لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۱۲:۵۰

«کوچ بنفشه‌ها» در مهمانی هوشنگ توزیع


میزبان/ هوشنگ توزیع

میزبان: هوشنگ توزیع
میهمانان: آنتون چخوف، عباس نعلبندیان، گابریل گارسیا مارکز، ابراهیم گلستان، و پروین توزیع
موسیقی: کوچ بنفشه‌ها
منوی شام: سوپ و سالاد

میزبان این هفته ما هوشنگ توزیع است. آقای توزیع نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر سینما و تئاتر است. او کار هنری خود را در اواخر دهه چهل شمسی در کارگاه نمایش تهران آغاز کرد که یک مرکز مهم تئاتر تجربی بود و با کارگردانان بزرگی مثل آربی آوانسیان و عباس نعلبندیان همکاری داشت.

او بعد از انقلاب به آمریکا مهاجرت کرد و پس از تعطیل شدن کارگاه نمایش در جریان انقلاب ایران در سال ۷۹ میلادی به یاد آن گروه تئاتری «کارگاه نمایش ۷۹» را تأسیس کرد و به همراه همسرش شهره آغداشلو نمایش‌های موفقی را که اغلب درونمایه سیاسی-اجتماعی داشتند و در غالب طنز روی صحنه برد.

آقای توزیع در سه فیلم سینمایی ایرانی، فرستاده، مهمانان هتل آستوریا و آمریکایی زیبا، و همچنین در چند فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی آمریکایی نقش بازی کرد. او به همراه همسرش خانم آغداشلو در کالیفرنیا زندگی می‌کند و من تلفنی با او گفت‌وگو کرده‌ام.

«کوچ بنفشه‌ها» در مهمانی هوشنگ توزیع
please wait

No media source currently available

0:00 0:24:59 0:00
لینک مستقیم

درباره هوشنگ توزیع

هوشنگ توزیع نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر سینما و تئاتر است. او که تئاتر را در دهه چهل شمسی در کارگاه نمایش آغاز کرد، بعد از انقلاب به آمریکا مهاجرت کرد و و با تأسیس «کارگاه نمایش ۷۹» به همراه همسرش شهره آغداشلو نمایش‌های موفقی را که اغلب درونمایه سیاسی-اجتماعی داشتند و در غالب طنز روی صحنه برد.

آقای هوشنگ توزیع خیلی خوش آمدید به برنامه میزبان. لطفا به من بگویید که برای مهمانی شام‌تان می‌خواهید از کدام پنج نفر دعوت کنید؟

بعد از سلام. مهمانان عزیزم هستند آقای آنتون چخوف نمایشنامه نویس و رمان نویس، آقای عباس نعلبندیان باز نمایشنامه‌نویس، آقای گابریل گارسیا مارکز نویسنده، آقای ابراهیم گلستان فیلمساز و نویسنده و مادرم.

من بعداً از شما می‌پرسم که چرا به این مهمانان علاقه دارید. ولی قبل از آن به من بگویید که برای اینها می‌خواهید چه موسیقی پخش کنید؟

عرض کنم که در مورد چخوف نمی‌دانم ولی مارکز سال‌ها در تبعید بود، ابراهیم گلستان همینطور، عباس نعلبندیان هم گرچه در وطنش بود ولی همچنان درغربت بود و مادر من هم گرچه همیشه در ایران بود ولی برای من یک شخصیت مجزا داشت. بنابراین آهنگی را انتخاب کردم به نام «کوچ بنفشه‌ها» با شعر آقای شفیعی کدکنی و با صدای زیبای فرهاد مهراد. ترانه‌ای که وصف حال ماست.

