سلطنت اعلیحضرت جوان

  • کیوان حسینی

محمدرضا شاه پهلوی در نخستین دهه سلطنت

سری برنامه‌های «سقوط»، در شصت سالگی ۲۸ مرداد، این رویداد را مفصل‌تر از همیشه خواهد کاوید. در این سلسله برنامه بازیگران کلیدی دهه ۲۰ و دو سال نخست دهه ۳۰ بررسی خواهند شد.
(در سه بخش نخست سلسله برنامه‌های سقوط شنیدیم که محمد مصدق چگونه از یک کارمند عالی‌رتبه دیوانسالاری قاجاریه، آرام آرام به سیاستمداری مهم و مردمی در دهه ۲۰ خورشیدی تبدیل شد. همچنین شنیدیم که مصدق در دهه ۲۰ در دو انتخابات به مجلس راه یافت و به واسطه مواضع ضدانگلیسی‌، محبوبیت نسبی کسب کرد و در جریان مبارزه برای جلوگیری از تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم، رهبری گروه بزرگی از رجال ملی را برعهده گرفت و در جریان این مبارزه، جبهه ملی تشکیل شد. در این قسمت از دومین بازیگر مهم سیاست داخلی ایران در آن سالها خواهیم گفت: محمدرضا شاه پهلوی.)

Your browser doesn’t support HTML5

برنامه هفتگی سقوط - قسمت چهارم: اعلیحضرت جوان



اولین ویدئویی که از او هست، شش ساله است. یونیفورم نظامی پوشیده. و مانند یک بازیگر حرفه‌ای در یک تئاتر پرخرج، پیشاپیش رجال سیاسی مملکت وارد صحنه می‌شود تا پدر قدرقدرتش تاج پادشاهی بر سر بگذارد و بر تخت شاهی بنشیند.

در بخشی از این فیلم، نمای نزدیکی از صورت محمدرضا دیده می‌شود که احتمالا در حال گوش سپردن به «سرود سلامتی دولت علیه ایران» است. صورت شش ساله‌اش، بیشتر از سنش، جدی است.

محمدرضا – که محمدرضایی بود مانند هزاران محمدرضای ممکلت – از آن روز شد «والاحضرت ولایت عهد، محمدرضا پهلوی»؛ عنوان پرطمطراقی که احتمالا محمدرضای کودک از معنای آن تصور دقیقی نداشت، اما موجب شد تا کودکی‌اش در آن لحظه به پایان برسد و از مادر و خواهرانش – حتی خواهر دوقلویش اشرف – جدا شود و زندگی متفاوتی را آغاز کند.

زندگی ولیعهد

در زندگی تازه، همه چیز برای روزی برنامه‌ریزی شده بود که او نیز چون پدرش تاج بر سر بگذارد و بشود شاه ممکلت. محمدرضای ولیعهد در این مسیر تا ۱۲ سالگی در مدرسه اختصاصی خود در کنار همکلاسی‌های دست‌چین شده‌اش درس خواند.

محمدرضای ولیعهد همراه با خواهرانش اشرف (راست) و شمس

از این سن او را فرستادند سوئیس تا در یک مدرسه شبانه روزی مخصوص اعیان، تحصیل کند.

بعد از پنج سال در ۱۷ سالگی به ایران بازگشت و درسش را در مدرسه نظام ادامه داد و در ۱۹ سالگی در سال ۱۳۱۷ خورشیدی یا ۱۹۳۸ میلادی، با درجه ستوان دومی از این مدرسه فارغ‌الحصیل شد؛ درست در زمانی که دنیا در آستانه تحولاتی بنیادین و سرنوشت‌ساز قرار داشت.

دو سال بعد، جنگ جهانی دوم آغاز شد و در فاصله کوتاهی آتش این جنگ دامن پدر ولیعهد را گرفت و رضا پهلوی که زمانی رعب صدای چکمه‌اش، شهره شهر بود، تاج و تخت را بر باد دید. ارتش‌های دو قدرت جهانی یعنی امپراطوری بریتانیا از جنوب و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از شمال وارد خاک ایران شدند و کشور اشغال شد.

سرنوشت محمدرضای جوان هم در دستان همین قدرت‌ها قرار گرفت. انگار نه انگار که او ولیعهد است و حالا که پدرش استعفا کرده باید بر اساس قانون اساسی، پادشاه شود!

