یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ مطابق با روز سهشنبه، ۲۰ شهریور سال ۱۳۸۰، گزارشگران و دبیران رادیوفردا که آن زمان رادیو آزادی نام داشت هم مانند دیگر اصحاب رسانه در تمام دنیا روز بسیار پرکاری را پشت سر گذاشتند و در پایان آن روز تجربهای را با خود به خانه بردند که هنوز از یاد هیچ یک نرفته است.
حمید فاطمی و بکتاش خمسهپور ۱۱ سپتامبر ده سال پیش را به یاد میآورند:
حمید فاطمی:
آن روز سهشنبه من طبق معمول در دفتر تحریریه رادیو پشت میزم مشغول کار بودم که ناگهان دیدم سیاوش اردلان، همکار آنوقتمان که اکنون به بیبیسی فارسی رفته است، و روی میزش تلویزیون داشت، میگوید: اهه، بیایید ببینید یک هواپیما خورده به برج نیویورک.
میزها را دور زدم و رفتم پشت سر اردلان. تلویزیون سیانان دارد داشت زنده صحنهای را نشان میداد که از فراز یکی از دو برج دوقلوی نیویورک دود و آتش به هوا میرود. فکر کردیم رویدادی اتفاقی بوده و شگفتزده بودیم که چه طور ممکن است در روز روشن و هوای آفتابی هواپیمایی به بلندترین آسمانخراش نیویورک بخورد.
ناگهان دیدم از سمت چپ تصویر در یک لحظه هواپیمای دیگری پیدا شد و به برج دوم خورد. داد زدم اِ، اِ، یک هواپیمای دیگر هم خورد. آن چه را میدیدم نمیتوانستم باور کنم. جمشید زند کنار دست من ایستاده بود و گفت: یک هواپیمای کوچک بود. گفتم نه، فرصت دیدن کم بود، ولی کاملا مطمئنم که هواپیمای مسافربری بود.
در هر حال آن چه بر همه مسلم بود این بود که در فاصله چند دقیقه دو هواپیما به برجهای دوقلوی نیویورک خورده است. آتش و دود به هوا برخاسته بود و ما حیرتزده حتی نمیدانستیم چه فکر کنیم. همه دور تلویزیون جمع شده بودیم و این تصاویر باورنکردنی را نگاه میکردیم. یعنی چه؟ مگر وقوع چنین حادثهای ممکن است؟
چند ثانیهای فکر کردم که شاید سیستمهای برج مراقبت فرودگاه نیویورک مختل شده و هواپیماها را اشتباه هدایت کرده، ولی مگر خود خلبانها چشم ندارند که روز روشن اطرافشان را ببیند؟ عجب! یعنی چه؟
ایرج گرگین که به اتاق تحریریه آمده بود میگفت اقدامی تروریستی است.
به هر روی، در فکر بودیم که موضوع را در برنامه رادیو که ساعتی دیگر آغاز میشد چگونه پوشش دهیم که ناگاه خبر رسید یک هواپیما نیز به ساختمان پنتاگون خورده است! شوک دوباره. دیگر بر همه مسلم شد که ماجرا تروریستی است.
اندکی بعد خبر آمد که هواپیمایی به ساختمان وزارت خارجه آمریکا خورده است. گفتیم جنگ جهانی سوم آغاز شده، یاللعجب! اینها کی هستند؟ چگونه؟ چه طور؟ اندکی بعد خبر ساختمان وزارت خارجه تکذیب شد، ولی اعلام شد که یک هواپیما نیز در پنسیلوانیا سقوط کرده است. ابتدا مسلم نبود که سقوط این هواپیما با بقیه مرتبط باشد، ولی بعد معلوم شد که این هواپیما را نیز ربوده بودند تا ظاهرا به کاخ سفید بکوبندش ولی در درگیری با مسافران سقوط کرده است.
ساعتی دیگر برنامه رادیو شروع میشد و من گرداننده برنامه آن روز بودم. شروع کردیم به جمعآوری مطالب. به نیویورک زنگ زدم و بهنام ناطقی را که برای رادیو آزادی برنامه «مجله نیویورک» را تهیه میکرد پیدا کردم و قرار شد تا حد امکان به نزدیکی محل برود و در هنگام پخش برنامه به طور زنده گزارش بدهد.