آقای توزیع حالا بر می گردیم به مهمانانی که شما انتخاب کردید. در ابتدا گفتید آنتون چخوف نمایشنامه‌نویس و نویسنده روسی. توضیح بدهید که چرا شما به چخوف علاقه‌مند هستید؟

هوشنگ توزیع/ کوچ بنفشه‌ها

موسیقی انتخابی: کوچ بنفشه‌ها
اثر: فرهاد مهراد
شعر از: محمدرضا شفیعی کدکنی

چخوف می‌توانم بگویم که یک جور کتاب مقدس نمایشنامه‌نویس‌هاست. چخوف معروف است که در مورد شخصیت‌هایش پارتی بازی نمی‌کند. اگر ادبی‌تر بگویم در مورد شخصیت‌هایی که در نمایشنامه‌هایش خلق می‌کند قضاوت نمی‌کند. کسی را به کسی ترجیح نمی‌دهد. در واقع به همان اندازه که به شخصیت‌های مثلاً بد فرصت می‌دهد، به شخصیت‌های مثلاً خوب هم همان فرصت را می‌دهد. یعنی به آدم‌های آثارش سیاه و سفید نگاه نمی‌کند، مثل بچه‌هایش می‌مانند. یکی بد از آب درآمده و یکی خوب.

کاری که بسیاری از نمایشنامه‌نویسان می‌کنند یک جور سمپاتی و همدردی با شخصیت‌های مورد علاقه‌شان و با قهرمانان‌شان دارند و برعکس یک جور نفرت و انزجار نسبت به آنتاگونیست‌ها. دلم می‌خواهد توی مهمانی ازش به پرسم واقعاً آقای چخوف چطور می‌شود اینقدر بزرگوار بود، مهربان بود.

شما حتماً می‌دانید که تولستوی خداوندگار ادبیات روسیه در قرن نوزده است و شاید هم در چهان. او یک نامه‌ای به چخوف می‌نویسد. چخوف خیلی از او جوان‌تر بود. توی این نامه می‌گوید که چخوف هنرمند تو هستی که در قصه نازنین به زنی که در ابتدا هیچی نداشت در پایان همه چیز دادی. نه من که در آنا کارنینا به زنی که همچی داشت، یعنی زیبایی داشت، ثروت داشت و اصل و نسب داشت، در پایان همه چیز را ازش گرفتم و او را کردم زیر قطار. در واقع هنر یک جور کارش به نظر من بخشیدن است. کاری که چخوف می‌کند. بخشیدن فهم، شعور، احساس، امید، و معرفت است.

میهمانان هوشنگ توزیع/ آنتون چخوف

​آنتون چخوف (۱۸۶۰ تا ۱۹۰۴ م.): نمایشنامه‌نویس و داستان‌پرداز روس
آثار: از دفترچه خاطرات یک دوشیزه، بوقلمون صفت، بانو با سگ ملوس، مرغ دریایی، سه خواهر و آثار دیگر
دلیل دعوت: چخوف یک جور کتاب مقدس نمایشنامه‌نویس‌هاست. او در مورد شخصیت‌هایی که در نمایشنامه‌هایش خلق می‌کند قضاوت نمی‌کند. کسی را به کسی ترجیح نمی‌دهد و به آدم‌های آثارش سیاه و سفید نگاه نمی‌کند.

نمایشنامه‌های چخوف که فکر کنم صد سالی از نوشتن آنها گذشته همچنان در جهان اجرا می‌شود. چه چیزی در این نمایشنامه‌های چخوف هست که همچنان بعد از صد سال در سراسر جهان اجرا می‌شود و مردم از آن لذت می‌برند. چگونه است که جهانشمول شده و بدون زمان گویا؟

به این دلیل بدون زمان برای اینکه قصه‌هایش هنوز معتبر است. هنوز دارد اتفاق می‌افتد. مثل نمایشنامه‌های شکسپیر. مسائلی که در اتللو و یا هملت وجود دارد امروز هم دارد اتفاق می‌افتد، مثلاً در کاخ سفید و در مراکز قدرت. همان چیزها، حسادت‌ها، خیانت‌ها، نقشه‌کشی‌ها، انتقام‌گیری‌ها… در چخوف هم مثلاً فرض کنید همین نمایشنامه باغ آلبالو به نظر من نشان‌دهنده زوال یک زندگی اشرافی، زوال یک زندگی در حباب است که آدم‌هایش متوجه نیستند و همچنان با وقار سقوط می کنند.

