مجله دمکراسی؛ موانع دستيابی به دمکراسی در ایران

آیا انگيزه جایگزین کردن حکومت قانون به جای جکومت خودکامگان از بین می رود؟

چندی است در رابطه با دمکراسی، ديکتاتوری و رشد و توسعه و پيشرفت های اقتصادی در ميان کارشناسان و رهبران فکری بحث در گرفته داير بر اينکه برخی ديکتاتوری ها در زمينه دستاوردهای اقتصادی از دموکراسی ها جلو زده اند و اگر اين روند ادامه يابد، انگيزه ای برای جايگزينی حاکمان خودکامه با حکومت قانون وجود ندارد.


وجود حکومت های خودکامه ای که منابع طبيعی ارزشمند در اختيار دارند، به ويژه، به اين بحث جان تازه ای بخشيده است .


اخيرا روزنامه وال استريت ژورنال نيز مقاله ای با همين مضمون به چاپ رساند. مقاله وال استريت ژورنال چنين آغاز می شود:


«در يکی از روزنامه ها دستاوردهای اقتصادی شماری از کشورها با دو سنجه آزادی های سياسی و مدنی مقايسه شده است.


نتيجه اين قياس اين بوده که در ۱۵ سال گذشته اقتصاد کشورهای دارای حکومت خودکامه به طور ميانگين با نرخ سالانه ۸/۶ در صد رشد داشته که دو و نيم برابر رشد در کشورهای آزاد جهان است.


آن حکومت های خودکامه ای که در سال های اخير بازارهای خود را باز کرده اند اما دموکراسی همچنان محدود است- چين، روسيه، مالزی و سنگاپور- به مراتب بهتر از دموکراسی های کشورهای درحال رشد يا پيشرفته در حوزه اقتصاد عمل کرده اند.»


وال استريت ژورنال در ادامه می نويسد که کار دستاوردهای اقتصادی يک حکومت خودکامه، کاری ابلهانه است. هر نظام سياسی- آزاد يا بسته- که بتواند موانع سر راه کارفرمائی، سرمايه گذاری و بازرگانی آزاد را بردارد و حق مالکيت را در عمل محترم شمارد، به طور قطع وارد يک چرخه رشد اقتصادی می شود.


اسپانيای فرانکو، سنگاپور لی کوان يو، چين دنگ شيائو پنگ، شيلی پينوشه و بسياری ديگر در اين زمره هستند.


ثبات و اعتماد، دو عامل مهم رونق اقتصادی


اما اين پايان داستان نيست. از ۱۵ کشور ثروتمند جهان، ۱۳ کشور دارای دموکراسی ليبرالی هستند. دو تای ديگر يکی هنگ کنگ چين است و ديگری قطر. اولی از آزادی های گسترده ای برخوردار است که در خود چين ازآنها خبری نيست و دومی روی منابع عظيم نفت و گاز خوابيده است، جمعيتش اندک است و درآمد سرانه بسيار بالايی دارد.


به بيان روشن تر مشکلات و موانع دمکراسی در خاورميانه با مشکلات و موانع دمکراسی در کشورهای در حال توسعه الزاما يکی نيست. ويژگی های خاص کشورهای خاورميانه می تواند مشکلات بيشتری برای دستيابی به دمکراسی ايجاد کند

اين دورنما چه چيزی را به ما می گويد؟ اينکه ثبات و اعتماد، دو عامل مهم رونق اقتصادی در بلند مدت است . اسپانيا يک نمونه امروزی است که از سال ۱۹۸۵ تا کنون ثروت ملی اش دو برابر شده اما در اين سال ها هرگز نرخ رشد اقتصادی سالانه اش به پای چين نرسيده است.


آمريکا از ۱۹۴۰ به اين سو با فاکتور ۱۳ رشد داشته اما نرخ رشدش به پای اقتصادهای آسيايی نرسيده است.


محيطی که اقتصاد درآن عمل می کند، به نهادها بيشتر بستگی دارد تا به تعهد يک خودکامه يا حزب . ثبات و اعتماد در بلند مدت به توسغه می انجامد. به همين دليل است که پيشرفت اقتصادی شيلی پس از پينوشه هم با رشد اقتصادی اين کشور پس از پينوشه قابل مقايسه است .


