از آن روزگار که ابوحامد غزالی به سبب تضاد آرای فیلسوفان با ظواهر قرآن فتوا به تکفیرشان داد و خاقانی که گلایه داشت چرا قفل اسطوره ارسطو را بر در احسنالملل (شریعت مصطفی) مینهید تا روزگارما که محمدرضا حکیمی خراسانی در پی تفکیک دین از معارف ناخالص بشری بهویژه فلسفه است، نزاع میان اهل ظاهر و اهل باطن ادامه داشته است یعنی پیشینهای برابر قدمت علم کلام.
خردهگیریهای اخیر اکبر گنجی در بخش نخست مقاله «نقدی بر اسلامشناسی آرش نراقی» که از این زمره است، بیش از همه به شماتت وعتاب اهل ظاهر، گریز آنها از تأویل و تلقی آنها از عقل چون مطیع چشم و گوش بسته شریعت مینماید.
این مختصر با واکاوی استدلال گنجی نشان میدهد که وی دچار مغالطه «مصادره به مطلوب» یا «تحصیل حاصل» است و صرفاً آنچه در مقدمه میآورد، در نتیجه تکرار میکند. علاوه بر این، در تقریر قابل قبولتری از نوشته او میتوان رد پای مغالطه دیگری به نام «توسل به پیامد نامطلوب» را مشاهده کرد.
صورتبندی کلی استدلال گنجی چنین است که آرش نراقی را به شیوه قیل و قال اهل مدرسه از پیامد نامطلوب (تالی فاسد) باورهایش میهراساند، آن هم با ذکر چندین مصداق از سبک زندگانی پیامبر اسلام که به کلی با سبک زندگی انسان مدرن در تضاد است. به این شیوه گنجی به این نتیجه میرسد که «"دینداری نراقی" با "دینداری محمدی" نسبتی ندارد».
برای بازشناسی این استدلال که «مصادره به مطلوب» است، نخست باید تعریفی از این مغالطه دست داد: هرگاه که نتیجه یک استدلال با حداقل یکی از مقدمات آن یکسان باشد چنین مغالطهای صورت میگیرد که گاه به صورت مصرح (آشکار) رخ میدهد؛ یعنی یکی از مقدمات عین نتیجه است و گاه مضمر (نهفته) که در این صورت، عبارات و کلمهها مقدمه و نتیجه عین هم نیستند اما محتوای یکی از مقدمهها با نتیجه یکسان است. در واقع، مدعی چیزی را اثبات نکرده است بلکه تنها ادعایش را تکرار کرده و درست به همین دلیل استدلالی در کار نیست.
گنجی نخست نمونههایی چند از سبک زندگی پیامبر (حرمت همجنسبازی، روزه گرفتن، نماز خواندن و غیره) را نام میبرد که در تضاد با باورهای انسان مدرن و کسی چون آرش نراقی است. پس از برشمردن موارد بیشتری نتیجه میگیرد که «"دینداری نراقی" با "دینداری محمدی" نسبتی ندارد». یعنی به نتیجهای میرسد که در تک تک مقدمات وی به صورت مضمر وجود داشت.
وی نخست اذعان کرده بود که احکام دینی با احکام علمی و احکام اخلاق سکولارجهان جدید در تضاد است و سپس همین تفاوت را به بیان دیگری در نتیجه تکرار میکند. استدلالهایی از این نوع، «مصادره به مطلوب» است که به هیچ وجه نتیجه مطلوب را به اثبات نمیرساند بلکه صرفاً تکرار مکررات به شمار میآیند.
حال که فرض محال، محال نیست؛ اگر با هزار اما و اگر این استدلال را معتبر بدانیم، مغالطه دیگری به نام «توسل به پیامد نامطلوب» دامن استدلال گنجی را رها نمیکند. این مغالطه همانطور که از نام آن بر میآید، با نشان دادن نتیجه نامطلوب احتمالی یک گزاره، در پی اثبات ادعای مطلوب خود است.
این مغالطه بر این فرض مبتنی است که مقدمات یک استدلال به سبب اینکه به پیامدهای بد و ناخواستهای منجر میشود، بنابراین، میتوان آن را نفی کرد و حکم به اشتباه بودن آن داد. اما به طور منطقی نمیتوان با توجه به نتایج و پیامدهای یک باور و گزاره، درستی یا نادرستی آن را تعیین کرد.