این مرا یاد ایران می‌اندازد. باغ آلبالو باغ ایران است. من فکر می‌کنم دلیل دوام چخوف این است که شخصیت‌هایش شخصیت‌های ملموسی‌اند و قالبی نیستند. ممکن است یک دزدی در یکی از نمایشنامه‌ها یک حرفی بزند که آدم فکر می‌کند این که دزد است و احتمالاً سواد هم ندارد ولی چه حرف فیلسوفانه قشنگی می‌زند. یعنی آدم‌ها مطلق نیستند. نه مطلق خوب و نه مطلق بد.

آقای توزیع حالا می‌پردازیم به همان دوم شما آقای عباس نعلبندیان که ایشان از نمایشنامه‌نویسان پیشرو ایران بودند. در مورد آقای نعلبندیان بگویید که چه علاقه‌ای بهش دارید؟

میهمانان هوشنگ توزیع/ عباس نعلبندیان

عباس نعلبندیان (۱۳۲۸ تا ۱۳۶۸ ه.ش.): نمایشنامه‌نویس پیشروی ایرانی
آثار: هفت تا نه و نیم، از مرگ تا مرگ، اگر فاوست یک کم معرفت به خرج داده بود، و آثار دیگر
دلیل دعوت: نعلبندیان سیاوش شاهنامه تئاتر ایران است. یک استثنا در نمایشنامه‌نویسی ایران و در عین حال یک سوء تفاهم. او از زمانه خودش بسیار بسیار جلوتر بود.

نعلبندیان به نظر من، آقای صبا، سیاوش شاهنامه تئاتر ایران است. یک استثنا در نمایشنامه‌نویسی ایران و در عین حال یک سوءتفاهم بود. به نظر من حضورش و تولدش در ایران و کارش به نظر من یک سوءتفاهم بود. قرار بود در یک جای دیگر اتفاق بیفتد ولی در ایران اتفاق افتاد.

یعنی از زمانه خودش خیلی جلوتر بود؟

بسیار بسیار جلوتر بود. او حتی اگر امروز هم می‌بود باز هم جلوتر بود، در مقایسه بین نمایشنامه‌های او و نمایشنامه‌هایی که الان نوشته می‌شود. شما می‌دانید که عباس نعلبندیان از یک طبقه بسیار پایین دست تهران می‌آمد. در دکه روزنامه فروشی پدرش تو خیابان شاگرد بود. مطالعه برای او نه به اجبار بلکه واقعاً نیاز روحی‌اش بود. پنجره نفس کشیدن او در آن فضای بسته بود. آن فضای بسته را یادتان می‌آید؟ فضای حقیر فیلم‌های فارسی و اصطلاحاً آبگوشتی، که بعضی از این فیلم‌ها از نظر من خوشایند هم بودند.

بعدش هم فرهنگ جاهلی و چاقوکشی، چاقوکشان ناموس‌پرست و با معرفت مثلاً. اگر آن موقع جریان‌های فکری و روشنفکری در زمینه‌های هنری و به خصوص نمایشی وجود داشت، آن قدر، آقای صبا، کم و محدود بودند که آدم‌های مثل نعلبندیان هرگز شانس همجواری آن را نداشتند.

یک جوان فقیر و خجالتی که نه می‌توانست عضو کلوپ رشت باشد (کلوپ هنرمندان در خیابان رشت در تهران)، نه مثلاً در کافه رستوران ری ویرا برود و نه حتی کافه فیروز جایی که روشنفکران آن زمان در آن جمع می‌شدند. نعلبندیان در آن زمان یک نمایشنامه‌ای می‌نویسد و من نمی‌دانم که این علاقه‌اش به نمایشنامه از کجا آمده بود. به هر حال یک نمایشی می‌نویسد که من در آن یک نقش کوچکی داشتم و به فستیوال‌های فرنگی می‌رفتیم. اسمش را شاید به درستی نتوانم تلفظ کنم. اسمش این بود: «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره پنج زمین شناسی و یا چهاردهم، بیستم، فرقی نمی‌کند».

