ایران و وسوسه قدرت

جایگاه ایران در خاورمیانه و توان تاثیرگذاری آن بر رابطه قدرت‌ها در این منطقه به تازگی به یکی از جذاب‌ترین مباحث در ادبیات روابط بین‌المللی بدل شده است. در پیوند با واپسین مراحل گفت‌وگو‌های هسته‌ای ایران با گروه معروف به «پنج به علاوه یک»، و امکان بر قراری دوباره پل‌های ارتباطی میان تهران با مهم‌ترین پایتخت‌های غربی، کم نیستند نوشته‌ها و گفتار‌هایی که، در رسانه‌های اروپا و آمریکا، از «بازگشت امپراتوری پارس» و امکان گسترش دوباره نفوذ ایران در سواحل مدیترانه خبر می‌دهند. در همین نوشته‌ها و گفتار‌ها است که بر نقش ایران به عنوان تنها قدرت بزرگ منطقه‌ای که می‌تواند آتشفشان خاورمیانه را مهار کند، تاکید می‌شود.

روی آوردن به ایران باستان

در درون ایران نیز نقش تازه کشور در منطقه بسیار جدی گرفته می‌شود، هر چند بر سر ویژگی‌های این نقش و هدف‌های استراتژیک آن صدا‌های متفاوت و‌ گاه به شدت متضادی شنیده می‌شود. نکته جالب اینکه در توجیه این نقش به جای آنکه همانند گذشته تنها بر «رسالت اسلامی» تاکید شود، تاریخ پیش از اسلام و چهره‌ها و اسطوره‌های آن نیز بیش از بیش جا باز می‌کند.

در واقع بر خلاف اصول بنیادی حاکم بر زایش و تحکیم جمهوری اسلامی، یادآوری تاریخ پیش از اسلام و تاکید بر پیوند‌های میان ایران امروز با امپراتوری‌هایی که در روزگاری دور در پهنه این سرزمین به وجود آمدند، در گفتمان شماری از شخصیت‌ها یا رسانه‌های بسیار نزدیک به نظام، بیشتر و بیشتر می‌شود. در این زمینه مرز‌هایی که پیش از این «خط قرمز» شناخته می‌شدند، شکسته می‌شوند و اغراق‌آمیز نخواهد بود اگر از «تابو شکنی» سخن بگوییم.

چهره‌های تاریخی ایران باستان که نظام بر آمده از انقلاب ۱۳۵۷ در زدودن آنها از حافظه تاریخی ایرانیان اصرار می‌ورزید، به تدریج در نوشته‌ها و گفتار‌های غیر رسمی اما پر معنای شماری از رسانه‌های منعکس کننده ایدئولوژی حاکم جایگاه و مقام دیرینه خود را، هر چند با رنگ و رویی تازه، دوباره پیدا می‌کنند. از جمله کوروش بنیانگذار امپراتوری هخامنشی در فهرست پیامبران خدا جای می‌گیرد و گفته می‌شود که او‌‌ همان «ذوالقرنین» است، کسی که خداوند در سوره «کهف» از او به عنوان شخصیتی یکتا پرست و عادل و صالح یاد کرده است.

فراهم آوردن زمینه‌های مشروعیتی تازه برای عظمت ایران باستان پا به پای تحولات کنونی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی پیش می‌رود. حدود سه سال پیش سرلشگر رحیم صفوی، مشاور نظامی رهبر انقلاب، گفت «ایران در طول تاریخ سه مرتبه تا دریای مدیترانه نفوذ کرده است. مرتبه اول توسط کوروش کبیر، مرتبه دوم با لشکر کشی خشاریارشاه و مرتبه سوم هم امروز.» به تازگی هم سخنان علی یونسی، دستیار ویژه رئیس جمهوری، درباره حضور عراق در «حوزه تمدنی نفوذ ایران» سر و صدای زیادی بر پا کرد. به گفته او عراق «هویت، فرهنگ، مرکز و پایتخت ما است و این مساله هم برای امروز است و هم گذشته.» با تکیه بر ایجاد پیوند میان امروز و دیروز است که، در شماری از محافل جمهوری اسلامی، حضور ایران در «چهار پایتخت» منطقه (بغداد، دمشق، بیروت و صنعا) مهم‌ترین نشانه اقتدار اوج‌گیرنده نظام معرفی می‌شود.

از ظواهر چنین بر می‌آید که بخش نه چندان کمی از افکار عمومی، به ویژه در طبقه متوسط شهر‌های بزرگ، از پیدایش این گفتمان، که دستکم از لحاظ صوری به ناسیونالیسم بعد از مشروطه و به ویژه تاریخ‌نگاری دوره پهلوی شباهت دارد، ناخشنود نیست. از حدود دو قرن پیش به این سو ایرانیان، با آگاهی از انحطاط دردناک خویش، در حسرت روزگاران از دست رفته آه می‌کشند.