لحظاتی قبل از شروع برنامه هنگامی که در استودیو بودیم فریدون زرنگار خبر آورد که ساختمانهای دوقلو به کلی فرو ریخته است. تمام ماجرا مانند فیلمهای تخیلی هالیوودی بود با ابعادی چنان عظیمتر که به فکر هیچ فیلمنامهنویسی نمیرسید.
بهنام ناطقی هنگام گزارش زنده پشت میکروفون به گریه افتاد. نمیتوانست خود را کنترل کند. دو ساعت برنامه زنده را با تلاش همه همکاران به پایان بردیم و گیج از استودیو بیرون آمدیم.
با خود فکر میکردم که عاملان این سوءقصد چگونه آدمی بودهاند با چه طرز فکری؟ یکی دو نفر هم که نبودند. چگونه این همه آدم دست به چنین کار انتحاری جنونآمیزی میزنند؟ با چه نتیجهای؟ لحظهای که هواپیما را به برجها میکوبیدند چه میاندیشیدند و چه حالی داشتند؟ چگونه خلبانها را از سر راه برداشتهاند؟ مسافران هواپیما آیا فهمیده بودند که هواپیمایشان ربوده شده و به سوی نابودی میرود؟ به فکر کسانی بودم که در برجها بودند، کسانی که از بیم آتش به پایین پریدند. خانوادهها و نزدیکان آنها چه حالی داشتند. باور کردن آن چه دیده بودیم هنوز مشکل بود. کابوسی هولناک بود که به واقعیت تبدیل شد.
بکتاش خمسهپور
>>>آغاز
از آن زمان تا امروز که این خاطرات را مینویسم، برنامه یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی «رادیو آزادی» را دیگر نشنیدهام، ولی به عنوان یکی از دستاندرکاران برنامه آن روز فکر میکنم محصول کار، یک برنامه خبری حرفهای رادیویی از وقایع غافلگیرکننده و عظیم آن روز بود.
در پایان برنامه، آقای گرگین از من خواست برنامه را برای بازپخش در بامداد آماده کنم و در ساعات اولیه پس از نیمهشب به رادیو بیایم و خبرها را بهروز کنم و سپس برنامه ویرایش شده برای بامداد را بازپخش و در فواصل معمول، تازهترین خبرها را زنده اجرا کنم. آن گاه به طبقه دوم و سر میز کارم رفتم. همکارانم همه رفته بودند و در بخش فارسی کسی حضور نداشت.
تلویزیون روشن بود و تازه آنجا برای اولین بار تصاویر حملات و وقایع یازده سپتامبر و ابعاد و عمق فاجعه را مشاهده کردم. دکتر فربنکس که از ناحیه کمر مشکل داشت، عصابهدست و آرام وارد بخش فارسی شد. بسیار اندوهگین بود. هر دو به تصاویر تلویزیون خیره شده بودیم.
>>>روز بعد
فکر کنم دوازده سپتامبر یک روز پس از حملات یازده سپتامبر بود که تیم ملی فوتبال ایران در چارچوب مسابقات مقدماتی جام جهانی ۲۰۰۲ میزبان دیداری در ورزشگاه یکصد هزار نفری تهران بود.
یادم میآید استادیوم پُر نبود و سکوهای خالی زیادی دیده میشد. به دلیل جوّ سنگینی که به دنبال حملات یازده سپتامبر در جهان به وجود آمده بود گویا در تهران شایع شده بود که آمریکا به ایران حمله خواهد کرد. شاید به این دلیل بود که آن روز بسیاری از هواداران تیم ملی به ورزشگاه نیامدند. با این همه آن بازی رسمی در حضور دهها هزار تماشاگر در تهران و میلیونها بیننده تلویزیونی با یک دقیقه سکوت به احترام کشتهشدگان فاجعۀ حملات یازده سپتامبر آغاز شد. جمعی از مردم تهران نیز شامگاه در بخشی از پایتخت گرد هم آمدند و به احترام کشتهشدگان فاجعۀ حملات یازده سپتامبر شمع روشن کردند.