انتخاب یک همچین اسمی یک همچین تیتری خبر از یک ذهنیتی می‌دهد صد در صد منحصر به فرد. در زمانی که اغلب نمایشنامه‌نویسان ادای ساعدی و بیضایی را در می‌آوردند، نعلبندیان یک نمایشی می‌نویسد انگار که یک نفر از فضا به جامعه ایران دارد نگاه می‌کند و چه دقیق و زیبا دارد نگاه می‌کند.

به نظر من هنوز که هنوز است آن نمایش با اجرای خارق‌العاده آربی آوانسیان و بازیگران اصلی فوق‌العاده‌اش از نظر من بهترین اثر نمایشی ایران است. به هرحال آن نمایشنامه در مسابقه نمایشنامه‌نویسی جشن هنر شرکت می‌کند و دوم می‌شود و آربی آن را به زیبایی اجرا می‌کند و سرنوشت این بچه روزنامه فروش صد و هشتاد درجه تغییر می‌کند.

نعلبندیان چند سال بعد مدیر داخلی کارگاه نمایش می شود و واقعاً، چون من شاهد بودم، تأثیر زیادی در مسیر رشد بچه‌های کارگاه نمایش می‌گذارد. یکباره یک بخشی از تئاتر ایران در آن مرکز کوچک و خیلی صمیمی استاندارد جهانی پیدا می‌کند. عباس نعلبندیان گرچه با ما و در کنار ما و در همان جامعه زندگی می‌کرد ولی گویا از یک کره دیگر آمده بود و افکارش در مرزبندی‌های ما واقعاً قرار نمی‌گرفت. حتی در رفتارهای شخصی‌اش ربطی به ما نداشت. نجیب بود، با وقار بود و بزرگوار بود.

آقای توزیع آقای نعلبندیان مرگ تراژیکی هم داشت و خودکشی کرد.

بسیار بسیار مرگ تراژیکی داشت. خیلی دردناک. در پایان زندگی‌اش بعد از انقلاب روزهای سخت و تلخ و دراماتیک داشت مثل تراژدی‌های شکسپیر واقعاً. مثل یک شخصیت برآمده از آثار داستایفسکی. همان راه را دنبال کرد. حتی در مرگش هم تئاتری بود.

حالا می‌پردازیم به مهمان سوم شما گابریل گارسیا مارکز نویسنده بزرگ آمریکای لاتین. در مورد مارکز بگویید که چه تأثیری روی شما گذاشت و چه علاقه‌ای به او دارید؟

میهمانان هوشنگ توزیع/ مارکز

​گابریل گرسیا مارکز (۱۹۲۷ تا ۲۰۱۴ م.): روزنامه‌نگار و رمان‌نویس کلمبیایی
آثار مشهور: صد سال تنهایی، پاییز پدرسالار، عشق سال‌های وبا، و آثار دیگر
دلیل دعوت: مارکز هم نویسنده بود و هم فعال سیاسی بود که من این جنبه از کارش را خیلی دوست دارم. ولی در کل ستایشگر زیبایی بود. او بیشترین تأثیر را در ادبیات جهانی در قرن بیستم گذاشت.

مارکز هم نویسنده بود و هم فعال سیاسی بود که من این جنبه از کارش را خیلی دوست دارم. ولی در کل ستایشگر زیبایی بود، حالا اگر این زیبایی را در یک زن می‌دید ستایش می‌کرد و یا اگر در باغ و باغچه می دید ستایش می‌کرد و اگر در رفتار انسانی می‌دید ستایش می‌کرد.

مارکز به نظر من بیشترین تأثیر را در ادبیات جهانی در قرن بیستم گذاشته. یعنی یک استانداردی را گذاشت که بعد از او دیگر همه می بایست به خودشان تکانی می‌دادند. من دلم واقعاً می‌خواهد که توی این مهمانی ببینم چطوری در مورد چیزهای معمولی حرف می زند. چون حرف زدنش راجع به ادبیات را توی آنلاین دیدم.