ایرانیان تنها ملت دنیا نیستند که از جایگاه ضعیف خود در شبکه روابط بین‌المللی در رنجند و به بالا رفتن از نردبان قدرت تمایل دارند. اوجگیری تب قدرت در میان ملت‌ها محرک‌های گوناگون داشته و دارد: از انحطاط و حقارت بیرون آمدن و سرنوشت خویش را در دست گرفتن، با خیال آسوده در رفاه و امنیت زیستن و خود را از دست‌اندازی سایر مدعیان قدرت در امان نگه داشتن،‌ نژاد و فرهنگ و پیشینه تاریخی خود را بر‌تر از ملت‌های دیگر شمردن، باور‌ها و ارزش‌های خویش را بر دیگران تحمیل کردن، بر سرزمین‌هایی وسیع‌تر چنگ انداختن و دیگر اقوام را به منظور تاراج دار و ندارشان به زنجیر کشیدن، و یا آمیزه بعضی از این محرک‌ها. نقش قدرت و قدرت‌طلبی به عنوان یکی از مهم‌ترین نیرو‌های محرکه یاپیشران در تاریخ زندگی انسان‌ها، روشن‌تر از آفتاب است.

با این همه شماری از ملت‌ها، به دلایل گوناگون، و به گونه‌هایی موجه یا ناموجه، بیش از دیگران درگیر وسوسه قدرت‌اند و به تاثیرگذاری بر پیرامون خود تمایل دارند. در اروپا انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها و روس‌ها، در چند قرن گذشته، تاریخی آمیخته با قدرت‌جویی داشته‌اند و شمار نه چندان کمی از مردمان آنها هنوز در رویای بازگشت به امپراتوری‌های دیرین روزگار می‌گذرانند. ایالات متحده آمریکا به بر‌تر بودن ساختار‌های سیاسی و اقتصادی خویش و به پیامی که بر این اساس باید به جامعه انسانی برساند باور دارد، نفع خویش را نفع جهان می‌داند و در انجام آنچه رسالت خود می‌شناسد، همه اهرم‌های قدرت را به کار می‌گیرد.

در دنیای عرب، کم نیستند گرایش‌هایی که بازگشت به روزگار شکوفایی و سروری گذشته به ویژه در دوره‌های باشکوه خلافت بغداد، آرامشان نمی‌گذارد. ترکیه‌ای‌ها نیز، به رغم پشت سر گذاشتن بیش از نود سال جمهوری لاییک، بار دیگر به اسطوره‌های بر جای مانده از امپراتوری عثمانی روی آورده‌اند.

تعریف قدرت در روابط بین‌المللی

ریمون آرون فرانسوی، یکی از برجسته‌ترین نظریه پردازان روابط بین‌المللی در دوران جنگ سرد، قدرت را، به مفهوم عام کلمه، توانایی تاثیرگذاری یک بازیگر بر رفتار و کردار و افکار و احساسات دیگر بازیگران تعریف می‌کند. از دیدگاه او «قدرت در صحنه بین‌المللی عبارت است از توانایی یک واحد سیاسی به تحمیل اراده خویش بر دیگر واحد‌ها».

اهرم‌های قدرت در همه روزگاران یکسان نیستند و با ملاک‌هایی یکسان تعریف نمی‌شوند. قدرت غیر قابل مقاومت امپراتوری مغول بر پایه‌هایی کاملا متفاوت با قدرت کنونی ایالات متحده استوار بود، هر چند که وجه مشترک هر دو، بر پایه تعریف ریمون آرون، توانایی در تحمیل اراده خود بر دیگران است. امروز کشور‌های صاحب قدرت (جز در موارد بسیار نادر) به کشورگشایی علاقه‌ای ندارند. در دنیای کنونی کشمکش بر سر گسترش سرزمین ملی از راه دست‌اندازی به سرزمین‌های دیگر، در بخش بسیار بزرگی از جهان از میان رفته است.

در دنیای قرن بیست و یکم کشور‌هایی قدرتمند‌اند که بتوانند بر تعریف قواعد بازی در سطح بین‌المللی تاثیر بگذارند، اراده خویش را از راه‌های نظامی یا غیر نظامی (از جمله تحریم اقتصادی) بر دیگر کشور‌ها تحمیل کنند، سبک زندگی و فرهنگ خویش را از مرز‌های ملیشان فرا‌تر ببرند، با دانش و خلاقیت‌های علمی خود بر تولید و اشاعه کالا‌ها و خدمات تازه در مقیاس جهانی تسلط یابند، در ترسیم نقشه جغرافیای اقتصادی جهان نقش مسلط داشته باشند.