برای نمونه، تصورو درک ملاصدرا از توحید تفاوت چشمگیری با تصور پیامبر اسلام و شمار کثیری از مسلمانان گذشته و اکنون دارد. وحدت حقه حقیقیه ملاصدرا که تاج و نگین فلسفه اسلامی به شمار میرود و اکنون اهالی حوزه به آن مفاخرت میورزند، با آنچه پیامبر اسلام برای اعراب بادیهنشین میگفت فرسنگها فاصله دارد. از این مقدمات نمیتوان چنین نتیجه گرفت که تصور ملاصدار از توحید نادرست است.
اکبر گنجی طابق النعل بالنعل از این روش بهره میگیرد یعنی شیوهای که فروگذاری منطق و استدلال است و تمسک به امور غیرمعرفتی است تا مدعای خود را بر صدر نشاند. در عوض، شیوه منطقپسند چنین است که مقاله «قرآن و مسئله حقوق اقلیتهای جنسی» نراقی را با سنجههای معرفتی و منطقی نقد باید کرد همان گونه که میتوان مبانی فلسفی ملاصدرا را به چالش کشید و قوت و ضعف استدلال وی را نمایان کرد.
به نظر میرسد آقای گنجی گاه صلاح میداند این شیوه را برگیرد و گاه که مفید نمییابد آن را فرو مینهد. او در برنامه پرگار بی بی سی فارسی به منتقدانش همین پاسخ را ارائه میدهد: مجری برنامه از وی میپرسد شما که کلامالله بودن قرآن و امام دوازدهم شیعان را منکر هستید خود را مسلمان میدانید؟ گنجی پاسخ می دهد: «من به همان معنی که ملاصدرا و ابنسینا مسلمان هستند، مسلمانم».
طبق گفته وی، که سخن متینی است، باید گفت که آرش نراقی هم به همان معنی که حافظ، مولانا، حلاج، ابنعربی و شمار کثیری از بزرگان تمدن اسلامی که به گمان گنجی مسلمانیشان نسبتی با پیامبر ندارند، مسلمان است.
گنجی که سالیانی است از نزدیک به آموزههای اساسی روشنفکری دینی واقف است با این نوشته نشان داد که گویا نکته اساسی قبض و بسط تئوریک شریعت را درنیافته است. چرا که کار نراقی مبتنی بر آن مبانی شکل گرفته است. اگر نقدی سزاست، باید از آن سرچشمه آغاز شود.
از این رو که همگان میدانند روشنفکران دینی بر این باورند که «پس از درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز حتی (و بالاخّص) در فهم دین به خود وانهادهاند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پابهپا نمیبرد تا شیوه راه رفتن بیاموزند. و هیچ ندای آسمانی تفسیر "درست" و نهایی دین را در گوش آنان نمیخواند تا از بدفهمی مصون بمانند. راه دینداری از آن پس، چون راه زندگی، از میان زد و خوردها میگذرد و تکامل خود را نه از دخالتهای گاه و بیگاه ماورایی، بل از تنازع و تعاون خردهای وارسته زمینی میگیرد که در نقد و فهم و تحلیل، بیپروا و از تقلید رستهاند». با چنین توصیفی دیگه چه جای هراساندن روشنفکران دینی است که خود ازپیامد تفکرشان آگاهند؟
اما آنچه گنجی از اساس بیاساس فهمیده، این است که آرش نراقی اشعرگری اسلامی است درحالی که آنچه نراقی و پروژه روشنفکران دینی بدنبال آن هستند نه اشعریگری بلکه گرایش به نوعی اعتزال جدید است.
اشاعره که ظاهر کلامالله را حجت میدانند همواره دست رد به سینه اهل تأویل زدهاند و از چند وچون در احکام الهی پرهیز داشتهاند. مبنای اشاعره تسلیمشدن مطلق است: «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون». اما مبنای معرفتشناختی معتزلی درست در تضاد با چنین نگرشی قراردارد.
