شاهنامه خوانی در بریتانیا؛ گرامیداشت هزاره سرایش شاهنامه در دانشگاه کمبریج

  • امير مصدق کاتوزيان

نسخه ای از شاهنامه فردوسی چاپ گیلان در قرن پانزدهم میلادی

در دو سال اخير در بسياری از پايتخت های کشورهای جهان صحبت از هزاره شاهنامه است. اثری که حکيم توس به گفته خودش سی سال وقت صرف سرودن آن کرد تا عجم را به پارسی آن زنده کند.

از آن رو که آخرين ويرايش ها بر شاهنامه در سال های ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری صورت گرفته، دوستداران فرهنگ ايران و ادب و زبان پارسی در دو سال گذشته فرصت را برای بحث و تبادل نظر درباره شاهنامه غنيمت شمرده اند.

کارشناسان خارجی، ايرانی و ايرانی تبار ادب و اسطوره و تاريخ و هنر با برپايی سخنرانی، کنفرانس و نمايشگاه نسخه های خطی قديم شاهنامه کوشيده و می کوشند عام و خاص را به زوايای گوناگون اين متن ادبی، چهره ها و اسطوره ها و هنجارهايی که از آن سر برکشيده اند، آشنا کنند.



در برنامه های گذشته «پيک فرهنگ» از جمله از کنفرانس امسال شاهنامه شناسی دانشگاه کاليفرنيا در لس آنجلس با شرکت شماری از نام آشناترين شاهنامه شناسان ايران و جهان شنيديم و در آبان ماه از نمايشگاه نسخه های خطی شاهنامه در موزه اسميتسونين در شهر واشينگتن پايتخت آمريکا، نمايشگاهی که هنوز هم ادامه دارد. در سوی ديگر اقيانوس اطلس یعنی بریتانیا، نور افکن بر روی اين مکتوب ۵۰ هزار بيتی سروده هزار سال پيش است.

شهران طبری از تلاش های شاهنامه شناسان و دوستاران فرهنگ و هنر در لندن و کمبريج می گويد.

شهران طبری: امسال در بريتانيا، ايرانی ها و ايران شناسان در دانشگاه ها و مراکز پژوهشی، موزه ها و جمع های خصوصی هزاره شاهنامه را به انحای مختلف گرامی می دارند. در لندن علاوه بر محافل خصوصی شاهنامه خوانی مراکزی چون بنياد ميراث ايران و انجمن ايران به طور اخص برنامه هايی چه به صورت نمايشگاه و چه سخنرانی در مراکز مختلف برگزار کردند که تا پايان سال ادامه دارد.

اما مفصل ترين و پربارترين اين برنامه ها را بخش ايران شناسی دانشگاه کمبريج برگزار می کند.

پروفسور چارلز ملويل، استاد شاهنامه شناس دانشگاه کمبريج با حمايت از منابع مختلف از جمله بنياد ميراث ايران يک سلسله سخنرانی های هفته ای طی سه ماه در اين دانشگاه برگزار می کنند و همزمان در ساختمان زيبای موزه فيتز ويليام نمايشگاه فاخری از نسخ و نقاشی ها و گنجينه های تاريخی مربوط به شاهنامه به نمايش گذاشته اند.

برگی از شاهنامه چاپ شده در قرن پانزدهم میلادی
رشته سخنرانی های مربوط به شاهنامه با صحبت خود پروفسور ملويل در ششم اکتبر امسال آغاز شد و آخرين آن با سخنرانی استاد ادبيات فارسی، پروفسور ريچارد يا ديک ديويس به پايان می رسد که خود شاعر است و ويس و رامين، يکی از آثار پر ارزش ادبيات ايران را به انگليسی برگردانده است.

پيش از هر چيز پروفسور ملويل درباره برنامه هزاره فردوسی به راديو فردا می گويد: هدف ما از اين کار شناساندن و معرفی درست اين اثر عاليقدر ادبيات ايران به مردم بريتانيا بود:

چارلز ملويل: دو سال پيش می دانستيم که امسال سال هزار ساله تاليف شاهنامه بود. می خواستيم چيزی درست کنيم که مردم بريتانيا بهتر اين کار عالی را بشناسند و بيشتر بفهمند در فرهنگ ايرانی و شعر و هنرها و نسخه های خطی.»

