» که انگلیسی نیست، بلکه آنگلو ساکسون است، زبانی که تفاوت آن با انگلیسی امروزی مانند تفاوت میان زبان پهلوی با فارسی امروزی است. دومی هم اشعار حماسی میلتون است که آنها هم مذهبی هستند و از این رو معانی و الفاظ آن تناسبی با اشعار حماسی و رزمی غیرمذهبی (سکولار) ندارد.

در هر صورت، اگر بتوانی آن لحن مناسب را دربیاوری، ترجمه فردوسی تا حدی ساده می‌شود. اما در ترجمه حافظ، هر سطری می‌تواند مشکل جدید و متفاوتی برایت اجاد کند. فردوسی وسواس تکنیک ندارد. او تنها به آنچه که می‌خواهد بنویسد، توجه دارد. از این رو به هنگام ترجمه فردوسی با مشکلات تکنیکی چندانی مواجه نخواهی شد. در نقطه مقابل، حافظ به‌طرزی افراطی نسبت به تکنیکی که به کار می‌برد، خودآگاهی دارد و این گرایش به تکنیک به همراه پیچیدگی‌های شعری او کار ترجمه حافظ را به‌مراتب سخت‌تر می‌کند.

در ترجمه انگلیسی شعر حافظ گاه قالب چهارپاره به آن بخشیده‌اید. دلیل آن چیست؟ به نظر می‌رسد قالب چهارپاره همخوانی چندانی با شعر حافظ نداشته باشد. دراین‌باره چه نظری دارید؟

من درباره این مسئله در مقدمه‌ای که بر ترجمه‌ام نوشته‌ام، با ذکر جزییات بحث کرده‌ام. دو مشکل تکنیکی آشکار در ترجمه غزل فارسی به شعر انگلیسی وجود دارد. یکی از آنها شیوه فارسی کاربرد «قافیه واحد» (Monorhyme) است که دشوار بتوان نمونه آن را در انگلیسی یافت (شاید بتوان یکی دو نمونه پیدا کرد). دیگری نیز اندازه سطرها در شعر فارسی است که اغلب بیش از دو برابر اندازه معمول سطرها در شعر انگلیسی است.

برای مثال به این مسئله اشاراتی شده است که در بیش از ۷۰ درصد غزل‌های حافظ، هر سطری مشتمل بر حداقل ۲۸ یا ۳۰ هجا است در حالی که یک سطر شعر انگلیسی به ندرت از ۱۰ هجا تجاوز می‌کند. حتی اگر ما مصراع را به جای بیت در نظر بگیریم و آن را هم‌ارز با یک سطر شعر انگلیسی تلقی کنیم، باز هم سطر ما بلندتر از یک سطر شعر انگلیسی معمول می‌شود (۱۴ یا ۱۵ هجا در مقایسه با ۱۰ هجا).

با این حال یک نوع سطربندی از دوران رنسانس و قرون میانه در شعر انگلیسی بوده است که بر اساس آن هر سطر مشتمل بر ۱۴ هجا می‌شود و از این رو به چهارده هجایی معروف است. در بیشتر اشعار انگلیسی معاصر، هر دوبیتی چهارده هجایی، یک بند شعر (ballad stanza)محسوب می‌شود که هر سطر آن به دو سطر شکسته شده است.

سطر اول ۸ هجا دارد و سطر دوم، ۶ هجا. بنابراین هر بند شعر مشتمل بر چهار سطر شکسته است که هر کدام آنها به ترتیب، ۸، ۶، ۸ و ۶ هجا دارند که در مجموع ۲۸ هجا می‌شود. این الگو از نظر اندازه به بسیاری از سطرهای شعر حافظ نزدیک است و همین مهم‌ترین دلیل من برای به‌کار بردن آن در ترجمه شماری از غزل‌های حافظ بوده است یا دست‌کم تلاش کرده‌ام که کار ترجمه به این الگو نزدیک شود.