اساس آموزههاى معتزله در تمامی فرق آن خواه متقدم و خواه متأخر این است که خداوند انسان را براى دستیابى به شناخت حقیقت علاوه برمنشأ وحى به «نیروى عقل» مجهز کرده که شناخت وحی هم در پرتو آن صورت میگیرد. الهیات معتزله درصدد است که آمیزهاى دائمى میان این دو منبع شناخت (عقل بشرى و وحى) ایجاد کند. در صورت تضاد آشکار بین وحى و عقل بشرى، از آن رو که عقل مقدم است، وحى را باید تفسیر کرد. در قرآن آیاتی هست که دلالت بر امکان مشاهده خدا با چشم سر در قیامت دارد. برای نمونه: وُجُوهٌ یوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ. إِلی رَبهَا نَاظِرَةٌ. (قیامت: ۲۲ و ۲۳)
به زعم معتزله مشاهده خداوند با چشم بصر محال است و استدلال عقلی قاضی عبدالجبار معتزلی بر عدم رؤیت خداوند چنین است:
۱. هر انسانی به وسیله حس بینایی خود میبیند؛
۲. بیننده فقط در صورتی چیزی را میبیند که آن چیز در مقابل او قرار گرفته باشد یا در حکم مقابل باشد یا حلول در مقابل باشد؛
۳. جایز نیست که خداوند در هیچ یک از آن سه وضع قرار گیرد زیرا مقابله و حلول وقتی جایز است که محسوس، اجسام یا اعراض باشد در حالیکه خداوند نه جسم است نه عرض. پس خداوند به وسیله دیدگان قابل رؤیت نیست.
چنین «روششناختی» مبتنی بر«عقلانیت» است و از حوزههای معرفتی دیگری جز وحی مانند فلسفه وعلم تجربی و اخلاق عملی تغذیه میکند. روششناسی آرش نراقی درست بر شیوه اهل اعتزال مبتنی است. وی چنین استدلال میکند که هیچ دلیل عقلی/اخلاقی موجهی برای تقبیح هویت و گرایشهای همجنسگرایانه (از آن حیث که همجنسگرایانه است) وجود ندارد و از آن رو که اخلاق (یعنی مبانی، اصول، و دلایل اخلاقی) در مقام ثبوت و اثبات یکسره عقلانی و علیالاصول مستقل از دین و مقدم بر آن است. پس باید تفسیری دیگر از آیات قرانی درمورد حرمت همجنسگرایی به دست داد. پس چگونه میتوان نراقی را نسبت اشعریگری داد!
نکتهای که گنجی از معتزله ذکر میکند «معتزله عقل آدمی را معیار تشخیص خیر بودن قرار میدادند. به همین دلیل معتقد بودند که آیاتی که با عقل (مستقلات عقلیه) تعارض دارد را باید تأویل کرد.» آیا با روش آرش نراقی نسبتی بعید دارد؟
---------------------------------------------------------------------------------------------
*جهانداد معماریان، دانشآموخته فلسفه غرب دانشگاه تهران و عضو گروه پژوهشی سازمان بینالمللی خشونتپرهیزی است.
** نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
*** رادیو فردا از همراهی سایر صاحبنظران و کارشناسان برای شرکت در این بحث استقبال میکند.
خردهگیریهای اخیر اکبر گنجی در بخش نخست مقاله «نقدی بر اسلامشناسی آرش نراقی» که از این زمره است، بیش از همه به شماتت وعتاب اهل ظاهر، گریز آنها از تأویل و تلقی آنها از عقل چون مطیع چشم و گوش بسته شریعت مینماید.
این مختصر با واکاوی استدلال گنجی نشان میدهد که وی دچار مغالطه «مصادره به مطلوب» یا «تحصیل حاصل» است و صرفاً آنچه در مقدمه میآورد، در نتیجه تکرار میکند. علاوه بر این، در تقریر قابل قبولتری از نوشته او میتوان رد پای مغالطه دیگری به نام «توسل به پیامد نامطلوب» را مشاهده کرد.
صورتبندی کلی استدلال گنجی چنین است که آرش نراقی را به شیوه قیل و قال اهل مدرسه از پیامد نامطلوب (تالی فاسد) باورهایش میهراساند، آن هم با ذکر چندین مصداق از سبک زندگانی پیامبر اسلام که به کلی با سبک زندگی انسان مدرن در تضاد است. به این شیوه گنجی به این نتیجه میرسد که «"دینداری نراقی" با "دینداری محمدی" نسبتی ندارد».
برای بازشناسی این استدلال که «مصادره به مطلوب» است، نخست باید تعریفی از این مغالطه دست داد: هرگاه که نتیجه یک استدلال با حداقل یکی از مقدمات آن یکسان باشد چنین مغالطهای صورت میگیرد که گاه به صورت مصرح (آشکار) رخ میدهد؛ یعنی یکی از مقدمات عین نتیجه است و گاه مضمر (نهفته) که در این صورت، عبارات و کلمهها مقدمه و نتیجه عین هم نیستند اما محتوای یکی از مقدمهها با نتیجه یکسان است. در واقع، مدعی چیزی را اثبات نکرده است بلکه تنها ادعایش را تکرار کرده و درست به همین دلیل استدلالی در کار نیست.
