یت «عباس و انقلاب» چهارم ژانویه ۲۰۱۶ در لندن طی مراسمی با حضور «عباس عطار» شروع بهکار کرد. این سایت روایتی از انقلاب ۱۳۵۷ بنا به مشاهدات «عباس عطار» است.
این عکاس نامدار ایرانی هفتاد و یک سال پیش در ایران متولد شد و فارغالتحصیل رشته مطبوعات و ارتباطات در انگلستان است. از سیوپنج سال پیش تاکنون علاوه بر عضویت در آژانس بینالمللی عکس مگنوم، از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱ ریاست دورهای این آژانس را بر عهده داشته است.
عکسهای عباس عطار در ژانری مانند «مستند»، «جنگ» و «مذهب» بانام مستعار «عباس» در دهههای گذشته موردتوجه رسانهها و مدیاهای بزرگ جهان بوده است. اما برای ایرانیان عکسهایی که «عباس» از انقلاب ۱۳۵۷ از ایران گرفته است به دلیل موضوعات اجتماعی و تاریخی اهمیت بیشتری دارند.
از کتابهای منتشرشده از عکسهای «عباس» میتوان به «Retornos a Oapan»، «Sur la Route des Esprits» و «Allah O Akbar» اشاره کرد.
سایت «عباس و انقلاب» پروژهای مشترک ازکمپین «خبرنگاری جرم نیست» و سایت ایرانوایر به سردبیری و مدیریت «مازیار بهاری» است.
سال ۱۹۵۲ «عباس عطار» به همراه خانوادهاش از ایران مهاجرت میکند. اولین عکسی که دوربین به گردن عباس آویزان است عکسی خانوادگیست که هنگام خروج از فرودگاه مهرآباد به همراه پدر، مادر و سه برادرش توسط بدرقه کنندگان خانواده عطار از آنها گرفتهشده است. در استقلال الجزایر عباس اولین عکسهایش را در سن ۱۴ سالگی میگیرد و در سن بیستو ششسالگی عکسهایش در مجلات و روزنامههای مهم دنیا منتشر میشوند.
در دهههای گذشته به همان اندازه که از «عباس عطار» عکسهایی در مدیاهای مختلف به چاپ رسیده است این عکاس مستند گفتوگویی با رسانهها ایرانی و غیر ایرانی نداشته است.
به بهانه افتتاح سایت «عباس و انقلاب» با این عکاس متولد استان سیستان و بلوچستان گفتوگویی داشتهایم. آقای عطار هم اکنون در پاریس اقامت دارد.
سالی که شما به عضویت آژانس عکس مگنوم درآمدید، «رولان بارت» فیلسوف و نشانه شناس فرانسوی، رسالهای به نام «اتاق روشن» منتشر میکند. در آن رساله «رولان بارت» عکاسی را بهعنوان صنعت تعریف میکند. چند دهه از این موضوع گذشته است و شناخت به عکاسی و دنیای عکس گسترش پیداکرده است. بهعنوان یک عکاس مستند، چه نظری نسبت به این نظریه «رولان بارت» دارید؟
ـ از آقای بارت باید پرسید، نوشتن و نویسنده بودن صنعت است یا نه، این را از او باید میپرسیدند. عکاسی هم میتواند صنعت باشد و هم هنر، وقتی یک هنرمند میتواند با عکس کارهایش را نشان بدهد نمیشود گفت صنعت است. برای همین میگویم باید از آقای بارت آن زمان پرسیده میشد. نوشتههایی که در روزنامه منتشر میشوند و یا نوشتههای روی تابلوهای مغازهها اینها «نوشتن» تعریف میشوند. یک رمان هم با فعل «نوشتن» بیان میشوند. الان باید بپرسیم هردوی اینها «نوشتن» هستند، کدام یک صنعت است و کدام هنر. این سوالی است که هنوز جواب روشنی برایش نیست، نمیشود مطلق گفت کدام هنر است و کدام صنعت، هنوز جواب روشنی وجود ندارد. کسی که مخاطب عکس است باید تشخیص بدهد که صنعت است یا هنر.
