لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۴:۳۳

پایانی بر«دلمشغولی‌ها»ی فرامرز اصلانی


سرطان فرامرز اصلانی، خواننده‌ای که با ابریشم صدایش «دلمشغولی‌ها»ی ما را در «روزهای ترانه و اندوه» رنگ‌ولعاب می‌داد، جلوتر از تصور ما در حرکت بود و آخرین نفس‌های او را با نسیم بهاری گره زد و با خود برد.

«دلمشغولی‌ها»ی فرامرز اصلانی در برنامهٔ «نگاه تازه»
please wait

No media source currently available

0:00 0:14:14 0:00
لینک مستقیم

برمی‌گردم به بهمن ۱۳۸۵ که فرامرز اصلانی را در لس‌آنجلس پیدا کردم. با خاطره تصویری که داریوش شفا از او برداشته؛ با پیراهن سفید که هاله‌ای از نوری زردرنگ در پس‌زمینهٔ سبز یشمی احاطه‌اش کرده است.

از گیتارش تنها قوس آن را می‌شود دید که در نورافشانی آن هالهٔ زرد گرفتار آمده است. درست مثل اسم آلبوم که با دست‌خطی فانتزی و سرهم نوشته شده، هالهٔ زرد «دل» را به همراه پسوندش روی «ها» برده است و تنها «مشغول» را می‌شود به وضوح دید.

این آلبوم و نوار کاست به‌جامانده‌اش تنها یک خاطره از یک صدا نیست؛ آلبومی که با همان تک‌آهنگ آشنایش «اگه یه روز...» در ما رسوخ کرده است. ترانه را خود فرامرز سروده بود؛ یک رمانس که همهٔ عناصر آشنای ادبیات فارسی را به زبانی ساده و امروزی با خود به همراه داشت. لحظه‌ای شرح فراق و اشتیاقی بود که «حافظ» را زمزمه می‌کرد و در جایی «خیام‌وار» دعوت به زندگی در لحظه می‌کرد.

فرامرز اصلانی در یک گفت‌وگو گزارش شخصیت‌محور در برنامهٔ «نگاه تازه» برایم از لحظه شکل گرفتن این ترانه گفته بود.

اواخر دهه پنجاه خورشیدی، موسیقی ساده و ابهت کلام حافظ چنان با هم جور می‌شوند که تولد یک صدای تازه در موسیقی معاصر ایران را جار می‌زنند.

تصورش را بکنید فرامرز حدود ۲۰ سال دارد که در حال و هوایی بارانی در اتوموبیل خود نشسته است و با ریتم حرکت برف پاک‌کن‌ها که انگار کار مترونوم برای ریتم‌خوانی را می‌کنند، می‌خواند،«اگه یه روز بری سفر...»

فرامرز اصلانی در عین حال خواننده‌ای با پیشینهٔ روزنامه‌نگاری بود. در رشتهٔ روزنامه‌نگاری تحصیل کرده بود و به گفته خودش مدتی را هم برای نشریه‌ای انگلیسی زبان به نام «تهران‌ژورنال» می‌نوشت.

پا گرفتن در خانه‌ای که پدر سازهای سیمی تار و سه تار می‌نواخت، پد بزرگ برایش شعر می‌خواند و خلاصه خانه محل رفت‌وآمد بزرگان بود، از رهی معیری گرفته تا بنان و پرویز یاحقی.

فرامرز اصلانی می‌گوید از فرصت نبودن پدر و مادر در خانه استفاده می‌کرد و به جای نوشتن مشق‌هایش، ساز پدر را برمی‌داشت تا با آن آهنگ‌های روز غربی و یا ویگن، سلطان موسیقی پاپ ایران، را بزند.

همان‌جا بود که متوجه شد با این سازها نمی‌شود و باید گیتار به دست بگیرد.

اواخر دهه پنجاه خورشیدی، موسیقی ساده و ابهت کلام حافظ چنان با هم جور می‌شوند که خبر تولد یک صدای تازه در موسیقی معاصر ایران را جار می‌زنند: «الا ای آهوی وحشی کجایی...»

او با این ترانه به برنامهٔ «سیاه و سفید» پرویز قریب افشار، نمایش‌گردان (شومن) مشهور، راه پیدا کرد. اما این فریدون فرخزاد و برنامهٔ «میخک نقره‌ای»اش بود که فرامرز اصلانی را وارد جریان اصلی موسیقی روز آن زمان کرد.

یک شب پری زنگنه در خانه اش مهمانانی داشت، فرهاد مشکات رهبر وقت ارکستر سمفونیک تهران آنجا بود و مرتضی خان حنانه و مارسل استپانیان که در آن زمان رهبری ارکستر پاپ تلویزیون ملی ایران را بر عهده داشت.

فرامرز اصلانی به خاطر می‌آورد که گیتاری برایش آوردند تا ترانه‌ای بخواند.

مرد قدبلندی به او نزدیک می‌شود و خودش را اوهانیان از شرکت سی‌بی‌اس رکوردز معرفی می‌کند که به‌گفتهٔ فرامرز اصلانی به دنبال تشکیل «دارو دسته موسیقی» بود.

قرار بر این می‌شود که مارسل استپانیان که مدیر تهیه سی‌بی‌اس بود، به خانه فرامرز اصلانی برود و از مجموع کارهای او به نتیجه‌ای برسند.

