فروغی و بنياد ليبراليسم ايرانی

محمد علی فروغی

بحث دربارهٔ ليبراليسم در ايران همواره با اشاره به دولتهای ليبرال در اروپا و آمريکا و بدون توجه به آثار و افکار انديشمندان ليبراليسم کلاسيک صورت می‌گيرد. به همين جهت زمانی‌که صحبت از روشنفکری ليبرال به ميان می‌‌آيد، اکثر معتقدان به اين مکتب به عنوان "بورژوا"، "دشمنان طبقهٔ زحمت‌کش" و "طرفداران امپرياليسم غربی" معرفی‌ ميشوند. درحاليکه ليبراليسم کلاسيک قبل از اينکه آموزهٔ ايدئولوژيک حزبی سياسی باشد به منزلهٔ انديشه‌ای فلسفی‌ دربارهٔ انسان و آزادی‌های اجتماعی او شکل گرفته است.

زندگی محمد علی فروغی, مقام روشنفکرانه و نقش سياسی اش حکايتی است از سرشت و سرنوشت ليبراليسم در ايران.

فروغی سياستمداری ليبرال بود. هرچند که او مجال اندکی برای کاربست ليبراليسم خود در طول حکومت رضاشاه يافت، اما يک بار وقتی که روی رضاشاه به سويی ديگر بود، فروغی نخست وزير، فرصتی برای اجرای ايده های ليبرالی اش پيدا کرد. او زندانيان سياسی را آزاد کرد، به نمايش های دينی اجازه فعاليت داد، مطبوعات را مجاز به انتشار آزاد و بدون سانسور کرد. شايد بتوان گفت واقع بينانه ترين و متوازن ترين نما از فروغی، در کتاب رهبران مشروطه ابراهيم صفايی نشان داده شده است.

صفايی می گويد: «فروغی يک انسان ليبرال بود. او نگاهی فلسفی به زندگی داشت و هرگز غره جايگاه خود نشد... او به نمادهای ملی ارزش قائل بود و سنت های دينی را احترام می گذاشت. به همين دليل، او در لژ فراماسونری گراند اورينت۱ فرانسه پذيرفته شده بود. او منشی پارسايانه و اخلاقی داشت، گرچه عليه اش تهمت ها شکل گرفته بود. او به هيچ عنوان بدزبان نبود... او افرادی را که به پژوهش و انديشه می پرداختند، قدردانی و تشويق می کرد... تاملات فلسفی و روح وقاد، او را از وسعت نظری برخوردار ساخته بود که موقعيت های ظاهری و موقتی را وقعی نمی نهاد و از اين رو زيانی از سوی او متوجه کسی نمی شد.» پس از مرگ فروغی، ديگر به ندرت فيلسوف دولتمردی مانند او ظهور کرد. از اين رو به گزافه نيست اگر فروغی را يکی از بنيانگذاران ليبراليسم ايرانی بناميم.

دفاع فروغی از ارزش های ليبرال با علاقه او به هنجارهای فلسفی تمدن غربی، رابطه تنگاتنگی داشت. نکته مهمی در اينجا قابل ذکر است و آن اينکه فروغی، در عين حال که شارح شگفت آور ميراث ادبی پارسی بود، خواننده موشکاف کارهای افلاطون و ارسطو نيز بود. چنان که به قول حبيب يغمايی (ويراستار کتاب فروغی با عنوان حکمت سقراط و افلاطون): «فروغی خود را چنان ژرف در انديشه های اين دو فيلسوف تعميد داده که به طور طبيعی و بی هيچ ادعايی، آموزه های آنان را در امور خود به کار بسته است.»

در سال ۱۹۲۲ (مقارن با ۱۳۰۰ شمسی) فروغی پرآوازه ترين و مشهورترين اثر فلسفی خود با عنوان سير حکمت در اروپا را منتشر کرد. وقتی فروغی تاليف اين کتاب را آغاز کرد، قصدش ترجمه گفتاری در باب روش رنه دکارت بود، اما پس از ترجمه اين اثر به فارسی، او دريافت که اين رساله کامل نخواهد بود مگر آنکه توجه شايانی به تکوين و تطور فلسفی پيش از دکارت مبذول شود.

