از پلیس اسلامی تا اسلام پلیسی

رئیس جمهور ایران، آقای حسن روحانی، در دیدار با فرماندهان نیروی انتظامی گفته است که «پلیس موظف به اجرای اسلام نیست» بلکه وظیفه پلیس فقط «اجرای قانون است». هنوز این سخنان ناآشنا در گوش فرماندهان پلیس طنین‌انداز بود که آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با همان فرماندهان، و در مخالفتی تلویحی با سخنان روحانی، گفت که «همه کارها را می‌شود برای خدا انجام داد».

به نظر می‌رسد رهبر به صورت آشکار با سخنان رئیس جمهور مخالفت نکرده است. او نمی‌گوید که وظیفه پلیس اجرای اسلام است اما می‌گوید که پلیس می‌تواند وظیفه‌اش را (که به نظر رئیس جمهور «اجرای قانون» است) به‌گونه‌ای انجام دهد که عملا همان اجرای اسلام قمداد شود، یعنی «برای خدا» کار کند.

این‌که سخن نامالوف روحانی با چه هدفی بیان شد و تا چه حد می‌تواند در برابر مخالفت تلویحی رهبر موثر باشد، و پلیس جمهوری اسلامی در ادامه به کدام سو می‌رود یک موضوع است، اما این‌که چه شد پلیس به جایی رسید که بر سر این‌ بحث باشد که وظیفه‌اش چیست، موضوعی دیگر. این نوشته به موضوع دوم نظر دارد.

اجرای قانون یا اجرای اسلام؟

چرا آیت‌الله خامنه‌ای نمی‌تواند با سخنان حجت‌الاسلام روحانی موافق باشد؟ مگر در همه جای جهان، از جمله در ایران و در قوانین مربوط، وظیفه پلیس اجرای قانون نیست؟ به علاوه مگر ضوابط اسلامی تا جایی که لازم و نیز ممکن بوده است در قوانین کشور تزریق نشده است تا عملاً از قانون به مفهوم دموکراتیک آن خالی شود؟ اگر این طور باشد، پلیس حتی اگر فقط قانون موجود را اجرا کند، اسلام را هم اجرا کرده است. شاید به همین دلیل بود که آیت‌الله مکارم شیرازی نیز هنگامی که - طبق معمول - در حمایت از سخنان رهبر و در مخالفت با رئیس جمهور سخن می‌گفت، اشاره کرد که «قوانین ما ... همه بر گرفته از اسلام است و همه افراد اعم از پلیس و غیر پلیس موظف به اجراى قوانین اسلام هستند».

نزاع بر سر چیست؟

چرا رهبر و آیت‌الله‌‌های وابسته به خوان گشوده‌ حکومت در مخالفت با رئیس جمهور سخن می‌گویند؟ چرا برای آنان کافی نیست که پلیس فقط قانون را اجرا کند با وجود آنکه اذعان می‌کنند قوانین «اسلامی» است؟ پاسخ این پرسش را آیت‌الله مکارم شیرازی می‌دهد. او چیزی را می‌گوید که آیت‌الله خامنه‌ای نمی‌توانست به‌راحتی به زبان بیاورد. او می‌گوید سخنان حسن روحانی نیروهای پلیس را «در اجراى قوانین اسلامى سست مى‌کند» و به جری شدن «افراد آلوده به انواع مفاسد اخلاقى» می‌انجامد.

به این ترتیب، پرسش دیگری پیش می‌آید: چرا حاکمان کنونی از این که پلیس بخواهد صرفاً قانون را اجرا کند و به اسلامی بودن یا نبودنش کاری نداشته باشد، رضایت نمی‌دهند. به نظر می‌رسد رمز و راز این عدم رضایت اتفاقا ربط کمتری به اسلام داشته باشد تا به قدرت سیاسی. به عبارت دیگر آن چه رهبر را وادار می‌کند در لفافه از پلیس اجرای اسلام را بخواهد نه اجرای قانون را، بیش از آنکه ناشی از دغدغه‌ای دینی باشد ناشی از دغدغه قدرت سیاسی است.

چرا و چگونه؟

مبنای جمهوری اسلامی تن سپردن ناگزیر به آرای مردم بوده است اما تا جایی که دست کم با اسلام ناسازگار نباشد. آیت‌الله خمینی، رهبر اول جمهوری اسلامی که از هواداران جدی نظریه نسبتاً مهجور ولایت فقیه بود، در آغاز از «حکومت اسلامی» سخن می‌گفت که مردم در آن جای چندانی نداشتند. حضور در اروپا، در روزهایی که نوید پیروزی انقلاب می‌داد، او را - شاید زیر تاثیر مشاوران خارج دیده‌‌اش - از «حکومت اسلامی» به عنوان «جمهوری اسلامی» سوق داد. جمهوری اسلامی ملغمه‌ای بود که آرای جمهور مردم را می‌پذیرفت اما دلخوش بود به این که «مردم مسلمان‌اند» و«اسلام را می‌‌خواهند». مشکل وقتی می توانست پیش بیاید که اکثر مردم یا مسلمان نباشند یا آن‌گونه مسلمان نباشند که حاکمان مایلند یا می‌پندارند، یا اساساً اسلام را برای زندگی شخصی خود بخواهند و نه برای حکومت کردن.

