چيزی که در زمان تحصيل به شدت مضطربم میکرد، زمانی بود که بايد میايستادم و برای ديگران تحقيق خود را شرح میدادم. اولين باری که اين کار را کردم در ميان جمع دانشجويان همکلاسی بود که فکر میکردم هم حمايت کنند و هم رفتارشان دوستانه باشد.
وقتی تمام شد و در حالی که قلبم به شدت میزد و دهانم خشک شده بود، پرسيدم: خوب، کسی سوالی دارد؟ اولين سوالی که از من شد اين بود: «اگر مسئله حضور همجنسگرايان را در نظر بگيريم، آيا میشود گفت تئوری داروين در مورد رفتار انسانی جوابگو نيست؟»
پرسشی منطقی بود. همجنسگرايان نمیتوانند توليد مثل کرده و ژنهای خود را منتقل کنند. پس اگر اين طور است، چرا به لحاظ زيستی، «منقرض» نشدهاند؟ اين پرسشی است که روانشناسان حوزه فرگشت (تکامل) به وفور درباره آن تحقيق کرده و مطلب نوشتهاند.
برای من ولی متاسفانه چون موضوع تحقيقم اين نبود، به هيچ وجه برای پاسخ دادن به چنين پرسشی آمادگی نداشتم. در آن لحظه فکر کردم هيچ بحث منطقی که بتواند نکتهای را برساند، در ذهنم نيست.
در نتيجه نخستين چيز احمقانهای که به ذهنم رسيد را به زبان آوردم: «من فکر میکنم به لحاظ شناختی که از مردان همجنسگرا دارم، همهشان پدرها و همسرهای خوبی میتوانند باشند. شايد در زمان گذشته، مردان همجنسگرا با زنان ازدواج کرده و بچهدار میشدند».
آقايی که از من اين سوال را کرده بود و خيلی هم خوشرو و زيبا بود، لبخندی زد که باعث شد کمی آرام شوم و در ادامه گفت: «بله، خيلی از دوستان من که زن هستند میگويند اگر من با يک زن ازدواج میکردم، شوهر خيلی خوبی میشدم».
چند سال بعد و در جريان يکی از جلسات سخنرانی «آندرياس دو بلاک» فيلسوف بلژيکی، متوجه شدم جوابی که دادم، خيلی هم پرت نبوده است. عشقورزی ميان همجنسگرايان ميان انسانها و ديگر گونهها، تاريخی طولانی دارد. مسئله خاص جوامع انسانی اين است که هميشه تنوع فرهنگی وجود داشته است؛ اين که همجنسگرايان چطور بودند، با کی بودند و اين که آيا جامعه آن را قبول داشته يا نه، تا حد زيادی وابسته به زمانهای مختلف و جوامع مختلف است.
اما يک حقيقت تاريخی هست که تا همين تازگی، کسانی که همجنسگرا بودند، با جنس مخالف ازدواج کرده و بچهدار میشدند. سادهترين دليل که چرا اين تعداد از همجنسگرا هنوز امروز ديده میشود، اين است که در گذشته، مانعی برای توليد مثل آنها وجود نداشت.
اين ايده که طبقهای از افراد بشر را به نام «همجنسگرا» میشود جدا کرد و گفت اينها علاقهای به توليد مثل ندارند، نزديک به ۲۰۰ سال پيش در اروپا ابداع شد. حتی «اسکار وايلد» (خالق آثاری چون «تصوير دوريان گری» و «بادبزن خانم ويندرمهير») که به اتهام «لواط» محکوم شد و در ۱۸۹۵ به زندان افتاد، خود را همجنسگرا نمیناميد.
اين را به اين دليل میگويم که اسکار وايلد ازدواج کرده و دو پسر داشت. طبق فرهنگ واژههای آکسفورد، واژه «همجنسگرا» نزديک به ۱۰۰ سال پيش و ۱۲ سال پس از مرگ اسکار وايلد وارد دایره لغات شد. اگر واژهای برای آن وجود نداشته، سخت بتوان کسی را پيدا کرد که خود را با آن عنوان قبول داشته باشد. حتی کسی مانند اسکار وايلد. اما از طرف ديگر نخستين شواهد پيداش واژهای به نام «لواط» به سال ۱۲۹۷ باز میگردد.
پس وقتی کسی تعريفی مطابق با تئوری فرگشت داروين در مورد همجنسگرايی مطرح میکند، پرسش واقعی او اين است: «چرا اروپايیها در در قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ ميلادی، واژه "همجنسگرا" را ابداع کردند؟» فکر کنم من پاسخی برای اين پرسش داشته باشم و بله، مطابق تئوری فرگشت داروين قابل توضيح است.
