(rm) صدا | [ 10:31 mins ]
هنرمندان بدون مرز، انجمن سخن و دانشکده مطالعات علوم شرقي دانشگاه لندن به اتفاق، بانوي شعر ايران سيمين بهبهاني را به لندن دعوت کردند. به افتخار سيمين بهبهاني يکشنبه شب گذشته در تالار دانشکده شب شعري برگزار شد. مدیران انجمن سخن، سیروس ملکوتی مسئول هنرمندان بدون مرز و نیما مینا از دانشکده مطالعات شرقی لندن در برگزاری شب شعر نقش بسزائی داشتند. در اين شب شعر، سه بانوي شعر ايراني ميزباني سيمين بهبهاني را عهده دار شدند: ژاله اصفهاني، لعبت والا و دکتر شاداب وجدي. دکتر شاداب وجدي در مصاحبه با راديو فردا مي گويد: سيمين وقتي شعر مي گويد، هميشه متوجه انسان ها است و محروميت هايي که مي کشند. سيمين بهبهاني در مصاحبه با راديو فردا مي گويد: خون را با آب مي شوند و نه با خون، من اميدوارم هيچ وقت خشونت سرانجام کار ما نباشد و اميدوارم ايراني هايي که در داخل ايران هستند و خارج ايران بتوانند به هم منضم شوند. خانم بهبهاني می افزاید: هر چيزي عمري و دوراني دارد و حتما يک دگرگوني هست،در دوراني که سرعت حاکم است بر همه چيز، هيچ چيز نمي تواند ثابت بماند، بنابراين ايران هم بايد حتي حکومتش، حتي نوع زندگي افرادش دگرگون شود، منتها بدون خشونت. شهران طبري (راديوفردا، لندن): در شب شعر دانشگاه لندن، سه بانوي شاعر ايراني، ميزباني سيمين بهبهاني، ستاره درخشان شعر فارسي را عهدهدار شدند. ژاله اصفهاني، لعبت والا و دکتر شاداب وجدي. هر يک وصف او را کردند، شعري برايش خواندند، و دکتر وجدي، نقدي که بر آثارش نوشته بود را بازگو کرد.
در سالن بروناي دانشگاه لندن، در شب يکشنبه به واقع جاي سوزن انداختن نبود. نادر برنامهاي تا اين اندازه ايرانيان مقيم اين شهر را به خود جلب ميکند. يک بار ديگر شاهد آن بوديم که شعر و ادبيات فارسي وقتي از زبان توانا و دل گرم شاعر، شاعري چون سيمين بهبهاني بر ميآيد، که نماد مقاومت و شجاعت ميخوانندش، چگونه دل و جان ايراني و ايرانيزبانها را ميربايد.
دکتر شاداب وجدي، در باره شعر او و فکر او ميگويد:
شاداب وجدي (شاعر و منتقد، لندن): شيرين از جوانياش وقتي شعر ميگويد، چه متوجه انسانهاست و محروميتهائي که ميکشند، تمام شعرهاي او از نغمه روسي او، از بعد از انقلاب، از موقع جنگ، وقتي شعر «شلوار تا خورده دارد» را ميگويد و شعر «تا کجا سپيدهدم است» را ميگويد، همه اينها انعکاسي از آن روح بزرگ و سرشار از محبت سيمين است. وقتي ما ميبينيم سيمين بهبهاني در يکي از شعرهاش ميگويد «مار اگر خانگي است، در امان ميگذارمش، گرچه بيداد ميکند، همچنان دوست دارمش.» فکر کنيد چه کسي ميتواند اين همه قابليت، اين همه ظرفيت دوست داشتن داشته باشد که حتي ماري را به خاطر اينکه خانگي است، و مال خودمان است و خارج از ما نيست، هنوز دوست داشته باشد.
ش.ط.: آيا اين را ترجمه تفکر اجتماعي هم ميشود کرد، که خانم بهبهاني از نظر تفکر سياسي و اجتماعي خواهان کنار هم بودن تمام مشربهاي فکري و سياسي هستند؟
شاداب وجدي: البته. همانطور که گفتم که همه اين طرز فکر را داشته باشند و فکر نکنند که اگر کسي مخالف آنها هست و بنابراين فورا ميشود زخم زبان به او بزنند و با زبان تهديد کنند و اگر همه فکر کنند که اين، غير از من فکر ميکند، ولي بگذار بکند، بگذار فکرش را بگويد، اگر اين طور باشد، و به قول خانم بهبهاني، از همين جا «گرچه بيداد ميکند، همچنان دوست دارمش» نه اينکه بگويد چون مخالف من فکر ميکند، دوست ندارمش. دو چيز مختلف است. پس حتما اين بعد اجتماعي دارد.