در سایت «فوتبال ایرانی» نیز خواندم که یکی از اعضای این سایت که به نام مستعار «۹۳» در صفحات تبادل نظر این سایت مطلب مینوشت، یک خلبان ایرانی و از سرنشینان هواپیمایی بوده که در پنسیلوانیا سقوط کرد، هرچند در فهرست اسامی سرنشینان هواپیمای یاد شده نام ایرانی وجود نداشت.
همچنین به یاد دارم که حدود دو هفته پیش از حملات یازده سپتامبر در روزنامهای خواندم که نویسنده سرشناس آمریکایی، گور ویدال، در یک جلسۀ سخنرانی خود در ایتالیا پایان آن چه را که او «آمریکای شرکتهای عظیم» میخواند اعلام کرده بود.
این نیز یادم هست که پیش از حملات یازده سپتامبر فیلم «پرل هاربر» محصول هالیوود که روایتی بود از حملات ناگهانی و انتحاری خلبانان ژاپنی به پایگاه دریایی آمریکا در هاوایی در جریان جنگ جهانی دوم در سینماها روی پرده بود و پوسترهای تبلیغاتیاش در همه جا به چشم میخورد.
>>>پیامدها
ما وارد دوران جدیدی از تاریخ شدهایم، دورانی که مردمان و کشورهای کرۀ خاکی بیش از هر زمان دیگر در تاریخ شناخته شده خود در هم تنیده و به هم پیوسته شدهاند. در این عصر تازه اگر بازار سهام در کشوری سقوط کند، پیامدهایش به سرعت و زنجیروار به بازارهای سهام در کشورهای دیگر و سایر نقاط سیّاره زمین سرایت میکند. اگر کشوری گرفتار بحران مالی شود، بحران اقتصادی دامنگیر کشورهای دیگر و سایر مردمان کره زمین میگردد.
حملات یازده سپتامبر نشان داد که این پیوستگی تنگاتنگ در عرصه امنیتی نیز پدید آمده است و چنان چه مردمانی در سرزمینی گرفتار خودکامگی، بیسامانی، آشفتگی و پریشانی گردند، پیمدهای زیانبار و چه بسا مرگبار و ویرانگرش میتواند به مردمان و کشورهای دیگر، هر اندازه هم که آزاد، سامانیافته، پیشرفته و توانگر باشند گسترش یابد.
حمید فاطمی و بکتاش خمسهپور ۱۱ سپتامبر ده سال پیش را به یاد میآورند:
حمید فاطمی:
آن روز سهشنبه من طبق معمول در دفتر تحریریه رادیو پشت میزم مشغول کار بودم که ناگهان دیدم سیاوش اردلان، همکار آنوقتمان که اکنون به بیبیسی فارسی رفته است، و روی میزش تلویزیون داشت، میگوید: اهه، بیایید ببینید یک هواپیما خورده به برج نیویورک.
میزها را دور زدم و رفتم پشت سر اردلان. تلویزیون سیانان دارد داشت زنده صحنهای را نشان میداد که از فراز یکی از دو برج دوقلوی نیویورک دود و آتش به هوا میرود. فکر کردیم رویدادی اتفاقی بوده و شگفتزده بودیم که چه طور ممکن است در روز روشن و هوای آفتابی هواپیمایی به بلندترین آسمانخراش نیویورک بخورد.
ناگهان دیدم از سمت چپ تصویر در یک لحظه هواپیمای دیگری پیدا شد و به برج دوم خورد. داد زدم اِ، اِ، یک هواپیمای دیگر هم خورد. آن چه را میدیدم نمیتوانستم باور کنم. جمشید زند کنار دست من ایستاده بود و گفت: یک هواپیمای کوچک بود. گفتم نه، فرصت دیدن کم بود، ولی کاملا مطمئنم که هواپیمای مسافربری بود.