گنجی نخست نمونههایی چند از سبک زندگی پیامبر (حرمت همجنسبازی، روزه گرفتن، نماز خواندن و غیره) را نام میبرد که در تضاد با باورهای انسان مدرن و کسی چون آرش نراقی است. پس از برشمردن موارد بیشتری نتیجه میگیرد که «"دینداری نراقی" با "دینداری محمدی" نسبتی ندارد». یعنی به نتیجهای میرسد که در تک تک مقدمات وی به صورت مضمر وجود داشت.
وی نخست اذعان کرده بود که احکام دینی با احکام علمی و احکام اخلاق سکولارجهان جدید در تضاد است و سپس همین تفاوت را به بیان دیگری در نتیجه تکرار میکند. استدلالهایی از این نوع، «مصادره به مطلوب» است که به هیچ وجه نتیجه مطلوب را به اثبات نمیرساند بلکه صرفاً تکرار مکررات به شمار میآیند.
حال که فرض محال، محال نیست؛ اگر با هزار اما و اگر این استدلال را معتبر بدانیم، مغالطه دیگری به نام «توسل به پیامد نامطلوب» دامن استدلال گنجی را رها نمیکند. این مغالطه همانطور که از نام آن بر میآید، با نشان دادن نتیجه نامطلوب احتمالی یک گزاره، در پی اثبات ادعای مطلوب خود است.
این مغالطه بر این فرض مبتنی است که مقدمات یک استدلال به سبب اینکه به پیامدهای بد و ناخواستهای منجر میشود، بنابراین، میتوان آن را نفی کرد و حکم به اشتباه بودن آن داد. اما به طور منطقی نمیتوان با توجه به نتایج و پیامدهای یک باور و گزاره، درستی یا نادرستی آن را تعیین کرد.
برای نمونه، تصورو درک ملاصدرا از توحید تفاوت چشمگیری با تصور پیامبر اسلام و شمار کثیری از مسلمانان گذشته و اکنون دارد. وحدت حقه حقیقیه ملاصدرا که تاج و نگین فلسفه اسلامی به شمار میرود و اکنون اهالی حوزه به آن مفاخرت میورزند، با آنچه پیامبر اسلام برای اعراب بادیهنشین میگفت فرسنگها فاصله دارد. از این مقدمات نمیتوان چنین نتیجه گرفت که تصور ملاصدار از توحید نادرست است.
اکبر گنجی طابق النعل بالنعل از این روش بهره میگیرد یعنی شیوهای که فروگذاری منطق و استدلال است و تمسک به امور غیرمعرفتی است تا مدعای خود را بر صدر نشاند. در عوض، شیوه منطقپسند چنین است که مقاله «قرآن و مسئله حقوق اقلیتهای جنسی» نراقی را با سنجههای معرفتی و منطقی نقد باید کرد همان گونه که میتوان مبانی فلسفی ملاصدرا را به چالش کشید و قوت و ضعف استدلال وی را نمایان کرد.
به نظر میرسد آقای گنجی گاه صلاح میداند این شیوه را برگیرد و گاه که مفید نمییابد آن را فرو مینهد. او در برنامه پرگار بی بی سی فارسی به منتقدانش همین پاسخ را ارائه میدهد: مجری برنامه از وی میپرسد شما که کلامالله بودن قرآن و امام دوازدهم شیعان را منکر هستید خود را مسلمان میدانید؟ گنجی پاسخ می دهد: «من به همان معنی که ملاصدرا و ابنسینا مسلمان هستند، مسلمانم».
طبق گفته وی، که سخن متینی است، باید گفت که آرش نراقی هم به همان معنی که حافظ، مولانا، حلاج، ابنعربی و شمار کثیری از بزرگان تمدن اسلامی که به گمان گنجی مسلمانیشان نسبتی با پیامبر ندارند، مسلمان است.
گنجی که سالیانی است از نزدیک به آموزههای اساسی روشنفکری دینی واقف است با این نوشته نشان داد که گویا نکته اساسی قبض و بسط تئوریک شریعت را درنیافته است. چرا که کار نراقی مبتنی بر آن مبانی شکل گرفته است. اگر نقدی سزاست، باید از آن سرچشمه آغاز شود.