حاصل می‌شود آلبوم «دلمشغولی‌ها»؛ یک نام ترکیبی که در میان قطعات آلبوم دیده نمی‌شود، اما رمز پیوند ۱۰ قطعه‌ای است که به صورت دولبی صدابرداری شده و رفته‌رفته ترانه‌هایش به دلمشغولی‌های نسل‌های بعدی هم تبدیل می‌شود.

فرامرز اصلانی به پیشنهاد مارسل استپانیان تنظیم این آلبوم را به نوازنده صاحب سبک گیتار «آرمیک» می‌سپارد. نتیجه «الحق رضایت‌بخش بود».

در «دلمشغولی‌ها» فرامرز یک «سنت‌شکنی» هم کرده بود؛ این‌جا دیگر از تنظیم ارکسترال خبری نبود تا به‌گفتهٔ خواننده‌اش «کلام به گوش برسد».

قطعه دوم روی «ب» نوار کاست، «دروغ» نام داشت که نامش را فرامرز اصلانی نه به خواست خود که با خواست دیگران به «دریغ» تغییر داد. «دروغه، روز دوباره دروغه دیگره...»

فرامرز اصلانی برایم گفت که به او گفتند که «در ایران دروغ وجود ندارد».

خواننده‌ای که از تأثیر دوست داشتن صدای فرهاد، ترانه‌‌خوانی‌اش را با شیوه «بیانی» «بنان» پیوند زده و آن را با تازگی اجرای ویگن در همراهی با گیتار در هم‌ آمیخته تا به سبک و سیاق تازه‌ای برسد.

آلبوم «به یاد حافظ» نقطه پایان کار فرامرز اصلانی در ایرانی که چهره انقلابی به خود گرفته بود، نیست.

شاید ترانه «کارگر» با کلام محمدعلی بهمنی و آهنگ صادق نوجوکی را بتوان نقطه پایان فرامرز اصلانی در ایران دانست. این ترانه در مجموعه‌ای به بازار آمد که «حقه» فریدون فروغی و کارهایی از این جنس از دیگر خوانندگان مطرح مثل حبیب، داریوش، گوگوش و ستار را با خود داشت؛ ترانه‌هایی که وقتی به مجموع آن‌ها نگاه می‌کنیم، حس‌وحال بینابینی-بیم و امید- سال‌های تولید و انتشار (۱۳۵۸) را در مخاطب زنده می‌کند.

آلبوم «روزگار ترانه و اندوه» اولین آلبوم فرامرز اصلانی پس از خروج از ایران بود. شناسنامه آلبوم برای خواننده‌اش ترانهٔ «تازه» بود؛ گیتاری ملایم در عمق که به دور از همهمه با صدای خواننده و کلام او به گفت‌وگو می‌نشیند و گویی همانطور که فرامرز اصلانی می‌گفت، «درست آن‌جایی» این ترانه و آهنگ جفت‌وجور شده که «باید می بود».

«هر چه بد بود از یادم رفت اندازه شدم /مه رو واکرد خورشید آمد، تازه شدم»

فرامرز اصلانی تمام سال‌های بیرون از ایران را با یاد خاطرات ایران زندگی کرد، مثلاً وقتی که به دیدارش با داریوش در زمان شکل‌گیری آلبوم «معشوق همین‌جاست» به آهنگسازی فرزین فرهادی اشاره می‌کند.

دیدار آن‌ها در خیابان وِست وود لس‌آنجلس انجام شد که برای فرامرز اصلانی حکم ‌لاله زار تهران را داشت. توافق‌ها شکل می‌گیرد و هر دو به اتفاق به رامش رأی ‌می‌دهند تا به جمع آن‌ها بپیوندد.

دلیل کاملاً روشن است؛ رامش بعد از انقلاب «کم کار کرده» بود و «خودش را از محیط» هنری لس‌آنجلس «دور نگه داشته بود».

فرامرز اصلانی در دهه ۸۰ خورشیدی تصمیم داشت به ایران سفر کند؛ اتفاقی که هرگز نیفتاد. او دلیلش را به تکیه‌کلامی از احمد شاملو مستند کرده بود: «من دوست دارم بگویم صبح بخیر به جای گود مورنینگ.»

می‌گفت « ببینید زمان برای من چه زود گذشته و من بی‌توجه بودم به آن»، «من هیچ‌وقت خارج نبودم، همیشه در ایران بودم...»

فرامرز اصلانی یک بار در هنگامهٔ اعتراضات انتخاباتی موسوم به «جنبش سبز» با ترانهٔ اعتراضی «برای همهٔ نداهای ایران» با معترضان همراه شد و باردیگر در زمانه اعتراض‌های پاییز ۱۴۰۱ تحت عنوان «زن زندگی آزادی» در پشتیبانی از معترضان و زنان ایرانی پای ثابت بیشتر گردهمایی‌های سیاسی بود و گفته بود: «هر بار که اسم کیان پیرفلک می‌آید، اشک به چشمانم می‌نشیند، تصویرش همیشه جلوی چشمانم است. هیچ‌گاه نمی‌توانم فراموش کنم که کشته شدن کیان نفرت من را از این حکومت بیشتر کرده است.»

XS
SM
MD
LG