دلم می‌خواهد ببینم چطور غذا می‌خورد. می‌خواهم بدانم که حجم آن جمجمه اش مگر چقدر است که انسان بتواند اینقدر خلاق باشد. چطور می‌شود یک نویسنده این همه شاهکار داشته باشد. و تا این حد محبوب باشد و تا این حد هم افتاده و خاکی و مردمی باشد. واقعاً موقعی که از خانه بیرون می‌رفت احساس نمی‌کرد که من نویسنده‌ام.

یک سؤال دیگر می‌خواهم از او بکنم؛ اینکه، مثل مارلون براندو، آیا اینها به نویسندگی و بازیگری به عنوان یک حرفه نگاه می‌کردند؟ به عنوان یک بزینس (منبع درآمد) نگاه می‌کردند؟ چون من خودم در بسیاری از جاها به کارم به عنوان یک حرفه و بزینس (منبع درآمد) نگاه کردم. ولی مثلاً آقای مارکز از زن و بچه‌اش دور می‌افتد و در پاریس توی یک هتلی خیلی ناجور یک اتاقی گرفته بود و سه ماه اجاره‌اش را نداده بود. مدیر هتل هر وقت می‌رفت درِ اتاق او را می‌زد که بگوید دیگر امروز باید پول مرا بدهی و یا بروی بیرون می‌شنیده که صدای ماشین تایپ می‌آید و یک نفر دارد تق تق تق می‌زند. می‌گفت این حیوونی دارد کار می‌کند من بروم بعد از ظهر بیایم. بعد از ظهر بر می‌گشت و می‌دید تق تق تق. می‌گفت بروم شب برگردم. شب برمی‌گردد دوباره تق تق تق.

مارکز فقط آخر شب‌ها می‌رفت بیرون. خُب مارکز یک وقت سفیر بود و در روزنامه‌های معروف می‌نوشت و پول در می‌آورد. چطور همه این کارها را ول می‌کند و برای آن چیزی که عشق می‌ورزد و اعتقاد دارد مثل صد سال تنهایی عمرش را می‌گذارد. اگر اشتباه نکنم ۱۴ سال روی این کتاب کار می‌کرده. توی یک مصاحبه‌ای ازش پرسیدند که چرا اینقدر طول کشید و گفته بود که من دو سال روی اسمش فکر کردم و سه سال هم روی پاراگراف اولش. گفتند چرا؟ گفت آخر همه رمان روی اسم سوار می‌شود و بعد هم روی پاراگراف اول. و پاراگراف اول صد سال تنهایی را همه می‌دانند…

می‌خواهم توی مهمانی از مارکز به پرسم که واقعاً به کجا آدم می‌رسد و چطوری می‌توانی خودت را از تمام وسوسه‌های پول و ماشین و خانه و موفقیت و غیره رها بکنی و بروی بنشینی در گوشه‌ای متنی را بنویسی که ممکن است هر گز چاپ نشود.

حالا می‌پردازیم به مهمان چهارم شما آقای ابراهیم در گلستان که در سن نود و پنج شش سالگی همچنان با ماست و با ذهن خلاق. در مورد آقای گلستان بگویید که چه علاقه‌ای به او دارید؟

میهمانان هوشنگ توزیع/ ابراهیم گلستان

ابراهیم گلستان (۱۳۰۱ ه.ش.): نویسنده، کارگردان و مستندساز ایرانی
آثار: پاییز ماه آخر سال، مد و مه، خروس، از قطره تا دریا، خشت و آینه، اسرار گنج دره جنی
دلیل دعوت: آقای گلستان به نظر من در حجم خودش هم جا نمی‌گیرد. ارزش‌های والای آقای ابراهیم گلستان فقط در کارهایش دیده نمی‌شود بلکه در هزاران مصاحبه‌ای که کرده و نوعی که حرف می‌زند وجود دارد. به آدم جرئت می‌دهد که دروغ نگوید. جرئت به آدم می‌دهد که تعارف نکند.