از این رو که همگان میدانند روشنفکران دینی بر این باورند که «پس از درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز حتی (و بالاخّص) در فهم دین به خود وانهادهاند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پابهپا نمیبرد تا شیوه راه رفتن بیاموزند. و هیچ ندای آسمانی تفسیر "درست" و نهایی دین را در گوش آنان نمیخواند تا از بدفهمی مصون بمانند. راه دینداری از آن پس، چون راه زندگی، از میان زد و خوردها میگذرد و تکامل خود را نه از دخالتهای گاه و بیگاه ماورایی، بل از تنازع و تعاون خردهای وارسته زمینی میگیرد که در نقد و فهم و تحلیل، بیپروا و از تقلید رستهاند». با چنین توصیفی دیگه چه جای هراساندن روشنفکران دینی است که خود ازپیامد تفکرشان آگاهند؟
اما آنچه گنجی از اساس بیاساس فهمیده، این است که آرش نراقی اشعرگری اسلامی است درحالی که آنچه نراقی و پروژه روشنفکران دینی بدنبال آن هستند نه اشعریگری بلکه گرایش به نوعی اعتزال جدید است.
اشاعره که ظاهر کلامالله را حجت میدانند همواره دست رد به سینه اهل تأویل زدهاند و از چند وچون در احکام الهی پرهیز داشتهاند. مبنای اشاعره تسلیمشدن مطلق است: «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون». اما مبنای معرفتشناختی معتزلی درست در تضاد با چنین نگرشی قراردارد.
اساس آموزههاى معتزله در تمامی فرق آن خواه متقدم و خواه متأخر این است که خداوند انسان را براى دستیابى به شناخت حقیقت علاوه برمنشأ وحى به «نیروى عقل» مجهز کرده که شناخت وحی هم در پرتو آن صورت میگیرد. الهیات معتزله درصدد است که آمیزهاى دائمى میان این دو منبع شناخت (عقل بشرى و وحى) ایجاد کند. در صورت تضاد آشکار بین وحى و عقل بشرى، از آن رو که عقل مقدم است، وحى را باید تفسیر کرد. در قرآن آیاتی هست که دلالت بر امکان مشاهده خدا با چشم سر در قیامت دارد. برای نمونه: وُجُوهٌ یوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ. إِلی رَبهَا نَاظِرَةٌ. (قیامت: ۲۲ و ۲۳)
به زعم معتزله مشاهده خداوند با چشم بصر محال است و استدلال عقلی قاضی عبدالجبار معتزلی بر عدم رؤیت خداوند چنین است:
۱. هر انسانی به وسیله حس بینایی خود میبیند؛
۲. بیننده فقط در صورتی چیزی را میبیند که آن چیز در مقابل او قرار گرفته باشد یا در حکم مقابل باشد یا حلول در مقابل باشد؛
۳. جایز نیست که خداوند در هیچ یک از آن سه وضع قرار گیرد زیرا مقابله و حلول وقتی جایز است که محسوس، اجسام یا اعراض باشد در حالیکه خداوند نه جسم است نه عرض. پس خداوند به وسیله دیدگان قابل رؤیت نیست.
چنین «روششناختی» مبتنی بر«عقلانیت» است و از حوزههای معرفتی دیگری جز وحی مانند فلسفه وعلم تجربی و اخلاق عملی تغذیه میکند. روششناسی آرش نراقی درست بر شیوه اهل اعتزال مبتنی است. وی چنین استدلال میکند که هیچ دلیل عقلی/اخلاقی موجهی برای تقبیح هویت و گرایشهای همجنسگرایانه (از آن حیث که همجنسگرایانه است) وجود ندارد و از آن رو که اخلاق (یعنی مبانی، اصول، و دلایل اخلاقی) در مقام ثبوت و اثبات یکسره عقلانی و علیالاصول مستقل از دین و مقدم بر آن است. پس باید تفسیری دیگر از آیات قرانی درمورد حرمت همجنسگرایی به دست داد. پس چگونه میتوان نراقی را نسبت اشعریگری داد!
نکتهای که گنجی از معتزله ذکر میکند «معتزله عقل آدمی را معیار تشخیص خیر بودن قرار میدادند. به همین دلیل معتقد بودند که آیاتی که با عقل (مستقلات عقلیه) تعارض دارد را باید تأویل کرد.» آیا با روش آرش نراقی نسبتی بعید دارد؟
---------------------------------------------------------------------------------------------
*جهانداد معماریان، دانشآموخته فلسفه غرب دانشگاه تهران و عضو گروه پژوهشی سازمان بینالمللی خشونتپرهیزی است.
** نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
*** رادیو فردا از همراهی سایر صاحبنظران و کارشناسان برای شرکت در این بحث استقبال میکند.