مشکل چگونه پیش آمد؟

در دهه شصت ایدئولوژی اسلامی تا حد زیادی از هژمونی برخوردار بود. نسلی که در تب و تاب یک «انقلاب ضد دیکتاتوری» و یک «جنگ میهنی» می‌سوخت - و شاید هم می‌ساخت - با چنین اسلامی عمدتاً همراهی می‌کرد. پس حاکمان می‌توانستند مدعی باشند و بودند که «مردم مسلمان‌اند» و«اسلام را می‌‌خواهند» و با چنین منطقی، آنان به عنوان مفسران و نمایندگان اسلام (با همین حد از ابهام‌های معنایی) به تنهایی شایسته حکومت‌‌ در این کشورند.

در دهه‌‌های هفتاد و هشتاد به تدریج ترکیب جمیعتی کشور دگرگون می‌شد و کسانی اکثریت پیدا می‌کردند که شخصاً «انقلاب ضد دیکتاتوری» و «جنگ میهنی» را تجربه نکرده بودند و زمزمه‌اش را فقط در روایت‌های رسمی و تحکم‌آمیز دستگاه‌های آموزشی و تبلیغاتی حاکمان شنیده بودند. از سوی دیگر، هم آنچه «آرمان‌های انقلاب» برای آزادی و استقلال نامیده می‌شد، هر روز دوردست‌تر به نظر می‌رسید، هم وعده‌های رهبران انقلاب برای زندگی بهتر بختی برای تحقق نداشت، به گونه‌ای که دیگر «نور به قبرش ببارد» (که اشاره‌ای بود به محمدرضا شاه پهلوی)، به مرور تبدیل شد به دعای نسل انقلابیِ رمیده از انقلاب که داشتند دست به دست نسل نوتری می‌دادند که تحولات ارتباطی و اطلاعاتیِ مرتبط با جهانی شدن آنان را به شتاب از اسلامی که حاکمان می‌طلبیدند دورتر می‌کرد.

حاصل این جریان‌های تو در تو به سادگی یک چیز بود: مردم دیگر آنگونه که حاکمان می‌خواهند اسلام را نمی‌‌خواهند. حال آنکه پشت‌گرمی، و نیز توجیه حاکمان برای حکومت‌شان در زیر عنوان یک «جمهوری»، این بود که «مردم مسلمان‌اند» و«اسلام را می‌‌خواهند».

چه می‌شد کرد؟

حالا که مردم آنگونه که حاکمان می‌خواهند اسلام را رعایت نمی‌کنند، یا به عبارت دیگر اسلامی را که حاکمان ارائه می‌کنند، نمی‌خواهند و از متابعتش سرباز می‌زنند، چه دلیلی برای حکومت حاکمانی باقی می‌ماند که خود را نماینده آن اسلام می‌دانند؟ این واقعیت آزاردهنده، آگاهانه و ناآگاهانه، حاکمان را به این سو سوق داد که تا می‌توانند نشانه‌ها و مظاهر این سرپیچی‌ها از اسلامِ را بیشتر و بیشتر یپوشانند. این پوشاندن‌ها طبیعتا با مقاومت مردمی روبرو می‌شد که می‌خواستند به گونه‌ای که خود می‌خواهند زندگی کنند نه آنگونه که حاکمان برایشان تجویز می‌کنند.

اما دستگاه‌های سرکوب ایدئولوژيک دیگر برای اجبار این مردم به پیروی از خواست حاکمان کارآیی نداشت. شکستن این مقاومت نیاز به «زور» داشت. در نتیجه، زور پلیسی هر روز بیش از پیش لازم می‌آمد. به همین ترتیب بود بود که پلیس اسلامی کارش شد اجرای اسلام به ضربِ زور پلیسی.

اجرای اسلام یا دفاع از قدرت سیاسی؟

پلیس اسلامی به این ترتیب ابزاری شد برای محو نشانه‌‌ها و مظاهر پیروی نکردن مردم از ضوابط اسلامی. این ابزارهای سرکوب به بارزترین شکل متمرکز شده بود بر کنترل بدن زنان، فضاها، محصولات، روابط اجتماعی، و در یک کلام کنترل خوردن و خوابیدن و نوشیدن و پوشیدن و سفر و حضر مردم و هر آن چه سبک زندگی غیراسلامی را تشکیل می‌داد.

مردمی که این سبک غیراسلامی زندگی را دنبال می‌کنند، به تعبیر آیت‌الله مکارم همان «افراد آلوده به انواع مفاسد اخلاقى» به حساب می‌آیند که پلیس اسلامی باید جلوی تظاهر و تجری آنان را بگیرد. اگر جلوی تظاهر این مردم گرفته نشود، آنگاه مشخص می‌شود که مردم آنچنان که باید، اسلامی نیستند.

به این ترتیب، حکومت حاکمان اسلامی را بر ایشان هم نمی‌شود توجیه کرد. از این‌ رو، وظیفه پلیس اسلامی، اجرای پلیسی اسلام است حتی اگر در پوشش قانون باشد. به عبارت دیگر، اجرای اسلام پوششی است برای حفظ قدرت سیاسی. پس شاید بی‌دلیل نیست که آیت‌الله خامنه‌ای به گونه‌ای تلویحی از پلیس می‌خواهد که کار خودش را بکند و گوشش بدهکار سخنان رئیس‌جمهور نباشد.

.....................................................................................................

نظر نویسنده الزاما بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.