پادشاهی، با پادرمیانی

مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن که مطالعاتی بر روی اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا انجام داده، می‌گوید اشغالگران برای ایران بعد از رضا‌شاه، گزینه‌های مختلفی را بررسی کردند.

به گفته او اولین گزینه جمهوری شدن ایران بعد از رضا شاه بود اما در میان قوای اشغالگر بر سر این گزینه اختلاف نظر وجود داشت چون بریتانیایی‌ها به رئیس‌جمهور شدن محمدعلی فروغی می‌اندیشیدند و روسها معتقد بودند محمد ساعد گزینه مناسب این پست است.

بازگشت خاندان قاجار به قدرت هم گزینه‌ای بود که از سوی شرق‌شناسان وزارت خارجه بریتانیا به شکل جدی مطرح شد و برای این کار، با حمید میرزای قاجار – فرزند محمد حسن میرزا (برادر احمد شاه قاجار و آخرین ولیعهد قاجاریه) – دیدار کردند.

مجید تفرشی می‌گوید: «آنتونی ایدن – سیاستمدار محافظه‌کار بریتانیایی - از جمله کسانی بود که به دنبال بازگشت قاجاریه بود و برای این کار با حمید میرزا دیدار کرد. حمید میرزا در آن زمان یک نظامی پیمانی بود در نیروی دریایی انگلیس. به دلایل گوناگون از جمله اینکه حمید میرزا فارسی بلد نبود و اصلا ایران را نمی‌شناخت و البته جامعه هم آمادگی نداشت، این گزینه منتفی شد. گزینه تجزیه ایران هم مطرح بود که اینها هیچ کدام نشد.»

سرانجام با پادرمیانی محمدعلی فروغی و در پی مذاکرات او و ویلیام بولارد - سفیر انگلیس در تهران – بریتانیا به پادشاهی ولیعهد رضایت داد.

شاه آزمایشی!

در روزگار اشغال کشور، برگزاری مراسم تاجگذاری و جشن و سرور معمول، چندان علاقلانه به نظر نمی‌رسید. در عوض والاحضرت ولایت‌عهد تصمیم گرفت که تنها در برابر نمایندگان مردم در مجلس شورای ملی، سوگند پادشاهی را به زبان آورد.

او در روز ۲۶ شهریور سال ۱۳۲۰، در ساعت چهار و سی دقیقه در مجلس شورای ملی گفت: «من خداوند متعال را گواه گرفته، به کلام‌الله مجید و هر آنچه در نزد خداوند محترم است قسم یاد می‌کنم که تمام عمر خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم.»

و از آن لحظه شد: «اعلیحضرت همایونی، محمدرضا شاه پهلوی.»

محمدرضا شاه پهلوی همراه با محمدعلی فروغی در روز ادای سوگند پادشاهی

اما در این شاهنشاهی، نه تنها از شکوه و جلال تاج و تخت خبری نبود، بلکه به گفته عباس میلانی (مورخی که تحقیقات مفصلی بر روی زندگی شاه انجام داده و کتاب «نگاهی به شاه» را اخیرا منتشر کرده) از همان ابتدا، در دوام پادشاهی محمدرضا شاه، شک و تردید جدی وجود داشت.

او می‌گوید: «تنها دو سفیری که در مراسم تحلیف محمدرضا شاه شرکت نکردند، سفیر انگلیس و سفیر شوروی بودند. و هر دو بعد از اینکه محمدرضا شاه مراسم را اجرا کرد و پادشاه شد، به کرات بهش گفتند که فعلا به شکل مشروط و آزمایشی، سلطنتش را می‌پذیرند.»

بدین‌ترتیب از شهریور معروف سال ۲۰، هم دوره تازه‌ای در زندگی محمدرضای ۲۲ ساله آغاز شد و هم روزگاری کاملا متفاوت برای پادشاهی مشروطه ایران.

در این دوره است که حبس و تبعید و خانه‌نشینی مخالفان رضا شاه به پایان می‌رسد، آزادی بیان در ایران مرزهای تازه‌ای را تجربه می‌کند، احزاب بسیار فعالیت خود را آغاز می‌کنند، نخبگان سیاسی فرصت اظهارنظر و مجادله می‌یابند و دهه پرماجرای ۲۰، آنگونه که در تاریخ معاصر ایران از آن یاد می‌کنیم، عملا آغاز می‌شود.