در ضمن بايد به خاطر داشت که ديکتاتوری هايی که از رشد اقتصادی بهره برده اند، به شدت بر پيشرفت های تکنولوژيکی ای که در کشورهايی بدست آمده که در آنها خلاقيت و ابتکار به سلولی در زندان منتهی نمی شده، تکيه داشته اند.


دليل ديگر پيشرفت ديکتاتوری ها در حوزه رشد اقتصادی در مقايسه با دموکراسی های ليبرالی آن است که دموکراسی ها به حد کمال رشد اقتصادی رسيده اند. وقتی کشوری به راه رشد می افتد، قابليت های بکر، وظرفيت های استفاده نشده آن در مقايسه با کشور رشد يافته با شتاب بيشتری توسعه پيدا می کند.


چين برای مثال، يکی از کشورهای غير آزاد جهان است که دارد ازآن ظرفيت ها بهره می گير د و جای شگفتی هم ندارد. در واقع ليبرال دموکراسی ها حتا در کوتاه مدت می توانند در زمينه نرخ رشد با حکومت های خودکامه رقابت کنند. هند با برخورداری از ليبرال دموکراسی و با نرخ رشد سريع در قلمرو اقتصادی و نيز


پرو با نرخ رشد ۷ در صد در سال، نمونه های بارز هستند.


اين ها دموکراسی های ناقص هستند اما موفقيت اخير آنها نشان می دهد که انتخابات، آزادی رسانه ها و آزادی اجتماعات با رشد اقتصادی همزيستی کامل دارند.


رونق نسبی ديکتاتوری؛ تيغی دو دم


وال استريت ژورنال در ادامه مقاله «ديکتاوری ها در مقابل دمکراسی ها» به قلم آلوارو وارگاس لوسا از ديدگاهی ديگر نيز به اين مساله می پردازد و می نويسد از ديدگاه اخلاقی، رونق نسبی ديکتاتوری ها، تيغ دو دمی است که در دو راستا عمل می کند: «از يک سو به مردمی که سرکوب می شوند و زير ستم هستند قدری رفاه می دهد و از سوی ديگر استقرار آزادی سياسی و مدنی را درآن سرزمين به تاخير می اندازد.»


دو چيز مسلم است، اول اينکه به گواهی تاريخ، آميزه آزادی های سياسی، مدنی و اقتصادی، رونق اقتصادی را بهتر از ديکتاتوری سرمايه تضمين می کند. دوم اينکه نمونه پرتغال و کشورهای حوزه بالتيک و کشورهای توسعه نيافته نشان می دهد که ايجاد محيطی با ثبات و قابل اعتماد برای رشد اقتصادی از راه استقرار آزادی ها ی سياسی امکان پذير است و اين برداشت را باطل می کند که در حوزه مدنی و سياسی، کشور را تا رسيدن به رشد و بلوغ اقتصادی بايد در همان حالت جنينی نگاه داشت .


دمکراسی يک مفهوم عام و جهانشمول است. بر سر تعريف دمکراسی هم می توان گفت اجماعی وجود دارد اما در مورد راه های رسيدن به دمکراسی و مشکلات و موانعی که می تواند در اين مسير وجود داشته باشد، افزون بر مشکلات عام، مشکلات خاص هر کشور يا جامعه نيز وجود دارد .


مشکلات و موانع دمکراسی در خاورميانه با مشکلات و موانع دمکراسی در کشورهای در حال توسعه الزاما يکی نيست. ويژگی های خاص کشورهای خاورميانه می تواند مشکلات بيشتری برای دستيابی به دمکراسی ايجاد کند

به بيان روشن تر مشکلات و موانع دمکراسی در خاورميانه با مشکلات و موانع دمکراسی در کشورهای در حال توسعه الزاما يکی نيست. ويژگی های خاص کشورهای خاورميانه می تواند مشکلات بيشتری برای دستيابی به دمکراسی ايجاد کند.


موانع دمکراسی در ايران


به همين گونه ايران برای دستيابی به دمکراسی، هم می تواند با مشکلات ديگر کشورهای منطقه رو به رو باشد و هم مشکلات خاص خود را داشته باشد .