همه چيز مرتبط با توسعه اقتصادی است. هر جامعهای پس از صنعتی شدن، شاهد تغيير جدی باورها، رفتارها و ارزشهای افراد جامعه خود میشود. هر عضوی روشهای «سنتی» را کنار گذاشته و سعی میکند شيوههای «مدرن» ايجاد کند.
جامعهشناسانی که اين روند تغيير فرهنگی را در چند دهه بررسی و ثبت کردهاند، تشابه اين روندهای تغيير را ديدهاند. چيزی که جامعهشناسان بر سر آن نمیتوانند توافق کنند، اين است که دليل اين تغييرات و چرايی اين که روندی وجود دارد را نمیدانند.
يکی از نخستين رفتارهای مدرن در جوامع اين است که هرچه مردم ثروت بيشتری داشته باشند (منظور از ثروت اينجا يعنی داشتن امنيت، غذای کافی و محل زندگی و خدمات درمانی)، خانواده کوچکتری هم خواهند داشت چرا که میخواهند زندگی آرامتر و جالبتری داشته باشند
يک دليل که طرفداران تئوری داروين بايد به این پازل توجه داشته باشند، اين است که يکی از روندهای تغيير هنوز برای ما معما است: مردم کمتر و کمتر از آن حدی که تئوری داروين پيشبينی کرده، رفتار میکنند.
شواهد زيادی (از سوی مورخان و مردمشناسان) وجود دارد که نشان میدهد جوامعی که به لحاظ اقتصادی پيشرفته نيستند، طوری رفتار میکنند که انگار توانايی زيستی بالايی دارند.
برای مثال خانوادههای فقير که حتی نمیتوانند غذای بچههای خود را تامین کنند، بچههای زيادی به دنيا میآورند که نه تنها برای آنها نيروی کار باشند، که در سنين پيری هم از برادرها و خواهرهای خود نگهداری کنند. زنان هم سخت کار میکنند چرا که نقش آنها به عنوان مادر يا مادربزرگ خيلی مهم است. خويشاوندی هم خيلی مهم است. مردم از فاميل و قوم خود توقع دارند به آنها کمک کنند. اگر خانواده نباشد، دوستان و يا حتی غريبهها در شکل فعاليت نهادهای خيريه به آنها کمک میکنند اما هيچ نهاد دولتی که به آنها کمک کند، وجود ندارد.
يکی از نخستين رفتارهای مدرن در جوامع اين است که هرچه مردم ثروت بيشتری داشته باشند (منظور از ثروت اينجا يعنی داشتن امنيت، غذای کافی و محل زندگی و خدمات درمانی)، خانواده کوچکتری هم خواهند داشت چرا که میخواهند زندگی آرامتر و جالبتری داشته باشند. جالب است که مشاهده کرد و ديد چطور يک جامعه رفتارهای مدرن را در پيش میگيرد؛ هرقدر وضع بهتر باشد، درصد باروری زنان هم کم شده و پايين میآيد. (میتوانيد با اين جدول سازمان ملل، وضعيت باروری و ارتباط آن با اقتصاد هرکشوری را ببينيد).
اين رفتار در جوامع اروپايی (يا غرب) ديده شده و در قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰، درصد باروری پايين آمد. از آن زمان تاکنون، فرهنگ غربی تغييراتی کرده که کمتر مردم را به سمت انگيزه دادن برای توانايی زيستی هدايت میکند. روشهای بزرگ کردن بچه عوض شده، بيشتر بچهها به مدرسه میروند و کمتر وقت در خانه میگذرانند که بتوانند از بزرگترهايشان چيزی ياد بگيرند.
مادر بودن ديگر تنها وظيفه زنان نبود. زنان متمايل به کارهايی شدند که به نظرشان مهمتر بود و پول بيشتری هم از آن در میآمد. خيلی زود اشتغال زنان به کاری خارج از خانه، عادی شد. ازدواجها کمتر پايدار شد و روشهای بزرگ کردن کودک را شکننده کرد. ابداع همجنسگرايان فقط يک تغيير در اين چرخه تغييرات پيچيده بود.
دليل ديگری که طرفداران تئوری داروين بايد به مدرنسازی علاقه نشان دهند، اين است که مانند ديگر تغييرات فرهنگی، چرخهای مبتنی بر همان فرگشت داروينی است. ما فرهنگ خود را از آن اعضای جامعه که پيش از ما زندگی کردهاند به ارث میبريم؛ همان طور که ژنها را از پدر و مادر خود به ارث بردهايم. همان طور هم که ژن خود را به نسل بعد منتقل میکنيم، فرهنگ خود را هم دست به دست میکنيم.
