عليرضا طاهري
ساعت ده و نيم صبح است، بوقت ايران. شنيده ام دوستي ازدواج كرده است. بايد تبريك بگويم. تلفن را بر ميدارم، شماره اداره اش را مي گيرم.تلفنچي مي گويد: "خسته نباشيد، بفرماييد؟" ××××××××××××××××××××××××××××××××× يك جگرگوشه ششساله دارم، در تهران:جانان. سال هاي شيرين زباني هاي اوست. تلفني حرف زدن با جانان خستگي هاي عالم را از تنم بيرون مي برد. "عمو جان چرا شل و ول حرف ميزني؟" از جانان مي پرسم.جانان شش ساله، شش ساله، مي گويد: "اخه خسته ام." "خسته نباشي جانان". ××××××××××××××××××××××××××××××××× يكي از شنونده هاي راديو برايم هديه يي فرستاده است تا هميشه همراهم باشد و هميشه ياد ايران باشم، كه هستم، هميشه هستم. تلفن مي زنم و تشكر مي كنم. مي گويد: "اختيار داريد. قابلي ندارد. خسته نباشيد." ××××××××××××××××××××××××××××××××× خسته نباشيد...خسته نباشيد.شايد اين رايج ترين عبارت ها در ايران امروز باشد. ان شا;الله اشتباه كرده باشم اما بنظر مي رسد كه در ايران همه خسته اند و براي همين همه براي هم آرزو مي كنند كه خسته نباشند. ××××××××××××××××××××××××××××××××× اگر خسته بودن ايراني ها راست باشد، در آستانه سال نو جاي آن دارد كه آرزو كنيم:سال آينده ديگر كسي خسته نباشد. ما هميشه در سال نو آرزوهايمان را آه مي كشيم. دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند نياز نيم شبي دفع صد بلا بكند ××××××××××××××××××××××××××××××××× غير ايراني ها، در سال نوشان،عزم مي كنند كه اين كار را بكنند، آن كار را نكنند. مثلا مي گويند:"عزم آن دارم كه ديگر مي ننوشم" ولي ما ايراني ها ظاهرا خسته تر از آنيم كه عزمي را جزم كنيم.همين كه آرزو مي كنيم كه فلان و فلآن شود، برايمان كافيست. ××××××××××××××××××××××××××××××××× راستي، اگر راستي راستي ما ايراني ها خسته باشيم; چرا خسته ايم؟ خسته بودن هزار و يك دليل دارد. ××××××××××××××××××××××××××××××××× به هديه يي نگاه مي كنم كه از ايران برايم فرستاده اند تا هميشه همراهم باشد تا هميشه بياد ايران باشم; كه هميشه هستم. يك نقشه ايران است از جنس طلا با كار مينا، زيبا، اما بسته به زنجيري متصل به يك جا كليدي. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× زنجير! حضور ظاهر و غايب همين زنجير، يكي از علل خستگي هايمان مي تواند باشد. زنجيري كه گاه به جان و دل مي خريمش. مثلا عاشق مي شويم، يعني خودمان را به زنجير مي كشيم، كه عشق است! زان طره پر پيچ و خم، سهل است اگر بينم ستم از بند و زنجيرش چه غم، هر كس كه عياري كند؟ ×××××××××××××××××××××××××××××××××× رستاخيز و انقلاب مشروطيت است. در زير عكسي از انقلابيون به كند و زنجير كشيده، با موهاي ژوليده، سخت خسته، مي خوانيم: "خواهي كه دادت بر درد صد سلسله بيداد را منت بكش ، گردن بنه، زنجير استبداد را ×××××××××××××××××××××××××××××××××× داش "مشطي هايمان هم كه همگي بي استثنا يك زنجير بلند در دست دارند كه مرتب با آن حال مي كنند. بي زنجير توازنشان به هم مي خورد. تابش مي دهند و از مارپيچ شدنش به دور انگشت اشاره شان كيفي مي برند كه نگو، كيفي ميبرند كه نپرس. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× از قتل هاي زنجيره يي و روزنامه هاي زنجيره يي بهتر است حرفي نزنم. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× راه رهايي از زنجير و زنجيره چيست؟ تا خسته نباشيم؟ شايد از دست زنجير و زنجيره ها بايد به زنجير عدل انوشيروان چنگ بزنيم. مي بينيد؟ در اين جا هم پاي زنجير در ميان است، در حالي كه نه زنجير با عدل مي خواند نه عدل با زنجير. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× بخت يارمان است كه زنجير با سين شروع نمي شود وگرنه اي بسا بر سر سفره هفت سينمان زنجير جاي سنبل را مي گرفت. وه چه دنياي شگگفتي زايي! بياييد با همين ترانه از لويي آرمسترانگ-كه عيدي من است به شما- خستگي ها را درين دنياي حيرتزا از جان و تنمان بيرون كنيم. با آرزوي آن كه خسته نباشيد، عيدتان مبارك: عليرضا طاهري ×××××××××××××××××××××××××××××××××× وه چه دنياي شگفتي زايي! بعضي از شما جوونا به من مي گين: "آهاي بابا بزرگه! وقتي ميگي 'چه دنياي قشنگي!' اين همه جنگ رو تو همه جا، چه جوري توجيه مي كني؟ يه همچه دنيايي رو ميگي قشنگ؟ گرسنگي و آلودگي چي؟ اينا هم كه قشنگ نيسيند." چطوره يك دقيقه، شما جوونا، به باب پيره گوش بدين؟ بنظر من دنيا همچه بد هم نيست. آن چه ما با دني مي كنيم بده. تموم حرف من اينه كه چه دنياي قشنگي مي بود اگر بش فرصت مي داديم. عشق، جانم، عشق! بله; راز همين است. اگر عده هرچه بيشتري از ما همديگر را دوست ميداشتيم، مساله هاي بيشتري رو حل مي كرديم و دنيا، دنياي بهتري مي بود; واسه همينه كه بابا پيره ميگه: "درختان سبز را مي بينم و گل هاي سرخ را مي بينم كه مي شكفند و با خود مي انديشم:وه چه دنياي شگفتي زايي! آسمان را مي بينم، چه آبي! و ابرها را، چه سپيد! روشنايي روز و تاريكي شب را رنگ هاي رنگين كمان را كه در آسمان، و نيز بر روي چهره مردمي كه مي آيند و مي روند، چه زيباست! دوست ها را مي بينم كه باهم دست مي دهند و مي گويند: 'حال شما چه طور است؟' در واقع مي گويند:'ترا دوست دارم!' صداي گريه بچه ها را ميشنوم; مي بينم كه بزرگ ميشوند. آن ها بيشتر از آن چه من ميدانم، خواهند دانست. وه چه دنيايي وه چه دنياي شگفتي زايي!
عليرضا طاهري در يك برنامه ويژه نوروزي در باره نوروز و آرزوهاي سال نو مي گويد و از هديه اي سخن مي گويد كه يك زنجير جاكليدي است مزين به نقشه اي از ايران و از زنجير مي گويد، زنجير استبداد و زنجيري كه داش مشدي ها در انگشت مي چرخانند... و برنامه نوروزي را خود را با ترانه چه دنياي شگفتي زايي است از لوئي آرمسترانگ به پايان مي برد. براي مطالعه متن كامل اين برنامه و ترجمه فارسي ترانه چه دنياي شگفتي زايي است دگمه "متن فارسي" را "كليك" بزنيد.
ساعت ده و نيم صبح است، بوقت ايران. شنيده ام دوستي ازدواج كرده است. بايد تبريك بگويم. تلفن را بر ميدارم، شماره اداره اش را مي گيرم.تلفنچي مي گويد: "خسته نباشيد، بفرماييد؟" ××××××××××××××××××××××××××××××××× يك جگرگوشه ششساله دارم، در تهران:جانان. سال هاي شيرين زباني هاي اوست. تلفني حرف زدن با جانان خستگي هاي عالم را از تنم بيرون مي برد. "عمو جان چرا شل و ول حرف ميزني؟" از جانان مي پرسم.جانان شش ساله، شش ساله، مي گويد: "اخه خسته ام." "خسته نباشي جانان". ××××××××××××××××××××××××××××××××× يكي از شنونده هاي راديو برايم هديه يي فرستاده است تا هميشه همراهم باشد و هميشه ياد ايران باشم، كه هستم، هميشه هستم. تلفن مي زنم و تشكر مي كنم. مي گويد: "اختيار داريد. قابلي ندارد. خسته نباشيد." ××××××××××××××××××××××××××××××××× خسته نباشيد...خسته نباشيد.شايد اين رايج ترين عبارت ها در ايران امروز باشد. ان شا;الله اشتباه كرده باشم اما بنظر مي رسد كه در ايران همه خسته اند و براي همين همه براي هم آرزو مي كنند كه خسته نباشند. ××××××××××××××××××××××××××××××××× اگر خسته بودن ايراني ها راست باشد، در آستانه سال نو جاي آن دارد كه آرزو كنيم:سال آينده ديگر كسي خسته نباشد. ما هميشه در سال نو آرزوهايمان را آه مي كشيم. دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند نياز نيم شبي دفع صد بلا بكند ××××××××××××××××××××××××××××××××× غير ايراني ها، در سال نوشان،عزم مي كنند كه اين كار را بكنند، آن كار را نكنند. مثلا مي گويند:"عزم آن دارم كه ديگر مي ننوشم" ولي ما ايراني ها ظاهرا خسته تر از آنيم كه عزمي را جزم كنيم.همين كه آرزو مي كنيم كه فلان و فلآن شود، برايمان كافيست. ××××××××××××××××××××××××××××××××× راستي، اگر راستي راستي ما ايراني ها خسته باشيم; چرا خسته ايم؟ خسته بودن هزار و يك دليل دارد. ××××××××××××××××××××××××××××××××× به هديه يي نگاه مي كنم كه از ايران برايم فرستاده اند تا هميشه همراهم باشد تا هميشه بياد ايران باشم; كه هميشه هستم. يك نقشه ايران است از جنس طلا با كار مينا، زيبا، اما بسته به زنجيري متصل به يك جا كليدي. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× زنجير! حضور ظاهر و غايب همين زنجير، يكي از علل خستگي هايمان مي تواند باشد. زنجيري كه گاه به جان و دل مي خريمش. مثلا عاشق مي شويم، يعني خودمان را به زنجير مي كشيم، كه عشق است! زان طره پر پيچ و خم، سهل است اگر بينم ستم از بند و زنجيرش چه غم، هر كس كه عياري كند؟ ×××××××××××××××××××××××××××××××××× رستاخيز و انقلاب مشروطيت است. در زير عكسي از انقلابيون به كند و زنجير كشيده، با موهاي ژوليده، سخت خسته، مي خوانيم: "خواهي كه دادت بر درد صد سلسله بيداد را منت بكش ، گردن بنه، زنجير استبداد را ×××××××××××××××××××××××××××××××××× داش "مشطي هايمان هم كه همگي بي استثنا يك زنجير بلند در دست دارند كه مرتب با آن حال مي كنند. بي زنجير توازنشان به هم مي خورد. تابش مي دهند و از مارپيچ شدنش به دور انگشت اشاره شان كيفي مي برند كه نگو، كيفي ميبرند كه نپرس. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× از قتل هاي زنجيره يي و روزنامه هاي زنجيره يي بهتر است حرفي نزنم. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× راه رهايي از زنجير و زنجيره چيست؟ تا خسته نباشيم؟ شايد از دست زنجير و زنجيره ها بايد به زنجير عدل انوشيروان چنگ بزنيم. مي بينيد؟ در اين جا هم پاي زنجير در ميان است، در حالي كه نه زنجير با عدل مي خواند نه عدل با زنجير. ×××××××××××××××××××××××××××××××××× بخت يارمان است كه زنجير با سين شروع نمي شود وگرنه اي بسا بر سر سفره هفت سينمان زنجير جاي سنبل را مي گرفت. وه چه دنياي شگگفتي زايي! بياييد با همين ترانه از لويي آرمسترانگ-كه عيدي من است به شما- خستگي ها را درين دنياي حيرتزا از جان و تنمان بيرون كنيم. با آرزوي آن كه خسته نباشيد، عيدتان مبارك: عليرضا طاهري ×××××××××××××××××××××××××××××××××× وه چه دنياي شگفتي زايي! بعضي از شما جوونا به من مي گين: "آهاي بابا بزرگه! وقتي ميگي 'چه دنياي قشنگي!' اين همه جنگ رو تو همه جا، چه جوري توجيه مي كني؟ يه همچه دنيايي رو ميگي قشنگ؟ گرسنگي و آلودگي چي؟ اينا هم كه قشنگ نيسيند." چطوره يك دقيقه، شما جوونا، به باب پيره گوش بدين؟ بنظر من دنيا همچه بد هم نيست. آن چه ما با دني مي كنيم بده. تموم حرف من اينه كه چه دنياي قشنگي مي بود اگر بش فرصت مي داديم. عشق، جانم، عشق! بله; راز همين است. اگر عده هرچه بيشتري از ما همديگر را دوست ميداشتيم، مساله هاي بيشتري رو حل مي كرديم و دنيا، دنياي بهتري مي بود; واسه همينه كه بابا پيره ميگه: "درختان سبز را مي بينم و گل هاي سرخ را مي بينم كه مي شكفند و با خود مي انديشم:وه چه دنياي شگفتي زايي! آسمان را مي بينم، چه آبي! و ابرها را، چه سپيد! روشنايي روز و تاريكي شب را رنگ هاي رنگين كمان را كه در آسمان، و نيز بر روي چهره مردمي كه مي آيند و مي روند، چه زيباست! دوست ها را مي بينم كه باهم دست مي دهند و مي گويند: 'حال شما چه طور است؟' در واقع مي گويند:'ترا دوست دارم!' صداي گريه بچه ها را ميشنوم; مي بينم كه بزرگ ميشوند. آن ها بيشتر از آن چه من ميدانم، خواهند دانست. وه چه دنيايي وه چه دنياي شگفتي زايي!
عليرضا طاهري در يك برنامه ويژه نوروزي در باره نوروز و آرزوهاي سال نو مي گويد و از هديه اي سخن مي گويد كه يك زنجير جاكليدي است مزين به نقشه اي از ايران و از زنجير مي گويد، زنجير استبداد و زنجيري كه داش مشدي ها در انگشت مي چرخانند... و برنامه نوروزي را خود را با ترانه چه دنياي شگفتي زايي است از لوئي آرمسترانگ به پايان مي برد. براي مطالعه متن كامل اين برنامه و ترجمه فارسي ترانه چه دنياي شگفتي زايي است دگمه "متن فارسي" را "كليك" بزنيد.