در هر حال آن چه بر همه مسلم بود این بود که در فاصله چند دقیقه دو هواپیما به برجهای دوقلوی نیویورک خورده است. آتش و دود به هوا برخاسته بود و ما حیرتزده حتی نمیدانستیم چه فکر کنیم. همه دور تلویزیون جمع شده بودیم و این تصاویر باورنکردنی را نگاه میکردیم. یعنی چه؟ مگر وقوع چنین حادثهای ممکن است؟
چند ثانیهای فکر کردم که شاید سیستمهای برج مراقبت فرودگاه نیویورک مختل شده و هواپیماها را اشتباه هدایت کرده، ولی مگر خود خلبانها چشم ندارند که روز روشن اطرافشان را ببیند؟ عجب! یعنی چه؟
ایرج گرگین که به اتاق تحریریه آمده بود میگفت اقدامی تروریستی است.
به هر روی، در فکر بودیم که موضوع را در برنامه رادیو که ساعتی دیگر آغاز میشد چگونه پوشش دهیم که ناگاه خبر رسید یک هواپیما نیز به ساختمان پنتاگون خورده است! شوک دوباره. دیگر بر همه مسلم شد که ماجرا تروریستی است.
اندکی بعد خبر آمد که هواپیمایی به ساختمان وزارت خارجه آمریکا خورده است. گفتیم جنگ جهانی سوم آغاز شده، یاللعجب! اینها کی هستند؟ چگونه؟ چه طور؟ اندکی بعد خبر ساختمان وزارت خارجه تکذیب شد، ولی اعلام شد که یک هواپیما نیز در پنسیلوانیا سقوط کرده است. ابتدا مسلم نبود که سقوط این هواپیما با بقیه مرتبط باشد، ولی بعد معلوم شد که این هواپیما را نیز ربوده بودند تا ظاهرا به کاخ سفید بکوبندش ولی در درگیری با مسافران سقوط کرده است.
ساعتی دیگر برنامه رادیو شروع میشد و من گرداننده برنامه آن روز بودم. شروع کردیم به جمعآوری مطالب. به نیویورک زنگ زدم و بهنام ناطقی را که برای رادیو آزادی برنامه «مجله نیویورک» را تهیه میکرد پیدا کردم و قرار شد تا حد امکان به نزدیکی محل برود و در هنگام پخش برنامه به طور زنده گزارش بدهد.
لحظاتی قبل از شروع برنامه هنگامی که در استودیو بودیم فریدون زرنگار خبر آورد که ساختمانهای دوقلو به کلی فرو ریخته است. تمام ماجرا مانند فیلمهای تخیلی هالیوودی بود با ابعادی چنان عظیمتر که به فکر هیچ فیلمنامهنویسی نمیرسید.
بهنام ناطقی هنگام گزارش زنده پشت میکروفون به گریه افتاد. نمیتوانست خود را کنترل کند. دو ساعت برنامه زنده را با تلاش همه همکاران به پایان بردیم و گیج از استودیو بیرون آمدیم.
با خود فکر میکردم که عاملان این سوءقصد چگونه آدمی بودهاند با چه طرز فکری؟ یکی دو نفر هم که نبودند. چگونه این همه آدم دست به چنین کار انتحاری جنونآمیزی میزنند؟ با چه نتیجهای؟ لحظهای که هواپیما را به برجها میکوبیدند چه میاندیشیدند و چه حالی داشتند؟ چگونه خلبانها را از سر راه برداشتهاند؟ مسافران هواپیما آیا فهمیده بودند که هواپیمایشان ربوده شده و به سوی نابودی میرود؟ به فکر کسانی بودم که در برجها بودند، کسانی که از بیم آتش به پایین پریدند. خانوادهها و نزدیکان آنها چه حالی داشتند. باور کردن آن چه دیده بودیم هنوز مشکل بود. کابوسی هولناک بود که به واقعیت تبدیل شد.
بکتاش خمسهپور
>>>آغاز
آن روز در استودیو بودم. آن زمان بخش فارسی «رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی» رادیو آزادی نام داشت و هنوز رادیوفردا راهاندازی نشده بود. ما در ساختمان قبلی بودیم (مقر پیشین رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی در ساختمان پارلمان چکسلواکی سابق در مرکز پراگ) و آنجا استودیوهای بخش فارسی در طبقه همکف و خود بخش فارسی در طبقه دوم بود.
من آن روز مسئولیت پخش برنامه را عهدهدار بودم و طبق معمول این روزها از چند ساعت پیش از پخش، در استودیو مقدمات کار را تدارک میدیدم.