و خدا حفظ‌شان کناد. آقای گلستان را من خیلی شانس نداشتم که با ایشان وقت بگذرانم. البته این شانس را داشتم که به آن اندازه که ایشان را بشناسم با ایشان ملاقات کنم. ولی او را بیشتر از طریق آثارش می‌شناسم. ببینید من یک وقتی یک جمله‌ای شنیدم از یک نفر که گفته بود بعضی از هنرمندان یک نوری بهشان خورده. این را از نقطه نظر مذهبی نمی‌گویم.

این هنرمندان را می‌گویند که به اصطلاح «نظر کرده» هستند. نه نظر کرده این دین و یا آن پیغمبر، بلکه نظر کرده این یونیورس، این جهانند. تفاوتشان با آدم‌های دوروبرشان خیلی زیاد است. اینها سوءتفاهمات آن باغچه‌اند. اینها گل‌هایی هستند که قرار نبود برویند. آخر اگر این خاک در آنجا اینقدر مساعد رشد و نمو اینها بود چرا بقیه نشدند، چرا ماها نشدیم. اینها از کدام آب و خاک تغذیه کردند؟

ابراهیم گلستان به نظر من یک چنین شخصی ست. من نمی‌خواهم که کلیشه‌ای صحبت کنم. یک مصاحبه‌ای با ایشان کردند به نام نوشتن با دوربین. اولاً این اسم چقدر معنی دارد. یعنی سینما با همین تیتر تعریف شده. چون آدم سینما را با قلم نمی‌نویسد. سینما را با دوربین می‌نویسند.

اولین فیلمی که در ایران از ایشان دیدم شوت شدم یکهو. آن موقع کارهای دیگری هم بود که حالا نمی‌خواهم روی آنها ارزش‌گذاری کنم و شاید همه‌شان لازم بودند. آقای گلستان آن موقع یک دفعه فیلم «خشت و آئینه» را می‌سازد و من که در درجه اول به عنوان یک بازیگر به آن نگاه می‌کردم دیدم چه جالب این بازیگران چرا صداسازی نمی‌کنند و چرا به خودشان اهمیت نمی‌دهند و چرا اینقدر واقعی‌اند. فکر می‌کردم اینها واقعاً بازیگرند یا اینها را از کوچه و خیابان برداشتند آوردند؟ در صورتی که همه بازیگر بودند. برعکس کارهای آقای کیارستمی که از «نابازیگر» استفاده می‌کرد، در فیلم آقای گلستان اینها بازیگر بودند.

در آنجا نظرم به ایشان جلب شد و بعد دیدم که به خصوص طرز فیلمبرداری ایشان هم فرق می‌کرد با فیلمبرداری رایج آن دوره که بهش می‌گفتند فیلمبرداری بیخ دیوار. یعنی هنرپیشه را می‌گذارند کنار دیوار و یک نوری هم رویش می‌اندازند و سایه هنرپیشه هم شدیداً روی دیوار هست و صحنه عمق ندارد و هنرپیشه هم دارد دیالوگ می‌گوید. آن موقع البته یک دو سه می‌شمردند و بعداً رویش دیالوگ می‌گذاشتند.

آقای گلستان به نظر من در حجم خودش هم جا نمی‌گیرد. ارزش‌های والای آقای ابراهیم گلستان فقط در کارهایش دیده نمی‌شود بلکه در هزاران مصاحبه‌ای که کرده و نوعی که حرف می‌زند وجود دارد. به آدم جرئت می‌دهد که دروغ نگوید. جرئت به آدم می‌دهد که تعارف نکند. خودش هم با کسی تعارف ندارد و از این نظر زیاد هم محبوب نیست. خیلی‌ها این اخلاق رک‌گویی را دوست ندارند. ولی من این اخلاق را نه تنها دوست دارم بلکه می‌پذیرم. آرزو می‌کنم که این اخلاق نهادینه بشود بین همه و دیگر اینقدر تعارف نکنیم و حرف‌مان را بزنیم. به هرحال آقای گلستان یکی از بزرگان این جامعه است و من ارادت خاصی به او دارم و اصلاً می‌خواهم این کلمه را پس بگیرم و بگویم خیلی دوستش دارم. می‌پسندمش.