این تکنیکی که برای هر بند شعر به‌کار می‌رود (ballad stanza)، ساختاری انگلیسی‌ست که از نظر اندازه و وزن بسیار به نمونه سطرهای شعر حافظ نزدیک است. در حقیقت دو سطر اول آن از نظر تقطیع، معادل مصراع اول است. من سعی کرده‌ام که برخی از اشعار حافظ را به شیوه قافیه واحد (Monorhyme) ترجمه کنم، مانند «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد»، «درخت دوستی بنشان» و... اما چنین کاری بیشتر اوقات ناممکن بود. هر زمان که نتوانستم چنین کنم، به قافیه‌های جداگانه (Separate rhymes) در شعر متوسل شده‌ام.

اما در ترجمه برخی شعرها از قرارداد ردیف استفاده کرده‌اید که به نسبت چهارپاره‌ها ریتم و آهنگ بیشتری دارند. چه عاملی باعث می‌شد که نخواهید همه اشعار را با استفاده از همان تمهید ردیف ترجمه کنید؟

اگر ردیف در نسخه فارسی اشعار بوده باشد، من هم سعی کرده‌ام تا آنجا که ممکن است در ترجمه انگلیسی از آن استفاده کنم. اما گاهی این کار به‌خاطر ساختارهای دستوری متفاوت در انگلیسی و فارسی، غیرممکن است.

برای مثال، یک فعل فارسی که مفعول مستقیم داشته باشد می‌تواند در انتهای جمله بیاید، یعنی مفعول مستقیم مقدم بر فعل است. چنین ساختاری در زبان انگلیسی بسیار غیرطبیعی‌ست و اغلب یا غیرادیبانه به‌نظر می‌آید یا ساختگی یا هر دو آنها.

در فارسی بسیار رایج است که ردیف، خود یک فعل یا شامل یک فعل باشد و این فعل نیز حداقل در چندین سطر به مفعول‌های مستقیم اشاره دارد. خب، این از نظر دستوری غیرممکن است که به هنگام ترجمه انگلیسی شعر بخواهیم برای رعایت ردیف، فعل را انتهای جمله بیاوریم. چنین کاری جالب هم نیست. بنابراین در ترجمه انگلیسی اشعاری که ردیف چنین حالتی دارد، از به کار بردن ردیف صرف‌نظر کرده‌ام. اما همان‌طور که گفتم، هر جا که احساس کردم می‌توانم در انگلیسی ردیف را به‌گونه‌ای به کار گیرم که مانند نسخه فارسی اثر باشد، چنین کرده‌ام.

کتاب «صور عشق» مجموعه‌ای از آثار جهان ملک خاتون، عبید زاکانی و حافظ است. آن‌چه این سه را به هم پیوند می‌دهد، صرف‌نظر از معنای عشق، چیست؟

حافظ، جهان خاتون و عبید هم‌عصر بودند و در یک شهر زندگی می‌کردند، شیراز. در عین حال در محافل اجتماعی مشابهی هم آمد و شد داشتند. مثلا هر سه آنها با خاندان فرمانروای اینجو ارتباط داشتند و به همین ترتیب به بارگاه شاه شجاع مظفری راه یافته بودند. این هم تقریبا قطعی به‌نظر می‌آید که آنها یکدیگر را می‌شناختند.
حافظ، جهان خاتون و عبید هم‌عصر بودند و در یک شهر زندگی می‌کردند، شیراز. در عین حال در محافل اجتماعی مشابهی هم آمد و شد داشتند. مثلا هر سه آنها با خاندان فرمانروای اینجو ارتباط داشتند و به همین ترتیب به بارگاه شاه شجاع مظفری راه یافته بودند. این هم تقریبا قطعی به‌نظر می‌آید که آنها یکدیگر را می‌شناختند.
دیویس

بنابراین می‌توان گفت که آنها نوعی حلقه ادبی تشکیل داده بودند، فارغ از این مسئله که با یکدیگر دیداری داشته‌اند یا نه. حتی شاید این حلقه ادبی اعضای دیگری نیز داشت، مانند خواجو شاعر. اما در عین حال اشعار آنها بسیار با یکدیگر متفاوت است که همین مسئله برای من جالب توجه بود و تصمیم گرفتم کتابی از اشعار این سه شاعر متفاوت هم‌عصر تدوین کنم تا ببینم که این‌ اشعار در کنار هم چگونه خواهند نشست؛ یک‌جور خواستم تصویری مرکب از حیات ادبی محفل شیراز در آن دوره به دست بدهم.