ش.ط.: همين سئوال را با خود شاعر، سيمين بهبهاني، مطرح ميکنم و ميپرسم آيا در لابلاي اشعار خود ميخواهيد بگوئيد همه ايرانيها بايد از هر مشرب فکري در کنار هم باشند، تا بتوانيم شاهد پيشرفت ايران باشيم؟
سيمين بهبهاني: البته، چه خوب و چه بد با هم ميآميزند، اميدوارم که همه خوب باشند، و همه بتوانند ايران آباد و سرفرازي بسازند. من ديشب هم يک شعر خواندم که گفتم از انتقام بيزارم، سرچشمه آب ميآرم، فرزانگان مهرآئين، خون را به خون نميشويند.» خون را با آب ميآورند. با خون نميشويند. يک ضربالمثل خيلي قديمي و عاميانه ايراني است. من اميدوارم که هيچوقت خشونت سرانجام کار ما نباشد و اميدوارم که ايرانيهائي که در داخل ايران هستند و ايرانيهائي که در خارج ايران هستند بتوانند به هم به منضم بشوند. الان ما يک Diaspora خيلي گسترده از ايرانيان در تمام دنيا داريم. به استراليا سفر کنيد، آن طرف کره است. به شمال کره سفر کنيد، به هر جا که سفر کنيد ميبينيد که ايرانيها گسترده و پراکنده هستند و خوشبختانه با همه اين پراکندگي و با همه مشکلاتي که داشتهاند، توانستهاند آبروي ايران را حفظ کنند، يعني هميشه سربلند زيستند و پاک زيستند و هميشه عزت نفس خودشان را حفظ کردند و آنها که با سرمايه دانشي از ايران بيرون آمدند، توانستند اين سرمايه را گسترش بدهند. اغلب استاد دانشگاه هستند و اغلب کارخانه دارند و اغلب زندگيهاي مرفهي دارند و آنهائي که ندارند، همه با عزت نفس و با بسيار سربلندي زندگي کردند. اميدوارم يک روزي ما اين ايرانيهائي که در خارج داريم در داخل ايران ببينيم و همه به هم منظم بشوند.
ش.ط.: شما در عين حال که با آنچه مخالفش هستيد، علنا مخالفت ميکنيد و مخالفت خودتان را نشان ميدهيد، و خيليها شما را سمبل مقاومت در اين سالها ميدانند، ولي در عين حال همانطور که گفتيد، با خشونت کاملا مخالف هستيد. آيا آينده ايران را قابل تغيير از راههاي غیرخشونتآميز ميبينيد؟
سيمين بهبهاني: ببينيد البته هرچيزي عمري دارد و دوراني دارد و اگر تغييري به آن فرم نباشد، حتما يک دگرگوني هست يعني اگر تغيير کلي نباشد، اجبار اين است که در رفتار و در قوانين و حتي در قانون اساسي تغيير به وجود بيايد. هيچ چيز دائمي نيست و هيچچيز نميتواند در دوراني که سرعت حاکم است بر همه چيز... ببينيد، ما چقدر در اين دو قرن اخير، تغييرات داشتهايم. ميتوانم بگويم که در دو هزار سال به اندازه دويست سال اخير ما تغييرات نداشتهايم. بنابراين دوران سرعت است و همه چيز بايد دگرگون شود و ايران هم بايد حکومتش، نوع زندگي افرادش، همه چيزش بايد دگرگون شود، منتهي بدون خشونت. آدم عاقل فکر نميکند که حتي يک پر گياه را بکند، چه برسد به اين که يک آدم را بکشد. و من اميدوارم هر اتفاقي که درايران ميافتد و به ناچار بايستي بيافتد، بدون خونريزي و در کمال مسالمت باشد.
ش. ط.: بسياري از منقدان ادبي در عين حال که قدرت زبان و دانش سيمين بهبهاني را در پهنه ادبيات ايران ميستايند، او را صاحب فکر و ذهني مجموع ميخوانند و معتقدند اشعار او همواره در عين هشياري نسبت به مسائل اجتماعي بوده و با شجاعت حرف دل مردم را در کلام شيواي شعر خود ميپيچاند. از اين رو ميگويند در غياب شاهان و اميران در ايران، جا دارد خود او را ملکاشعراي مردم برگزينند، چه تنها اين لقب را بر قامت شعر او برازنده ميبينند.
در شب شعر دانشگاه لندن، بعد از آنکه سيمين بهبهاني اشعار منتخب خود را خواند، حاضران تقاضاهاي خود را سر دادند، براي شعر سنگسار او بيش از همه صداي متقاضيان بلند بود.. آن را از زبان خودش بشنويم.»
سيمين بهبهاني: من دو تا شعر سنگسار دارم. يکياش عاطفي است و تقريبا جنبه سورراليستي دارد و از زبان يک کولواره است و يکي ديگرش هم واقعيت يک سنگسار است که من خودم در روزنامه خوانده بودم. يعني پاسداري است که وقتي زن در موقع سنگسار کشته نشده با ضربههاي مردم، رفت و يک تخته سيماني آورد و زد توي سرش و زنه را کشت. به اين ترتيب، من آن را نميخوانم و حالا آن اولي را ميخوانم برايتان.
سوار خواهد آمد. سرائي رفت و رو کن
کلوچه بر سبد نه، شراب در سبو کن
ز شستشوي باران، صفاي گل فزون تر
کنار چشمه بنشين، نشاط و شستشو کن
جليقه زري را ز جامدان برآور
گرش رسيده زخمي، به چيرگي رفو کن
ز پول زرد به گردن ببند طوقي اما
به سيم تو نيارزد، قياس با گلو کن
به هفت رنگ شايان، يکي پري بياراي
ز چارقد نمايان، دو زلف از دو سو کن
ز گوشه خموشي، سهتار کهنه بر کش
سرودي گر تواني، به پرده جستجو کن
چه بود آن ترانه؟ بله، به يادم آمد
ترانه ز دستم گلي بگير و بو کن
سکوت سهمگين را از اين سرا بتاران
بخوان، برقص، آري، بخند و هاي و هو کن
سوار چون در آيد در آستان خانه
گلي بچين و با دل نثار پاي او کن
سوار در سرايت شبي به روز آرد
دهت به هرچه فرمان، سر از ادب فرو کن
سحر که حکم قاضي رود به سنگسارت
نماز عاشقي را به خون دل وضو کن