چارلز ملويل درباره آثاری که همزمان با برنامه های هفتگی سخنرانی دانشگاه کمبريج در موزه فيتز ويليام اين شهر به نمايش گذاشته شده، می گويد:

«اين نمايشگاه بيشتر از صد تصوير يا در نسخه های يا تصوير جداگانه از مجموعه هايی که در بريتانيا هستند، يعنی الان هستند، فقط در انگلستان و به نظر من خيلی چيز خوبی بود و الان هنوز ادامه دارد تا اول ماه ژانويه.»

پروفسور ملويل می گويد يکی از اهداف ما از تنظيم اين نمايشگاه اين است که به انگليسی ها نشان دهيم چگونه يک اثر هنری توانسته در دوره های مختلف تاريخ ايران عليرغم توفان های تاريخی اهميت و مقام خود را حفظ کند و طی چندين قرن نسخ خطی و مصور آن همواره توليد و بازتوليد شود:

«هدف اين بود که... يعنی از دوره مغول تا ميان دوره قاجار، پانصد ششصد سال، اين نسخه های خطی مصور شاهنامه ادامه داشته. خيلی عجيب است که يک شعر آن قدر نفوذ داشته و تاثير داشته در دوران ها يکی از بعد ديگری.»

در نمايشگاهی که در فيتز ويليام گذاشتيد، قديمی ترين نسخه شاهنامه مربوط به ۲۰۰ سال بعد از نوشتن شاهنامه است. چرا پيش از آن هيچ نسخه ای در دست نيست؟

ممکن است که بوده. ولی در حمله مغول و طول زمان خراب شد. ولی می دانيم که متن شاهنامه بود. زيرا که می بينيم که در [آثار] سراميک و فلزکاری ابيات شاهنامه هست.»

در موزه فيتز ويليامز و همين طور موزه اسميتسونين واشينگتن می توان ظروف سراميک و فلزی مختلفی را که متعلق به دوران پيش از مغول است، ديد که بر روی آنها ابيات شاهنامه حک شده است.

چارلز ملويل معتقد است که پس از تثبيت حکومت مغول بود که نگارش نسخ خطی همراه با تصوير شاهنامه معمول شد و تا دوران قاجار يعنی حدود ۸۰۰ سال ادامه يافت:

«به نظر من در دوره مغول... زيرا که اول يک دوره تازه در تاريخ ايران يعنی آخر خلافت عباسيان و دوره اسلامی يعنی اول دوره ترکی بود و مغول.»

فکر می کنيد آيا دليل اينکه در آن ۲۰۰ سال اول نسخه ای ازش نيست اين بود که در آن دوران اعراب بر ايران تسلط داشتند و يک چنين متنی برای آنها قابل قبول نبود و مردم آن را مخفی کرده بودند؟

بله فکر می کنم اين درست است. زيرا که کار شاهنامه خيلی باستانی antiquarian بود. يعنی هماهنگ فکر های آن زمان نبود به نظر من. اين نوع شعر حماسی خيلی نبود.»

پروفسور چارلز ملويل که شاهنامه را در دانشگاه کمبريج تدريس می کند، بيش از ده سال است که همچنين روی طرح وب سايت شاهنامه کار می کند.

اطلاعات مربوط به تمام نسخ خطی و آثار ديگر مربوط به شاهنامه را که تا حال به دست آمده، می توانيد روی اين وبسايت مشاهده کنيد.

علی انصاری، استاد تاريخ در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند از سخنران های ديگر در دانشگاه کمبريج درباره شاهنامه بود.

او که در حال مطالعه بر روی مفهوم ملی گرايی در ايران است، معتقد است يکی از مهمترين عواملی که در ساخت هويت ملی تاثير گذار است، نقش اسطوره هاست و اسطورهای شاهنامه طی قرنها اسطوره های مردم ايران بود:

علی انصاری: يکی از فکرهايی که بعضی از مورخان ايران بعضی وقتها مخصوصا در غرب صحبت می کنند می گويند وقتی غربی ها در قرن نوزدهم به ايران آمدند، ديدند ايرانی ها از تاريخ خودشان چيزی نمی دانستند. يعنی از تاريخ باستان خودشان چيزی نمی دانستند. حالا هدف من اين بود که من می خواستم اين هويت و تفکر تاريخ ايران را يک نگاه ديگر بکنم و بگويم که اصلا راست می گويند، از يک لحاظ ايرانيان اصلا از سلسله هخامنشی يادشان رفته بود ولی تاريخ شان و هويت تاريخی را که داشتند از شاهنامه می گرفتند و اين هم خيلی مهم بود برايشان برای هويت شان.