پس از آن باید عنوانی برای کتاب پیدا می‌کردم که خب، دیدم هر سه آنها درباره عشق سروده‌اند؛ حافظ به شیوه‌ای مبهم و دوپهلو، آن‌طور که میان عشق نفسانی و عشق روحانی در تعلیق می‌مانی. جهان خاتون بسیار غمگینانه و زیبا، رویکردی که من فکر می‌کنم به‌نوعی فمینیستی باشد. و عبید هم فحاش و بددهن است با آن افکار منحرفی که اغلب دارد.

بنابراین، «صور عشق» به نظرم عنوان قابل قبولی برای این کتاب بود چرا که گویای آن است سه شاعر درباره عشق و با رویکردهایی متفاوت سروده‌اند، «صور»ی که می‌توانیم تفاوت آنها را ببینیم.

آیا حافظ، جهان ملک خاتون یا عبید توانستند برای شما به‌مانند یک «دوست» باشند؟ این را با توجه به نقل قولتان از ونتورث دیلون، شاعر انگلیسی زبان سده هفدهم می‌پرسم با این مضمون که برای ترجمه «شاعری را برگزین آن‌چنان که دوست برمی‌گزینی».

من همیشه این توصیه دیلون را در رابطه با ترجمه شعر جدی گرفته‌ام. این را می‌دانم ترجمه آثار کسانی که با آنها احساس نزدیکی نمی‌کنم، یا این‌که حس چندانی نسبت به آنها ندارم، از دست من ساخته نیست. اول از همه باید احساس نهفته در شعر را که درمی‌یابم، دوست داشته باشم تا بتوانم ترجمه‌اش کنم. ترجمه به نوعی شبیه عشق‌بازی است. البته شما می‌توانید با کسی که دوستش ندارید عشق‌بازی کنید، اما در این صورت احتمالا رابطه‌ای کثیف شکل خواهد گرفت که احساس لذتی هم در آن نیست. و به‌طور حتم خیلی دلچسب‌تر است وقت خود را صرف کسی کنید که واقعا دوستش دارید.

عبید مانند کسی هست که می‌توانید با هم به بار بروید و چند تا گیلاس بزنید و جوک‌های رنگ‌ووارنگی بگویید. او برای یک یا دو شب می‌تواند سرگرم‌کننده باشد، اما بعید می‌دانم که دوست داشته باشید در طول زندگی همراهی‌تان کند.
عبید مانند کسی هست که می‌توانید با هم به بار بروید و چند تا گیلاس بزنید و جوک‌های رنگ‌ووارنگی بگویید. او برای یک یا دو شب می‌تواند سرگرم‌کننده باشد، اما بعید می‌دانم که دوست داشته باشید در طول زندگی همراهی‌تان کند.
دیویس

حافظ طنزی بی‌پایان دارد، یک شخصیت زیرک، عالم، جذاب و مرموز؛ محتملا بهترین همدم است. اما در عین حال وقتی که همراه او هستی از هر نظر به این نتیجه می‌رسی که عقل و هوش او ورای تو است و از این رو دوستی شما به مانع برمی‌خورد؛ یعنی مجبوری مدام ستایشش کنی و مراقب باشی که موقع حرف زدن با او احمق جلوه نکنی.

اما در رابطه با جهان ملک خاتون، ساده بگویم که عاشقش شده‌ام. فکر می‌کنم که می‌توانم باقی‌مانده عمرم را در کنار او بگذرانم.

او مانند کریستینا روستی، شاعر رمانتیک انگلیسی بی‌نهایت لطیف، بی‌نهایت غمگین، و در عالم اندوهناکی که دارد، بی‌نهایت دوست‌داشتنی است. اما او در عین حال شوخ‌طبع هم هست و نیز خودسر، به‌طوری که کسی نمی‌تواند به او دست پیدا کند. او از آن شخصیت‌هایی است که آرزو می‌کنی کاش می‌توانستی غم و اندوهش را تسلی بدهی. اما تنها کاری که از دستت برمی‌آید این است که به او گوش بسپاری. و من خوشحالم که با تمام وجود‌ام چنین کرده‌ام. از طریق همین گوش سپردن‌ها هم بود که توانستم اشعار او را ترجمه کنم.