از آن رو، وی ديباچه ای بلند بر جبين کتابش نهاد که در آن به طور خلاصه در باب تحول تاريخی فلسفه از پيدايش در يونان باستان تا رسيدن به زمان دکارت سخن گفت. در چاپ ۱۹۴۱ (۱۳۱۹ شمسی) اين کتاب بسط قابل توجهی مشتمل بر تحول تاريخی فلسفه در اروپا را به خود ديد که از آغاز قرن نوزدهم شروع شده و در اوايل قرن بيستم به پايان می رسد.تمايل فروغی به دکارت به عنوان پايه گذار فلسفه نوين و فيلسوف بزرگ سوبژکتيويته بی دليل نبود. برای فروغی، دکارت پيشاهنگ روشنگری بود و در نگاه او روشنگری اصالتاً به معنای رهايی «فرد»های انسانی از بندهای به خود بسته به سوی توانايی و تفويض مسئوليت به هر فرد برای داوری خودبنياد و خودآگاه است.

در نظر فروغی، روشنگری رهايی بخشی نوع بشر انگاشته می شد و خودبنيادی به معنای مخالفت با اقتدار، معيار فرهنگ نوين تلقی می گرديد. بر اساس ديدگاه فروغی، برای رواج روشنگری در ايران، هم آيی دو شرط لازم است. نه تنها ضروری است که نيروهای اعمال اجبار در جامعه بايستی در شکل نهادها مرسوم شوند، بلکه همچنين لازم است که نوع ديگری از نهادها تا اصلاح و بهبود، اقدام به سرپرستی نهادهای نوع پيشين کنند. به علاوه، اين وضعيت، شرط کافی برای برقراری و حفظ تعادل در جامعه سياسی را مهيا ساخته و بدين سان زمينه را برای شکوفايی آرمان های روشنگری آماده می کند.آنچه از نوشته های فروغی بر می آيد، باوری خالص به ايده ترقی و مجادله ای بر سر تفکيک قوا و حقوق مردمان تحت يک نظام ليبرالی است.

پيش و بيش از هر چيز در انديشه فروغی، ايده ضرورت ترقی موج می زند و اين واقعيت که پيشرفت در غرب، اساساً به اعتبار يک بازسازی ليبرالی در حوزه های اجتماعی، اقتصادی و سياسی بوده است. راز اين بازسازی _ که به گمان فروغی عامل اصلی پيشرفت ها و موفقيت های علمی و فناورانه تمدن غربی است _ در ايجاد سيستمی برای مديريت تمام زمينه های مبتنی بر فرآيند تکاملی نهفته است.


در مقاله کوتاه اش با عنوان انديشه دور و دراز، فروغی آينده بشر را در چندين قرن بعد براساس نظريه تکامل, که معترف به باور آن است, پيش بينی می کند. به عقيده وی، پيشرفت در علم و فناوری به چنان درجه ای خواهد رسيد که مغز آدمی را از بخش عمده کارکردهای عزيزی رها سازد و بدين گونه به او اجازه دهد تا خود را بهتر درگير فعاليت های خردمندانه و معنوی کند. نتيجه نهايی همه اينها چنين خواهد بود که «فاصله ها و موانعی که امروزه ميان مردمان و اهدافشان وجود دارد، بيش از اين ديگر نباشند... روح ها به اتحاد برسند، اميال بچگانه امروز ترک شوند و معرفت بشر نسبت به جهان آفرينش کامل تر شود و منافع او از آن، فزونی يابد.»

بايد به خاطر داشت که با ارايه اين ايده ها، فروغی قصد مطرح کردن ادعايی علمی را نداشت. تنها مقصود او از نوشتن اين مقاله، يافتن بنيانی فلسفی برای نگرش ليبرالش به جامعه بود. هرچه باشد، جريان تاريخ مدرن در نقطه نظر فروغی منعکس و هويدا می شود. از نظر فروغی، اين نهادهای مدرن است که انسان مدرن توليد می کند و راهی ديگر نيست و اين نهادهای مدرن, که خود محصول روشنگری هستند , برای پاسداری از آزادی های فردی طراحی شده اند.

