مصطفی کیارستمی؛ به سرش در نماز جمعه ۲۶ تیر ضربه خورد

قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان‌شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که باشلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------

Your browser doesn’t support HTML5

قربانیان ۸۸؛ بخش ۵۶: مصطفی کیارستمی

از میدان ولیعصر تا سر خیابان قدس جمعیتی از مردم نمازگزار را می‌بیند و حدس می‌زند آنها سبزهای معترض هستند که برای اعتراض به خیابان آمده‌اند.

جمعه بیست و ششم تیر ماه است و تهران در التهاب برگزاری نماز جمعه‌ای که قرار است اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری، هشت هفته پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم، برای نخستین بار امامت این نماز جمعه را عهده‌دار باشد.

فضای داخلی ایران، هنوز تحت تأثیر اعتراضات گسترده پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری است، و غلامحسین محسنی اژه‌ای، وزیر اطلاعات ایران، نیز پیش از برگزاری این مراسم در مورد بروز آنچه «صحنه‌های نامطلوب» در نماز جمعه خوانده هشدار می‌دهد.

معترضان در راهپیمایی‌های روزهای قبل و نیز از طریق فیس‌بوک و شبکه‌های اجتماعی با هم قرار می‌گذارند که در این نماز جمعه شرکت کنند.

مصطفی کیارستمی فقط ۲۴ سال دارد. در دانشگاه تهران در رشته مهندسی عمران درس می‌خواند و تازه شش ماه است که ازدواج کرده. اعتراضات مردم به نتایج انتخابات سال ۸۸ او را هم کنجکاو کرده. او می‌داند که مردم معترض به نتایج اعلام شده انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران چون نتوانستند از وزارت کشور برای برگزاری یک راهپیمایی اعتراضی مجوز بگیرند حالا با هم قرار گذاشته‌اند که از مناسبت‌های تقویم جمهوری اسلامی و نیز فرصت‌های برگزاری مراسم مربوط به حکومت استفاده کنند تا به خیابان بیایند و اعتراض خود را به گوش مسئولان برسانند.

در این نماز جمعه میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محسن رضایی سه نامزد معترض به نتایج اعلام شده انتخابات نیز حضور دارند.

مصطفی در میانه راه وقتی بطری آب مدنی و روزنامه را در دست رهگذران می‌بیند، خیالش راحت می‌شود که آنها سبزهای معترض هستند. روزنامه‌های توی دست رهگذران برای سایبان درست کردن و یا آتش زدن به هنگام شلیک گاز اشک‌آور خوب است. این را مردم در راهپیمایی روزهای گذشته تجربه کرده‌اند.

انتهای خیابان طالقانی آنجا که به میدان قدس می‌رسد، جمعیت زیادی روی زمین نشسته‌اند که ته آن پیدا نیست.

سبزهای معترض پیش می‌روند و از خط قبله هم عبور می‌کنند. خطی که نمازخوان‌ها پشت آن به ردیف نشسته‌اند. در میان جمعیت دختر و پسر جوانی را می‌بینند که با کفش روی سجاده به نماز ایستاده‌اند صورت‌شان پر از اضطراب است و کمی آن‌سوتر چند ردیف نمازگذار با دستبند و سربند سبز به نماز ایستاده‌اند. چند نفری هم صورتشان را با پارچه‌های سبز پوشانده‌اند و در چشم‌هاشان نگرانی موج می‌زند.

اولین شعار از پشت سر مصطفی شروع می‌شود و مثل موج مکزیکیِ توی ورزشگاه می‌چرخد:

صدای بلندگوی نمازجمعه:‌ مرگ بر آمریکا
صدای معترضان: مرگ بر روسیه

شعار دوم از انتهای خیابان انقلاب که می‌رسد خیلی آرام و نامفهوم است اما موجش جمعیت را می‌گیرد و ناگهان صدا بالاتر و بالاتر می‌رود:

بگو مرگ بر چین، بگو مرگ بر چین...

در گوشه گوشه خیابان نیروهای ضد شورش و لباس شخصی‌هایی که باتوم به دست دارند، شعاردهندگان را رصد می‌کنند.

جمعیتی با عکس‌های ندا و سهراب دو تن از کشته‌شدگان راهپیمایی‌های روز بیست و پنجم و سی‌ام خرداد از کنار نمازگزاران عبور می‌کنند. زیر پارچه سبز بزرگی که روی دست‌هاشان بالا گرفته و به دوش می‌کشند. نگاه‌شان نگران است و معلوم نیست از ترس است و یا همبستگی که برخی دست‌های هم را محکم گرفته‌اند و پیش می‌روند.

جمعیت به تقاطع خیابان دانشگاه می‌رسد. درست روبه‌روی دانشگاه تهران. چند لایه موتوری‌های ضدشورش و لباس شخصی‌های باتوم به دشت روبه‌روی سبزها با موتورهای خاموش ایستاده‌اند.

سبزها به یکدیگر می‌گویند که امروز دیگر کاری به کار مردم ندارند، برای ثبت در تاریخ خیلی بد می‌شود که نماز جمعه‌ای در ایران با گاز اشک‌آور و باتوم برگزار شود.