دليل اينکه شاهنامه نفوذ زيادی در جامعه ايرانی داشت اين بود که يک شعری بود که مردم حتی اگر سواد خواندن نداشتند، می توانستند حفظ کنند.

اسطوره مهمی بود برای هويت شان. متفکران ملی گرايی اوايل قرن بيستم وقتی روی اين کار می کردند، نه تنها از تغييرات جديد و تاريخ جديد استفاده می کردند، ولی از شاهنامه استفاده هم می کردند. يعنی نمی گفتند اين اسطوره تاريخی است می گفتند اين اسطوره در جای خودش يک نفوذی دارد و مهم است برای هويت ايرانی.

شاهنامه نشان می داد به ايرانی ها که از لحاظ اخلاقی چيز مهمی بود. متاسفانه بعد از دوره رضا شاه اين نفوذ شاهنامه يک کم کمتر شد. کم رنگ شد. نه که رفته بود. کم رنگ شد. من اين را می گفتم. می گفتم به جای تخت جمشيد رفتيم به پرسپوليس به جای فردوسی رفتيم به کوروش کبير.»

علی انصاری معتقد است با جشن های دوهزار و پانصدساله محمدرضا شاه پهلوی اسطوره شاهنامه کم رنگ شد و به جای آن تاريخ قديم ايران با کوروش کبير و داريوش آمد که آن ريشه تاريخی را در تفکر مردم نداشت و به همين خاطر در مقابله با آن اسطوره های اسلامی جان گرفت و توانست پيش از انقلاب نقشی سياسی ايفا کند:

«يکی از بحث هايی که داشتيم اين بود که چون محمدرضا شاه خيلی درباره تاريخ باستان ايران اصرار کرد و حرف زد و کوروش کبير را بزرگش کرد مردم رو به روی اين رفتند مثلا دنبال هويت اسلامی شان. ولی بحث من اين نيست. بحث من اين است که مردم چون اين اسطوره شاهنامه را گذاشتند کنار که مردم با اين آشنا بودند و به جای اين يک تاريخ جديد آوردند که مردم با اين آشنايی نداشتند. يعنی نزديک نبودند. يعنی شما درباره جمشيد بگوييد يا رستم بگوييد مردم يک ايده ای داشتند. ولی درباره کوروش و داريوش و خشايار اطلاع نداشتند آن زمان. بنابر اين وقتی که دنبال يک چيزی که محکم بچسبند برای هويت شان رفتند دنبال مثلا اسطوره های اسلامی.»

پروفسور انصاری می گويد تا پيش از انقلاب ۱۳۵۷ تمام شاهانی که می خواستند موقعيت خود را تثبيت کنند، به اسطوره های ايرانی تاکيد می کردند:

«مثالی که من استفاده می کردم اينجا که مردم معمولا بهش توجه نمی کنند. می گويند پس آقا محمدخان قاجار وقتی آمد سلسله خودش را درست کرد خب همه می گويند يا اسلامی بود يا ترک بود. ولی خب تاجی که برای خودشان درست کردند تاج کيانی بود. با تاج کيانی... شاهنامه برداشتند. برای اينکه می خواستند نشان دهند که ما يک سلسله ايرانی هستيم. اين که از ترکمن باشند برايشان مهم نبود. متاسفانه ما تاريخ ايران را که می خوانيم معمولا می گويند اين ملی گری و هويت ايرانی چيز جديدی است. يک چيزی است که آقايان مثل تقی زاده و فروغی درست کردند زمان رضا شاه يا زمان مشروطه. خب اينها از کجا درست کردند. اينها هوا که درست نکردند. اينها رفتند دنبال خود ريشه های اسطوره های تاريخ ايران از اينها استفاده کردند و اگر هم به تاريخ خود مثلا دويست سی صد سال پيش ايران هم نگاه کنيم از زمان صفويه تا مثلا نادرشاه و قاجار می بينيم همه شان همه شان از شاهنامه استفاده کردند.»