شخصیت ذهنی شما در جامعهای مذهبی شکل میگیرد. در نوجوانی مهاجرت میکنید و تحصیل، در دمکراتترین کشورهای دنیا ازلحاظ مذهب زندگی میکنید. بعد از گذشت سالها به سراغ مذهب و اسلام میروید و دو کتاب هم در این زمینه منتشر میکنید. اینکه به سراغ مذهب میروید و این ابژه را برای چند دهه سوژه عکاسی میکنید به دلیل «چرایی» در مذهب است یا به دنبال نگاهی جامعهشناسی از این وضعیت هستید؟
ـ سیوپنج سال است که دارم این سوژه را عکاسی میکنم. راستش را بخواهید من با مذهبکاری ندارم من باخدا کاردارم. دنبال این هستم که ببینم چرا مردم به خدا عقیده دارند. این برای من مهم است و این تنها دلیل من بود که رفتم به سراغ این موضوع، سوژه «مذهب» بعد از انقلاب ایران بود که به فکر من رسید. من وقتی در ایران دیگر نتوانستم کارکنم و بازگشتم به فرانسه دیدم کهموج مذهبی که از انقلاب ایران بلند شده بود در مرزهای جغرافیایی ایران نخواهد ماند، آن زمان این پرسش برای من به وجود آمد که چرا مردم به خدا عقیده دارند، البته آن دیدن اشتباه نبود، میبینید که آن اسلام افراطی دارد تمام دنیا را میگیرد.
وقتیکه روی اسلام کارکردم به خودم گفتم پروژه بعدی چه باشد، سال ۲۰۰۰ نزدیک بود و برای مسیحیان و تمام دنیا سال ۲۰۰۰ سال مهمی بود، برای همین شروع کردم کتابی در مورد مسیحیان و چند خداییها کارکردم و بعد روی بوداییها کارکردم و بهتازگی هم هندوها را تمام کردهام که کتابش سال آینده منتشر میشود و در حال حاضر هم در مورد یهودیان کار میکنم. اگر انقلاب ایران نبود من هرگز به سراغ موضوع مذاهب نمیرفتم. انقلاب ایران بود که سبب شد من در مورد دین کارکنم. من در مورد دین کار میکنم، اما باید این را بدانید که فقط در مورد دین نیست، بلکه در مورد اجتماع دینی است. رابطه هرکس باخدا موضوع خصوصی آن فرد است و عکاسی از آن هم بسیار سخت است. همیشه سعی کردهام اثر آن دین و یا اثر آن باور مردمی را در جامعه بازتاب بدهم. این اثر اجتماعیست که برای من اهمیت دارد.
خودتان را روایتگر تصویری تاریخ و انقلاب ایران میدانید. در روایتهایی که از تاریخ و انقلاب ایران داشتهاید، روایت چقدر صادقانه بوده است.
ـ تاریخنگاری بعدها به وجود میآید من فقط در آن لحظه در آن مکانها بودم، من تاریخنگاری لحظاتی هستم که در آنها قرارگرفتهام نه در همه موارد. من هر چیزی که دوربینم دید را گرفتهام. من یک کوچه را دیدم نه کل خیابان را.
کتاب «اللهاکبر» شما در ایران موردنقد برخی از افراطیون مذهبی قرا گرفت.. این کتاب و عکسهای شمارا در راستای تخریب اسلام و مسلمین میدانستند. در روایتهایی این کتاب از مذهب و مراسمات مذهبی به فکر تخریب اسلام بودید؟
ـ میدانم، از این حرفها زیاد میزنند، اولاً من را خیلی بزرگ کردند دوما کار من عکاسی است. من میخواستم اسلام امروز را نشان بدهم. مسلمانها و رفتارشان برای من مهم بود. نه تنها در ایران بلکه در مصر مالزی و چین، اینها برای من جالب بود و عکس گرفتم. اسلام بهعنوان دین برای خودش است به آنمن کاری ندارم. اما با مسلمانان، چرا کاردارم، وقتی مسلمانها هرروز در چهارگوشه دنیا خودشان را منفجر میکنند، برای من مسئله است و به آن نگاه میکنم و میپرسم چرا این کار را کردهاند.
خودتان را جامعهشناس میدانید و گمان میکنید وظیفه روشنگری در جامعه جهانی بر عهده شماست؟
ـ نیازی نیست یک عکاس روشنفکر باشد. واقعاً لازم نیست روشنفکر باشد میتواند یک مذهبی باشد و عکاسی خوبی هم باشد. البته یک حداقلی فرهنگ، باید داشته باشد که وقتی چیزی جلوی چشمش میآید بفهمد آن چیزی که مقابل چشمش هست مهم است یا نه.
اولین کاری که در مورد اسلام انجام دادم ۱۹۸۶ بود. من رفتم مصر، چون در مصر یک موج اسلامی داشت شکل میگرفت، یک عکس گرفتم از مسجد الازهر که یک آقایی زیر نوری که از بالا میآید دارد دعا میخواند. مثل یک نور الهی بود، این برای من رابطه آدم باخداست، این برای من اسلام است. عکس دیگری هم دارم که کادر آنهم از بالاست، در آن عکس خیابانی است پر از آدم و همه دارند دعا میکنند، چرا در خیابان به این دلیل که مسجد پر شده است این به این معنی است که آن موج بزرگشده است مردم در آن مسجد دعا میکردند که دولتشان اسلامی بشود. من همیشه این دو عکس را با هم به نمایش میگذارم به این معنی یکی دین است و دیگری ایدئولوژی اسلامی است.
فلسفه در عکاسی شما چه اهمیتی دارد؟
ـ این سؤالها را باید بعد از مرگ من از تاریخنگاران عکس پرسید. عکاسی فقط زدن شاتر نیست، باید فرهنگ و فلسفهای پشت دوربین باشد. فکری که عکاس در مورد سوژه میکند اثرش را مجموعه عکسهای آن، ما میتوانیم مشاهده کنیم. هر عکاس نه تنها به شناخت فلسفه نیاز دارد بلکه به جامعهشناسی و نشانهشناسی هم نیاز دارد. هیچوقت دوربین مظلوم نیست که ما نخواهیم بدون داشتن و دانستن اینچیزها به سراغش برویم. چراکه عکاس اجتماعی با یک فرهنگ کار دارد.
رنگها در عکاسی شما جایی ندارند اما تا دلتان بخواهد سایه و نور سنجیهای دقیق جولان میدهند. درحالیکه این رنگها هستند که دنیا را رقم میزنند.
ـ عکاسی به معنای فتوگرافی یعنی کسی که با نور مینویسد. از من وقتی میپرسند، فتوژورنالیست هستی یا آرتیست میگویم فتوگراف هستم. به این معنی که من با نور مینویسم. بعضیها با نور نقاشی میکنند به این معنی که یک عکس میگیرند و آن عکس هم فقط برای دیوار است و تمام میشود. من سعی میکنم عکسی که میگیرم علاوه بر اینکه روی دیوار میرود مهمتر از آن باشد و در سکانسهای مختلف وجود داشته باشد. مثل نویسندهای که با کلمه پاراگراف نویسی میکند منم با عکسهایم بنویسم.
کتابهای من فقط عکس نیستند بلکه همیشه در کتابهای من دیالوگهایی بین عکسها وجود دارد. عکسهای من همیشه در حال دیالوگ باهم هستند و فتوگرافی به این معناست، و من فتوگراف هستم. کارهای خصوصی من همیشه سیاهوسفید بوده است. چون دنیا رنگی است من انتخاب میکنم که سیاهوسفید نشانش بدهم. به این دلیل که سیاهوسفید آن حقیقتی که جلوی چشم ماست را نشان نمیدهد بلکه پشت برده را به ما عرضه میکند.
درحالیکه در عکسهای رنگی اینگونه نیست. برای مثال آن عکسی که در دوران انقلاب گرفتهام، عکسی که چند مرد دارند یک زن را کتک میزنند. آن عکس به دلیل سیاهوسفید بودنش دراماتیک است. درحالیکه اگر یکی از آن نوجوانها لباسش آبی بود، کمی آن طرفتر تابلوی مغازه قرمز بود و کمی آن طرفتر رنگ زرد و سبز بود تمام دراماتیک بودن عکس از بین میرفت. سیاه و سفید بودن عکس این اجازه را به مخاطب میدهد که بر اتفاقی که در حال وقوع است فوکوس کند و برای من جالبتر است کلاً. منبعد از پنجاه سال همهچیز را سیاهوسفید میبینم، وقتی کار میکنم همهچیز را سیاهوسفید میبینم اما در حال حاضر به خاطر اینکه در حال عکاسی نیستم رنگها را میبینم و لذت میبرم. این سیاه و سفید بودن انتخاب من است. من انتخاب کردهام دنیا را سیاهوسفید نشان بدهم.
یک عکسهای خبری قرار است روایت کننده چه بخشهایی از یک خبر باشد...
ـ من بهعنوان عکاسی خبری اول باید بگویم آن اتفاق چیست، برای مثال عکس همان زن که در انقلاب ایران در حال کتک خوردن است. در بخش اول آن عکس میگوید زنی دارد کتک میخورد، قدم دوم، چرا دارد کتک میخورد، که گاهی وقتها کلمه و نوشتههای دور یک عکس هم اهمیت دارد. آن عکس مشتی را فقط نشان میدهد که بهصورت زنی خورده است، چند نفر در کاردر هستند، عکاس سعی میکند همه زاویهها را تا جایی که ممکن است منعکس کند اما اینکه چه اتفاقاتی قبلش افتاده، بر عهده کلمات در خبرنویسی است و یا آینده. وقتی بعد از چندین سال به ایران سفر کردم در مورد ایران کارکردم، اسم کتابم را گذاشتم «سفرنامه ایران» این کتاب فقط عکس نبود، بلکه مجموعهای از عکسهاست که ممکن است نشان دهد بعد از گذشت اینهمه سال آن زن در انقلاب چرا کتکخورده بود.
روزانه خبرهای زیاد توسط آژانسهای خبری در دنیا منتشر میشود که بهسرعت فراموش میشوند و خبرهای دیگری جایگزین آنها میشوند اما برخی از عکسهای خبری تا دهههای بعد باقی میمانند، هر دو روایتگر یک موضوعاند. چرا یکی به فراموشی سپرده میشود و دیگر نه.
ـ دو چیز دراینبین وجود دارد. یکی خود اتفاق است برای مثال، عکسی که تعدادی تانک را نشان میدهد و مردی که با دو کیفدستی جلوی آنها ایستاده است. خبر آن اتفاق به فراموشی سپردهشده اما آن عکس بعد از گذشت زمان بازدیده میشود و در ذهنها ماندگار شده است. چرا به این دلیل که آن عکس قوی است و دوما، بعضی از عکاسهای خبری به این دلیل که مؤلفههایی از هنر را در عکس و کادرشان قرار میدهند و این سبب میشود که عمر عکس طولانی باشد، درواقع آن هنر است که عمر عکس را طولانی میکند. اگر فقط خبر باشد، گاهی مهم است و گاهی نه ولی وقتی عکاس شخصیت خودش را درگیر عکس میکند و هنر را وارد حرفهاش میکند آن موقع است که میتوان در مورد ماندگاریاش حرف زد.
یعنی در عکاسی خبری و مستند، هنری بودن عکس و یا ذهن عکاس میتواند بااهمیت باشد...
ـ همیشه و همهجا اینگونه بوده است. حقیقتش دعوای بین هنر و خبر برای من مهم نیست، یک هنرمند میتواند عکاسی خبری باشد و بلعکس. مهم بودن عکس است و در کادر باید شخصیت فکری عکاسی وجود داشته باشد.
با این تعریف باید گفت که مرز بین عکاسی خبری ـ مستند و عکاسی هنری ناچیز است...
ـ همیشه اینگونه بوده است، الآن پشت سر شما عکس پایهگذار مگنوم یعنی «رابرت کاپا» و «Cartier Bresson» وجود دارد. هر دو هم عکاس خبری هستند و هم هنری، یعنی دیالوگ بین هنر و خبر همیشه بوده است. این برای ما سبب دعوا نیست، که کنکاش کنیم ببینیم در شخصیت عکسهای چه کسی هنر است و کدام خبر. عکس عکس است. من وقتی در حال تهیه کتاب هستم این سؤالها و اتفاقات اصلاً برایم مهم نیست. من عکس میگیرم، عکسها را نشان میدهم، عکاسی یک معجزه است. معجزهای که نمیشود برای آن، آنطوری که شما میخواهید، فلسفهای از «الف» تا «ی» برای آن در نظر گرفت. وقتی عکس میگیرم، بعد که نگاه میکنم میگویم وای چه معجزهای. همه مؤلفههای نور، سیاهوسفیدها و خود اتفاق همه باهم کنار هم در جای مناسب قرارگرفتهاند. آن موقع است که باید گفت عکس اینجاست. ولی چرا این قسمت هنر است و آنطرف خبر، اصلاً اهمیت ندارد.
هر وقت در جهان اتفاق مهمی در حال وقوع بوده است شما آنجا حضور داشتهاید. علاوهبر عکسهای انقلاب ایران، عکسهای ماندگاری هم در ویتنام از شما در تاریخ معاصر ثبت شده است. چطور به ویتنام رسیدید؟
ـ همیشه دوست داشتم به ویتنام بروم و عکسهای آن جنگ را کامل کنم. وقتی که آمریکاییها در آنجا در حال جنگ بودند من نوجوان بودم و عکاسی جنگ نمیکردم. وقتی که مذاکره امریکاییها و ویتنامیها در پاریس شروع شد و وزیر امور خارجه امریکا گفت: «صلح نزدیک است»، فهمیدم که بهترین موقع برای رفتن به ویتنام است. فوری پرواز کردم.
چرا بهترین وقت برای رفتن بود؟
ـ چون وقتی جنگ هنوز تمام نشده و آتشبس است. بهترین موقعیت برای کار عکاسیست چون دولت هنوز قوی نشده است. دقیقا مثل انقلاب ایران که در اوایل دولت قوی نبود و میشد کار کرد. من چون نتوانسته بودم جنگ امریکاییها را کامل کنم میخواستم سمت «ویت کنگها» بروم. صلح نشد، پنج ماه آنجا بودم و جنگ ویتنام را کامل کردم تا اینکه آتشبس را امضا کردند. «ویت کنگها» مرزها را باز کردند که به خبرنگاران خارجی نشان بدهند ما هستیم و زمین مال ماست. دو بار به «ویت کنگها» رفتم یک بار با «صفا حائری» بودم. آن زمان خبرنگار رادیو و تلویزون ایران بود صفا. یک هفتهای با هم آنجا بودیم.وقتی تمام شد و برگشتم پاریس سعی کردم که ویزا بگیرم برای شمال ویتنام که هر سه ویتنام را عکس گرفته باشم. وقتی ویتنام جنوبی داشت سقوط میکرد ویزا گرفتم و رفتم.
وقتی با صفا «ویت کنگها» بودیم، آنها میخواستند با مردی که زیر نظرشان بودند میخواستند نشان بدهند که خبرنگاران از دنیا آمدهاند از شما عکس بگیرند. به خاطر امنیت بیشتر از دو الی سه ساعت جایی نمیماندیم که مبادا بمبباران نشود و یا به ما حمله نکنند هرجا که میرسیدم به خاطر اینکه سیستم کمونیستی بود نطق کوتاهی میکردند و میگفتندهوشیمین (Ho Chi Minh) رییس جمهور ویتنام شمالی گفته است که : «حقیقیت انقلابی است» از این جمله خوششان میآمد. به صفا حائری سفارش کرده بودم که با خودت بار سنگین نیاور و سبک سفر کن. من خودم مسواکم را بریده بودم و قسمت بالایش را فقط همراه خودم داشتم. صفا یک شیشه یک لیتری ودکا با خودش آورده بود. گفت صفا این چیست، گفتم صفا کنیم، یک شب با «ویت کنگهاییها مست کردند و شروع کردند به حرف راست زدن، آن زمان نمی خواستند بگوییند ما کمونیست هستیم، میگفتند ما ناسیونالیست هستیم، اما آن شب گفتند که ما کمونیست هستیم، آن ودکا به ما چسبید از این جهت که آنها گفتند ما کمونیست هستیم.
با گستردگی گوشیهای موبایل و شبکههای اجتماعی از طرفی دیگر بحث شهروند خبرنگاری، هرکجای دنیا هر اتفاقی که رخ بدهد، در کمترین زمان ممکن عکس آن توسط شاهدان آن اتفاق منتشر میشود. عکسهای منتشرشده روایتگر خبری هستند. به گمان شما این عکسها در ژانر عکاسی خبری تعریف میشوند یا شهروندی.