به زبان ديگر، فرهنگ هم مثل ژنها يا جمعيت، دچار فرگشت میشود. فرگشت همان طور که داروين گفته بود، برای فرهنگ روی میدهد. تغيير فرهنگی از تغيير ژنها خيلی سريعتر است ولی اگر بخواهيم آن را تجزيه و تحليل کرده و بفهميم، بايد به تغيير ژنتيک نگاه بيندازيم. ما بايد نيروهايی که به فرهنگ برای تغيير به سمتی خاص فشار میآورند را بشناسيم.
به نظر منطقی میرسد که توسعه اقتصادی باعث در پيش گرفتن ايدههای مدرن توسط مردم باشد. اما چرا و چطور روی میدهد؟ نظر رايجی در ميان جامعهشناسان (از جمله رونالد اینگلهارت) هست که خيلی به تئوری داروين متکی نيست و میگويد مردم پس از بهتر شدن وضعيت و احساس امنيت کردن، باورها و ارزشهای خود را تغيير میدهند. ديگر لازم نيست فقط نگران بقا و زنده ماندن باشند و در نتيجه روی ديگر کارهايی که در زندگی خود میتوانند بکنند، متمرکز میشوند. کارهای متفاوتتری کرده و نسبت به اين که بقيه کارهای متفاوت بکنند، مدارای بهتری هم خواهند داشت. برای مثال اينکه اگر خواستيد، در طبقه همجنسگرا قرار گيريد.
اما برای طرفداران تئوری داروين چنين دليل تغيير فرهنگی معنی ندارد. چطور خانوادهای همجنسگرا با خانواده کمجمعيت و رفتار مدرن، میتواند نتيجه بروز ثروت و آسايش باشد؟ ما از نسلی به اين جا رسيدهايم که وقتی وضعشان خوب بود، صاحب بچههای بيشتری میشدند نه اين که اگر وضعشان بهتر میشود، بچه کمتری هم به دنيا بياورند.
يک ايده منطبق با تئوری داروين اين است که اين تغيير با بروز تفاوت در شبکه اجتماعی مردم روی داده است. وقتی يک جامعه شاهد گسترش اقتصادی است، تمامی افراد جامعه انسانی شاهد تحول هستند. مردم صاحب شغل شده و مدرسهها راه افتاده و با پيشرفت فناوری سفر و جوامع هم گسترش میيابد. تا پيش از گسترش اقتصادی، مردم فقط با خانواده خود «زندگی» نمیکردند، يک خانواده با هم «کار» میکردند و از هم ياد میگرفتند. ارتباط با خانواده از راه تولد، ازدواج و يا هر دو فقط اهميت اجرايی ندارد، به لحاظ اجتماعی هم مهم است.
در جوامع مدرن، مردم از تعلق به گروههای زيادی با خبر هستند. ما در يک شغل عضو خانواده همکاران هستيم، يا همشاگردیها در يک مدرسه، يا طرفداران يک تيم فوتبال و ديگر موارد. اما اين يک روش به طور کامل تازه برای انسانها است. در تقريبا میشود گفت تمامی تاريخ فرگشت بشر، عضويت در يک خانواده، مهمترين عامل هويتی برای هر شخص محسوب میشد. مردم تحت تاثير افراد خانواده خود بودند و با اشتراک در «حفظ و بقای خانواده» با هم متحد و همنظر بودند.
در چنين محيط اجتماعی، طبيعی بود که جوامع محلی حدودی از نُرمهايی را نگه دارند که وفاداری به فاميل فراتر از منافع و خواستههای فردی باشد. از يک عضو جوان خانواده انتظار میرفت با يکی از فاميل ازدواج کند. اگر يک زن حتی در جريان به دنيا آوردن بچه قبلی خود تا پای مرگ پيش رفته باشد، باز از او انتظار میرفت که بچه به دنيا بياورد. در زمانهای سختی و دشواری از جوانان انتظار میرفت در امر سير کردن شکم بچههای کوچک خانواده، کمک کنند. تصادفی بچهدار شدن و بچه را در معرض فقر قرار دادن، گناه بزرگی است. مردم علايق و خواستههايی داشتند ولی نياز بود تحت کنترل باشد. اين دليلش اين بود که هدف زندگی، دستاوردهای فردی نبود، که هدف به جای گذاشتن نسلی بقاپذير مانند ديگر حيوانات بود. همان طور که تئوری داروين میگويد.