دکتر اکبر مهدی، استاد دانشگاه وزلين اوهايو مشکلات و موانع دمکراسی در ايران را بر مي شمارد او تاکيد را بر عوامل درونی جامعه می گذارد و می گويد اين مشکلات به هيچ وجه يک جانبه نيست و ابعاد و ويژگی های تاريخی پيچيده ای دارد


به نظر دکتر مهدی در صدرفهرست موانع دمکراسی بايد از چيرگی روابط اوليه يا روابط عمودی بر مناسبات اجتماعی نام برد .


روابط اوليه، نظير روابط مبتنی بر خون، قبيله، عشيره، خانواده روابطی است که فرد را وادار می کند رفتار خود را با آن ها مرتبط سازد.


در اين نوع روابط، فرد از خود اختياری ندارد. در حالی که روابط ثانوی بر اساس دست يافته ها و کوشش خود فرد بوجود می آيد.


به عبارت ديگر افراد به عنوان مثال در حوزه حرفه ای خود با ديگران ارتباط می کنند، عضو حزب يا گروه های مختلف می شوند ، بر اساس کوشش خود امکانات رفاهی و اقتصادی پيدا می کنند که آن ها را از نظر طبقاتی در موقعيت بهتری قرار می دهد و بر اساس آن موقعيت طبقاتی، سعی می کنند منافع گروهی ايجاد کنند و برای منافع گروهی روابط گروهی و تشکل های خاص خود را بوجود آورند .


اين نوع روابط ثانوی که در کشورهای دمکراتيک، بوجود آمده بسيار مهم است. يعنی افراد اعتماد خود را بر اساس شرايط و ضوابطی که در جامعه بوجود می آيد شکل می دهند و برهمين مبنا با يکديگر ارتباط بر قرار می سازند.


جامعه ايران به رغم پيشرفت هايی که در چند دهه گذشته در اين راستا داشته، هنوز به اين مرحله نرسيده و هنوز آن روابط قرار دادی و حرفه ای نتوانسته جای روابط خانوادگی، فاميلی، قبيله ای و عشيره ای را بگيرد

جامعه ايران؛ نبود روابط قراردادی


جامعه ايران به رغم پيشرفت هايی که در چند دهه گذشته در اين راستا داشته، هنوز به اين مرحله نرسيده و هنوز آن روابط قرار دادی و حرفه ای نتوانسته جای روابط خانوادگی، فاميلی، قبيله ای و عشيره ای را بگيرد.


وقتی اين روابط اوليه و بنيانی مسلط می شود بر جامعه و روابط افراد، بر روابط پدر سالارانه، پدر شاهانه ، مريد و مرادی، ارباب و رعيتی، استاد و شاگردی دامن زده می شود و يک نوع روابط خطی عمودی بوجود می آورد. يعنی روابط از بالا به پائين و نه روابطی افقی که افراد بتوانند در سطحی در حوزه های مختلف با هم ارتباط برقرار کنند، به هم اعتماد کنند و بر اساس آن حرکت کنند .


برای يک جامعه دمکراتيک بسيار مهم است که افراد به مرحله ای رسيده باشند که بتوانند به هم اعتماد کنند، با يکديگر وارد روابط آگاهانه و ارادی بشوند، نه اين که بر اساس شرايط غير ارادی و به خاطر روابط خانوادگی و خونی و قبيله ای مجبور باشند مثلا ازدواج بکنند، در حزبی باشند يا به جای اينکه خودشان حق انتخاب داشته باشند، عضو گروهی باشند .


تصوير رعب آور جامعه ايران


دکتر عباس ميلانی، استاد علوم سياسی در دانشگاه استنفورد در مقدمه کتاب «مباحثی در باب توتاليتاريسم» که تقريبا ده سال پيش در برکلی به چاپ رسيد می نويسد تحولات چند سال اخير ايران بيش و کم همگان را به حيرت انداخته است .


انگار بحران عميق اين سال ها در نقش نوعی آئينه تاريخی عمل کرده و تصوير تعجب آور و رعب انگيزی از ما و جامعه ما پيش رويمان نهاده است. اما همزاد اين بحران اجتماعی ، بحران فکری بود و در نتيجه کار شناخت ريشه های بحران دو چندان دشوار شد .


اين کتاب ترجمه چند مقاله از نويسندگان بزرگ است و به گفته آقای ميلانی ملاک انتخاب مفهومی بوده که در کانون مقاله قرار داشته، توتاليتريسم يا شکل ويژه ای از ديکتاتوری که خصم بی چون و چرای فرديت انسان است و همه را يکسان و يکرنگ می خواهد.


دولت استبدادی نيست که شهروند استبداد زده ايجاد می کند، اين شهروند استبداد زده است که به توليد و باز توليد اين بافت غير دمکراتيک قدرت کمک می کند. اين روابط را فقط رمان خوب می تواند برای ما توصيف کند
عباس میلانی

بيشتر اين مقاله ها اما در باره رمان است . او در مقدمه می نويسد شکی نيست که ساخت های تاريخی بزرگ و کوچک و پهنه روابط خصوصی و اجتماعی تا حد بسيار زيادی سرشت و روال ذهن و زندگی مان را تعيين می کنند . ولی همين روال ذهن و زندگی مهم ترين شالوده قوام و بيان همان ساخت های کوچک اند و تغيير آن ساخت ها بدون شناخت و تغيير اين جزئيات کوچک شدنی نيست.


عباس ميلانی می گويد: «منظور من از اين عبارات دقيقا اين است که ادبيات، به خصوص رمان، به خصوص رمان های ناب هنری، در نشان دادن جنبه هائی از جامعه و جنبه هائی از حيات اجتماعی که علوم اجتماعی از وصف آنها قاصر است، اهميت بسيار زيادی دارد.»


اين جنبه ها به گفته وی، يعنی لحظه های زندگی روز مره ، يعنی روابط زن و مرد ، يعنی روابط شوهر و زن، روابط پدر و مادر.


او می گويد: «تصور امروزين ما، يعنی تصور امروزين علوم اجتماعی از چگونگی ايجاد قدرت يا استبداد، دقيقا اين است که اين عرصه های زندگی روز مره هستند که قدرت های استبدادی و غير دمکراتيک ايجاد می کنند.»


میخاییل بولگاکف، خالق مرشد و مارگاریتا

عکس اين مساله صادق نيست «يعنی دولت استبدادی نيست که شهروند استبداد زده ايجاد می کند، اين شهروند استبداد زده است که به توليد و باز توليد اين بافت غير دمکراتيک قدرت کمک می کند. اين روابط را فقط رمان خوب می تواند برای ما توصيف کند.»


يک رمان خوب، به گفته عباس ميلانی، «می تواند توصيف کند که چطور مثلا از ضوابط و روابط پدر و فرزند ی آلمان قبل از نازيسم، می شد تصور کرد که ممکن است روزی قدرتی شبيه نازيسم از دل اين جامعه بيرون بيايد.»


دقيق ترين توصيف چرايی و چگونگی ايجاد استالينيسم در شوروی، به گفته وی، می توان در رمان های قرن نوزدهم، در رمان داستايوسکی حتی پيش از استالينيسم، می توان يافت.


او می گوید: «در دو سه رمان داستايوسکی، وقتی که از ذهنيت روشنفکران انقلابی ياد می کند، وقتی که ذهنيت آنها را توصيف می کند، به خصوص در رمان شيطان ها که به فارسی هم ترجمه شده، داستايوسکی يکی از اين شخصيت ها را بر گرته يک شخصيت واقعی تاريخی، يک انقلابی واقعی تاريخی به نام نچائف می سازد و جامعه ای را توصيف می کند که با به قدرت رسيدن آن انقلابيون، می رفت که شکل بگيرد و می بينيم واقعيت هائی که ۸۰ يا ۵۰ سال بعد در شوروی محقق شد به طرز تکان دهنده ای شبيه همان توصيفی است که داستايفسکی به دست داده بود .»


مرشد و مارگاريتا يکی از درخشان ترين اثرهای قرن بيستم


چرا در دوران استبداد تزاری، روسيه رمان نويس هايی داشت که آثارشان در سطح جهانی پذيرفته شده بود، اما پس از دوران تزاری، اين اتفاق نيفتاد؟


عباس ميلانی به اين نکته اشاره می کند که کتاب «مرشد و مارگريتا» اثر ميخائيل بولگاکف، اثر بسيار مهم تاريخی بود که در دوران استالين نوشته شد اما در آن دوران چاپ نشد.


