لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۴:۵۵

قتل یک دبیر بازنشسته در اثر تیراندازی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی به مردم بی‌دفاع سقز: دیدگاه دختر مقتول در مصاحبه با رادیوفردا


(rm) صدا | [ 5:16 mins ]
چهارشنبه گذشته در پی تظاهرات مردم سقز در اعتراض به قتل شوانه قادری در مهاباد و سرکوبی تظاهرات در شهرهای دیگر کردنشین ایران، نیروهای امنیتی به روی مردم آتش گشودند و بنا به آمار انتشار یافته توسط حزب دمکرات کردستان ایران، در سقز 11 نفر توسط نیروی انتظامی جمهوری اسلامی به قتل رسیدند. از جمله قربانیان این سرکوبی خونبار، محمد شریعتی، دبیر بازنشسته ادبیات دبیرستان‌های سقز بود. خانم مژده شریعتی، دختر مقتول، در مصاحبه با رادیوفردا می‌گوید پدرش، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله ماموران قرار گرفت و درخون خود غلتید. ماموران خانم مژده را نیز با اسلحه تهدید کردند و وقتی با اعتراض او مواجه شدند، به ضرب و شتم وی پرداختند. نیروی انتظامی جمهوری اسلامی با وساطت استاندار، که از شاگردان مقتول بود، از دریافت پول در ازای تحویل دادن جسد گذشتند. روز چهارشنبه در کردستان مراسم هفتم افرادی که چهارشنبه گذشته در درگیری‌های سقز کشته شدند، برگزار شد. شاه‌حسینی، نماینده حزب دمکرات کردستان ایران، تعداد اطراف کشته شده در سقز را 11 تن اعلام کرد. از حمله قربانیان، محمد شریعتی، دبیر بازنشسته ادبیات است که به گفته دختر او، مژده شریعتی، فعال سیاسی نبود. مژده شریعتی در مصاحبه با رادیوفردا از مراسم روز چهارشنبه و شرایط کشته شدن پدر خود می‌گوید. مژده شریعتی (سقز): روز چهارشنبه که شهر شلوغ بود من آمدم منزل پدرم. من با دخترم زندگی می‌کنم. آمدم منزل پدرم، پیش پدرم اینها، که ببینم برادرهای من نرفته باشند بیرون. چون تلفن‌ها همه خراب شده بود و نمی‌توانستیم تماس بگیریم. آمدم، دیدم پدرو مادرم جلوی در بودند. گفتند اینجا چکار می‌کنید؟ گفت هیچی. نگاه می‌کنیم. سر کوچه خودمان بودند. بعد مادرم یک کم بالاتر رفت. من رفتم آوردم‌اش، گفتم آن‌جا چرا می‌روی؟ گفت داداش کوچک آنجا بود، او را می‌آوردم. من رفتم داداش‌ام را آوردم و همگی باهم برگشتیم خانه. ته کوچه که رسیدیم، تیراندازی شد. همه دویدند. من و مادرم و دخترم و برادر کوچکم همه باهم دویدیم توی کوچه و همین که رسیدیم اول کوچه من گفتم مادر، پس پدرم کو؟ گفت حالا تو برو تو. او خودش مرد است. خودش می‌آید. ما نرسیدیم توی حیاط، که چند تا پسردویدند در حیاط ما، خیلی خراب بود. و شلوغ بود. یکی همه بدنش خونی بود. من گفتم چی شده؟ گفتند آقای شریعتی را کشتند. شلیک کردند به سرش. من که این را شنیدم رفتم. مادرم چون زانوش را عمل کرده نمی‌تواند خوب راه برود. او نتوانست بیاید. موقعی که من رسیدم سر کوچه، دیدم داداش کوچکم جلوتر از من آنجا رسیده. بعد همانطور آنجا نشسته بود و داد به سرش می‌زد و داد و فریاد می‌کرد. پدرم غرق در خون بود. یک متر دور و برش همه‌اش خون بود. من که رسیدم آن صحنه را دیدم، دیدم برادرم شاید از دیدن من جرات گرفت، یا خودش... بلند شدکه به پاسدارها و نیروهای انتظامی فحش بدهد و با آنها درگیر شد، و آنها می‌خواستند به طرف ما هم شلیک کنند. من که این صحنه را دیدم دیگر نمی‌دانستم بروم داداشم را بیاورم... همینطور داداشم را بغل کردم کشیدم اینطرف. به سر خودم می‌زدم. آنها با تفنگ می‌خواستند حمله کنند. من هم به آنها خیلی حرف بد زدم. به آنها گفتم خوب شما پدر مرا کشتید. حالا می‌خواهید برادرم را بکشید؟ آنها با باطوم ریختند سر ما. تا توانستند ما را زدند. هر کاری کردم نگذاشتند. پدرم را کشیدم. دو سه بار دست پدر را کشیدم، باز بلندش کردند بردند. یک ماشین نمی‌دانم چه بود. سوار ماشین کردند. می‌خواستم بروم، یکی از پاسدارها آمد جلو گفت اگر بیائی جلو تو را هم می‌کشند. دیگر من به خاطر برادرم گفتم، حالا این را برسانم خانه. دیگر هیچکس از مردم حتی یک نفر جرات نکرد بیاید. چون داشتند تیراندازی می‌کردند روبروی مردم. فقط من بودم و دخترم و داداش کوچکم. مهدیه جاوید (رادیوفردا): آیا شما برای دریافت جسد پدرتان با مشکلی هم روبرو شدید؟ مژده شریعتی: پدرم را بردند. بعدازظهر با هزار دردسر و مکافات و پادرمیانی علما و فرماندار... می‌خواستند جنازه را ببرند در استان، به سنندج، نمی‌دانم می‌خواستند چکار کنند. نمی‌دادند. می‌خواستند پول بگیرند. فرماندار چون خودش شاگرد پدرم بود، پدرم استادش بوده،اجازه نداد. بعد از دور که به ما نشان دادند، فقط بینی وسبیل‌اش را به ما نشان دادند، خودشان و را در بیمارستان شسته بودند. در آمبولانس گذاشته بودند با اسلحه، همه پاسدارها در هیات بیمارستان با اسلحه آمده روی سر ما. تو آن حالت ما حتی نتوانستیم و البته حتی نخواستیم گریه کنیم. بعد دیگر ساعت ده شب پدرم را بردیم به خاک بسپاریم و رفتیم سر خاک، تا آنجا هم با ما آمدند. دو سه تا ماشین بودند نیروهای انتظامی. البته نگذاشتند. تعهد از ما گرفتند که فقط فامیل‌های درجه یک. من باشم، خواهرم، ومادرم. از ما تعهد گرفته بودند که هیچ چیز پیش نیاید. اجازه دادند که ما مجلس ختم برای پدرم برگزار کنیم. الان هم که من با شما صحبت می‌کنم، واقعا هیچکس اهمیت نداره. م.ج.: آیا پدر شما فعالیت‌ سیاسی هم انجام می‌دادند؟ مژده شریعتی: اصلا! م.ج.: حمایت مردم تا حالا چه جوری بوده؟ مژده شریعتی: خیلی خوب بوده. واقعا ما از مردم شهرستان سقز کمال تشکر را داریم. خیلی لطف کردند در حق ما. ما را تنها نگذاشتند. مخصوصا شاگردان پدرم.
XS
SM
MD
LG