دکتر شيلا کمبی، مدير پيشين بخش خاورميانه موزه بريتانيا و يکی از مديران کنونی موزه متروپوليتن نيويورک يکی ديگر از سخنرانان برنامه شاهنامه در دانشگاه کمبريج بود.

او درباره تاثير شاهنامه در هنر نقاشی معاصر ايران صحبت کرد و با نشان دادن تابلوهايی از پرويز تناولی، حسين زنده رودی و فريدون آو گرفته تا تابلوهای نقاشی های جوان تر، نشان داد که تاثير اسطوره های شاهنامه به اشکال و فرم های گوناگون در آثار نقاشی مدرن ايران ديده می شود.

در گفت و گويی که از سوی راديو فردا با او داشتم او تابلوی تختی خسرو حسن زاده را مثال بارزی از اين تاثير دانست:

«خسرو حسن زاده در تابلوی تختی در واقع رستم را زنده می کند. يک مرد قوی با اخلاق و مروت که نماد قهرمان برای ايرانی هاست. در اين تصوير اگرچه تختی را می بينيم اما او نماد رستم است با بسياری از نمادهای ديگر ايرانی در کنارش.»

آيا اسطوره های ايران فقط به زبان و ادبيات ايران ختم می شود، يا نمادهای ديگری غير از شاهنامه در هويت ايرانی مهم است؟

«به تخت جمشيد نگاه کنيد، به پاسارگاد نگاه کنيد، به جاهای ديگر ايران. ميراث تاريخی و فرهنگی و معماری ايران يکی از غنی ترين ها در جهان است. در ايران يک ميليون مکان باستانی وجود دارد. اين کشور روی آثار باستانی نشسته. چه جای ديگری در جهان با چنين گنجينه غنی می توانيد پيدا کنيد؟ شايد چين. اما مساحت چين چندين برابر ايران است.»

با همه اينها شيلا کمبی نقش شاهنامه را در چندين جمله چنين خلاصه می کند:

«معنای شاهنامه با تاريخ ايران عجين است. اما در عين حال با معنايی که ايرانی ها طی ساليان سال از خود داشته اند، گره خورده و به همين خاطر شاهنامه مخلوق تناوری است شايد بزرگتر از تخت جمشيد.»

در طول چند ماه برنامه های گرامیداشت هزاره شاهنامه در دانشگاه کمبريج و موزه فيتز ويليام اين شهر چند گروه موسيقی ايرانی نيز برنامه هايی اجرا کردند. گروه موسيقی پويا يکی از آنها بود.

عباس بختياری، رهبر اين گروه درباره شب کنسرت شان به راديو فردا می گويد:

«ما درواقع کنسرت مان يک بداهه نوازی بود. کار دشواری بود اگر می خواستيم آن چيزی که تصويرگر هويت شاهنامه را بيان کنيم در نتيجه موزيسين ها همه دور يک شومينه نشستيم و خواندن شاهنامه يک ذهنيتی پيدا کرديم از ديرباز، از گذشته، از هويت ايرانی مان و با آن حس رفتيم روی صحنه و خودمان هم نمی دانيم چه اتفاقی افتاد.»

بداهه نوازی کرديد. درست است؟

بله بداهه نوازی کرديم ولی ناخودآگاه آخرين قطعه ای که اجرا کرديم، ناخودآگاه همان آواز باز هوای وطنم بود. که اين برای ايرانی ها خيلی نوستالژيک بود. و شاهنامه را هم ديديم در اين تصنيف آخری که اجرا کرديم. هر سه با هم دف زديم و باز هوای وطنم را خوانديم. فکر می کنم شاهنامه هم توی آن بود برای ما که در غربت هستيم و دور از ريشه ها و خانواده و همه چيزهايی که مربوط به هويت است.

غير از اين يک قطعه هم از شاهنامه اهل حق زديد.

همان گونه که مطلع هستيد ما يک موسيقی در کشور خود داريم به نام موسيقی کردی که بخشی از اين موسيقی شاهنامه کردی است که اهل حق هستند و مسلط بر اين گونه موسيقی. آرش مرادی، از نوازندگان چيره دست تنبور که پدرش از اساتيد تنبور هستند و اخيرا هم يک سی دی به نام شاهنامه کردی منتشر کردند، بخش هايی از آن کار را ما تمرين کرديم و اجرا کرديم. بخشی هم يک نوع موسيقی بداهه بود برپايه موسيقی اساطيری ايران.