حتی در غرب که صنعتی شدن در قرن ۱۸ شروع شد، هنوز فرهنگ به سرعت در حال تغيير است و هنوز بر سر «ارزشهای خانوادگی» و اعتقاد به همجنسگرايی، مخالفت وجود دارد. ايالات متحده آمريکا برای مثال در اين قضيه به طور کامل دوپاره شده است چرا که بيشتر جمعيت آمريکا مهاجرانی از کشورهايی مانند مکزيک آمدهاند که توسعه اقتصادی نسبت به اروپا، خيلی تازهتر است و نسل به جا مانده از اروپا خيلی پيشتر، شاهد توسعه اقتصادی بوده است
توسعه اقتصادی باعث بروز فرصتهايی برای گروههای اجتماعی نوين میشود که برای به دست آوردن وقت و توجه خانواده، با آن رقابت میکنند. نتيجه اين میشود که نُرم گسترش خانواده، تضعيف میشود. اين تغيير درجا نيست البته چون مردم به تدريج نرمهای خود را تغيير داده و هنوز برخی از آنچه از کودکی خود در آن بزرگ شدهاند را با خود دارند. اولين واکنش افزايش ثروت و امنيت اقتصادی اين است که سريع جامعه به سمت افزايش جمعيت میرود ولی خيلی زود هم شاهد تغيير میشود. امروزه فقط در چند کشور آن هم در قاره آفريقا، هنوز داشتن خانواده پرجمعيت ديده میشود.
تغيير در راه است و البته روی میدهد. تغيير فرگشتی است و چند نسل طول خواهد کشيد تا اجرا شود.
حتی در غرب که صنعتی شدن در قرن ۱۸ شروع شد، هنوز فرهنگ به سرعت در حال تغيير است و هنوز بر سر «ارزشهای خانوادگی» و اعتقاد به همجنسگرايی، مخالفت وجود دارد. ايالات متحده آمريکا برای مثال در اين قضيه به طور کامل دو پاره شده است چرا که بيشتر جمعيت آمريکا مهاجرانی از کشورهايی مانند مکزيک آمدهاند که توسعه اقتصادی نسبت به اروپا، خيلی تازهتر است و نسل به جا مانده از اروپا خيلی پيشتر، شاهد توسعه اقتصادی بوده است.
در حال حاضر در غرب اين نگرانی وجود دارد که ملتهای ديگر کشورها در پيوستن و قبول مفهومی با بنياد غربی به نام حقوق اساسی بشر، همپا نيستند و خيلی کند حرکت میکنند. اين چنين افرادی که از مزايای گسترش اقتصادی برخوردار هستند، میپرسند چرا ديگر مردم از ايدههايی چون «حقوق زنان» و «حقوق همجنسگرايان» حمايت نمیکنند؟ برخی از اينها حتی هنوز نمیپذيرند که در جامعه و يا کشور خودشان، همجنسگرا وجود دارد. حتی برخی مردم فکر میکنند اشکالی ندارد بچههای خود را بفرستند که در يک کارخانه کار کنند!
همه اينها وقتی از زاويه تغيير فرگشتی به آن نگاه کنيد، معنا پيدا میکند. برای غرب کمی طول کشيد تا واژه همجنسگرا را ابداع کرده و حتی خيلی بيشتر طول کشيد تا ازدواج همجنسگرايان را بپذيرد. اين غيرمنطقی است که از ديگر فرهنگها انتظار داشت به همان سرعتی که غرب به آن رسيده، اينها هم به آن نقطه برسند.
فرگشت اجتماعی در برخی کشورها به احتمال زياد همراه با محدوديت خانواده، شروع شده است. آيا راهی هست که بتوان فهميد مراحل مدرنيزه شدن چطور است؟ يک راهش اين است که سال کاهش باروری در کشوری را در تناسب با مردم کشوری قرار داد که مردمش ايده غربی همجنسگرايی را پذيرفتهاند. اين امکان را داريم، چرا که چند سال پيش نظرسنجی جهانی از مردم درباره همجنسگرايی انجام شد و نتايجش اين طور شد:
قبول همجنسگرايی به مراتب نسبت به کشوری مثل ايران که هنوز تغيير اجتماعی آن تازه است، بيشتر است. شايد برای همين است که رييس جمهوری سابق ايران گفته بود او و خيلی از مردم باور ندارند که افرادی به عنوان همجنسگرا وجود داشته باشند. مردم بریتانیا در دوره ويکتوريا هم به وجود همجنسگرايان اعتقاد نداشتند.
_____________
اين مقاله با اجازه ناشر ترجمه و بازنشر شده است. اصل مقاله را اينجا میتوانيد مشاهده کنيد.
«لزلی نيوسان»، نويسنده اين مقاله کارشناس روانشناسی و محقق فرگشت داروينی بر روی رفتار اجتماعی است.