اين ما را به نظريات آزاديخواهانه فروغی در باب سازمان های حکومتی می رساند. در اين رابطه، فروغی يک حکومت مشروطه را به مثابه نهادی مبتنی بر دو اصل در نظر می گيرد: حکومت ملی و انفصال اختيارات دولت. فروغی در رساله خود با عنوان حقوق اساسی يعنی آداب مشروطيت دول می نويسد: «سابق بر اين مردم تصور می کردند که يک نفر يا جماعت بايد صاحب اختيار مطلق عموم ناس باشد و امور ايشان را هر طور می خواهد و مصلحت می داند اداره کند و مردم حق ندارند در اداره امور خودشان مداخله و چون و چرا نمايند. حتی در بعضی ممالک سلاطين مدعی بودند که من جانب الله هستند و به اين واسطه امر ايشان امر الهی و واجب الاطاعه است... اما حالا متجاوز از صد سال است که حکما و دانشمندان بلکه اکثر عوام از اين رای برگشته و معتقد شده اند که هيچ وقت يک نفر يا يک جماعت حق ندارد صاحب اختيار يک قوم و يک ملت بشود و صاحب اختيار ملت بايد خود ملت باشد و امور خويش را اداره کند.»

به عبارت ديگر، از نظر فروغی علت وجودی قوانين، صراحتاً پيشگيری از سوء استفاده از قدرت است و حاکميت نيز تنها از آن ملت است. در متن و بطن همين انديشه هاست که فروغی ايده تفکيک شاخه های مختلف قدرت منتسکيو و مفهوم حکومت عدل و قانون را وارد می کند. فروغی تصريح می کند: «وظيفه دولت اين است که حافظ حقوق افراد ناس يعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهده انجام وظيفه خود بر نمی آيد مگر اينکه به موجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمی شود مگر به دو امر: اول وضع قانون، دوم اجرای آن.»

پس دولت دارای دو نوع اختيار است: يکی اختيار وضع قانون و ديگر اختيار اجرای قانون... پس دولت وقتی با اساس است که اين دو اختيار را از هم منفصل کرده باشد يعنی به دو هيات جداگانه مفوض کرده باشد.»چنان که پيشتر اشاره شد، فلسفه سياسی فروغی ابتدائاً و نه منحصراً، متاثر از سنت فلسفی قرن هجدهم فرانسه و به ويژه منتسکيو بود؛ کسی که فروغی باور استوارش به ايده ميانه روی در سياست را از او وام گرفته بود. چرايی وابستگی مواضع فروغی به آرمان های روشنگری و انديشمندان ليبرال قرن هجدهم، با توجه به ذکر نام ها و ارجاعات صريح به اين انديشمندان در آثار فروغی، تقريباً آشکار است. بگذاريد برای مثال در اينجا بحث فروغی درباره دو مفهوم «آزادی» و «برابری» را در فصل دوم حقوق اساسی وی ذکر کنيم.

تعريف او از «آزادی» به عنوان «گزينه آزاد اشخاص برای انجام کاری که می خواهند انجام دهند در شرايطی که آزادی آنها به زيان ديگران نباشد»، بسط وفادارانه نظريه منتسکيو در باب «آزادی» است که او در کتاب روح قوانين خود توصيف کرده است. برای توجيه و توضيح ديدگاه های ليبرالی اش، فروغی اشکال گوناگون آزادی از قبيل آزادی انديشه (اختيار عقايد)، آزادی انتشارات (اختيار طبع)، آزادی مالکيت (اختيار مال) و آزادی اجتماعات (اختيار تشکل انجمن) را به تفصيل و تشريح بيان می کند. در رابطه با «برابری»، فروغی آن را «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدليه» و «مساوات در [پرداخت] ماليات» تعريف می کند. مفهوم اساسی و مرکزی ديگری که در انديشه ليبرالی فروغی وجود دارد، «وظيفه»است. از نظر فروغی، حقوق فردی بدون تکاليف فردی و هيچ قانونی بدون پيروی از قانون وجود ندارد.

در يک سخنرانی معروف در راديو ملی ايران پس از انتخابات مجلس چهاردهم، فروغی با صراحت بر ديدگاه خود مبنی بر حکومت قانون تاکيدمی کند.هرچند که مفاهيم و ايده های بيان شده در کتاب فروغی اصالتاً از آن او نيست، اما قطعاً تفسير همدلانه و بی غل و غشی از انديشه های روشنگران فرانسوی است که فروغی از آنها به عنوان بنيانگذاران ليبراليسم مدرن نام می برد. بنابراين، نيازی به گفتن ندارد که فروغی از نخستين روشنفکران و دولتمردان ايرانی بود که اين ايده ها را در روندی نظام مند به کار بست. به همين دليل است که می توان گفت تاثير فروغی در پيدايش و تکوين ميراث ليبراليسم ايرانی جايگاه خاصی دارد.