آن موقع در استودیو گیرنده تلویزیونی نداشتیم، اما از طریق اینترنت و کامپیوتر در استودیو به اخبار خبرگزاریها دسترسی داشتیم. رادیو آزادی هر روز از ساعت هفت بعدازظهر تا ده شب به وقت ایران سه ساعت برنامه زنده داشت که دو ساعت آن خبری و یک ساعت پایانی آن فرهنگی بود. این برنامه هر بامداد نیز بازپخش و اگر نیاز بود خبرها بهروز میشد.
در برنامه زنده آن روز مینا بهارمست تهیهکننده و گوینده اخبار و حمید فاطمی میزبان و گرداننده برنامه بود. سردبیر و سرپرست رادیو آزادی نیز ایرج گرگین و مدیر بخش فارسی استیون فربنکس بود.
چند ساعت پیش از آغاز برنامه، اعظم گرگین، همکارمان در بخش مرکزی خبر، به استودیو آمد و گفت که چند هواپیمای مسافربری در نیویورک ربوده شدهاند. رویم را به سوی مونیتور برگرداندم و گزارش خبرگزاریها را مرور کردم.
خانم گرگین رفت و من از یک سو گزارشها را پیگیری میکردم و از سوی دیگر کارهای مقدماتی برنامه را آماده میساختم. کار آمادهسازی برنامهها و پخش طبق معمول زیاد و فشرده بود و فرصتی نداشتم که استودیو را ترک کنم و برای دیدن تصاویر زنده خبری سر میز کارم و پیش همکارانم در بخش فارسی به طبقه دوم بروم.
گزارشهای لحظه به لحظه تحولات را خبرگزاریها پیاپی مخابره میکردند که ناگهان گزارش رسید یکی از هواپیماهای مسافربری ربوده شده به یکی از آسمانخراشهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک اصابت کرده و دیری نپایید که برخورد هواپیمای مسافربری ربوده شده دیگری با آسمانخراش دیگر گزارش شد. پس از آن هم سقوط هواپیمای مسافربری دیگری در ساختمان وزارت دفاع آمریکا، پنتاگون، و به دنبال آن سقوط آخرین هواپیمای مسافربری در ایالت پنسیلوانیا گزارش شد.
این وقایع تکاندهنده یکی پس از دیگری روی میداد و لحظات به سرعت سپری میشد. نیم ساعت به آغاز برنامه مانده بود که خبرگزاریها گزارش دادند که یکی از برجهای دوقلو فرو ریخته است.
این همه وقایع پی در پی غیرمنتظره و عظیم مرا بر آن داشت تا آهنگی بلند و بدون کلام برای بستر برنامه آماده کنم تا با توجه به فضا و جریان خبری گسترده موجود، آهنگ و ریتم خبری در طول پخش زنده، نه تنها پایدار که استوارتر گردد، ضمن این که برنامه تنها به گفتار خالی محدود نشود و از هرگونه سکوت احتمالی پیشگیری شود. آهنگی که برای زیر گفتارها در برنامه برگزیدم «بیابان سبز» از گروه نامدار آلمانی «Tangerine Dream» بود.
دقایقی به آغاز برنامه نمانده بود که همکارانم، خانم بهارمست و آقای فاطمی، با آخرین خبرها و گزارشهایی که به اتفاق سایر همکارانمان پیگیری و تهیه کرده بودند وارد استودیو شدند. اندکی بعد آقای گرگین وارد استودیو شد.
همه از آن چه روی داده بود یا در حال روی دادن بود شگفتزده بودیم. در نزدیک به سه سالی که از آغاز به کار «رادیو آزادی» میگذشت، آن روز شلوغترین روز خبری ما بود. هنگامی که آرم آغاز برنامه در حال پخش بود، یکی از همکارانمان، فریدون زرنگار، خود را به استودیو رساند و اطلاع داد که آسمانخراش دیگر مرکز تجارت جهانی در نیویورک نیز فرو ریخته است.
بدین ترتیب هنگامی که آقای فاطمی برنامه را گشود و خانم بهارمست خبرها را آغاز کرد، هر آن چه را که تا آن لحظه روی داده بود گزارش کردند.
در جریان پخش برنامه، آقای گرگین از آهنگی که برای بستر برنامه انتخاب کرده بودم چندان راضی به نظر نمیرسید. از این رو به منظور یافتن قطعهای دیگر، پیشدرآمد و بخش آغازین آهنگ را شنید که بسیار کُند و آهسته بود. سرانجام با لبخندی همان قطعه میانی را که برگزیده بودم تائید کرد.
من آن روز مسئولیت پخش برنامه را عهدهدار بودم و طبق معمول این روزها از چند ساعت پیش از پخش، در استودیو مقدمات کار را تدارک میدیدم.
آن موقع در استودیو گیرنده تلویزیونی نداشتیم، اما از طریق اینترنت و کامپیوتر در استودیو به اخبار خبرگزاریها دسترسی داشتیم. رادیو آزادی هر روز از ساعت هفت بعدازظهر تا ده شب به وقت ایران سه ساعت برنامه زنده داشت که دو ساعت آن خبری و یک ساعت پایانی آن فرهنگی بود. این برنامه هر بامداد نیز بازپخش و اگر نیاز بود خبرها بهروز میشد.
در برنامه زنده آن روز مینا بهارمست تهیهکننده و گوینده اخبار و حمید فاطمی میزبان و گرداننده برنامه بود. سردبیر و سرپرست رادیو آزادی نیز ایرج گرگین و مدیر بخش فارسی استیون فربنکس بود.
چند ساعت پیش از آغاز برنامه، اعظم گرگین، همکارمان در بخش مرکزی خبر، به استودیو آمد و گفت که چند هواپیمای مسافربری در نیویورک ربوده شدهاند. رویم را به سوی مونیتور برگرداندم و گزارش خبرگزاریها را مرور کردم.
خانم گرگین رفت و من از یک سو گزارشها را پیگیری میکردم و از سوی دیگر کارهای مقدماتی برنامه را آماده میساختم. کار آمادهسازی برنامهها و پخش طبق معمول زیاد و فشرده بود و فرصتی نداشتم که استودیو را ترک کنم و برای دیدن تصاویر زنده خبری سر میز کارم و پیش همکارانم در بخش فارسی به طبقه دوم بروم.
گزارشهای لحظه به لحظه تحولات را خبرگزاریها پیاپی مخابره میکردند که ناگهان گزارش رسید یکی از هواپیماهای مسافربری ربوده شده به یکی از آسمانخراشهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک اصابت کرده و دیری نپایید که برخورد هواپیمای مسافربری ربوده شده دیگری با آسمانخراش دیگر گزارش شد. پس از آن هم سقوط هواپیمای مسافربری دیگری در ساختمان وزارت دفاع آمریکا، پنتاگون، و به دنبال آن سقوط آخرین هواپیمای مسافربری در ایالت پنسیلوانیا گزارش شد.
این وقایع تکاندهنده یکی پس از دیگری روی میداد و لحظات به سرعت سپری میشد. نیم ساعت به آغاز برنامه مانده بود که خبرگزاریها گزارش دادند که یکی از برجهای دوقلو فرو ریخته است.
این همه وقایع پی در پی غیرمنتظره و عظیم مرا بر آن داشت تا آهنگی بلند و بدون کلام برای بستر برنامه آماده کنم تا با توجه به فضا و جریان خبری گسترده موجود، آهنگ و ریتم خبری در طول پخش زنده، نه تنها پایدار که استوارتر گردد، ضمن این که برنامه تنها به گفتار خالی محدود نشود و از هرگونه سکوت احتمالی پیشگیری شود. آهنگی که برای زیر گفتارها در برنامه برگزیدم «بیابان سبز» از گروه نامدار آلمانی «Tangerine Dream» بود.
دقایقی به آغاز برنامه نمانده بود که همکارانم، خانم بهارمست و آقای فاطمی، با آخرین خبرها و گزارشهایی که به اتفاق سایر همکارانمان پیگیری و تهیه کرده بودند وارد استودیو شدند. اندکی بعد آقای گرگین وارد استودیو شد.
همه از آن چه روی داده بود یا در حال روی دادن بود شگفتزده بودیم. در نزدیک به سه سالی که از آغاز به کار «رادیو آزادی» میگذشت، آن روز شلوغترین روز خبری ما بود. هنگامی که آرم آغاز برنامه در حال پخش بود، یکی از همکارانمان، فریدون زرنگار، خود را به استودیو رساند و اطلاع داد که آسمانخراش دیگر مرکز تجارت جهانی در نیویورک نیز فرو ریخته است.
بدین ترتیب هنگامی که آقای فاطمی برنامه را گشود و خانم بهارمست خبرها را آغاز کرد، هر آن چه را که تا آن لحظه روی داده بود گزارش کردند.
در جریان پخش برنامه، آقای گرگین از آهنگی که برای بستر برنامه انتخاب کرده بودم چندان راضی به نظر نمیرسید. از این رو به منظور یافتن قطعهای دیگر، پیشدرآمد و بخش آغازین آهنگ را شنید که بسیار کُند و آهسته بود. سرانجام با لبخندی همان قطعه میانی را که برگزیده بودم تائید کرد.
از آن زمان تا امروز که این خاطرات را مینویسم، برنامه یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی «رادیو آزادی» را دیگر نشنیدهام، ولی به عنوان یکی از دستاندرکاران برنامه آن روز فکر میکنم محصول کار، یک برنامه خبری حرفهای رادیویی از وقایع غافلگیرکننده و عظیم آن روز بود.
در پایان برنامه، آقای گرگین از من خواست برنامه را برای بازپخش در بامداد آماده کنم و در ساعات اولیه پس از نیمهشب به رادیو بیایم و خبرها را بهروز کنم و سپس برنامه ویرایش شده برای بامداد را بازپخش و در فواصل معمول، تازهترین خبرها را زنده اجرا کنم. آن گاه به طبقه دوم و سر میز کارم رفتم. همکارانم همه رفته بودند و در بخش فارسی کسی حضور نداشت.
تلویزیون روشن بود و تازه آنجا برای اولین بار تصاویر حملات و وقایع یازده سپتامبر و ابعاد و عمق فاجعه را مشاهده کردم. دکتر فربنکس که از ناحیه کمر مشکل داشت، عصابهدست و آرام وارد بخش فارسی شد. بسیار اندوهگین بود. هر دو به تصاویر تلویزیون خیره شده بودیم.
پس از این که برنامه را برای بازپخش تدوین و آماده کردم، در ساعات اولیه بامداد دوازده سپتامبر، تازهترین خبرها را گرد آوردم، نوشتم و ویراستم. آنها را نگهداشتهام و هنوز دارم.
در خبرهای بامداد، شرح حملات یازده سپتامبر را داشتیم که از آن به عنوان اولین حمله به خاک آمریکا پس از جنگ جهانی دوم یاد شده بود و پیام جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، همچنین پیام و ابراز همدردی محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، و آغاز حملات نظامی به طالبان در افغانستان از خبرهای تازه و مهم بامداد بودند.
آن زمان در طول برنامه سه ساعته «رادیو آزادی» اگر اشتباه نکنم چهار بخش خبری داشتیم. ساعت پخش بامدادی «رادیو آزادی» فرا رسید. در آن ساعات در کل ساختمان «رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی» عدۀ کمی کار میکردند و در بخش فارسی جز من کسی نبود. من تک و تنها ابتدا در بخش فارسی خبرها را تهیه، تدوین و تنظیم کردم و سپس در استودیو، یکه و تنها برنامه را بازپخش و تازهترین خبرها را زنده اجرا کردم. برای پایان برنامه هم ترانه «سال دو هزار» با صدای داریوش را برگزیدم که احساس عجیبی به من داد.
در خبرهای بامداد، شرح حملات یازده سپتامبر را داشتیم که از آن به عنوان اولین حمله به خاک آمریکا پس از جنگ جهانی دوم یاد شده بود و پیام جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، همچنین پیام و ابراز همدردی محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، و آغاز حملات نظامی به طالبان در افغانستان از خبرهای تازه و مهم بامداد بودند.