مهمان پنجم گفتید مادر شماست. اولاً اسم مادرتان چیست و چرا می‌خواهید که در مهمانی شما باشد؟

میهمانان هوشنگ توزیع/ پروین توزیع

پروین توزیع: مادر هوشنگ توزیع
دلیل دعوت: او به خصوص در نویسنده شدن من تأثیر داشت. او قصه‌های زیادی برای من می‌گفت و این قصه‌ها را تغییر می‌داد و فکر می‌کرد که من یادم رفته و گاهی قصه‌هایش نتایج مختلفی هم داشت و شخصیت‌هایش هم عوض می‌شد. من می‌دیدم که او دارد این قصه‌ها را می‌سازد. خُب از اینجا شد شاید من به نویسندگی علاقه‌مند شدم.

مادر من پروین توزیع است. روحش شاد. من تلاش نکردم که او در این مهمانی باشد. ولی او همیشه هست. همیشه بود، همیشه هست و همیشه خواهد بود. بنابراین من دیگر نخواستم پنج تا مهمان دعوت بکنم و او را نادیده بگیرم. ولی او را چون دیگر پیش ما نیست به عنوان یک مهمان دعوتش کردم.

مادر شما در زندگی شما چقدر تأثیر داشت به خصوص در هنرمند شدن‌تان؟

بیشترین تأثیر را او داشت. قصه‌گوی خارق‌العاده‌ای بود. مارکز تمام قصه‌هایش بر می‌گردد به دوران کودکی‌اش و او مادربزرگش را داشت و من مادرم را. مادر من به ندرت مثل آدم عادی حرف می‌زد. اگر کمی دلخور بود همیشه با متلک حرف می‌زد، همیشه با ضرب‌المثل حرف می‌زد. جواب آدم را طوری می‌داد که هم به آدم برنخورد و هم لبخند می‌زد و ما نکته‌اش را می‌گرفتیم.

من خیلی به او نزدیک بودم. مادرم به قول معروف تندیس از خود گذشتگی و مهربانی بود. مهربانی نه فقط با بچه‌هایش و این برای من با ارزش است. نه فقط با همسرش که خدا رحمتش کند خیلی سختگیر بود. با همسایه‌ها هم مهربان بود و با هر کس که می‌دید. واقعاً مثل اینکه این شخص نمی‌توانست آدم‌ها را ازهم جدا بکند. بهشان مقام و جایگاه بدهد. همه برایش محترم بودند. همیشه سعی می‌کرد دل همه را به دست بیاورد، همه را خوشحال کند و همه را بخنداند. به قول معروف کلانتر معنوی محله بود. پخش‌کننده عاطفه بود.

او به خصوص در نویسنده شدن من تأثیر داشت. او قصه‌های زیادی برای من می‌گفت و این قصه‌ها را تغییر می‌داد و فکر می‌کرد که من یادم رفته و گاهی قصه‌هایش نتایج مختلفی هم داشت و شخصیت‌هایش هم عوض می‌شد. من می‌دیدم که او دارد این قصه‌ها را می‌سازد. خُب از اینجا شد شاید من به نویسندگی علاقه‌مند شدم. روحش شاد.

یادشان گرامی باد. حالا حتماً خوشحالید که مادرتان را حداقل در مهمانی مجازی‌تان می‌بینید.

حالا یک چیزی به شما بگویم. من می‌خواستم یکی از مهمانانم را مارلون براندو انتخاب بکنم. ولی بلافاصله پرسید شام چی داری. من گفتم سوپ و سالاد. گفت معذرت می‌خواهم من نمیام. بعد مادرم گفت به من می‌گفتی من برایش قورمه سبزی درست می‌کردم. گفتم مادر آخر وسایلش را نداریم. گفت وسیله چیه. آدم بخواهد یک غذا را درست بکند درست می‌کند. مثل قصه‌هایش که به هم می‌بافت می‌توانست قورمه سبزی هم درست کند. ولی خُب مارلون براندو نیامد.