قدرت ایالات متحده بدون تردید بر توانایی‌های نظامی و دیپلماتیک آن تکیه دارد، ولی به‌‌ همان اندازه و یا بیشتر از جاذبه دلار، درخشش هاروارد و استنفورد، پویایی سیلیکون والی و «گافا» (مرکب از حروف اول گوگل، آمازون، فیس بوک و آپل)، جادوی هالیوود و آوازه سی ان ان سرچشمه می‌گیرد. آلمان در هم شکسته جنگ دوم با تکیه اوجگیری مارک و اسطوره‌های صنعتی‌اش به غول اروپا بدل شد، آن هم در شرایطی که نیروی نظامی خود را در وضعیتی نه چندان درخشان وانهاده و نیروی هسته‌ای را، حتی در قالب غیر نظامی آن، به زودی‌‌ رها می‌کند. ژاپن، کره جنوبی و به ویژه چین عمدتا با تکیه بر قدرت صنعتی و بازرگانی خویش نظم جهانی را دگرگون کردند. حتی کشور‌های میکروسکوپی همانند سنگاپور با بدل شدن به کانون‌های بسیار پویای اقتصادی از توان تاثیرگذاری بر بخش‌های وسیعی از مناطق پیرامون خود برخوردار می‌شوند.

آیا ایران قدرتمند است؟

بر پایه آنچه از مبانی و ویژگی‌های قدرت در قرن بیست و یکم میلادی می‌شناسیم، این پرسش مطرح می‌شود که آیا ایران واقعا از توانایی‌های لازم برای تاثیرگذاری بر مناطق پیرامون خود، به ویژه خاورمیانه برخوردار است. برای پاسخگویی به این پرسش تاکید بر چند نکته ضروری است:

اول) قدرت اصلی ایران در استحکام بنیان‌های آن به عنوان یک «کشور - ملت» است. جنبه‌های گوناگون این واقعیت زمانی روشن‌تر می‌شود که آنرا در محدوده‌ای که خاورمیانه لقب گرفته، بررسی کنیم. در واقع شمار زیادی از کشور‌های کنونی این منطقه ریشه تاریخی ندارند و در پی فروپاشی امپراتوری عثمانی در جریان جنگ اول جهانی، با اراده ماموران انگلیسی و فرانسوی به وجود آمده‌اند. بسیاری از مرز‌های کنونی منطقه بر پایه قرار داد «سایکس - پیکو» در سال ۱۹۱۶ ترسیم شده‌اند. عراق یک واحد سیاسی به شدت مصنوعی است که حتی بدون مداخله نظامی آمریکا و متحدانش در سال ۲۰۰۳، نمی‌توانست قابلیت بقا داشته باشد. سوریه نیز میراث بر جای مانده از سلطه اروپاییان بر این منطقه است. با نگرانی می‌توان پیشبینی کرد که فروپاشی مرز‌ها در خاورمیانه به این دو کشور محدود نخواهد ماند.

ایران اما واقعیت دیگری است. طی سی و شش سال گذشته، به رغم انقلاب و جنگ و تحریم و شکاف‌های بزرگ سیاسی در میان ایرانیان، «کشور-ملت» ایران بر پایه‌های تاریخی آن استوار ماند. البته نمی‌توان گرایش‌های جدایی‌طلبانه در میان اقلیت‌های قومی و مذهبی ایران را به ویژه در مناطق مرزی نادیده گرفت. ولی چنین گرایش‌هایی در بسیاری دیگر از کشور‌های قدیمی و استوار، از چین گرفته تا انگلستان و اسپانیا، دیده می‌شود. به بیان دیگر هسته «کشور-ملت» در ایران استوار است و همین استواری است که امکان مانور ایران را در منطقه‌ای مرکب از دولت‌های اغلب مصنوعی و ضعیف، بیشتر می‌کند.

دوم) عامل دیگری که، باز هم در مقایسه با منطقه خاورمیانه، وزنه ایران را سنگین‌تر می‌کند، استحکام نسبی نظام سیاسی آن است. شکل قدرت سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، و چگونگی تحول آن در سی و شش سال گذشته، هنوز آنگونه که باید و شاید مورد بررسی قرار نگرفته است. نظام سیاسی ایران ضعف‌های خود را دارد که مهم‌ترین آنها طرد بخش بزرگی از ایرانیان از زندگی سیاسی به عنوان «غیر خودی» است. در واقع حق انتخاب شدن و یا پذیرفتن مسئولیت‌های سیاسی در ایران در انحصار «خودی‌ها» است و، از این دیدگاه، جمهوری اسلامی با جمهوری آفریقای جنوبی پیش از لغو آپارتاید بی‌شباهت نیست. حتی در درون همین نظام بسته نیز بخشی از «خودی‌ها»، به نام «فتنه‌گر»، به حاشیه رانده شده‌اند.