آن زمان در طول برنامه سه ساعته «رادیو آزادی» اگر اشتباه نکنم چهار بخش خبری داشتیم. ساعت پخش بامدادی «رادیو آزادی» فرا رسید. در آن ساعات در کل ساختمان «رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی» عدۀ کمی کار میکردند و در بخش فارسی جز من کسی نبود. من تک و تنها ابتدا در بخش فارسی خبرها را تهیه، تدوین و تنظیم کردم و سپس در استودیو، یکه و تنها برنامه را بازپخش و تازهترین خبرها را زنده اجرا کردم. برای پایان برنامه هم ترانه «سال دو هزار» با صدای داریوش را برگزیدم که احساس عجیبی به من داد.
>>>روز بعد
فکر کنم دوازده سپتامبر یک روز پس از حملات یازده سپتامبر بود که تیم ملی فوتبال ایران در چارچوب مسابقات مقدماتی جام جهانی ۲۰۰۲ میزبان دیداری در ورزشگاه یکصد هزار نفری تهران بود.
یادم میآید استادیوم پُر نبود و سکوهای خالی زیادی دیده میشد. به دلیل جوّ سنگینی که به دنبال حملات یازده سپتامبر در جهان به وجود آمده بود گویا در تهران شایع شده بود که آمریکا به ایران حمله خواهد کرد. شاید به این دلیل بود که آن روز بسیاری از هواداران تیم ملی به ورزشگاه نیامدند. با این همه آن بازی رسمی در حضور دهها هزار تماشاگر در تهران و میلیونها بیننده تلویزیونی با یک دقیقه سکوت به احترام کشتهشدگان فاجعۀ حملات یازده سپتامبر آغاز شد. جمعی از مردم تهران نیز شامگاه در بخشی از پایتخت گرد هم آمدند و به احترام کشتهشدگان فاجعۀ حملات یازده سپتامبر شمع روشن کردند.
در سایت «فوتبال ایرانی» نیز خواندم که یکی از اعضای این سایت که به نام مستعار «۹۳» در صفحات تبادل نظر این سایت مطلب مینوشت، یک خلبان ایرانی و از سرنشینان هواپیمایی بوده که در پنسیلوانیا سقوط کرد، هرچند در فهرست اسامی سرنشینان هواپیمای یاد شده نام ایرانی وجود نداشت.
همچنین به یاد دارم که حدود دو هفته پیش از حملات یازده سپتامبر در روزنامهای خواندم که نویسنده سرشناس آمریکایی، گور ویدال، در یک جلسۀ سخنرانی خود در ایتالیا پایان آن چه را که او «آمریکای شرکتهای عظیم» میخواند اعلام کرده بود.
این نیز یادم هست که پیش از حملات یازده سپتامبر فیلم «پرل هاربر» محصول هالیوود که روایتی بود از حملات ناگهانی و انتحاری خلبانان ژاپنی به پایگاه دریایی آمریکا در هاوایی در جریان جنگ جهانی دوم در سینماها روی پرده بود و پوسترهای تبلیغاتیاش در همه جا به چشم میخورد.
>>>پیامدها
ما وارد دوران جدیدی از تاریخ شدهایم، دورانی که مردمان و کشورهای کرۀ خاکی بیش از هر زمان دیگر در تاریخ شناخته شده خود در هم تنیده و به هم پیوسته شدهاند. در این عصر تازه اگر بازار سهام در کشوری سقوط کند، پیامدهایش به سرعت و زنجیروار به بازارهای سهام در کشورهای دیگر و سایر نقاط سیّاره زمین سرایت میکند. اگر کشوری گرفتار بحران مالی شود، بحران اقتصادی دامنگیر کشورهای دیگر و سایر مردمان کره زمین میگردد.
حملات یازده سپتامبر نشان داد که این پیوستگی تنگاتنگ در عرصه امنیتی نیز پدید آمده است و چنان چه مردمانی در سرزمینی گرفتار خودکامگی، بیسامانی، آشفتگی و پریشانی گردند، پیمدهای زیانبار و چه بسا مرگبار و ویرانگرش میتواند به مردمان و کشورهای دیگر، هر اندازه هم که آزاد، سامانیافته، پیشرفته و توانگر باشند گسترش یابد.