صدای هاشمی رفسنجانی از توی بلندگو به خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران می‌رسد. جمعیت اوج می‌گیرد و یک صدا فریاد می‌زند:

«هاشمی، هاشمی، سکوت کنی خائنی… هاشمی، هاشمی، سکوت کنی خائنی ...»

صدای مردم معترض به گوش هاشمی هم می‌رسد و او اینگونه پاسخ می‌دهد:

«ما باید همه‌مون، مجلس، نیروهای امنیتی و نظامی و مردم یعنی به اصطلاح معترضان همه باید در چهارچوب قانون حرکت کنیم. باید طبق قانون عمل کنیم و قانع باشیم.»

اما ناگهان چند گاز اشک‌آور به سمت جمعیت سبزها شلیک می‌شود و موتورها با سرعت زیاد به سمت جمعیتی که شعار می‌دهند، حمله می‌کنند.

مصطفی هم در میان جمعیت است و باتومی که به سرش می‌خورد او را بی‌حال نقش زمین می‌کند. دوستانش می‌گویند بعد از مدتی مصطفی را دیده‌اند که از جایش بلند شد و دوباره به راه افتاد.

خیابان قدس تا خط قبله پر از آتش و دود است. جمعیت روزنامه‌هایی که با خودش آورده را آتش می‌زند تا از گاز اشک‌آور نجات پیدا کنند.

هاشمی رفسنجانی دارد برای خروج از بحران سیاسی چند راه حال را مطرح می‌کند؛ از جمله آزادی زندانیان سیاسی. اما جوان‌های دیگری نیز بیرون محوطه دانشگاه بازداشت و روانه زندان می‌شوند.

مصطفی سرش گیج می‌رود و راه خانه را در پیش می‌گیرد. او نای راه رفتن ندارد. گوشی تلفن را از جیبش بیرون می‌کشد و شماره مادرش را می‌گیرد. در گفت‌وگویی که همان زمان با مادرش انجام داده‌ام، او می‌گوید:

«مصطفی سیاسی نبود اما به هر حال برای خودش عقیده‌ای داشت. برای عقیده خودش هم ارزش قایل بود. صرفاً به عنوان یک آدم معمولی عقایدی داشت و نسبت به باورهای خودش بی‌تفاوت و باری به هر جهت نبود، اما من از واقعه روز جمعه هیچ خبری ندارم و اصلاً نمی‌دانم بر پسرم چه گذشت.»

او می‌گوید: «بعد از ظهر جمعه بچه‌ام زنگ زد و گفت من اصلاً حالم خوب نیست و می‌خواهم برگردم خانه. من گفتم بمان تا خودم برسانمت منزل».

مادر به خیابان می‌رسد و مصطفی را به خانه‌اش می‌رساند. به خانه جدیدی که تازه شش ماه پیش، بعد از ازدواج به آنجا کوچ کرده بود.

مصطفی مدام به مادرش می‌گوید که حالت تهوع دارد. اما دقایقی بعد خوابش می‌برد.

مادر مصطفی می‌گوید: «مصطفی چند باری از خواب بیدار شد و من مدام از او می‌پرسیدم چی شد، کجا بودی، صدمه خوردی، کسی ضربه‌ای زد، فقط می‌گفت مامان حلالم کن و بعد هم برادرش را بوسید و گفت من دیگه دارم می‌روم.»

مادر از حرف‌های مصطفی بی‌قرار می‌شود و او را به بیمارستان می‌رساند. تا ۱۲ شب در بیمارستان با پسرش می‌ماند و سپس به خانه برمی‌گردند اما وقتی به خانه می‌رسند که دیگر مصطفی خوابیده است و بیدار نمی‌شود.

مادر مصطفی می‌گوید: «وقتی دیدم ضربان قلب بچه‌ام از کار ایستاد. همانجا زدم توی سر خودم. بچه‌ام جلوی چشم خودم تمام کرد بدون آنکه به ما حرفی بزند. آن موقع ما اصلاً نفهمیدیم چه شد و تا امروز هم فقط یک ابهام در زندگی ما باقی مانده که اذیت‌مان می‌کند. چه کسانی به مصطفی ضربه زدند و چرا مصطفی خوابید و بیدار نشد؟»

خانواده مصطفی کیارستمی به هیچ‌جایی شکایت نکرده‌اند. نگرانی‌شان این بود که پسر دیگر این خانواده دچار مشکل شود.

مادر مصطفی کیارستمی می‌گوید: «مراسم تشییع و دفن پسرم خیلی سریع تمام شد. در تشییع جنازه دوستان مصطفی می‌آمدند و ماجراهای روز بیست و ششم تیر را در مورد جان باختن پسرم مطرح می‌کردند ولی من به همه فامیل گفتم مصطفی سکته مغزی کرده است. همه چیز را انکار کردم چون اصلاً توان این را ندارم که فردا مشکل دیگری برای پسر جوان دیگرم اتفاق دهد و من هم تنها نان‌آور او هستم…»