لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۰:۴۵

پایان بازبستهٔ داستان باقر و باقرزاده‌هایش


در این تصویر مشخص نیست باقر از دیدن کاریکاتور خودش بیشتر جا خورده یا کاریکاتور خودش از دیدن باقر!
در این تصویر مشخص نیست باقر از دیدن کاریکاتور خودش بیشتر جا خورده یا کاریکاتور خودش از دیدن باقر!

طنزنوشته‌ای از جلال سعیدی: باقر مثل خیلی از انقلابی‌های دیگر، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به دنیا آمد. اشتباه نکنید سر نویسنده به جایی نخورده، ولی اگر شما هم مثل باقر در ۲۱ سالگی که معمولاً جوانان در آن هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهند فرمانده لشکر شده بودید، حتماً یک پنجاه‌وهفتی به حساب می‌آمدید.

اما از حق نگذریم، توی شناسنامهٔ باقر گفته شده در سال ۱۳۴۰ از یک پدر و مادر در طرقبه مشهد به دنیا آمده بود که به نظرم برای یک فرد انقلابی در آن شرایط ظالمانهٔ قبل از انقلاب، همین هم موفقیت بزرگی ‌است.

اما یکی از موفقیت‌های دیگر باقر این است که با رهبر فعلی انقلاب همشهری است و از آن مهم‌تر، آن زمانی که کسی تف هم کف دست معظم‌له نمی‌گذاشت، باقر می‌گذاشت، تا جایی که ایشان را آقا و حضرت آقا صدا می‌زد.

گفته می‌شود استعداد آقاشناسیِ خدادادی باقر - به‌خصوص قبل از این‌که طرف آقا شود - بسیار از نظر معنوی به وی کمک کرد و وقتی آقایش او را فرمانده نیروی انتظامی کرد، این مسئله بیشتر به کمک او آمد.

وقتی باقر به نیروی انتظامی رفت، بنز تازه اختراع شده بود و باقر هم روی هوا مثل بنز، بنز را کشف کرد و درحالی‌که تا قبل از آن کیفیت ماشین‌‌های پلیس در ایران به شکلی بود که خلافکاران با دوچرخه ۲۸ و موتورگازی هم غال‌شان می‌گذاشتند، باقر کشف جدیدش یعنی بنز را به عنوان ماشین پلیس به اسلام و انقلاب تقدیم کرد.

خوشبختانه آن موقع‌ها خبرنگاران فضول و اصولاً سرک کشیدن توی قراردادها و مهم‌تر از همه، بلیه شبکه‌های اجتماعی مد نشده بود و اصلاً معلوم نیست آن بنزها با چه قراردادهای تپل‌مپلی به ایران وارد شد.

بعدها، در زمان باقر، گشت ارشاد که آن موقع نوزادی بیش نبود، با سطل سوسک به خیابان‌های شهرهای ایران آمد. استفاده از سطل سوسک برای عفاف و حجاب حتی واکنش حشره‌شناسان را هم برانگیخت و آن‌ها تحت‌تأثیر ابتکار باقر در به کار گرفتن بهینهٔ سوسک‌هایی قرار گرفتند که تا قبل از این کارشان این بود که در توالت منتظر یک لقمه نان حلال باشند.

روش کار هم این بود که مأموران خدوم گشت ارشاد، دختران بی‌حیای پاچه‌کوتاه بدحجاب را وادار می‌کردند پایشان را در سطل سوسک بکنند تا بفهمند در آخرت که قرار است آ‌ن‌ها را به خاطر بی‌عفتی در بشکه مار و قفس گودزیلا بیندازند، چه بلایی سرشان می‌آید و در نتیجه به خود بیایند.

بر اساس اسناد موجود، تعداد زیادی از دختران بر اثر آن ابتکار باقر و دوستان، به خود آمدند و در محافل گوناگون هم از خواهر و مادر کسی که چنین باقری را نصیب آن‌ها کرده‌، تقدیر و تشکر لسانی و دستی به عمل آوردند.

در همان زمانهٔ بی‌های‌وهوی لال‌پرست، باقر تلفن سه‌رقمی را هم کشف کرد. آخر تا آن زمان هیچ‌کس به عقلش نرسیده بود که می‌شود تلفن‌ پلیس را به جای هفت رقم، سه‌رقمه کرد. در نتیجه الان شما هرجای دنیا بگویید ۱۱۰، همه به یاد باقر می‌افتند.