ـ در بین این عکس هایی که میگویید میشود استثنا هم وجود داشته باشد. مثلاً وقتی قذافی کشته شد. عکسی که منتشر شد از عکاسی حرفهای نبود، خود بچههایی که او را کشتهاند با تلفنهای خودشان فیلم و عکس گرفتند. آن عکس خبر است، خبر مهمی هم هست، اما جزء استثنائات عکاسی آماتور است. البته من سلفی را هیچوقت نمیگویم عکس، همیشه گفتهام، خوب سلفی است. عکس بهعنوان عکاسی، یعنی آنکه بافکر و اجتماع و فرهنگ برود و عکاسی کند چیز دیگریست، روزانه اینهمه عکسهای سلفی در دنیا منتشر میشود که حاوی خبر و اطلاعاتی هم هستند اما فراموش میشوند اینها فقط برای کسی که در عکس کنار سوژه حضور دارد مهم است، برای دنیا اهمیتی ندارد، اما عکس قذافی استثناست که در تاریخ میماند.
چه اتفاقی باید در عکس خبری وجود داشته باشد که مهم تعریف شود.
ـ مهم بودن در زاویه نگاه و عکاس و اهمیت سوژه نهفته است. سوژه مهم است اما دید یک عکاس با عکاس دیگر در مورد همان سوژه فرق میکند. مثلاً اگر برای یک اتفاق اجتماعی سه عکاس خوب را بگذارید بعد از عکاسی شما سه عکس متفاوت از آن سوژه دارید چرا متفاوت به همان دلیلی که گفتم، متفاوت بودن فرهنگ هر عکاس.
امروز عکاسی مستند چه تفاوتی با گذشته دارد؟
ـ فرق زیادی نکرده است. تنها مفهمومهای فتوگرافی عوضشدهاند. عکاسی مفهومی فقط مهمتر شده است. برای همین نویسندهها و منتقدین فقط به مفهوم نگاه میکنند تا مستند فتوگرافی، اما برای ما در مگنوم همیشه مستند فتوگرافیست که اهمیت دارد. مفهوم عکاس باید در شخصت عکاسی باشد نیازی نیست ما در موردش حرف بزنیم عکسی که قرار باشد کیلومترها کلمه زیرش نوشته بشود برای من دیگر عکس معنی نمیشود. مفهوم دیگر عکس نیست بلکه آن کلمههایی که زیر آن عکس مینویسند مهمترند درحالیکه برای من و ما در مگنوم خود عکس است که اهمیت دارد.
زیادشدن دوربینهای عکاسی و مجهز شدن گوشیهای موبایل به دوربین جهت عکسبرداری، برای شما خوشایند نیست، فکر نمیکنید این گستردگی به نفع عکاسی باشد؟
ـ اینها عکاس نیستند، من همیشه میگویم اینها سلفی گیرند، برای ثبت خاطرات است. قبلاً هم بوده اما الآن بیشتر شده چرا چونکه عکاسی راحتتر شده است. ولی عکسی که آماتور از زن، بچه و یا دوستدختر و دست پسرش میگیرد میتواند هنر باشد ولی اصولاً نیستند.
میلیاردها عکس روزانه گرفته میشود اما بهکار عکاسی و هنر عکاسی که من میشناسم اثر نمیگذارد. در کار ما دخالتی ندارند. همان اول هم گفتم که کسی که بالای قصابی مینویسد این قصابی است یک نویسنده است آنهم که رمان مینویسد یک نویسنده است. در پرو عکاسی بود به نام « مارتین چامبی» Martin Chambi که آن زمانها خیلی معروف شد، مردم فامیلانه لباس مرتب میپوشیدند و میرفتند جلوی دوربینش و عکس میگرفتند و بعد میگفتند چقدر هنری است، همیشه عکاسی خانوادگی و خاطرهای مهم بوده. به این دلیل که ما دوست داریم اثر داشته باشیم.
وقتی بچه و فامیل داریم، دوست داریم که یادگاری داشته باشیم آن موقع مردم میرفتند آتلیه عکس میگرفتند حالا دیگر هرکسی برای خودش عکس میگیرد. من یادم میآید وقتیکه ده ساله بودم در الجزیره، به همراه پدر و مادر و سه برادرم رفتیم عکس بگیریم. لباس قشنگ پوشیدیم و رفتیم استودیو اولین عکس فامیلانه را گرفتیم، با عمومی شدن این موبایلها دیگرکسی استودیو نمیرود. تنها فرقش در این است.