با وجود همه این محدودیت‌ها، مکانیسم‌های پیش‌بینی شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی از جمله انتخابات مجلس و رئیس جمهوری (البته در‌‌ همان چارچوب «خودی»‌ها آن هم منهای «فتنه‌گران») بدون وقفه به چرخش خود ادامه می‌دهند. مطبوعات ایران نیز، به رغم همه محدودیت‌هایی که بر آنها سنگینی می‌کند، در مقایسه با شمار زیادی از کشور‌های منطقه پر بار‌تر و آزادترند، عمدتا به این دلیل که جامعه مدنی ایران، باز هم در مقایسه با منطقه، در سطح دیگری است.

سوم) در این میان عامل سومی را هم باید در نظر گرفت که برای ایران هم مایه قدرت است و هم سرچشمه ضعف و خطر. سخن بر سر «هلال شیعه» است که به تدریج زیر نفوذ ایران در منطقه شکل گرفته است. با اطمینان می‌توان گفت که امروز در عراق، لبنان، بحرین، افغانستان، پاکستان و غیره، شیعیان دوازده امامی به جمهوری اسلامی علاقه فراوان دارند و این طبعا برگ برنده‌ای است برای ایران.

ولی همین «هلال شیعه» می‌تواند دردسر‌های فراوانی را نیز برای ایران به وجود آورد. در واقع جمهوری اسلامی با شعار «وحدت اسلامی» به میدان آمد و داعیه سردمداری «امت اسلامی» را در سر می‌پروراند. اصرار شدید جمهوری اسلامی به دفاع از «آرمان فلسطین» از جمله به این دلیل بود که ایران در یک شعار عمومی و به شدت حساس با دنیای عرب و سنی همزبان شود و حتی پرچمداری آن را در دست بگیرد.

واقعیت اما به گونه‌ای دیگر جریان یافت و ایران، به جای آنکه پرچمدار «وحدت امت اسلامی» باشد، بیش از بیش در نقش یک قدرت شیعه ظاهر می‌شود که برای تحکیم مشروعیت خود از متوسل شدن به شعار‌ها و اسطوره‌های ناسیونالیسم ایرانی نیز پروایی ندارد. در این شرایط خطر یک ائتلاف گسترده از قدرت‌ها سنی، از اسلام آباد و آنکارا گرفته تا ریاض و قاهره، علیه بازسازی «امپراتوری صفوی» بیش از بیش منطقه را تهدید می‌کند.

چهارم) ولی آنچه موقعیت ایران را در شرایط کنونی به عنوان یک قدرت مهم خاورمیانه‌ای زیر پرسش می‌برد، ضعف‌های بزرگ اقتصادی آن است. بخش بسیار بزرگی از منطقه خاورمیانه، حتی به رغم زرق و برق‌هایی که در اینجا و آنجا دیده می‌شود، از اقتصاد‌های دولتی و اغلب نفتی رنج می‌برند. ایران تا گردن در چارچوب همین «اقتصاد خاورمیانه‌ای» فرو رفته و شاخص‌های کلان اقتصادی‌اش، حتی در مقایسه با کشور‌های منطقه، در وضعیت بسیار بدی است.

چگونه می‌توان در قرن بیست و یکم میلادی از بازگشت به دوران «امپراتوری پارس» سخن گفت زمانی که پول ملی ایران این چنین ضعیف است، نرخ تورم کشور در میان بالا‌ترین و نرخ رشد آن در رده پایین‌ترین‌های منطقه است، میدان‌های نفتی به سختی دچار فرسودگی‌اند و میدان‌های گازی به رغم ذخایر عظیمشان از صدور به بازار‌های جهانی باز مانده‌اند؟ چگونه می‌توان قدرتمند بود زمانی که بخش بسیار بزرگی از فارغ‌التحصیلان کشور یا خانه‌نشین می‌شوند و یا به مهاجرت روی می‌آورند؟ آیا کشوری که صنایعش با یک‌سوم ظرفیت فعالیت می‌کنند، می‌تواند از قدرت سخن بگوید؟ آیا ساختار بازرگانی خارجی کشور، که بر صدور مواد اولیه و کالا‌های بسیار دست پایین تکیه دارد، با قدرت سازگار است؟

و سر انجام این پرسش: در کشوری که آب، یکی از سر چشمه‌های اصلی تمدن ایرانی، این چنین کمیاب می‌شود، دریاچه‌ها و رودخانه‌ها در کام خشکی فرو می‌روند، و شبح «جنگ آب» بر فراز بعضی از مناطق به پرواز در آمده، چگونه می‌توان به اعمال قدرت در فضای منطقه‌ای دل خوش کرد؟

......................................................................................................

نظر نویسنده الزاما بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.