دستگاه های اين نوع موسيقی کدام ها هستند؟

سعی کرديم ريتم ها بيشتر در دستگاه چهارگاه باشد چون خيلی نزديک است به حس موسيقی زورخانه ای و نقالی و عمدتا شاهنامه ای که توسط نقالان بيان می شود، موسيقی هايی که ازش استفاده می کنند عموما در دستگاه چهارگاه است و همينطور سازهای کوبه مانند دهل و اخيرا هم دف هم طی اين سی سال اضافه شده و سعی کرديم ترکيب بندی سازها به گونه ای باشد که به حس شاهنامه نزديک باشد.

جذابيت شاهنامه هزار سال پس از آنکه حکيم توس نسخه نهايی آن را پيراست و آراست مديون چيست و چرا اديبان اين متن کهن را شاه کليد ادب و زبان پارسی و همچنين فرهنگ و تاريخ ايران می دانند.

شهران طبری اين پرسش را از نويسنده ای معاصر پرسيده است که به انگليسی و فارسی هر دو می نويسد و نوشته هايش اين زمانی است اما فرهنگ معاصر ايران را وامدار شاهکار حماسی حکيم توس می داند.

آذر نفيسی نويسنده کتاب «لوليتا خوانی در تهران» و استاد ادبيات انگليسی در دانشگاه جان هاپکينز آمريکا:

«شاهنامه مثل تمام آثار مهم ادبی نه فقط در يک کشور يعنی ايران بلکه در تمام دنيا خودش بهترين دليل وجودی خودش است. ولی فکر می کنم برای ايرانی ها که تاريخ شان هميشه مورد هجوم بوده و تا آمدند برای ايرانی بودن خودشان توصيفی بياورند آن توصيف ازشان گرفته شده، شعر و در اينجا مخصوصا شاهنامه بهترين نماد آن چيزی است که می گوييم ايران. فکر می کنم اين طوری ما به گذشته خودمان وصل می شويم از طريق شاهنامه و آن چيزی را که در واقعيت از دست داديم، از طريق فردوسی دوباره به دست می آوريم.»

يکی از مسائلی که در دوران پهلوی شايد در مورد شاهنامه بشود گفت، اين است که نفوذ تفکر به طور کلی چپ در ايران خيلی قوی بود و مخالفت آنها با نظام شاهنشاهی باعث شد که شايد شاهنامه آن طور که بايد متجلی نشود در ادبيات قرن اخير ايران. فکر می کنيد اين درست است؟

می دانيد متاسفانه شاهنامه به خصوص درست به خاطر اهميتش هميشه مورد استفاده و سوء استفاده سياسی بوده.

به يک نوعی در خود دوره پهلوی به خاطر اينکه دوره پهلوی به يک نوعی هويتش را از طريق ايران قبل از اسلام درست می کرد، خيلی دولت تاکيد می کرد روی شاهنامه و در مقابل آن هم گروه های مخالف دولت به خصوص گروه های چپ که هميشه ادبيات را به يک نوعی زايده سياست می دانستند از اين موضوع سوء استفاده می کردند و فکر می کردند به خاطر اينکه اسم اين کتاب شاهنامه است، مداحی شاهان است.

اين آن قدر بچگانه است اين نوع برداشت از شاهنامه و می شود گفت جهل مطلق است که خب کاريش نمی شود کرد. به خاطر اينکه در حقيقت شاهنامه در ارتباط با شاهان ايده فر را می آورد و عدالت و شاهان در شاهنامه خيلی اوقات دچار اشتباهات بزرگ می شوند و کسانی مثل رستم يا زال يا سام که هستند که با نقد شاه... بهترين مثال شايد کيکاوس است... يادآوری اين که وقتی به خودت خيلی غره می شود و فکر می کنی که پادشاهی و مملکت هميشه از آن تو است حتی اگر پادشاهی مثل جمشيد باشی آن وقت ديگر دورانت به سر آمده.

در حقيقت يکی از بهترين نقدها از حکومت و يکی از بهترين توصيف از اينکه عدالت چرا بايد در مرکز حکومت باشد، آن را ما در شاهنامه پيدا می کنيم.