سلطنت یا حکومت؟

درباره علل آزادی‌های سیاسی بی‌سابقه در این دهه، اختلاف نظر کم نیست. ضمن اینکه حتی درباره علل و انگیزه‌های متفاوت محمدرضا شاه در این دهه نیز اختلاف نظر هست. هسته اصلی این اختلاف نظر در مساله نگاه شاه به قانون اساسی مشروطه و تلقی‌ او از مسئولیت‌هایش خلاصه می‌شود.

هوشنگ نهاوندی – پژوهشگری که خود سالها بعد در کابینه‌های حسنعلی منصور و جعفر شریف امامی، وزیر شد و با شاه آشنایی بی‌واسطه داشت – در بررسی عملکرد شاه در این دوره، به رابطه شاه با «حکومت» و «سلطنت» اشاره می‌کند.

از نظر نهاوندی، شاه در دوره نخست‌وزیری محمد علی فروغی، احمد قوام، محمد مصدق و فضل‌الله زاهدی، تنها سلطنت می‌کرد و این نخست‌وزیران بودند که کشور را اداره می‌کردند.

بر اساس اسنادی که من دیدم این گمان که در دهه ۲۰ محمدرضا شاه پذیرفته بود یک نقش نمادین داشته باشد و یک پادشاه صرفا مشروطه باشد، گمان درستی نیست. شاه بیش و کم از همان روز اولی که آمد سرکار، معتقد بود اگر پادشاه ایران قدرت نداشته باشد، اصلاح ایران شدنی نیست.
عباس میلانی
هوشنگ نهاوندی می‌گوید:‌ «میان مصدق، قوام و زاهدی که افراد بسیار متفاوتی بودند، یک وجه مشترک وجود داشت و آن این بود که هر سه می‌خواستند حکومت از سلطنت جدا باشد و شاه به نقش نمادین مظهر وحدت ملی اکتفا بکند. چنانکه یک برداشتی از قانون اساسی، چنین نقشی را برای شاه معین می‌کرد.»

همین برداشت از قانون اساسی، مرکز اصلی مناقشات بسیار در میان هواداران محمدرضا شاه و منتقدان اوست.

ضمن اینکه عباس میلانی معتقد است شاه از اساس چنین برداشتی را از قانون اساسی مشروطه، هیچ گاه قبول نداشت؛ نه آن زمان که ضعیف بود، و نه آن روزی که قدرت مطلق را قبضه کرده بود.

میلانی می‌گوید: «بر اساس اسنادی که من دیدم این گمان که در دهه ۲۰ محمدرضا شاه پذیرفته بود یک نقش نمادین داشته باشد و یک پادشاه صرفا مشروطه باشد، گمان درستی نیست. شاه بیش و کم از همان روز اولی که آمد سرکار، معتقد بود اگر پادشاه ایران قدرت نداشته باشد، اصلاح ایران شدنی نیست. به همین دلیل در دهه ۲۰، گاه پشت پرده و گاه علنی، تلاش ممتد داشت که قدرت خود را افزایش بدهد.»

از جمله مواردی که به روشنی نظریات عباس میلانی را تایید می‌کند، ترمیم قانون اساسی در دهه ۲۰ است که در پی تلاش محمدرضا شاه او موفق شد حق انحلال مجلس را به دست بیاورد. ضمن اینکه به گفته میلانی، شاه حتی در برابر نخست‌وزیران قدرتمند مانند فروغی و قوام نیز تاکید داشت که بدون او، خطر تجزیه ایران، جدی است.

وقتی دهه ۲۰ به پایان رسید و سیاستمدار قدرتمندی به نام محمد مصدق، در میانه مجادله نفتی ایران و یکی از ابرقدرتهای جهان، نخست وزیر شد، اعلیحضرت جوان هنوز گرفتار همان منافشه‌ای بود که از روز نخست درگیرش بود: نقش شاه در اداره امور مملکت.

(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط، از رابطه شاه با بریتانیا خواهیم گفت و تلاش می‌کنیم به این سئوال پاسخ دهیم که‌ آیا او از بریتانیا حرف‌شنوی داشت؟ همچنین رابطه او با مصدق و نقش دربار، از موضوعات قسمت پنجم خواهند بود.)

قسمتهای دیگر سری سقوط را می‌توانید در اینجا بشنوید: