(rm) صدا | [ 25:54 mins ]
برنامه دموکراسی و حقوق بشر این هفته اختصاص دارد به ماجرای شکنجه و قتل زهرا کاظمی خبرنگار عکاس کانادایی ایرانی در زندان اوین. دکتر شهرام اعظم، پزشک بخش اورژانس بیمارستان بقیه الله که پیکر شکنجه شده زهرا کاظمی را معاینه کرده بود در مصاحبه با رادیو فردا دلیل پیوستن خود را به نیروی انتظامی شرح می دهد و سپس به شرح ماجرای خود درباره چگونگی خروج خود از ایران به بهانه درمان می پردازد. دکتر اعظم در این مصاحبه به شرح دقیق جریان پذیرش زهرا کاظمی به بیمارستان و معاینات خود می پردازد. در رد اظهارات دکتر شهرام اعظم همه جناح های جمهوری اسلامی از اصلاح طلب و ا صولگرا همداستان شده اند. خانم شیرین عبادی یکی از وکیلان مدافع خانواده کاظمی در مصاحبه با رادیو فردا می گوید فارغ از ادعاهای دکتر اعظم ثابت و محقق شده حتی از دید دولت ایران خانم کاظمی سلامت وارد زندان شده و چهار روز بعد در اثر ضربه مغزی و دوبار شکستن جمجمه فوت کرد. مي توانيد نظرات و پيشنهادهاي خود را با ما درميان بگذاريد. نشاني الکترونيکي ما democracy@radiofarda.com و شماره فکس ما 202.828.7239 است. همان طور که در ده دوازده روز اخير در اخبار شنيده ايد دکتر شهرام اعظم پزشک نيروهاي انتظامي ايران در کنفرانس مطبوعاتي خود در اتاوا پايتخت کانادا – اعلام کرد که هنگام فرستادن جسد نيمه جان زهرا کاظمي خبرنگار کانادايي ايراني تبار به بيمارستان بقيهالله الاعظم متعلق به سپاه پاسداران در تهران پزشک کشيک شب اين بيمارستان بوده و همان موقع با معاينه زهرا کاظمي در صورت وضعيت باليني خانم کاظمي شرح داده که وي چگونه به صورتي سيستماتيک مورد شکنجه واقع شده است.
دکتر اعظم چنان که خود ميگويد پس از نااميد شدن از رسيدگي به پرونده قتل زهرا کاظمي در ايران و بخصوص پس از انتشار گزارش هيات رياست جمهوري به خارج از ايران آمده تا به قول خودش اين خون بناحق ريخته توسط مقامهاي نظام جمهوري اسلامي پايمال نشود.
اظهارات دکتر اعظم – که سر گرد نيروهاي انتظامي جمهوري اسلامي نيز هست – با واکنش جمهوري اسلامي مواجه شد و مقامهاي دولت ابتدا طبيب بودن وي را انکار کردند و سپس حضور او را در بيمارستان بقيهالله الاعظم انکار کردند و بعد گفتند که وي دچار بيماريهاي رواني است و بمنظور کسب پناهندگي اين اظهارات را بعمل آورده است.
آنچه جالب توجه است اين که در رد اظهارات دکترشهرام اعظم، همه جناحهاي جمهوري اسلامي از اصلاح طلب و اصولگرا همداستانند و حتي يکي از اعضاي تيم وکلاي خانواده زهرا کاظمي مطالبي را درباره اظهارات آقاي دکتر اعظم عنوان کرده است که قاعدتاً بايد از سوي دادستان عنوان ميشد.
اگرچه خانم شيرين عبادي وکيل کدافع ديگر خانواده کاظمي در ايران در گفتگو با همکارم اميرمصدق کاتوزيان درباره اظهارات دکتراعظم گفت: «بايد به شما بگويم چه آقاي اعظم بگويد و چه نگويد اصلاً مساله جديدي را ايشان به نظر من مطرح نميکند، زيرا که کاملاً ثابت و محقق شده حتي از ديد دولت ايران خانم زهرا کاظمي سلامت وارد زندان اوين شده و چها رروز بعد بر اثر ضربه مغزي و دو بار شکستن جمجمه ايشان فوت کردند. خونريزي مغزي داشتند. من ميخواهم سوال کنم آيا امکان دارد کسي با ناز و نوازش دو بار جمجمه اش بشکند و خونريزي مغزي بکند و فوت کند؟
خانم عبادي درباره وجود يا عدم وجود نام دکتراعظم در پرونده تشکيل شده در ايران در همين مصاحبه گفت: من فقط پرونده را خواندم آنهم پرونده اي که در دادگاه در اختيار ما براي خواندن قرار داده شد که اميدوارم تمام پرونده بوده باشد. در آن پرونده نامي از يک چنين پزشکي نبود، اما نبودن نام در پرونده دادگستري دليل بر هيچ چيز نيست زيرا که ميتواند گزارشها کاملتر از اينها باشد.
از سوي ديگر برخي از اصلاحطلبان اين سوال را مطرح کردند که چرا دکتراعظم به کميسيون رسيدگي اصل 90 مجلس مراجعه نکرده، در حالي که دکتراعظم – چنان که خواهيد شنيد – ميگويد از سوي کميسيون اصل 90 و نيز کميسيون رسيدگي رياست جمهوري احضار شده و در هر دو کميسيون شهادت داده است.
آنچه مسلم است پرونده قتل زهرا کاظمي هنوز در افکار عمومي مردم ايران و جهان باز است و اظهارات دکتر شهرام اعظم و پي گيري وکلاي خانواده کاظمي و پسرش اقاي استفن هاشمي ممکن است نقش تعيين کننده اي در آينده بررسي و رسيدگي به اين پرونده در يک دادگاه منصف در داخل يا خارج از ايران ايفا کند.
به منظور روشن کردن بخشهايي از گفته هاي دکترشهرام اعظم، روز سه شنبه پنجم ماه آوريل به همراه همکاران صداي آمريکا به شهر مونترال کانادا رفتم و در گفتگويي با دکتر شهرام اعظم به اين موضوع پرداختم.
دکتر اعظم ميگويد متولد 1345 خورشيدي است در ايلام، و تحصيلات دبستاني و دوره راهنمايي را در همين شهر به اتمام رسانده. تحصيلات دوره متوسطعه خود را در شهر کرمانشاه به پايان برده و دوره پزشکي را در دانشگاه اورميه گذرانده و به علت مشکلات مالي از سال چهارم دانشکده به نيروهاي انتظامي پيوسته و بعنوان بورسيه نيروهاي انتظامي تحصيلاتش را به پايان رسانده و در اين نيرو مشغول کار شده. از دکتر اعظم درباره فعاليت حرفه اي اش پس از فراغت از تحصيل پرسيدم.
علي سجادي (رادیوفردا): شما بعد از اين که دانشکده پزشکي را تمام کرديد چکار کرديد، مطب باز کرديد؟ کجا رفتيد؟
دکتر شهرام اعظم (پزشک سابق نیروی انتظامی جمهوری اسلامی): نخير من دو سال مانده بود به پايان تحصيلاتم به دليل اين که من خيلي زود متاهل شدم، من سال دوم دانشکده را شروع کردم متاهل شدم. يعني الان 18 سال است که متاهل هستم و يک مقداري از نظر شرايط اقتصادي براي يک دانشجو چرخاندن يک زندگي در آن شرايط اقتصادي ايران مشکل بود. به يک آگهي در روزنامه برخوردم که نيروي انتظامي (ناجا) نيروي متخصص را جذب ميکند. من فورم ها را پر کردم. اين پيشنهاد را پذيرفتم، بعد پس از يک پروسه طولاني از تحقيقات و نميدانم کارهاي گزينشي که معمولي هست، من پذيرفته شدم به اين شکل که آنها متعهد شدند سوابق تحصيلي مرا از ابتدا بخرند. يک پولي به من بدهند و بعد آن دو سال باقي مانده تحصيل را من بصورت بورسيه حقوق بگيرم. بعد از آن که درسم تمام شد بعنوان افسر کادر شروع به کار بکنم و براي آنها کار کنم که من همين کار را کردم. دقيقا بعد از فارغ التحصيلي ام ابلاغي که به من داده شد، اصلا به اصطلاح آن حکم فارغ التحصيلي که معمولاً به دانشجويان ميدهند به من ندادند، مستقيماً براي نيروي انتظامي فرستادند و نيروي انتظامي من را بعنوان مسئول بهداري و فرمانده بهداري اردبيل به اردبيل فرستاد.
ع.س.: چه مدتي در اردبيل بوديد؟
دکترشهرام اعظم: حدوداً يک سال. دقيقاً همان وماني که اردبيل تازه استان شده بود. در تقسيمات کشوري وقتي که يک شهري استان ميشه نيروي انتظامي هم تقسيمات خودش را دارد که مرکز استان بعنوان ناحيه انتظامي شناخته ميشه بعد مناطق انتظامي تا شهرهاي کوچکتر و چون اردبيل يک استان جديد التاسيس بود يک ناحيه انتظامي جديد توش تأسيس شده بود که من بعنوان مسئول بهداري، فرمانده بهداري بکار شروع کردم.
ع.س.: بعد از اردبيل کجا رفتيد؟
دکتر شهرام اعظم بعد از اردبيل من منتقل شدم کرمانشاه. کم و بيش بين 12 تا 13 ماه اردبيل بودم. بعد نزيدک به 5/2 تا 3 سال، سه سال، کرمانشاه بودم. بعد از سه سال که در کرمانشاه کار کردم فرستاده شدم به مهاباد. حدودا سه سال هم مهاباد بودم و بعد از آن آمدن به تهران.
ع.س.: از چه سالي در تهران تشريف داشتيد؟
دکتر اعظم: از سال 2001.
ع.س.: و در تهران چه ميکرديد؟
دکتر اعظم: من درتهران در کار مشخصي که باصطلاح جزو چارت اداري مخصوص خودم بود در درمانگاه خانواده نيروي انتظامي روزانه خانواده پرسنل را ويزيت ميکرديم. آنجا شيفت ثابت بودم. خوب تهران بدليل اين که يک شهر خيلي بزرگيه امکان اين که در تهران يک پزشک عمومي مطب خودش را بزنه و مطبش هم از نظر اقتصادي چرخشي داشته باشد خيلي پايينه. بهمين دليل من با حقوق تنها نميتونستم خيلي زندگي را ... ]بگردانم[. دوندگي خيلي زيادي کردم که بتونم کار اضافه بگيرم. بطور مشخصي به من بعد از دوندگي ... يک نامه اي به من دادند از طرف نيروي انتظامي که من را معرفي کردند براي انجام کار – چون سابقه کاريم چه موقعي که در مهاباد بودم و چه موقعي که در کرمانشاه بودم – تمام مدت به عنوان اضافه کار در اورژانس بيمارستان کار کرده بودم چون سابقه کار اورژانسم بالا بود من را بعنوان پزشک اورژانس به بيمارستان بقيهالله معرفي کردند. بيمارستان بقيهالله که در ماه 120 ساعت کاري را فقط در شيفتهاي عصر و شب. چون شيفتهاي صبح من متعلق به نيروهاي انتظامي بود. شيفت شب آن جا کار ميکردم.
ع.س.: يعني در حقيقت شبهايي را که متعلق به خودتان بود و آزاد بوديد در بيمارستان بقيهالله بعنوان کار شخصي انجام وظيفه ميکرديد؟ از چه سالي؟
دکتر اعظم: دقيقا از بهمن ماه 1381.
ع.س.: بهمن 1381
دکتر اعظم: بگذاريد از روي سند بگويم. اين قدر در اين مدت تاريخها را... دقيقا بشما عرض بکنم، بهمن 1381.
ع.س.: از بهمن 1381. کجاي تهران زندگي ميکرديد؟
دکتر اعظم: من يک خانه شخصي در تهران دارم که يک مقداري خوب به دليل اين که مبلغي که ميتوانستم من خانه را بخرم از نظر موقعيت مکاني موقعيتي نبود که به خانواده من بخورد که آنجا زندگي بکنند. انتهاي خيابان قزوين پل امامزاده معصوم. آنجا خانه شخصي خود من است که الان در گرو دادگاه نظامي هست که من بايد برگردم به کشور.
ع.س.: يعني بعنوان وثيقه گذاشتيد؟
دکتر اعظم: بعنوان وثيقه در گرو دادگاه نظامي است و در ميدان انقلاب يک خانه را رهن کرده بودم. تقريباً حدود شصت هفت هشت متر رهن کرده بودم آنجا زندگي ميکردم.
ع.س.: چرا براي خروجتان از کشور وثيقه خواستند؟
دکتر اعظم: من نظامي بودم. نظاميها تا پايان دوره خدمتشان و براي نيروهاي ارتش يکسال بعد از خدمت و براي نيروهاي انتظامي دو سال بعد از پايان خدمتشان، چه بازخريد بشوند، چه اخراج بشوند، چه بازنشسته، ممنوع الخروج اند و بايد حتما دليل موجهي که بتوانند سيستم قضايي را چون ممنوعيت خروج را دادستان نظامي معمولا اجرا مي کرد دليل قانع کننده اي به آنها ارايه بکنند که بتواند ازآن طريق از ايران خارج بشوند و اصلا پاسپورت براش صادر نمیشود و توي باصطلاح پورتهاي ]بندرهاي[ خروجي، خروجي به آنها بدهند.
ع.س.: دليل شما چه بود براي خروج از کشور؟
دکتر اعظم: من سال 1361 موقعي که شانزده ساله بودم، توي عمليات رمضان مجروح شدم بعنوان بسيجي در يک تابستان باصطلاح بين تحصيلاتم رفته بودم جبهه و بعد از گذشت يک مدت کوتاهي 21 روز 22 روز که توي جبهه بودم بر اثر ترکش خمپاره ...
ع.س.: ببخشيد کدام جبهه بوديد؟
دکتر اعظم: من زمان مجروحيتم همزمان مقارن با عمليات رمضان است ولي در جنوب نبودم. در غرب کشور در تنگاب گيلان غرب. بعد از مجروحيتم يک سري درمان گرفتم. چهار پنج ماه ولي از سال 1373 دچار يک سري عوارض شدم که بنظر ميرسد ناشي از همان مجروحيتها باشد که مجبورم براش درمان بگيرم و مداوم تحت درمان بودم براي آن عوارض و اين مسئله چون يک تعدادي از نظر هزينههاي درماني و اين چيزها که بنياد جانبازان بمن کمک ميکرد، يک ايدهاي بمن داد بعد از اينکه من شاهد اين ماجرا بودم و دنبال يک راهي ميگشتم که بتونم قانع بکنم سيستم نظامي را که من ميخوام برم براي آن راه از کشور خارج بشم، ايده اي بمن داد که من برم از بنياد جانبازان بخوام که براي درمان من اقدامي بکند. در داخل کشور اين درمان به جايي نرسيد، متخصصين مختلف که اغلب اساتيد خود من بودند، يا همکارهاي ما بودند، همه اين در گواهي کردن که اين مقدور نيست يعني هيچ جواب قطعي براي درمانش بهش داده نميشود. و من پيشنهاد کردم به بنياد جانبازان که با هزينه خودم هم ميرم. فقط شما اين گواهي را به دادگاه نظامي ارائه بکنيد که من لازم است از کشور خارج بشوم. کميسيون پزشکي بنياد جانبازان اين گواهي را بمن داد که من ارائه کردم به دادگاه نظامي. قاضي خيلي با من مهربان نبود و شرط وثيقه 50 ميليون توماني را براي من قايل شد که معمول نيست و براي بعضيها بدون شرط هم با داشتن يک خانه دولتي اينجوري ميدهند ولي براي من يک وثيقه 50 ميليون تومني قايل شدند که من خانه ملکي خودم را به عنوان وثيقه قرار دادم.
ع.س.: پس شما در واقع اين قصد را داشتيد که بياييد خارج از کشور و راجع به اين موضوع صحبت کنيد؟
دکتر اعظم: دقيقا.
ع.س.: انگيزه تان چي بود؟
دکتراعظم: شما برایتان پيش آمده وقتي که انسان در يک شرايط ناتوان شاهد يک قضيه قرار مي گیرد. در يک شرايطي که شاهد هست و توانايي وقابليت اينکه بتواند حتي شهادتش را ابراز بکند، ندارد. چه بار سنگين روي روان آدم باقي مي ماند. اينکه من توي آن فضاي بيمارستان، آن جسم پاره پاره شده يک انسان ويک زن را ديدم که بعنوان يک پزشکي که من درس پزشک قانوني خواندم توي دانشگاه و ميتوانستم بگويم که اين ضايعات پاتالوژيک چه علتهايي ميتواند داشته باشد، باين نتيجه رسيدم تحت شکنجه قرار گرفته است. در عين حال بعد از اينکه من اين شهادتهایم را توي کميسيونهايي که از طرف رئيس جمهوري و از طرف کميسيون اصل 90 مجلس ارايه کرده بودم. وقتي گزارشهاي آن ها را ديدم، که واقعا ميتونم بگويم بيشرمانه هيچ ذکري از اين ضايعات، اين وسعت ضايعات نکرده بودند،يک احساس سنگيني در من بود. يک احساس وجداني خيلي خيلي شديد که من بعنوان يک پزشگ قسم خورده که وظيفه ام نجات جان انسانهاست شاهد يک حادثه اي بودم، شاهد يک جسم پاره پاره اي بودم که بدليل شکنجه سازمان يافته به اين روز افتاده. چون من ضايعات خيلي متعددي ديده بودم. يک پزشگ اورژانس ممکن است يک کسي را که از ساختمان ده طبقه بيفتد ويا تصادف اتومبيل بکند، جسمش خيلي پاره پاره تر بشه، جسم پاره پاره براي من دردناک نبود، اين که ميدونستم که اين خانم، يعني فهميده بودم بعدش که اين خانم به دليل اينکه تحت شکنجه قرار گرفته، اينجوري جسمش از هم پاره پاره شده برام بسيار دردناک بود و من واقعا قريب به يک سال، يکسال ونيم طول کشيد تا اين پروسه اي که بتونم مسير خروجم را هموار بکنم، به جرات ميتونم بگويم بشدت با رنج زندگي کردم، که اين درد را من چطوري ميتونم بيان بکنم و وظيفه انساني که من در قبال اين موقيعت و اين اتفاقي که افتاد دارم و چکار ميتوانم بکنم که اين حادثه دوباره تکرار نشود، چون همسر من، خواهر من، دوست من، هر کس ديگر اي وحتي خود من ميتوانستيم جاي آن خانم باشيم. وقتي که اين اتفاق ممکن است براي هر کسي در هر لحظه اي در آن کشور رخ بدهد بايد اين صدا بلند بشود، علم بکند]اين فاجعه را[ که ]تکرار[ اين اتفاق را متوقفش بکند.
ع.س.: وقتي که کميسيون اصل 90 راجع به اين موضوع تحقيق ميکرد شما مراجعه نکرديد؟
دکتر اعظم: مراجعه ندارد. آنها دعوت کردند يعني احضار کردند. مي دانيد يک مطلبي که هست مراجعه کردند در حالی است که يک عده اي مي روند آنجا يک چيزهايي را ارائه بکنند براي گفتن، ولي پرسنل بيمارستاني که درگير با اين برنامه بودند اصلا احضار شدند در خود بيمارستان در اتاق 208 در طبقه همکف کنار اتاق مدير داخلي که توسط نيروهاي امنيتي حراست ميشد. اينها دقيقاً در پي يک فاصله زماني مشخص کميسيون اول رياست جمهوري مصاحبه گرفت از ما. يک جلسه خود آقاي پزشکيان در کميسيون حضور داشت. در مرحله بعدي کميسيون اصل 90 بود وقتي که مصاحبه ميگرفت اتفاقا فضاي اتاق بسيار امنيتيتر بود. نگهباناني که جلوي در بودند و بصورتي که ما را احضار کرده بودند چون اتفاقاً اين خاطرهاي که براي من هست که همکاران من وقتي احضاريه آمد سر کار من در باصطلاح درمانگاه خانواده خيلي متعجب شدند که اين قضيه چيست چون واقعا در محيط نظامي آدم ياد ميگيرد به رازدار بودن بخاطر اين که هر کسي میتواند براي حفاظت اطلاعات کار بکند و خبري ]بدهد[ و ماها متاسفانه خيلي به هم اعتماد نميکرديم. وقتي دوستان من اين را ديدند خيلي تعجب زده شده بودند. ما را احضار کردند به آنجا و شهادتهايمان را همه دريافت کردند و شنيدند. من نميدانم همکاران ديگر، چه قدر چيزهائي را که ديدند، گفتهاند . ولي با توجه به آن که ايمان د ارم به اين که تعداد بسيار زيادي از آدمهاي با وجدان آن جا کار ميکنند ، ايمان دارم که تعداد بسيار زيادي از آنها، دقيقا همين چيزها را گفتهاند .
ع.س.: آقاي آرمين که عضو کميسيون تحقيق بوده ديروز گفته است که هرگز از شما شهادتي نشنيده و اسم شما را قبل از کنفرانس مطبوعاتي تان نشنيده. آيا در آن کميسيون که شمار را احضار کردند و شما شهادت داديد راجع به واقعهاي که رخ داده، آقاي آرمين هم حضور داشت؟
دکتر اعظم: من يک سئوال از شما ميکنم ، شما انتظار ديگري داشتيد؟ من وقتي که با بيان اين مطلبم ...چون واقعا اين مورد در داخل ايران تبديل شده بود به يک در گيري بين جناح ها که يکي ديگري را متهم کند و گزارشهائي که ارائه کردند تقريبا شده بود کي بود کي بود، من نبودم . وقتي که من تماميت حاکميت را مورد خطاب قرار دادم که مسئول انجام ااين جنايت تمام حاکميت جمهوري اسلامي است ، انتظار اين را که آقاي آرمين يا کميسيون اصل 90 يا کميسيون رياست جمهوري چيز ديگري بگويند داشتيد؟ طبيعي است که آنها هم در موضع دفاعي ميروند و آنها هم ممکن است تمامي شواهدي را که وجود داشته به هر نحوي پنهان کنند. ولي خب من داکيومنت هائي را که در اختيار داشتم به دولت کانادا ارائه کردم و در آينده اميدوارم بتوانم در يک دادگاه عادلانه بين المللي آنها را ارائه کنم. فکر ميکنم قانع کننده باشد براي قاضي، داد ستان و هيات ژوري آن دادگاه که شهادت من را بپذيرند.
