شاخ نبات حافظ نه پريروست، نه پری پيکر!

  • علیرضا طاهری
بيستم مهرماه را در ايران روز حافظ خوانده اند. روز اگر نه بزرگترين، که از بزرگترين شاعران سرزمين قول و غزل؛ فارغ از تعريف جامع و مانعی از واژه بزرگترين.

همين قدر بگويم که ديوان حافظ همراه قرآن ، کتاب آسمانی مسلمانان، پرفروشترين کتاب ايران بوده است.

کمتر خانه ای را در ايران می توان يافت که جلدی از ديوان حافظ در آن نباشد. با اين همه از حافظ چه می دانيم؟

خودمانيم؛ تقريبا هيچ!
حتی نمی دانيم که اين رند يک لاقبا دقيقاً چه سالی، چه رسد به چه روزی، به دنيا آمد؟ و يا چه روزی ديده بر جهان فرو بست؟

شاخ نبات حافظ نه پريروست، نه پری پيکر!

Your browser doesn’t support HTML5

شاخ نبات حافظ نه پريروست، نه پری پيکر!



در عوض تا دلتان بخواهد درباره حافظ قصه و افسانه به هم بافته اند. از معروف ترين هايش اين حکايت شيرين و دلنشين است که حافظ دل به دختری پری روی می بندد به نام «شاخ نبات»، و همين عشق است که او را به شاعری و شوريدگی می کشاند. کوشش برای اثبات بی پايگی چنين افسانه يی به نظر می رسد که کار حضرت فيل باشد.

حتی اگر آدم بگويد منظور حافظ از «شاخ نبات» ، روشنِ روشن است؛ در شعر خود او روشن روشن شده است. «شاخ نبات» همان « شاخه نبات» «شاخه يی از گياه» يا «قلم نی» حافظ شيراز است که از آن شهد و شکر می ريزد، نه بيشتر، نه کمتر.

همچنان که خود او در غزل معروف «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند»، می فرمايد«اين همه شهد و شکر کز سخنم می ريزد/ اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند»:

پاداش صبر مرا شاخه نبات يا قلمی داده اند که، با ياری آن، از سخنم شهد و شکر می ريزد. تو گويی قلم حافظ نه قطعه يی از شاخ= شاخه يی بريده از نی معمول، که بر گرفته از نی شکر = نيشکر بوده است.

اگر اين بيت قلم بودن شاخ نبات حافظ را ثابت نکند، اين بيت حتماً مشکل گشاست، اين که می فرمايد« حافظ! چه طرفه شاخ نباتی است کلک تو/ کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است». می بينيد که در اين بيت خود خواجه شيراز شاخ نبات را با کلک يا قلم برابر نهاده است.

قصه دوم مربوط می شود به اين که حافظ را حافظ خوانده اند، چون او حافظ قرآن بوده است، که البته حافظ قرآن بوده است. آنهم با چهارده روايت. اما در ژرفای غزليات خود خواجه که فرو برويم، می بينيم او خود را حافظ می خواند چون موسيقی دان بوده است، خوش آواز بوده است، خوش لهجه بوده است، «زير» و «بم»، «پرده»، «راه» وو... موسيقی را نيک می شناخته است، همچنان موسیقیدانان دیگری که بر اثر همین موسیقیدان بودن، حافظ خوانده شده اند (همانند عبدالقادر مراغه یی ملقب به حافظ)

دلم از «پرده» بشد، حافظ «خوش لهجه» کجاست
تا به «قول» و «غزل»ش «ساز» و «نوايی» بکنيم؟


ز «چنگ« زهره شنيدم که صبحدم می گفت:
"غلام حافظ «خوش لهجه» «خوش آواز»م

غزلسرايی ناهيد صرفه يی نَبَرد
در آن «مقام» که حافظ برآورد «آواز» (۱)


شايد يکی از دستاويزهای مخالفت ديرينه روحانيون قشری با حافظ نيز همين موسيقی دانی او باشد که بارها برای او پرونده سازی کرده اند، از همان دوران نام آورشدنش تا همين امروز. برای نمونه، در دوران شاه شجاع، شماری از همين روحانيون قشری علم و کتل برداشتند که خواجه شمس الدين محمد «کفر گويی» کرده، پس مهدورالدم است. کدام کفر گويی؟ «آقايان» اين بيت از غزليات حافظ را شاهد آوردند که در ضمن آن فرموده است:

گر مسلمانی از اين است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردايی


کفرگويی از اين روشنتر؟ روشنتر از اين کسی می تواند بگويد: روز رستاخيز و معاد و قيامتی در کار نيست؟ بينی بين الله، ايراد وارد بود! از همين رو، ياران حافظ به تکاپو افتادند تا اين دردانه غزل پارسی را از مرگ برهانند. همين ياران شعر شناس، سرانجام، حافظ را وادار ساختند که بيت ياد شده را بيتی نه از خود، که بيتی منقول از ديگری جلوه دهد و آن را پيش از بيت منشاء ادعای قشريون بنشاند، اينچنين:

اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در ميکده يی، با دف و نی ترسايی
"گر مسلمانی از اين است که حافظ دارد
"وای اگر از پس امروز بود فردايی"


دوستداران و دوستاران حافظ بايد سپاسگزار باشند از اين که روحانيون قشری تشنه به خون شاعران رند و خراباتی باز «ان قلت» نگذاشتند که "ای بی دين خدانشناس! تو غلط کردی که از حدیث کفرآميز کسی، آن هم کسی که ترساست و خاج پرست، خوشت آمده! شرمت نمی آيد و از خدا نمی ترسی ای ملعون که اين حديث را همراه صوت انکر دين بر باد ده دف و نی شنيده ای؟ و تازه خوشت هم آمده؟


از مخالفت های روحانيون قشری با حافظ، رساله يی حجيم می توان نوشت.
نمونه ديگرش را هم با قصه دیگری بگويم و بگذرم، ملا سيد عبدالله تبريزی که از بس سمج بود به ملا مگس شهرت داشت، هر دو پايش را در يک نعلين کرده بود که شاه اسماعيل صفوی را به تخريب آرامگاه حافظ وادارد.

شاه اسماعيل هم اين سماجت ملا مگس را نمی توانست ناديده بگيرد. او که بنياد پادشاهيش را بر تشيع نهاده بود، اعتراضات روحانی شيعی سرشناسی چون ملا مگس را نمی توانست ناشنيده بگيرد. مثلاً اعتراض به اين که حافظ دشمن شيعيان علی است و يا بيتی از يزيد بن معاويه ملعون را در صدر ديوانش جای داده است، يا اعتراضاتی مانند آن.

بگذريم از اين که ديوان حافظ در زمان خود او گردآوری نشد که او غزلی را در مقدمه آن بگذارد. نيز بگذريم از اين که دوستان حافظ ديوان او را پس از مرگش بر پايه حرف آخر قافيه هر غزل تدوين کردند. پس طبيعی بود که غزل « الا يا ايهاالساقی ادر کاساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»، به حکم ترتيب حروف الفبا، در صدر ديگر غزلهای او جای گيرد. و باز نيز بگذريم که يزيد بن معاويه هرگز چنين بيتی نگفته، هيچ، هيچ کس ديگری هم، غير از خود حافظ چنين بيتی نسروده است. باری، شاه اسماعيل که خود طبع شعری هم داشت، برای از سر باز کردن ملا مگس، به او پيشنهاد داد که پيش از تخريب آرامگاه حافظ، نظر خود خواجه را با تفالی جويا شوند. ملا مگس با اين پيشنهاد شاهانه مخالفتی نتوانست کرد. "فال هم نمی تواند جلو زير و زبر کردن مقبره ملعون از خدا برگشته يی چون حافظ را بگيرد." ملا مگس امیدوار بود.

پس فالی از ديوان خواجه زدند و غزلی پاسخ نيتشان را داد که اين بيت در آن می درخشيد:

«قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است، می رود به بهشت»
اما مگر ملاسيدعباس تبريزی- ملا مگس- دست بردار بود؟ گفت قبول نيست،يکبار ديگر فال بگيريم. ناچار باز فالی زدند که غزلی آمد با اين بيت دندان خرد کن در آن:
«ای مگس! عرصه سيمرغ نه جولانگه تُست
عِرض خود می بری و زحمت ما می داری»

به اين می گويند«تو دهانی محکم»، از شاعری که زمانی گوته و نيچه به احترام او کلاه از سر برمی گرفتند و به فهم کلام او پز می دادند تا امروز که ما ايرانی ها پز می دهيم که دو آلمانی، يک رشته تسبيح انگليسی، چند قطار فرانسوی و آمريکايی و چند فلان جايی ديگر حافظ ما را به بزرگی ستوده اند.

(۱)شنيده ( امامتاسفانه خود نديده و نخوانده) ام که دانشمند گرامی، خانم هما ناطق، درباره موسيقيدان بودن حافظ، و به همين دليل حافظ لقب گرفتن او بتفصيل نوشته اند.

taheralireza@yahoo.com