در دورانی که شوروی پديدار شد و يک ايدئولوژی بر جامعه مسلط شد، مناديان آن ايدئولوژی، فکر می کردند که برای همه مسائل جواب دارند. آن ها فکر می کردند برای همه مسائل بايد به سياق حزب عمل کرد، اين ها روحيه رمان را که در واقع روحيه سرکشی، روحيه شک و روحيه توصيف آن جنبه های خاکستری زندگی است، کشتند
عباس میلانی

عباس ميلانی مترجم مرشد و مارگاريتا می گويد: «الان بيش و کم در ميان منقدان وثوق کامل هست که اين يکی از درخشان ترين رمانهايی است که در قرن بيستم نوشته شده ولی کاملا پنهانی. او هرگز جرات نکرد آن را علنی کند و همسرش بود که آن کتاب را برای ما، برای مای تاريخی حفظ کرد و بعد هم به زبان های مختلف ترجمه شد.»


به گفته عباس ميلانی، اين يک نکته تاريخی بسيار ظريف در قرن نوزدهم است. ادبيات در اين دوران، آغاز توصيف جامعه در حال گذار روسيه بود و نويسندگان آن، نويسندگانی که رمان های ماندگاری نوشتند ، در پی وصف اين جهان بودند، نه در پی وصف ايدئولوژيک اين جهان.


آنها به گفته عباس ميلانی، در پی وصف اين جهان بودند و وصف شان بسيار بسيار ريزبينانه و تيز بينانه بود و ماندگار شد .


روحيه شک، روحيه توصيف جنبه های خاکستری


عباس ميلانی می گويد: «در دورانی که شوروی پديدار شد و يک ايدئولوژی بر جامعه مسلط شد، مناديان آن ايدئولوژی، فکر می کردند که برای همه مسائل جواب دارند. آن ها فکر می کردند برای همه مسائل بايد به سياق حزب عمل کرد، اين ها روحيه رمان را که در واقع روحيه سرکشی، روحيه شک و روحيه توصيف آن جنبه های خاکستری زندگی است، کشتند.»


او می گويد: «رمان بدون روحيه فرد گرايی يعنی روحيه ای که «من» یعنی فرد تنهايی که در مقابل اين جهان ايستاده اشت، می خواهد جهانی ايجاد کند که حاکم آن باشد، ميسر نيست. من رمان نويس می خواهم فضای رمانی ايجاد کنم و اين فرد گرائی يک رسالت و يک شجاعت تاريخی عظيمی می طلبد که با نظام های توتاليتر و با انديشه های توتاليتريسم سازگار نيست.»


در شوروی سابق همه تلاش ها شد تا به گفته وی، فرديت از بين برود. «تمام تلاششان را کردند که بگويند انسان، نه فی نفسه و به عنوان يک فرد ، بلکه انسان به عنوان ابزار تاريخ و حزب و پرولتاريا ارزشمند است. رمان درست خلاف اين را می گويد . رمان می گويد هر فردی ، زندگی هر انسانی، اگر در آن نيک بنگريم، پيچيدگی ها و ظرافت ها و زيبايی ها و زشتی هايی دارد که ترکيب آنها يک قصه گويا و گيرا را تشکيل می دهد.»


عباس ميلانی می گويد: توتاليتاريسم بر مسخ فرديت و تبديل فرد به يک جزء ناشناختنی از يک جمع خيالی استوار است. در حالی که رمان بر فرديت هم راوی به عنوان نويسنده و هم بر فرديت شخصيت هايی که زندگی شان توصيف شده ، مستقر است .


آقای ميلانی می گويد به همين دليل، استالينيسم و تجربه شوروی عملا رمان را کشت. رمان تنها فرم هنری نبود که کشته شد، اما به گفته عباس ميلانی، رمان بزرگترين ضربه را ديد شايد به اين دليل که در قرن نوزدهم، روسيه يکی از بزرگترين قله های رمان نويسی جهان بود .