ع.س.: بجز شما، مجموعا چند نفر يا حدود چند نفر را احضار کردند از طرف کميسيون اصل نود يا از طرف منابع اطلاعاتي- امنيتي جمهوري اسلامي؟
دکتراعظم: دقيقا نميدانم . ولي در آن مقطعي را که مي گفتند من دقيقا در گزارشهايم تاکيد کردم که يک مقطع زماني بين 12 شب تا 7 صبح که پايان شيفت من بوده من با اين case بودم و گزارش من مربوط به اين مقطع زماني است. نه قبلش را هيچ اطلاعي دارم و نظري دارم و نه بعدش را .در طي آن مدت آن برآوردي را که خودم کرده بودم براي خودم ، افرادي که در سالن اورژانس، در اتاق هاي معاينه اورژانس در عبور بيمار هائي را که براي کت اسکن برده بودند پزشکي، که کانسالت شده بود باهاش ( نا مفهوم)....مجموعا قريب به 60 تا 65 نفر مربوط به همان شيفت بوده . بعد ايشان در آي سي يو بستري شدند . در ICU تعداد پرسنل محدود تره ولي متخصصين متفاوتي باز مراجعه کرده بودند به آنجا و مجموع اينها را نميتوانم بيان کنم دقيقا. ولي آن چيزي که خودم در آن مقطع زماني به شما گفتم .......
ع.س.: شما با همکارانتان هم ئر بخش اورژانس بقيهالله در آن شب يا بعد از آن راجع به اين موضوع صحبت کرديد؟
دکتر اعظم: من يک توضيح دارم . سيستم نظامي معمولا اين اجازه را به آدم نميدهد. چون با اينکه همه شايد با هم اين را ميدانستيم که هر کدام مي توانيم موضع متفاوتي با آن سيستمي که داريم درش کار مي کنيم ، داشته باشيم، ولي خوب در هر حال چون عضو يک سيستم نظامي هستيم ، آن چيز هاي حفاظتي، مثل حفاظت اطلاعات نيرو ، مثل عقيدتي سياسي و اينها، اين احساس را هميشه در وجودت ايجاد ميکند که اين زمزمه و پچ پچ تو را ممکن است ديگري بشنود. ولي قطعا بقيه هم اين احساس را داشتند چون من ايمان دارم به شرافت بسياري و شايد تقريبا تمامي آدم هائي که در آن محدوده درماني کار مي کنند. تعداد خيلي زيادي شان آدم هاي باشرفي هستند که قطعا براي شان درد ناک بوده و نسبت به اين قضيه موضع گيري هم داشته اند.
ع.س.: رئيس بيمارستان بقيهالله بعد از کنفرانس مطبوعاتي شما اصلا تکذيب کرد که هرگز شخصي به اسم دکتر شهرام اعظم در بيمارستان کار ميکرده ؟
دکتر اعظم: در بيانيهاش آقاي دکتر نادري چيزي که ذکر کرده که جزو کادر بيمارستان نيست من هيچوقت ادعا نکردم کادر بيمارستان بودم. گفتم ساعت اضافهکاريام را آنجا کار ميکردم و من ميگم اصراري براي آن که بتوانم به آنها يا حتي مديا ]رسانه ها[ چيزي را ثابت کنم ندارم. من از ابتداي آن که اين مسير را پي گرفتم، از ابتداي آن که با آقاي هاشمي تماس گرفتم، گفتم گه وظيفه ام طرح يک شهادت در دادگاه عادلانه است به عنوان يک شاهد. . داکيومنتهائي دارم که ثابت ميکند من کي هستم. قاضي، هيات ژوري و دادستان اينها را بررسي خواهند کرد و شهادت من را ميشنوند و نتيجه ميگيرند. من اصلا دليلي نميبينم که اين جزئيات ريز را چون آنها هم دارند کار خودشان را انجام ميدهند و به نظر خودشان خيلي خوب هم انجام ميدهند. وظيفه وزارت امور خارجه ايران ، وظيفه سيستم نظامي- امنيتي سپاه پاسداران هم اين است که اصلا تکذيب کنند وجود من را.
ع.س.: بنظر ميآيد در اين يک هفته اخير تقريبا يک هفتهاي که از کنفرانس مطبوعاتي شما ميگذرد، که يک تلاش سازمان يافتهاي هست براي اينکه شما را از سيستم حافظه آن بيمارستان يا برخي مناطق ديگري که شما حضور داشتيد حذف بکنند. شما بفرمائيد که از همکارانتان کساني که آن شب در آنجا حضور داشتند آيا کساني هستند که ميتوانيد نام ببريد؟
دکتر اعظم: اجازه بديد که اين کار را نکنم چون من فکر نميکنم که هيچکس بتواند تضمين بکند امنيت کسي که من اسمش را ميبرم من تمام هم کلاسهام را که اسمشان را گفتم عضو سپاه پاسدارانند، من وقتي گفتم آقاي دکتر رجائي، بورسيه سپاه پاسداران بوده، من الان ميگويم آقاي دکتر شجاعيان، بورسيه سپاه پاسداران بوده، برادر شهيدِ، اينها را کساني هستند که جزء سيستم اند و هيچ کاريشان هم نميتوانند بکنند و شايد اگر الان آن ببيند من اسمش را مييارم خيلي از منم خشمگين بشود ولي چون ميدانم آن در امنيت اسم او را به راحتي ميآورم ولي همکاران ديگري که توي محيط بودند، بردن يک اشارهاي ممکن است آنها را مورد تهديد قرار بدهد. من در مديا اين کار را نخواهم کرد.
ع.س.: ممکن است توضيح بدهيد که شبي که اين واقعه رخ داد توصيف کنيد براي شنوندگان ما که چه جوري رخ داد، شما چطور آشنا شديد؟ ابتداي قضيه چي بود و تا آخر شيفت چه اتفاقهائي افتاد؟
دکتر اعظم: نزديکاي پايان شب 5 تيرماه يعني چيزي به ساعت 12 شب و شروع 6ام تيرماه نمونده بود سير ادميت شدن (پذيرش بيماران) در اورژانس به اين شکل بود که يک نامه اي که بيمار را همراهش ارسال و به اصطلاح فرستاده بودند اول قبل از اينکه بيمار را وارد اورژانس کنند ميآوردند به پزشک ميدادند که پزشک آن را پذيرش بکندپون بعضي وقتا ممکن بود به دلايل مختلف بيمار نياز داشته باشد به يک کار ويژه اي که در جاي ديگر اي بايد انجام ميشد. ابتداء نرس بخش از من خواست که بيايم، نامهاي را به من نشون داد که از طرف قاضي کشيک امضا شده بود که بيماري را از زندان اوين آوردند با ناراحتي گوارش و استفراغ خون. من برگه را امضا کردم، مريض را پذيرفتم و گفتم انتقالش بديد داخل. بيمار را که انتقال دادند به داخل همراه با برانکار و بيماربر به داخل آمد اين اولين تعجب من بود چون اين بيمار از بيماري که ناراحتي گوارش دارد خيلي بدحالتر دارد به نظر ميرسید پس توي اولين قضاوتي که ميشود کرد، خوب معمولا يک پزشک از آن ابتداي تصاويري که از بيمار ميبيند شروع ميکنه به شرح حال گرفتن و پرزنتيشن و اينها که بتواند شواهدش را جمع کند، plan درمانياش را بنويسد. من به نظرم رسيد پس بايد يک سي بي ال بيلدينگ داشته باشد که وضعيت بيمار به اين صورت شده بعد که بيمار را از نزديک ديدم خانم ميان سالي تقريبا حول و هوش 50 سال به نظرم رسيد که تا سينه با ملافه پوشونده شده بود و چشمانش بسته بود توي صورتش آثار متعدد کبودي به چشم ميخورد بيمار را انتقال دادند روي تخت تا من آماده بشوم، دستکش و اينها، اردر را هم نوشتم به نرس همکار کشيک گفتم که شما برو يک لولهاي از بيني به معده برايش بگذار تا من آماده بشوم و بروم براي همکاري و ادامه ويزيتم نرس به من گفت که دکتر، بيني کاملا شکسته است و لوله بيني به معده اصلا من نميتونم اين کار را بکنم اين بارِ ابتدائي بود که من با بيمار از نزديک مواجه شدم. يک اثر کبودي بسيار بزرگ روي قسمت سمت راست پيشاني و به سمت گيجگاه و داخل ناحيه پيشوني هم کشيده ميشد وجود داشت. استخوان بيني کاملا باز شده بود. چون استخوان بيني استخوان دوتائي هست در اثر ضربههائي که از روبرو بهش ميخورد، ممکن است به اين شکل باز بشود. به اين شکل باز شده بود پس آن استخوان سپتال وسط هم حتما کاملا از بين رفته بود به طوري که لوله را واقعا به سختي خود من با يک مانورهاي مختلف توانستم رد بکنم بعد که لوله رد شد من مطمئن شدم داخل معده فيکس شده ديديم که هيچ مايع برگشتي خونيني وجود ندارد در آن. اينجا بود يک استاپ خورد را آن تشخيصي که براي من بيمار را فرستاده بودند و يک تجديد نظري تو آن کردم من بنظرم رسيد بدليل شکستگي بيني بيمار خونريزي دماغ داشته و بلع کرده خون را و آن خوني که استفراغ کرده که تو آن ريپرت نوشتم احتمالا خون بلع شده خودش بوده با منشاء بيني نه با منشاء دستگاه گوارش. اينجا حساسيت من بيشتر شد به وضعيت هوشياري بيمار. بيمار اصلا هوشيار نبود به دليل اينکه شکستگي استخوان بيني شبکه حس درد وسيعي دارد و خيلي دردناکه وقتي که من اونو دستمالي ميکردم براي اينکه مانور بدم و اين لوله را رد کنم بيمار واکنش چنداني از خودش نشون نميداد، مگر واکنشهاي ريفلکسي کوچک بصورت حرکتهاي تيک مانند عضلاني توي اندامها. پس بيمار در يک حالتي از وضعيت هوشياري قرار داشت که باصطلاح ميگویند light coma يا کماي سبک ميگوئيم. پس پيدا کردن علت حالا باز پلن درماني و شکل چيز من تغيير کرد به اينکه علت اختلال هوشياري را بايد پيدا بکنيم توي معاينهام را شروع کردم توي معاينه بجز آن ضربهاي که در جلو و سمت راست پيشاني بود يک هموتوم يعني يک برجستگي که توش خون هست در پس سر و بخش چپ وجود داشت که کاملا هم نرم بود که فلاکچويت fluctuate يعني همچين شالاپ شلوپ ميکرد. دست ميزدي معلوم بود بوش مايع هست پس دوتا ضايعه به جمجمه وارد شده بود که هرکدام از اينها ميتوانست علت غيرهوشياري باشد توي معاينه چشمها با دستگاهي هست به نام دستگاه اسکوپي که به اصطلاح ما ته چشم را آن قسمتي را که با اصطلاح شبکيه هست معاينه ميکنيم که بتونيم وضعيت داخل جمجمه را حدس بزنيم به چه شکلي هست يکي از علائم مهم بالا بودن فشار مايع مغز نخاعي آن برجستگي است که دقيقا به همان شکل درآمده بود پس من مطمئن شدم که يک اتفاق خيلي اورژنسي در داخل مغز نخاعي جمجمه رخ داده، توي آن معاينه جزئيات معاينه ديگر را ادامه دادم در اين حال يک سري اردر داشتم که کارهاي مريض بصورت اورژانس پيش برود، تست آزمايشات خون از نظر قند و کلسيم و اينها که باز منشاء ديگر چيزرا ميتونست برساند غيرهوشياري بيمار را در عيني که نرس داشت خونگيري ميکرد که آنها را آزمايش بکندمنم ادامه معاينه را ميکردم. گوش سمت راست آن قسمتي که آن کبودي پيشرفت کرده بود کانال گوش را هم آن کبودي گرفته بود ادامه پيدا کرده بود طوري که مجراي کانال گوش تنگ تر شده بود به سختي ميشد آن دستگاه اوتوسکوپ را من ببرم جلو بتونم پرده گوش را ببينم ولي پرده گوش سالم بود بعد از اينکه دقت کردم پرده گوش را سالم ديدم ولي گوش چپ در قسمت فوقاني پرده گوش کاملا متلاشي شده بود. طوري که استخوانچههائي که به پرده گوش متصل ميشن در پشت، کاملا ديده ميشد. توي پشت گردن چون من براي اينکه وضعيت باز جمجه را حدس بزنم و ستون مهرههاي گردن را مانور ميدادم گردن را حرکتش ميدادم مهره ها سالم هست چجوري هست. پشت گردن سه تا خراشي که عميق هم بود بصورت موازي طوري که اين چيز را به ذهن متبادر ميکرد که جاي چنگ باشد وجود داشت. توي ناحيه معاينه چست (قفسه سينه) موقع تنفس، اکسپانشن ريه ها متقارن نبود و در معاينه سمت راست، دنده هاي سمت راست بين دنده 5 تا 7 باصطلاح توي لمس يا .. يک حالتي هست مثل خرخر مانند توي مريض لمس ميشد که ميتوانست اين را در ذهن تداعي کند که شکستگي دنده هم وجود دارد و به همان علت اکسپانشن ريه کامل نيست. پشت قسمت (قفسه سينه) باز بصورت نواري يک جاهايي وجود داشت که بصورت اکيموس بود. بعضي ها کاملا کبود بود. بعضي قسمت هاي اکيموس حتي پوست هم برداشته شده بود يعني پوست کنده شده بود. ولي بصورت کاملا نواري بود مثل جايي که کاملا... توي شکمش در قسمت لفت لول کوادرانت يعني ربع تحتاني چپ يک کبودي وجود داشت که اين کبودي کشيده ميشد به سمت کشاله ران و قسمت جلوي بالاي مهره... تا آن منطقه کبودي خيلي وسيعي بود. بيمار به خاطر اينکه هشيار نبود جزو همان دستوري که من قبل از اينکه معاينه ام را شروع بکنم نوشته بودم که انجام بشود و در طي معاينات گذشته انجام ميشد. براش سونوتولين هم نوشته بودم. من حالا معاينه اندام ها را هم ميديديم. توي اندام فوقاني (آپِراکسترميتي)، بازوي راست يک کبودي داشت در نزديکي شانه از بازو تا شانه که بيشتر در پشت ديده ميشد اين کبودي. انگشت کوچک و مياني دست چپ بند دوم و سومش هر دو بند شکستگي داشت که کاملا دفرميته شده بود. هر دو بند انگشت کوچک دست راست، دست چپ يک کبودي روي ساعد وجود داشت که تا مچ کشيده ميشد و ناخن انگشت اشاره و مياني ؟ نبود. توي پاها آن کبودي که توي کشاله ران از شکم پيدا کرده بود، تا کشاله ران آمده بود. زانوي سمت راست کاملا متورم بود. پشت زانو يک کبودي وجود داشت پشت زانوي راست که يک مقداري مفصل حالت محدوديت حرکت بنظر ميرسيد. يه اتفاقي توي مفصل افتاده ضربه اي خورده، چيزي شده ضربه شددي بوده حالا يا مانع مفصلي اضافه شده يا يک مسئله اي داشته که پشتش هم حالت کبودي داشت. انگشت شصت پاي راست کاملا له شده بود. انگار يک جسم خيلي سنگين بخورد که هم استخوان کاملا از بين رفته بود پوست له شده بود، ناخن از بين رفته بود. انگشت اشاره و شصت پاي چپ هم ناخن نداشت. ناخن هايش کنده شده بود. کف پا کاملا متورم بود طوري که گودي کف پا کاملا پر شده بود. پشت ساق پا، جاي ضرباتي که توي پشت چست هم ديده بودم، پشت ساق پا هم اين ضربات نواري شکل وجود داشت که طول شان بين 7 تا 9 سانتي متر بود با عرض يک تا 1.5 سانتي متر 3 تا خط پاي راست داشت و 5 تا خط پاي چپ. خط هاي نواري که روي پا کشيده شده بودند. وقتي که نرس همکار من به دستورات من رفته بود کاتتر داخل مثانه که ادرار را تخليه بکند. قبل از اينکه کارش تمام بشه، با يک هيجاني آمد به من گفت که جنيتال بيمار کاملا آسيب ديده است و آلوده است. يک چيز خيلي وحشتناکي. شرايط بيمارستان از بعد از طرح تطبيقي که موقع وزارت آقاي دکتر صدر گذاشته شد بنا شد. اينها توي سيستم کل بيمارستانها خصوصا بيمارستانهاي نظامي هست که پزشک قانوني باصطلاح غير همجنس اجازه ندارد حداقل قسمت جنيتال را معاينه کند در حاليکه در همان بيمارستان کادري هست که بتواند بصورت تخصصي معاينه کند و اورژانس هم براي بايد وجود داشته باشد که آنجا هم اورژانس در بين اين قضيه وجود نداشت به آن شکلي که بيمار ... پس من خودم شخصا معاينه نکردم اين قسمت را فقط گزارش نرس همراه را نقل کردم که قسمت جنيتال بشدت آسيب ديده بود و دقيقا عين گزارشي که من توي شرح باليني تو پرونده نوشتم به اين شکل که به گزارش همان آن، اگر ناشي از يک تجاوز هم باشد، يک تجاوز وحشيانه است يعني نه تجاوزي که براي لذت، که براي آزار. اين شرح حال باليني بود که به ريز و بطور دقيق نوشته شده. در بيمارستان ما از همان ابتدايي که شروع به کار کرديم آنجا، گفتند اينجا چون کادرهاي آموزشي هم ميان اينجا آموزش ميبينند، اينترنها اينجا آموزش ميبينند و کادرهاي ديگر، الگوي شرح حالي که پزشکها اينجا مينويسند، يک الگوي کاملا کلاسيک بايد باشد دقيق با طبقه بندي کلاسيک. من دقيق عين شرح حالي را که توي پرونده نوشته بودم بصورت نت نوشته بودم که بعد از اينکه برام قضيه خيلي مهم شد چون همراه خودم نگه داشتم و آوردم نتي که براي خودم عينش را وارد پرونده کردم، پروندهاي که توي بيمارستان ماند. بعد بيمار را حوالي ساعت 2 تا 3 صبح آماده کرديم براي بردن به کت اسکن در عين حال يک مشاوره جراحي اعصاب براي بيمار خواستيم بصورت اورژانس که سريعا بيایند ببینند. در حين عبور ]براي[ کت اسکن من بر حسب تصادف يک ملاقاتي با دو تا همکاري که تصادفا آنجا بودند ]داشتم[ کادر بيمارستان بودن فقط خودشان بيماري بستري کرده بودند آنجا در بخش ديگري، آمده بودند توي راهرو قدم ميزدند وقتشان بگذرد نصف شبي و قبلا ما توي اتاق کنفرانس پزشکي تخصصي همديگر را ديده بوديم، آشنا شده بوديم از طريق يکي از دوستهاي واسطه و اينها من را ديدند که همراه بيمارم. بيمار را ميشناختند و هويتش را دقيقا ميدانستند چيه که بعدتر من اين به ذهنم خطور کرد که وقتي قصه همين بيمار را شنيدم از روزنامه هاي داخل ايران، حدس ميزنم شايد در همان تجمعي که در جلوي اوين بود باصطلاح پزشکاني که من ديدمشان ديده بودند حادثه را و الا راه ديگري براي اين که بشناسند هويتش را نداشتند. به من گفتند که ايشان خبرنگار است و تبعه يک کشور ديگر و ]پرسيدند[ چي شده چه جوري است. گفتم نميدانم از زندان فرستادند آسيبهايي ديده... من هم خيلي باهاشون کنتاکت نکردم از نزديک که ديگر سوالات بيشتري نکنند من هم مجبور به جواب دادن بيشتري نشوم. بيمار scan شد، جراح اعصاب آمد و بيمار را ويزيت کرد و توي عکس کت اسکن که البته در تخصص من نيست خيلي توضيح آن، با مشاوره خود همان جراح اعصاب ]آسيب هاي داخل جمجمه را[ مشاهده کرد که باعث شده بود به اصطلاح آن ... مغز هم بر اثر فشاري که آمده بود collapse بشه و بشدت فشار مايع مغزي را بالا برده بود، به اين دليل و اين که بيمار خيلي وضعيت اظطراري نداشت از نظر وضعيت فشار خون و اينها خود جراحي که آمده بود براي ) مشورت( موافق نبود که اورژانس کاري برايش انجام بدهد، حالا يک مقداري وضعيت اگر ثابت شد بعداً باز ميکنيم. با يکسري دستورات دارويي و دستوراتي که نگهدارنده بود براي بيمار گذاشتيم، رفتم و آمدم، بعدش هم که شيفت من تمام شد ساعت 7 صبح که مجبور بودم بيمارستان را ترک کنم و بروم سرکار خودم. ولي براي من مسئله داغ شده بود، يک تکان هايي خورده بود تو اصلاً در تمام وجود من... شرايط روحي و بخصوص... به اين شکل يک انسان کاملاً مشهود شکنجه شده، اين اصلاً در درون من يک چيزي بود که مرا ميکشيد که سلامتي بيمار را پي گيري کنم دوبار من با بيمارستان تماس گرفتم در طي همان روز بار اول اوايل ساعت 11 صبح بود که با اورژانس تماس گرفتم، شيفت صبح اورژانس. کسي که گوشي را برداشته بود از کادر اورژانس به من گفت که معرفي کردم که فلاني هستم، بيمار را آيا به بخش منتقل کرديد گفت نه مريض اينجاست اما حالش بده به اصطلاح کاردياک ارست (ايست قلبي) کرده دارند احياء ميکنند. اينجا هستن اينها و خيلي کوتاه صحبت کرد. سري بعد حوالي ساعت 2 و نيم 3 بعد ظهر زنگ زدم که گفتند ديگر توي اورژانس نيست و انتقال پيدا کرده به بخش آي.سي.يو- با آي.سي.يو تماس گرفتم منشي بخش ICU با من صحبت کرد و گفت که بيمار تو آي.سي. يو آمده، گفتم اگر ممکنه براي من پرونده اش را نگاه بکن چون من فلاني هستم- امضاء من هم هست آنجا- من بيمار راadmit کردم و ميخواهم پيگيري کنم و اين با توجه به اين که اين بيمارستان يک بيمارستان آموزشي است چيز خارج از روالي نبود- وقتي هويت برايش مشخص شود ميتوانست گزارشهايي را بده- از روي پرونده به من گفت که الان برگه اي روي اين پرونده است که (2:43) مرگ مغزي brain death بيمار را گواهي کرده توسط جراحي اعصاب و تاييد کردند که بيمار در ساعت يک بعد از ظهر brain death شده ولي فعلاً به دستگاه وصل است. اين تماسي بود که من آخرين بار با بيمارستان گرفتم.
ع.س.: شما موارد مشابه ديگري هم ديده بوديد؟ حالا نه به اين شدت...
دکتر اعظم: من توي بيمارستان بقيهالله اصلاً. جاهاي ديگري که کار ميکردم همه بيمارستان هاي عمومي بود جايي که خارج از سيستم کاري خودم. بعنوان اضافه کار کار ميکردم. بهيچ وجه چنين موردي برنخورده بودم در آن سيستم هاي قبلي محيط کار خود ما بعنوان پزشک نيروي انتظامي با کادر نيرو با سرباز هاي نيرو درجه داران افسران و خانوادههايشان در ارتباط بوديم بيماران ما ]انها بودند[- در مناطق مختلفي که خدمت ميکردم اردبيل- کرمانشاه هيچ گاه به اين موضوع برنخورده بودم و آنجوري که بعداً ميگويم توجهم جلب شد معمولاً موارد خيلي ويژهاي که در شهر هاي کوچک گاهي پيش ميآيد معمولاً به پزشک قانوني مراجعه ميکنند. پزشکي که در استخدام قوه قضائيه است در آن شهر هاي کوچک به پزشک قانوني آن شهر محول ميشود. در بيمارستان بقيته الله هم اولين بار بود من به يک مورد اعزام از زندان برخورده بودم. و آخرين بار – يعني من در طي شيفت هايم چون من بعد از آن مدت هم دقيقاً تا يک ماه قبل از آن که ايران را ترک کنم تو بيمارستان شيفت داشتم، تو برنامه هاي شيفت هست- در تمام اين مدت هم دوباره برنخوردم به اين اعزامي از به اصطلاح زندان. يکي از دلايلش اين بود که بيماراني که از زندان ارجاع داده ميشوند. افرادي که بيمار elective بودند- بيماري هاي انتخابي که کار اورژانس يا چيزي نداشتند را معمولاً به بيمارستان زندان منتقل ميکردند طبقه حفاظتي بود آنجا کارشان را انجام ميدادند ولي اين case به دليل اورژانس بودنش چون نياز داشت که کار اورژانس فوري برايش انجام بگيره و آن موقع توي آن به اصطلاح ... طبقه امنيتي بيمارستان با همچين چيزي فعالي وجود ندارد تنها پرسنل فعالي که امکانات و آمادگي کارهاي حياتي براي بيمار انجام ميدهند توي اورژانس را به اينجا منتقل کرده بودند. يکي از علتهايي که من برنخورده بودم تو اورژانس مراجعه کنند چون من کادر بيمارستان نبودم که چيز ديگري ديده باشم و به اورژانس هم محول نميشدند که به اين حد بدحال بوده باشند.
ع.س.: کپي گزارش شما از شرح وضعيت بيمار که نتهايش را همراه داريد اين کپي بايد در آرشيو بيمارستان وجود داشته باشد؟
دکتر اعظم: اصلش. شرح حال بيمار را در سربرگ بيمارستان نوشتم که توي پرونده به اصطلاح حداقلش تا آن تاريخي که کميسيون ها من را به عنوان اولين پزشک ادميت (پذيرش) کننده دعوت کردند بودند. و من به استناد انچه آنروز نوشتم بدون آنکه واقعيتش شرايط ايران – تمام ايراني ها ميدانند از وضعيت امنيتي ايران و من بعنوان يک نظامي دو برابر بيشتر ميترسيدم داخل ايران، من سعي کردم يک مويي از آنچيزي که نوشتم حتي اگر بعد از آن آگاهي پيدا کردم، حتي بعد از آنکه متن نوشتم امضا کردم گذاشتم -- فهميدم که که بعدش مثلا فهميدم دو تا زخم جاي ديگر هست هيچ چيزي اضافه تر نگويم که بعدا مسووليتي برايم پيدا نکند دقيقا عين همان متني که گفتم و الان نت دست نويسي که توي بيمارستان من نوشتم دارم خودم من اينجا همراهم هست، عين همان هم توي پرونده بيمارستان هست.
ع.س.:اين صورت وضعيتها شرح حالها را که در بيمارستان فايل ميکنند آرشيو ميکنند شيوه خاصي بکار ميبرند -- به ترتيب تاريخ است؟ روز است؟ شماره است؟
دکتر اعظم: پرونده يک بيماري که – يعني يک بيماري که در بيمارستان بستري ميشود به هر شکلي باشد چه – حالا بيمارستان - معمولا سيستم مدارک پزشکي بيمارستان - يک سيستمي است که اصلا تحصيلات دانشگاهي دارد در ايران به عنوان مدارک پزشکي – اينها يکسري کاغذ هاي از پيش آماده سفيد متصل به هم هستند برگه اول شامل هويت بيماره که هويت بيمار را مشخص کرده برگه دوم و سوم بيشتر مربوط به بيماراني است که به صورت الکتيو آمدن يا اين که همراه دارند، بيمار هايي که آزاد آمدند که رضايت نامه هاي قانوني هست که از بيمار بايد گرفت براي اعمال جراحي و اجازه هاي ديگر برگه هاي بعديش – برگ علامت حياتي بيمار هست که بر اساس نظريه پزشک هر چند ساعت يک بار بايد چک بشود. دقيقا بعد از آن برگ علايم حياتي آن برگه ادميت بيمار هست که توسط پزشکي که اول بيمار را گرفته بطور خلاصه نوشته شده برگه بعديش شرح حال کامل باليني که باز توسط همان پزشک يا دانشجوي هاي پزشکي يا حالا شيفت بعدش که اگر شيفت روز باشد و دانشجوهايي باشند....... بعد صفحات بعدي / صفحاتي اضافه ميکنند براي بيماري که چند روز مختلف نت لازم دارد گذاشته بشود يعني پزشک يا دانشجويش بيايد ببيند ويزيت کند. صفحات بعدش برگه دستوراتي که پزشک دستورات اقدامات درماني و دارويي اش را مينويسد رويش .. اين مجموعهاي که بصورت کاملا برگههاي سفيد که فقط برگه اول هويت بيمار نوشته شده درج شده شماره پرونده بيمار ميخورد همراه يک بيمار از ابتداي ان که ادميت شد قرار ميگيرد تا انتها حالا يا ديسچارج شد يا فوت کرد يا هر جوري شد آن برگه ها ميمونه يک همچون فايلي از همان ابتدايي که حساسيتش اينقدر ويژه شد چون قبل از اينکه اين کيس به فوت خانم کاظمي بيانجامد ، فوت رسمياش، اعلام فوتش حداقل، آن حساسيتهاي چيز را پيدا کرده بود وقتي پيدا کرده بود قطعا حفاظت از آن پرونده اش وظيفه سيستم امنيتي بيمارستان بوده -- حالا و تا موقعي که اين پرونده بررسي شده و تا کميسيون رياست جمهوري رسيد، اين پرونده کامل وجود داشت.
ع.س.: دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام. جمهوري اسلامي ديروز نوشته بود که اقاي شهرام اعظم در جنگ که بوده است دچار اختلالات به اصطلاح رواني شده و به اصطلاح موجي است.
دکتر اعظم: خوب اين ميدانيد -- يک پاسخ از ابتداي انکه حرکت اين ها -- که من عرض کردم انجام وظيفه ميکنند به نهايت چيزي را که بلد هستند- يعني اينها ياد گرفتهاند - اين يکي از راه هايي است که به نظرشان ميرسد خنثي بکنند واقعيتهايي را که در رابطه با کل رژيم جمهوري اسلامي گفته ميشود را يک جوري بپوشانند به همين شکل يک چيزهايي را پيدا کنند حالا يک تهاماتي را بزنند – من از ان ابتدايي که اين کار را شروع کردم آن صحبت را به اين شکل مستند کردم - بدون شک وقتي قرار باشد – يعني قرار من بر اينه که اين يک شهادت قانوني براي ارائه در يک دادگاه قانوني باشد قطعا آن قاضي مداند که ميشه آن را تست کرد – ما در يک کشوري زندگي ....... الان ميخواهيم اين مساله را پيگيري کنيم که از نظر روانپزشکي فکر ميکنم يکي از بالاترين امکانات دنيا را دارد. ميتونند روانپزشک ها اين را تست کنند و اين را تاييد يا تکذيب بکنند ولي آنها بايد چيز هايي را بگويند که قابل بررسي نباشد که بتونند بعدا بدتر شرمنده شان نکند يک همچين چيزي که من دچار تعادل رواني نيستم قابل بررسي است و علم روانپزشکي امروز اينها را خيلي قشنگ – دقيقا مثل اين که من بگويم فشار خون يک نفر چقدر است – قند خونش چقدر است - تعادل روانيش را هم روانپزشکي ميتواند بگويد که اين چقدر تعادل دارد يا ندارد اينها قابل تست است و اصلا نيازي به اين که بخواهيم چالش کنيم يا بحث کنيم رجع بهش يا من بخواهم جواب بدهم ندارد...
ع.س.: چرا اينها بخصوص همکاران شما در داخل کشور کساني مه با اين پرونده اشنا هستند – چرا آنها تا بحال چيزي نگفته اند.
دکتر اعظم: شما فکر کنم مخاطبتان داخل ايران است ولي من مخاطب را فکر ميکنم شما دوستاني که اينجا زندگي ميکنيد - شما در يک شرايطي زندگي ميکنيد تا يک نفر اخم کند شما 911 را ميگيريد ميآيند دستگيرش ميکنند ميپرسند چرا اينکار را کرديد – شما در يک همچين شرايطي زندگي کرديد با يک همچين قانونمندي و نظام قانوني ولي ما در يک جايي زندگي کرديم - که خيلي راحت سر چهار راه در ميدان ونک سال 1379 پسر اقاي فلاحيان اسلحهاش را در آورد يک افسر نيروي انتظامي را کشت به دليل اين که جلوي دوستهايش به او گفته بود مزاحم مردم نشو - نميشناخت افسر نيروي انتظامي پسر آقاي فلاحيان را – يک جوون 19 سالهاي که دور ميدان ونک مزاحم کسي شده بود - در همان حالت که آن اتفاق افتاد اين اقا متهم شد به اين که اخراج شده از نيروي انتظامي - ديوانه است - هر اختلال ديگر اي دارد و اصلا ميخواسته يک کار خيلي خطرناکي انجام بدهد – اين چيز به اصطلاح عادي است برخوردي که با اين جور چيز ها ميشود – چطور حالا در يک همچين شرايطي کسي جرات بکند آنجا بيايد و بيانات خودش را بگويد ؟ آنجا بيايد اظهارات را بين کند و چي ميتونه آن را حمايت بکند. زندگيش را خانواده اش را و حياتش را ....
***
پس از اظهارات دکتر شهرام اعظم در مصاحبه اي که شنيديد، جمال کريمي راد سخنگوي قوه قضاييه جمهوري اسلامي نام شش پزشک را بعنوان پزشکاني که خانم زهرا کاظمي را معاينه يا معالجه کرده بودند اعلام کرد به اين شرح: خانم دکتر صمدي، خانم دکتر خليلي، آقاي دکتر فرجي، دکتر مهاجري، دکترعباسي و دکتر خدمت. سخنگوي قوه قضاييه تاکيد کرد که نام دکتر اعظم جزو پزشکاني که زهرا کاظمي را ديده و معاينه کردهاند نيست.
در تحولي ديگر وزير امور خارجه کانادا نيز در گفتگو با وزير امور خارجه جمهوري اسلامي بار ديگر خواهان آن شد که دولت ايران بقاياي جنازه زهرا کاظمي را به خانواده اش تحويل دهد و اجازه دهد بازمانده جسد توسط يک پزشک کانادايي، يک پزشک ايراني و يک پزشک از شکوري بيطرف مورد معاينه قرار گيرد ولي جمهوري اسلامي ايران اين تقاضا را رد کرده است. قبل از دفن جسد خانم کاظمي نيز دولت کانادا تقاضاي مشابهي به عمل آورد که آن نيز رد شد و به پزشک خانواده کاظمي نيز اجازه بازديد جسد زهرا کاظمي داده نشد. فقط مادر خانم کاظمي اجازه يافت جسد دخترش را ببيند.
خانم شيرين عبادي وکيل خانواده کاظمي در ايران در پاسخ پرسش همکارم اميرمصدق کاتوزيان درباره شباهت يا اختلاف توصيف دکتر اعظم از بدن زهرا کاظمي با آنچه مادر خانم کاظمي شرح داده بود گفته است: مادر خانم زهرا کاظمي عنوان ميکنند که کبوديها و شکستگيهايي در بدن او بوده و در خود پرونده هم قيد شده که خانم زهرا کاظمي عنوان کردند که مرا کتک زده اند و باز تکرار ميکنم هم براي شنوندگان عزيزي که اين برنامه را ميشنوند و هم براي مقامهاي کانادايي و هم براي دادگاه ايراني: ايشان ثابت و مسلم است که بر اثر ضربه مغزي فوت کرده و من سوال ميکنم آيا کسي با ناز و نوازش دچار ضربه مغزي ميشود؟ خوب خيلي طبيعي است که کتک خورده.
ياداوري ميشود موضوع تجاوز جنسي به زهرا کاظمي در جلسه رسيدگي به پرونده قتل وي بصورتي مطرح شد و آن هنگامي بود که وکلاي خانواده کاظمي خواهان آن شدند که پيراهن خانم کاظمي بعنوان مدرک به جلسه آورده شود ولي مقامهاي قضايي جمهوري اسلامي با اين درخواست مخالفت کردند. همان طور که با ديگر درخواستهاي وکلاي مدافع نيز مخالفت شد و خانم عبادي و ديگر وکلاي خانواده کاظمي دراعتراض به نحوه رسيدگي، دادگاه را ترک کردند و خانم عبادي در بيرون دادگاه گفت: اين دادگاه را من قبول ندارم. اين دادگاه را قبول نداريم. اين دادگاه قبول نيست. ختم دادرسي اعلام شد. به عنوان اعتراض مادر زهرا کاظمي و وکلا همگي دادگاه را ترک کرديم.