با وجود همه این اکتشافات و اختراعات، قفس نیروی انتظامی برای باقر کوچک بود و سال ۸۴ باقر قفس را شکست تا رئیس‌جمهور شود. با توجه به علاقه ضربدری آقا به باقر و باقر به آقا، همه فکر می‌کردند رئیس‌جمهوری باقر روی شاخش است، اما روی هیچ‌جایش نبود و آقا به باقر پشت کرد و احمدی‌نژاد که نه مثل باقر خوشگل بود و نه بور، رئیس‌جمهور شد.

بر اساس روایت‌ها، باقر برای آن انتخابات خیلی خرج کرده بود. او البته در این زمینه هم یک ابتکار جالب به خرج داد و از قاچاقچیان خدوم مواد مخدر خواست پول‌های کثیف‌شان را به جای این‌که صرف یللی و تللی بکنند، برای انتخاب او خرج کنند.

البته ناظران گفته‌اند این‌که قاچاقیان پول‌شان را دودستی صرف انتخاب باقر کردند، هیچ ربطی به این‌که او فرمانده پلیس بود نداشت و آن قاچاقیان متعهد فقط برای صلاح اسلام و انقلاب این عمل خداپسندانه را انجام دادند. اما باقر که در انتخابات بد باخته بود، به آقا پیام داد حداقل اگر احساسات پاک من برایتان مهم نیست، روی احساسات پاک این عزیزان قاچاقچی پا نگذارید. ایشان هم پا نگذاشت و به بیتش نوشت: بسمه‌تعالی، باقر شهردار تهران شود.

و این‌گونه بود که خیلی از آن دوستان قاچاقچی باقر بعداً به پیمانکار شهرداری، برج‌ساز، بسازبنداز و باقی صنوف زحمتکش زیرمجموعه شهرداری تهران پیوستند و آن‌قدر زحمت کشیدند، آن‌قدر زحمت کشیدند تا این‌که باقر از فرط خجالت و به‌رسم رفافت و مردانگی، یک سری املاک خرابه بی‌خاصیت واقع در مناطق دورافتاده و فقیرنشین مثل نیاوران جنوبی، حومه الهیه، کپر‌های فرمانیه و خاک‌وخل‌های ونک را به آن‌ها بخشید تا بی‌سرپناه نمانند و یک‌وقت خدای‌نکرده دوباره سراغ مواد نروند.

باقر به جوانان هم توجه خاصی داشت و الیاس (یا همان باقرزاده)، پسر انقلابی و حز‌ب‌اللهی‌اش، را هم وارد کار کرد و الیاس سه‌سوته در مشاغل انقلابی و مفیدی مثل فروش تراکم چنان سنگ‌تمام گذاشت که چیزی نمانده بود تراکم دفتر باباجان‌شهردارش را هم بفروشد.

ازآن‌جاکه باقرزاده به باقرش می‌رود، الیاس هم مثل پدر، روح بی‌قراری برای خدمت داشت و به همین دلیل در حالی که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، گفت بابا باقر برایش یک مدرسه بزند تا کمی هم خدمت فرهنگی بکند.

باقر هم که اصلاً توانایی دیدن اشک فرزند را نداشت، به بچه‌های بنیاد مستضعفان گفت سه فقره زمین در منطقه زاغه‌نشین سعادت‌آباد بدهند به الیاسش تا برود تویشان مدرسه بزند و فرهنگ مملکت را متحول کند.

باقر به کار خیر هم بسیار علاقه‌مند بود و به همین دلیل به همسر انقلابی‌اش هم گفت در یک حرکت خودجوش، یک خیریه احداث کند و در یک حرکت انقلابی و باقرانه، یک چک ۶۵ میلیارد تومانی هم به حساب حاجیه‌خانم کشید تا برود بزند به زخم دردمندان.

با وجود همه این اعمال خیر و کارهای نیکو، باقر هنوز هم روح بی‌قراری دارد و به همین دلیل هر چهار سال یک بار یکهو به خودش می‌آید می‌بیند که دارد به‌شکلی انقلابی در انتخابات ریاست‌جمهوری ثبت‌نام می‌کند.

اما تا امروز متأسفانه مردم به گوهر وجودی و توانایی خدمتی که باقر دارد پی نبرده‌اند. اما حالا که رئیس مجلس شده، چون جای نشستنش آن بالای مجلس است، رجاء واثق داریم که مردم کمی بیشتر او را ببینند تا باقر بالأخره روزی رئیس‌جمهور شود و به‌شکل گازانبری مشکلات عدیده کشور را لوله کند برود پی کارش.

XS
SM
MD
LG