لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۱۰:۴۸

تزلزل اسلام سیاسی در عربستان و ایران، ۴۰سال پس از شورش مکه


دود ناشی از حمله ۲۰ نوامبر ۱۹۷۹ در مسجد الحرام
دود ناشی از حمله ۲۰ نوامبر ۱۹۷۹ در مسجد الحرام

گرگ و میش صبح روز ۳۰ آبان ۱۳۵۸ است و اول محرم ۱۴۰۰هجری قمری. حدود ده ماه از انقلابی که نیرویی اسلامی را به مدارهای اصلی قدرت در ایران پرتاب کرد می‌گذرد. در آن سوی خلیج فارس، در این صبح آغاز سده جدید قمری، عده‌ای دیگر قصد دارند نمونه دیگری از اسلام سیاسی را مستقر کنند، هرچند دیوار چینی دین و دولت را در عربستان از هم جدا نمی‌کند.

مدعیان جدید اما به این‌قدر راضی نیستند و معتقدند که جهان را کفر گرفته و آخرالزمان فرارسیده است. اصلاً روز آغازین سده پانزدهم قمری از نظر برخی اسلام‌گرایان می‌تواند آغاز آخرالزمان و برقراری حکومت راستین اسلام باشد. در همین راستا، صدها نفر مسلح صحن کعبه را به اشغال خود درمی‌آورند و تک‌تیراندازها در مناره‌های مشرف به صحن مستقر می‌شوند.

حالا همه حجاج گروگان این افراد مسلح‌اند. از بلندگوی صحن صدایی بلند می‌شود که شریعت اسلام باید مستقر شود، نجات در اسلام است و خاندان کافر آل سعود باید سقوط کند.

مهاجمان عضو «جامعة السلفیة» و از مخالفان سرسخت پادشاهی سعودی و مدرنیسم و اتحاد آن با غرب بودند و رهبرشان هم «جهیمان ابن سیف‌العطیبی» نام داشت؛ فردی زاده ریاض، برخاسته از خانواده‌ای از قبایل بدوی عربستان و از اعضای سابق گارد ملی که در مدینه علوم اسلامی آموخته بود. هرچند بیسوادی او همه‌جا شایع بود و گفته‌اند نامه‌هایی را که از او منتشر شده را دو تن از همراهانش، یعنی محمد القحطانی (کسی که بعدها ادعای مهدویت کرد) و حسن‌ المعلم، مکتوب کرده‌اند.

اصلی‌ترین مطالب نامه‌های جهیمان حاوی اعتراضات شدید او به دولت سعودی بود. او این دولت را به سوءاستفاده از «عقاید پاک و دینی مسلمین» برای نیل به اهداف نادرست خود متهم کرده بود که یکی از بدترین آن‌ها «همکاری و همراهی با مسیحیان کافر» (آمریکایی‌ها) بوده است. او همچنین به اصالت غیرقریشی خاندان سعود اشاره می‌کرد و آن‌ها را از خاندانی غیر از خاندان پیامبر می‌دانست که طبعاً شایسته حکومت بر مسلمین نیستند.

ظهور مهدی موعود؟

یکی از ویژگی‌های مهم عقیده جهیمان مهدویت‌گرایی او و اعتقاد به ظهور مهدی بود. گفته می‌شود اندیشۀ مهدویت از همان روزهای آغازین در میان تفکرات جامعة السلفیة شایع بوده، اما پس از فرار جهیمان به بادیه، این اندیشه را به شکل ویژه‌ای بسط داد و تقویت کرد. در اواخر سال ۱۹۷۸ جهیمان اعلام کرد که در یکی از رؤیاهایش محمد القحطانی را همان مهدی موعود دیده است. دلایلش هم یکی این بود که نام قحطانی مثل نام پیغمبر است و همسان پیامبر اسلام، محمد بن عبدالله است. ثانیاً او متعلق به خاندان اشراف و از اعقاب پیغمبر است. ثالثاً ویژگی‌های ظاهری او با توصیفاتی که در احادیث از مهدی موعود آمده، کاملاً تطابق دارد.

حمله بیت‌الله الحرام با این هدف صورت گرفت که محمد قحطانی مهدی موعود اعلام شود و بانگ آخرالزمان برآورد. جهیمان تلاش می‌کرد خود را به عنوان مُجدّدی که طبق سنت اسلامی در ابتدای هر قرن ظهور می‌کند و دین اسلام را احیا می‌کند، معرفی کند و محمد قحطانی را مهدی و ایجادکنندۀ عدل و داد بخواند.

او با غربی‌شدن سبک زندگی در عربستان، در همه اشکال مثبت و منفی آن که در دهه هفتاد در سایه دسترسی به دلارهای نفتی شتاب بیشتری می‌گرفت، سر ستیز داشت و سودای استقرار اسلام آغازین را در سر می‌پروراند. در آثارش، هم به فوتبال قهر و غیظ داشت هم به تلویزیون و زنان گوینده در آن و نیز به تئاتر و سینما و کنسرت‌های موسیقی.

او و همدستان مسلحش ۵۱ دروازه بیت‌الله الحرام را غل و زنجیر زدند و حجاج حاضر را گروگان گرفتند. جهیمان بلندگو را از دست مؤذن درآورد و گفت: «آخرالزمان نزدیک است و مهدی هم در حال ظهور، تا جهان را از شر کفار نجات دهد.»

مشکل دربار سعودی در جریان حمله جامعة السلفیة این بود که طبق قول پیامبر اسلام اجازه اقدام مسلحانه در درون خانه کعبه را نداشت. راه ‌چاره این شد که از مراجع وهابی فتوایی بگیرد که این حکم را لغو‌ کند تا زمینه برای حمله به تروریست‌ها در صحن کعبه فراهم شود. البته علمای وهابی در اصل مخالفتی نداشتند با نظرات بنیادگرای تروریست‌های گردآمده در خانه کعبه و رهبر آن‌ها که دربار را به پشت‌کردن به «اسلام واقعی» و گشودن درهای آن به روی فرهنگ و ارزش‌های غربی متهم می‌کرد، اما در برابر خواست دربار و لزوم سرکوب شورش در خانه کعبه هم باید همراهی می‌کردند. این گونه بود که علمای وهابی، در ازای صدور فتوا، با دربار سعودی به یک معامله تاریخی رسیدند:‌ متوقف‌سازی لیبرالیزه‌سازی حیات اجتماعی که در ۴۰ سال اولیه تشکیل عربستان سعودی کم‌وبیش با شتاب ادامه داشت و نیز صرف میلیاردها دلار برای ترویج اندیشه وهابی در دنیا.

جهیمان العتبیه پس از بازداشت
جهیمان العتبیه پس از بازداشت

دو سه روز اول را دولت سعودی به خواهش و تمنا و تأکید بر گناه ‌بودن اشغال صحن و گروگان‌گیری گذراند، ولی اثر نکرد. این‌جا بود که حکم فقهای وهابی به اجرا درآمد و نیروهای مسلح سعودی وارد صحن شدند، با کشته‌های بسیار از دو سو. در پایان هفته اول صحن از مدعیان جدید اسلام سیاسی پس گرفته شد، ولی آن‌ها به شبکه‌های لابیرنت‌گونه زیر صحن پناه برده بودند و بیرون آوردن‌شان هم کار آسانی نبود.

قحطانی (مهدی) در این میان کشته شد، اما جهیمان توانست با تکذیب خبر آن در میان اعوان و انصارش آن‌ها را به ادامه نبرد تحریک کند. یک هفته‌ای هم جنگ در این لابیرنت‌ها ادامه داشت تا کارشناسان ضدترور فرانسوی وارد عربستان شدند و با ترکیبی قوی از گاز اشک‌آور نیروهای عربستانی را آموزش دادند جلو بروند. البته خودشان مخفی بودند تا علما از حضور «کفار غربی» در سرزمین پیغامبر برنیاشوبند. در انتهای هزارتوی زیر صحن، نهایتاً در روز ۱۴محرم (۴ دسامبر ۱۹۷۹) جهیمان و شماری که باقی مانده بودند تسلیم شدند. جهیمان روز ۹ ژانویه در مکه در برابر نگاه هزاران نفر گردن زده شد و ۶۰ نفر دیگر نیز سرنوشتی مشابه یافتند.

«بیداری اسلامی» برخاسته از تهران و ریاض

آمریکایی‌ها ابتدا تصور می‌کردند که حمله به کعبه کار حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده در ایران است، ایران ولی فوراً انگشت اتهام را متوجه آمریکا و اسرائیل کرد و در بنگلادش و پاکستان هم نمایندگی‌های آمریکا در اعتراض به ماجرای مکه، طعمه آتش شدند. خود آمریکایی‌ها هم ابتدا اطلاعات زیادی درباره ماجرا نداشتند، ولی بعداً هم که به واقعیت ماجرا پی بردند ترجیح دادند که همان روایت سعودی‌ها را تکرار کنند که ماجرا را چند نفر «با برداشت‌های انحرافی از احکام مذهبی» رقم زده‌اند.

لذا پرونده را بستند و به آرشیو سپردند، به‌خصوص که یک هفته بعد از سرکوب شورش در کعبه، نیروهای شوروی تجاوز به افغانستان را شروع کردند و اتکا به «نیروهای جهادی» از کشورهایی مانند عربستان و پاکستان برای تبدیل افغانستان به «ویتنامی برای شوروی» به دکترین رسمی دولت آمریکا بدل شد.

حالا توجه رهروان راه جهیمان را می‌شد به شاخه «بدتر» مدرنیسم، یعنی کمونیسم، سوق داد و آن‌ها را به جنگ با این «جرثومه» در افغانستان فرستاد تا هم عربستان و شیخ‌نشین‌های همسایه از شر آن‌ها خلاص شوند و هم نیروی آن‌ها ضربتی کاری به دشمن (شوروی) وارد آورد. بن لادن و شرکا هم ابتدا تمرینات خود را در همین میدان کردند تا زمانی که تنها یک ابرقدرت (آمریکا) باقی ماند و دوباره نفرت آن‌ها، همچون جهیمان، دوباره به سوی شاخه دیگر مدرنیسم یعنی لیبرالیسم غربی و همه جنبه‌های مثبت و منفی تاریخ آن، چه در کلیتش و چه در گسترش و برآمد آن در شبه‌جزیره عربستان، برگردند، به خصوص که حالا آمریکا هم پس از ماجرای مکه و انقلاب اسلامی ایران در توافق با ریاض و... به ایجاد پایگاه‌ و تشدید حضور بیشتر در منطقه دست یازیده بود؛ حضوری که خود جنبه‌هایی چالش‌برانگیز داشت و محملی شد تا اسلام‌گرایان خلف جهیمان، مانند بن لادن، آن را به محملی دیگر برای دشمنی و خصومت بیشتر با غرب بدل کنند؛ خصومتی که اوج آن در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ نمود پیدا کرد.

به عبارتی، نظرات جهیمان بن محمد در رد فرهنگ غرب و در لزوم «بازگشت به سرچشمه‌های اسلام» بعدتر به آبشخور فکری گروه‌های تروریستی سنی همچون القاعده و داعش بدل شد.

با سرکوب شورش مکه، قول و قرار دولت سعودی به فقهای وهابی برای خرج میلیاردها دلار در راه گسترش اسلام هم وارد مرحله عملیاتی شد و اندیشه وهابی و سلفی‌گری و... تا اندونزی و قلب آفریقا هم رخنه کرد.

حکومت اسلامی تازه در تهران هم در کار صدور انقلاب خویش بود و در تلاش برای دامن زدن به «بیداری اسلامی» از نوع خویش. به این ترتیب، در سال ۱۹۷۹، یعنی ۴۰ سال پیش، انقلاب اسلامی ایران و حادثه کعبه و ورود نیروهای شوروی به افغانستان، جدا جدا یا در ترکیب با هم، اسلام سیاسی را به عرصه تأثیرگذاری بر معادلات فرهنگی و سیاسی و ژئوپلتیک وارد کردند، هرچند در رنگ‌ها و قماش‌های متفاوت.

«اسلام سیاسی» در حال عقب‌نشینی؟

در این ۴۰ سال، اسلام سیاسی بر بستر توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی و استبداد و انسداد و نیز در پیوند با رویکردهای بی‌ملاحظه و کوتاه‌نظرانه قدرت‌های بیرونی در تامین منافع ژئوپلتیک و ژئواکونومیک خود که بعضاً آن‌ها را به شریک همین استبداد و انسداد بدل کرده، در رداهای دیگری هم برآمده و مدعی قدرت شده است؛ حتی از سکوی انتخابات، از جمله طالبان در افغانستان، اخوان‌المسلمین در مصر مرسی و کشورهای بهار عربی و نیز داعش در حکومت اسلامی عراق و شام. این سه مدعی متأخر البته حالا کم‌وبیش خاک شده‌اند، بی‌‌آن‌که مدعا فرونهشته باشند یا وفادارانی نداشته نباشند.

اسلام سیاسیِ متقدمِ برخاسته از ریاض هم حالا کم‌وبیش در حال عقب‌نشینی است. محمد بن سلمان سال ۲۰۱۷ در توصیف این که با اصلاحات می‌خواهد عربستان را به کجا ببرد، از وضعیت لیبرال‌تر دوران قبل از شورش جهیمان و قدرت‌گیری بی‌حد و حصر علمای وهابی یاد کرد. او البته تصویری افسانه‌ای از آن زمان به دست می‌دهد، چرا که در همان موقع هم زنان حق رانندگی نداشتند، ولی دست‌کم سینما و تئاتر و کنسرت موسیقی در عربستان تابو نبود. این‌که حالا، با بگیر و ببندهای داخلی و قتل خاشقچی و همراهی و همدستی با برخی گروه‌های افراطی در این یا آن گوشه منطقه، عبور از اسلام سیاسی پر گیر و گرفت پس از شورش مکه تا چه حد به بازشدن فضای سیاسی و فرهنگی در شبه جزیزه عربستان راه ببرد، باید ماند و دید.

در تهران هم گرچه اسلام سیاسی مستقر، پس از ۴۰ سال، همچنان خود را در زمامداری ولی فقیه، در تبعیض‌ علیه اقلیت‌ها و زنان، در ستیز و نفرت علیه کلیت فرهنگ غرب و نیز در اسرائیل‌ستیزی تمام‌عیار نشان می‌دهد، ولی حالا سال‌هاست که اقتدار آن به چالش گرفته شده و به لرزه درآمده است.

سرآغاز این لرزه‌ها را، هم به تسامح می‌توان خرداد ۱۳۷۶ تصور کرد، هم خرداد ۱۳۸۸، هم دی ۱۳۹۶، هم آبان ۱۳۹۸ و... اما به هر روی، به زحمت می‌توان این را کتمان کرد ‌که تحت تأثیر تحریم‌های سنگین خارجی بر بستر سیاست‌های نادرست بین‌المللی تهران، «عمق استراتژیکی» که جمهوری اسلامی نه با مؤلفه تأمین منافع ملی که با درک و دریافت‌های سلبی و ایدئولوژیک در منطقه ساخته، به سود تداوم برقراری این نوع از اسلام سیاسی عمل نمی‌کند.

یادداشت‌ها آرا و نظرات نویسندگان خود را بیان می‌کنند و لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیستند.
XS
SM
MD
LG