ولی حالا برای مادر و آقای گلستان و مهمانان دیگرتان واقعاً می‌خواهید که سوپ و سالاد درست کنید؟

فقط همین غذا بله. با عرض شرمندگی و البته با افتخار می‌خواهم بگویم که دلم می‌خواهد سوپ و سالاد بخورند. یک غذای انسانی بخورند.

گوشت ندارد؟

نه گوشت نیست. ولی آن سوپ و سالادی که واقعاً من درست می‌کنم احتمالاً مادر من هم بعد از این همه سال سورپریز می‌شود.

شهره آغداشلو همسرتان هم دوست دارد؟

خیلی. اینها با سوپ و سالادهای من بزرگ شدند.

آقای توزیع حالا مهمانان شما دارند صدای زیبای فرهاد را گوش می‌دهند و سوپ و سالاد شما را می‌خورند. حالا سر میز شام چه خبر است؟

یکی از اشتباهات من شاید این بود که کسانی را دعوت کردم که خیلی پر حرف نیستند و نگاه می‌کنند و اینها در واقع با نگاه کردن همانقدر می‌گیرند که با شنیدن از یک نفر راجع به شخصیتش پی می‌برند. اما احترام خاصی را که من بینم که مارکز برای چخوف قائل است برایم خیلی جالب است. و خود چخوف انگار نه انگار که یک نویسنده بزرگ است و در مهمانی مثل یک آدم نشسته و چقدر با وقار. و چون چخوف است میکروفون را درمجلس در دست نمی‌گیرد و همینطوری حرف بزند.

فکر می کنید که آقای گلستان از نعلبندیان خوشش بیاید؟

به نظر من صد در صد خوشش می‌آید برای اینکه همجنس خودش است. هر دو یک مسیر خاص و مستقل خودشان را طی کردند. چطور می‌شود آقای گلستان از نعلبندیان خوشش نیاید. اگراحیاناً گلستان به دلیل تیزبینی‌هایش نگاه متفاوتی از من به عباس نعلبندیان دارد بیشک آن مسئله تکنیکی است. ولی مطمئنم که او همین نظر را دارد که نعلبندیان اگر نه بهترین ولی یکی از بهترین‌های جامعه ایران بود.

آقای توزیع این مهمانانی که شما دارید با حضور بزرگان اهل قلم و مادر مهربانتان من فکر نمی کنم که مهمانی شما حالا حالاها تمام بشود. امیدوارم که به اندازه کافی سوپ و سالاد درست کرده باشید که اگر اینها تا صبح حرف زدند غذا کافی باشد. امیدوارم که به شما و مهمانان‌تان خیلی خوش بگذرد. وقت برنامه ما دارد تمام می‌شود. آقای هوشنگ توزیع خیلی ممنونم که در برنامه میزبان شرکت کردید.

خواهش می‌کنم و سپاس از دعوت‌تان.

  • 16x9 Image

    صادق صبا

    صادق صبا، روزنامه‌نگار نام‌آ‌شنای ایرانی است که در چند دهه گذشته در عرصه‌های مختلف روزنامه‌نگاری رادیویی و تلویزیونی فعالیت کرده است. او از جمله مستندهایی تلویزیونی برای شبکه جهانی بی‌بی‌سی تهیه کرده و در سال‌های ۸۸ تا ۹۵، مدیریت بخش فارسی بی‌بی‌سی را برعهده داشته است. آقای صبا مجموعه برنامه «میزبان» را برای رادیو فردا تهیه و اجرا می‌کند.

درباره مجموعه رادیویی میزبان

من، صادق صبا، هر هفته در مجموعه رادیویی میزبان، شما را به خانه یکی از چهره‌های فرهنگی-هنری مشهور ایرانی می‌برم. در هر برنامه از این مجموعه رادیویی، یکی از این چهره‌ها به عنوان میزبان، پنج فرد مورد علاقه خود را به یک مهمانی شام دعوت می‌کند.
موسیقی آغازین این مجموعه برنامه، قطعه «برای الیز» اثر آشنای بتهوون است.

XS
SM
MD
LG